ايران در آستان پنجمين برش تاريخی، بخش چهارم: خزان خاور، بهروز آرمان
اين رشته نوشتارها، کنکاشی هستند "بسيار کوتاه" در چهار برشِ برجستهی تاريخ اجتماعی-اقتصادی ايران. برآيندِ پايانیِ اين کنکاشها، از اهميتی امروزی برخوردار است، چرا که برگرفته از اين ازريابیها، به نظر میرسد کشور ما، در پايانِ چهارمين پارهی تاريخ خود، و در آستانِ پنجمين برشاش، جای گرفته باشد. نگريستنی اينکه، برش چهارم و پايانی، با "سوگ گستریها" و تندرویهای دينی، آغاز و پايان میيابد. صفویها آغازکنندهی آن، و ولايیها (گويا) پايان دهندهی آناند. در اين نوشتار، پس از پيشگفتاری پيرامون جنبش کنونی ايران و خطرات پيشروی، به بخشی از برش سوم تاريخ ايران میپردازيم
[email protected]
پيش گفتار
اين رشته نوشتارها، کنکاشی هستند "بسيار کوتاه" در چهار برشِ برجسته ی تاريخ اجتماعی-اقتصادی ايران. گزينش اين چهار دوران، کم وبيش تازگی دارد، چرا که بيشتر نويسندگان، تاريخ ايران را به دو دوره ی پيش و پس از اسلام بخش کرده، و به ارزيابی سپرده اند. از ديدگاه نگارنده، شيوه ی لايه بندی چهارگانه می تواند به روشنیِ دگرگونی های زيربنايی و روبنايی در گذشته و اکنون، ياری رساند.
برآيندِ پايانیِ اين کنکاش ها، از اهميتی امروزی برخوردار است، چرا که برگرفته از اين ازريابی ها، به نظر می رسد کشور ما در پايانِ چهارمين پاره ی تاريخ خود، و در آستانِ پنجمين برش اش جای گرفته باشد. نگريستنی اينکه، برش چهارم و پايانی با "سوگ گستری ها" و تندروی های دينی، آغاز و پايان می يابد. صفوی ها آغازکننده ی آن، و ولايی ها (گويا) پايان دهنده ی آنند.
رويدادهای تازه در ايران، از پيدايی گام به گامِ کودتايی آشکار برای به تاخير انداختن اين روند تاريخی، نشان دارند. برای گذر از اين راهبند، از هم اکنون بايد بسيجيد و "نيرو و باز هم نيرو" گرد آورد. در اين چارچوب بجاست برنامه هايی روشن برای ايجاد "ايست کامل اقتصادی-اجتماعی" در سامانه ی "ولايی" طراحی شوند و گام به گام پياده گردند. در اين "گذار" می توان انتظار داشت، که نيروهای ملی و دمکراتِ "نامطلوب" –هم چنان که در سده ها و دهه های گذشته نگريستيم- با ياری "دست های پنهان" داخلی و خارجی (به گفته ی احمد کسروی)، و در کوران نبردهایِ آينده، پيشتر و بيشتر، زير ضربه قرار گيرند، تا در موزاييک سياسی آينده، نقش کمتری بازی کنند. اين ترفندهای "پنهان"، "هشياری" بيشتر، و "کنش و واکنش" گسترده تر و کاراتر نيروهای ملی و دمکرات را طلب می کنند.
از مورد های تازه ی اين "ترفندها"، می توان به نمونه هايی اشاره کرد چون: "تهديد" پاره ای از دست اندرکاران جنبش به "مرگ"، کوشش برای "سوقصد" به جان پاره ای از زندانيان مانند "اسانلو"، سوقصد به جان دکتر معتمدی استاد دانشگاه، قتل دو زندانی در يک "درگيری" در درون کشور، و "مرگ معماگونه" ی منصور خاکسار (به گفته ی کانون نويسندگان ايران) در برون مرز.
از اين روی در اين برش تازه بجاست، از يک سو، جنايت های "آشکار" مانند اعدام ها و سرکوب های "نظام" را همه سويه رسوا سازيم، و از سوی ديگر، ترفندهای "پنهان" مانند "تصادف ها" و "خودکشی ها" و "ناپديد شدن ها" و "درگير های ساخته شده" و "غيره ای" را، که به "مرگ يا ناکارايی" مبارزان و فرهيختگان ملی و دمکرات می انجامند، "جدی تر" بگيريم.
به اين نکته بايد توجه داشت که، از "از صحنه خارج کردن" حساب شده ی "پاره ای" از نيروهای "بالفعل" و "بالقوه" جنبش (که سرمايه های شناخته شده يا شناخته نشده ی ملی هستند)، و می توانند در کوتاه يا درازمدت سمت و سوی دگرديسی ها در پهنه ی اجتماعی-اقتصادی را تعيين کنند، بسيار "انديشيده" و "حرفه ای" صورت می گيرد. اين رويکردها، آماج های روشن "تاکتيکی" و "استراتژيکی" دارند.
اگر نيروهای واپسگرا و دستياران برون مرزی شان در دو جنبش توده ای پيشين (در آغاز انقلاب: "کشتار های ۱۳۶۷"، و در برش اصلاحات: "قتل های زنجيره ای") را برگزيدند، به نظر می رسد که اينبار در کنار سرکوب های آشکار و ناآشکار نوين، شيوه ی تازه ی "پاک سازی" را تدارک ديده باشند.
بنابراين می توان انتظار داشت که با شتابگيری بيشتر جنبش، موج تازه ی "آشکار و ناآشکار" اين گونه جنايت ها بازخوانی شوند. برای مقابله ی جدی با اين "ترفندها" بايد از هم اکنون برنامه ريخت، و با "واکنش های مورد پشتيبانی توده ها"، آنان را به شکست انجاماند، يا کم گزند نمود.
نبايد گذاشت اين بار نيز هم چون گذشته، با خون رزمندگان و فرهيختگان مان، گنداب های سوگ و سود، سيراب گردند. بنابراين، از هم اکنون بجاست "کنش ها" (و نه تنها "واکنش ها") و رويکردهای گستره تر و کاراتر، با "هشيواری" همه سويه تر و ژرفتر، همگام گردند. برای اين گونه احتمالات، می بايست از هم اکنون تدارک های لازم "سازمانی" ديد.
از ديدگاه نگارنده، در کنار اين تدارک ها، آماج رويکردهای "مبتکرانه ی نوين"، می تواند بويژه ناتوان ساختن "سه پايه ی اقتصادی!!!" نظام باشد: نخست، نهادهای اقتصادیِ در پيوند با سپاهيان، دوم، سامانه های وابسته به بنياد-موقوفه خواران دولتی و نيمه دولتی، و سوم، برجسته ترين ارگان ها و يکان های نزديک به بازرگانان انگلی-وارداتیِ برزگ.
همزمان بجاست "سه پايه ی سياسی نظام" نشانه روند: نخست، تندروان ولايی يا "تازه ثروتمندان نظام"، دوم، پراگماتيست های محافظه کار يا "کهنه ثروتمندان نظام"، و سوم، اصلاح طلبان حکومتی يا " نيمه-ثروتمندان نظام" و "اسب ترويای" جنبش.
بخش "ساختارشکن" اصلاح طلبان که با "افت و خيزهای فراوان" روز به روز بيشتر به توده ها نزديک می شود، بخشی از جنبش ملی و دمکراتيک ايران است، که نکوست همراه با بخش چشمگيری از ملی-مذهبی ها، (عليرغم همه ی اشتباه های بزرگ و تاريخی و "فراموش نشدنی")، اين بار ديگر "ياری دهنده ی توده ها" باشند (و نه "سواری دهنده ی نظام" و "سوار" بر خيزش). طيف های گوناگون ملی-مذهبی مان، که شکست "تاريخی" خود را هنوز با لجاجت انکار می کنند، بجاست که شتابان تر "تکليف خودشان را با نظام مشخص کنند".
شتابگيری جدا شدن اين بخش از "کل ولايت"، "سه پايه ی نظام"، و به گفته ديگر، "تعادل" آن را برهم خواهد ريخت، و برای "دگرگونی های ريشه ای"، راه را کم سنگلاخ تر خواهد ساخت. بويژه اين بخش از "نظام" می بايست به "خوبی" بداند که: در اين ساختار از آغاز تا امروز، زيرپانهادن حقوق زنان، سرکوب آزاديخواهی جوانان و دانشجويان، سانسور هنرمندان و روشنگران، و فشار روزافزون به کارگران و رنجبران، در حقيقت امر پوششی است برای چپاول درآمدهای ملی، آن هم در فضايی آکنده از تنش و تندروی.
مرحله ی تازه ی جنبش را، می شود برش "سنگربندی گسترده تر" ناميد. به ديگر سخن، پيوند زدن جنبش های خيابانی (يا "خيابان های رشگ برانگيز ايرانی") به يکان های تعيين کننده ی اقتصادی (يا ستادهای "رشگ برانگيز" دادخواهی)، و تدارک برای "خشکاندن" منابع مالی کودتاگران و دستياران جهانی آنان. بنابراين بجاست، ادامه ی شرايط کنونی را برای "سودجويانِ" درون و برون مرز، با بهره گيری از همه ی رويکردهای "مورد پشتيبانی مردم"، "غير سودآور" کرد.
بخشی از پشتيبانان "سودجو" و "پنهان" نظام را، عليرغم همه ی شعارهای "ضدامپرياليستی"، می توان در گزارش تازه ی "ايران اکونوميست" جست و جو کرد: تحريم های جديد عليه ايران می تواند به شرکت هايی چون "اکسون موبيل و هاليبرتون"، و کلا به صادرات امريکا "۲۵ ميليارد دلار زيان وارد آورد". در آستانه ی انتخابات پيشين نيز مسئول اتاق صنايع و بازرگانی آلمان و ايران، در رابطه با گسترس مناسبات اقتصادی "آشکار" امريکا و ايران که ميان سال های ۲۰۰۷ تا ۲۰۰۸ سه برابر افزايش يافته بود، گفت: "من شخصا اطلاع دارم که قراردادهای امريکاييان در اين رابطه برای امضا آماده اند. طوری که طرف ايرانی فقط بايد آن را تاييد کند تا قرارداد رسميت يابد ... شرکت ها می خواهند جای پای خود را در ايران سفت کنند." در پشت اين قراردادهای آماده ی "امضا"، بانک هايی چون "سيتی گروپ" و "دويچه بانک" جای داشتند، تا باز هم موقعيت واردکنندگان در ايران تقويت گردد. به گزارش "ايلنا"، و به اعتراف عضو کميسيون کشاورزی "مجلس اسلامی" نيز، وزارت بازرگانی رژيم ولايی در ايران (در کنار بسياری از نهادهای دولتی و نيمه دولتی و خصوصی) "به دنبال منافع وارد کنندگان است تا توليد کنندگان".
به ديگر سخن، برندگان اين "نظام انگلی-وارداتی" در برون مرز، کنسرن های جهانی، و هم کاسه های آنان در درون مرز، پاسداران بالاجايگاه و بنياد-موقوفه خواران فربه و بازاريان بزرگ بوده و هستند (با وارداتی "قانونی" در مرز ۳۰۰ ميليارد دلار در درازای ۵ سال، و وارداتی "غيرقانونی" با ارقامی "نجومی"). کنسرن های جهانی از اين راه، بخشی از بيکاری و بحران کشورهای متروپل را به ايران و بسياری از کشورهای روبه رشد منتقل می کنند. دستياران سياسی اين کنسرن ها در "کمدی ولايی-پارلمانی" ايران نيز، "تندروان" و "پراگماتيست ها" و "اصلاح طلبان حکومتی" هستند. جالب اينجاست که در اين وضعيت ناگوار اقتصادی-اجتماعی، همراهان "پنهان" نظام (از آن ميان، بعضی از برندگان "جايزه ها" در برون مرز، و پاره ای از ملی-مذهبی های "راديکال" در درون مرز)، آگاه يا ناآگاه از ضرورت "طولانی شدن" روند جنبش، و پرهيز از "تندروی ها" سخن می رانند. نشريه ی آلمانی "اشپيگل" هم همراه با اين "منتقدان" آرزو می کند که با "بازی با زمان" و "خريد وقت"، بازسازی "اپوزيسيون" دلخواه، در ايران سامان داده شود.
برای آن که "سود" حاصل از اين انديشه های "منور" را برای کنسرن های جهانی (و بويژه شرکت های مالی-نفتی-نظامی) گمانه زنيم، به زيان های ماهانه ی ماندگاری "نظام" (يا سود ماهانه و "غيرمستقيم" اين کنسرن های بين المللی) اشاره ای می کنيم: تنها در چهار زمينه، همانا واردات قاچاق و توريسم و ترانزيت و فرارمغزها، زيان ماهانه ای!!! نزديک به پنج تا ده ميليارد دلار. تنها يک نمونه ی آن را می توان در آينه ی درآمدهای گردشگری ايران نگريست: بنا به گزارش تازه ی خبرگزاری های ايران، درآمد توريستی ايران در سال گذشته تنها نزديک به يک ميليارد دلار بود، در حالی که ترکيه نزديک به ۱۹.۵ ميليارد دلار، و چين در مرز ۲۱۰ ميليارد دلار از اين رهگذر درآمد داشتند. اين در حالی است که سه کشور ايران و هند و چين برجسته ترين کشورهای تاريخی آسيا هستند، و کشور ما از چشم انداز جذابيت گردشگری، در ميان ده کشور برتر جهان جای گرفته است.
برای پايان دادن به اين "خواری تاريخی"، بخش مردمی خيزش که می خواهد چيرگی بر واپس ماندگی استعماری و نواستعماری را، با کوشش برای نوزايی تاريخی-فرهنگی در هم آميزد، در برابر آزمونی جدی تر قرار گرفته است.
آگاهی (و از آن ميان، "خيزش انديشه ای" و"نوگرايی خردگرايانه و دادخواهانه") و هشياری و کارايی توده ها، تضمينی است برای پيروزی شتابان جنبش، و ايجاد "دگرگونی های ريشه ای". در اين برش نکوست که کار "روشنگرانه" و "خرافه ستيزانه" را هزار هزار چندان کنيم، و آن را "بی گسست" پی گيريم.
ناآگاهی (و از آن ميان، سنت گرايی و واپس گرايی) و ناهشياری و ناکارايی اما، به گمان بسيار می تواند "سه پيامد" داشته باشد: پيامد احتمالی نخستين، سازش ميان "بالايی ها" و "ميانی ها" و بازخوانیِ "شکست اصلاحات نخستين" است. پيامد محتمل دوم، می تواند فرسايشی شدن جنبش و تداوم درازگاه بحران مانند دوران مشروطه و جنبش نفت و درهم شکستن نهايی آن باشد. سومين و ناگوارترين گمانه زنی، تنش و يا جنگی است که بازندگان آن، مردم ما و منطقه و جهان اند، و برندگان آن، سودجويان و تندروان درون و برون مرز (در اين تنش آفرينی های احتمالی، به "گمان" بسيار "خوزستان" با منابع نفتی و گازی اش، می تواند همان نقشی را بازی کند که "قفقاز" با توليدات ابريشم اش در سده ی نوزده ميلادی). شوربختانه، بحران جهانی، زمينه های مناسب تری برای بروز اين گونه تنش های خونين و خانمان سوز فراهم ساخته است.
رويکردهای ماه های گذشته در ايران اما، عليرغم سنگلاخ های راه و سرکوب های خونين، نشان داده اند که توده ها هنوز اين توان را دارند که شتابان بر "طالبان حاکم" چيره شوند، و کشور را از گزند "ترفندهای گوناگون" استعماری و نواستعماری، و از آن ميان جنگ های تحميلی خارجی و داخلی، و نيز، تکرار شکست های سه گانه ی صد سال گذشته (انقلاب مشروطه و جنبش نفت و انقلاب بهمن)، در امان دارند.
در نوشتارهای پيشين، برش يکم و دوم، و بخشی از برش سوم را به ارزيابی سپرديم. در اين نوشتار به پاره ی دوم از برش سوم می پردازيم، و با ياری از فردوسی، و با آرزوی برپايی "آذرکده هايی خندان" (و نه گريان) در درون مان، و برافراشتن درفش "دولت سايه ی مردمی" پيشاپيش مان، می خوانيم:
چو رزم آيدت پيش هشيار باش
تنت را زدشمن نگهدار باش
چو بدخواه پيش تو صف برکشيد
ترا رای و آرام بايد گزيد
چو بينی به آورد کس همنبرد
نبايد که گردد ترا روی زرد
تو پيروزی ار پيشدستی کنی
سرت پست گردد چو سستی کنی
گر او تيز گردد تو زو بر مگرد
هشيوار ياران گزين در نبرد
ايران در آستان پنجمين برش تاريخی، بخش چهارم: خزان خاور
رشيدالدين رويدادی را در اين برش تاريخی به رشته ی تحرير می آورد که درد آلود و آموختنی است: "اگر کسی در تماميت آنجا (يزد) می گرديد قطعا يک آفريده را نمی ديد که با وی سخن گويد يا حال او بپرسد و معدودی چند که مانده بودند، ديده بانی معين داشتند، چون از دور يکی را بديدی، اعلام کردی (و) جمله در کهريزها و ميان ريگ ها پنهان شدندی."
برگرفته از کتاب "در بستر تاريخ ايران"
چيرگی عرب ها بر ايران دگرگونی های اقتصادی-اجتماعی چندی در پی داشت. نخست اينکه آنان، از چادرنشين و گاها يکجانشين، به صورت قبيله های کامل به ايران مهاجرت کردند ودر محل اقامت خود با برپائی اردوگاه هايی که محل سکونت نماينده ی خليفه بود، مراکزی ايجاد کردند که کم کم به مراکز زندگی شهری ومحل تلاقی فرهنگ مشترک اسلامی فراروئيدند. حتی تا سده ی دهم ميلادی در پاره ای از شهرهای ايران، مانند قم، اکثريت ساکنين عرب بودند. دوم اينکه، آمدن مهاجرين به فلات ايران با تصاحب بخشی از زمين های کشاورزی از سوی آنان همرا بود. در آغاز، زمين های دولتی و ديوانی، بخش چشمگيری از اراضی را تشکيل می دادند، و دولت به وسيله ی دستگاه ويژه ی ديوانی، از کشاورزان بهره کشی چندسويه می کرد. سوم اينکه، آمدن اعراب به حذف خط پيشين ايرانی انجاميد و زبان عربی برای مدتی به زبان رسمی کشور تبديل شد. زبان پارسی بيشتر در سده ی دهم ميلادی، نخست در شعر، و در سده ی يازدهم ميلادی در نگارش، به کار گرفته شد. چهارمين تأثير که از همه ژرف تر بود، گسترش دين اسلام در ميان ايرانيان بود. اسلام در زمان امويان به کندی و سختی پذيرفته شد. در اين برش، بيشتر کسانی که به آيين نو روی می آوردند، می خواستند خود را از بند "جزيه" رها سازند، و در ميان شان باورمندان دينی کم بودند.
با فروپاشی دودمان اموی، دوران جدائی گام به گام ايرانيان از آيين زرتشتی آغاز شد. در اين روند، بخش چشمگيری از سرکردگان و ديوان سالاران و زمينداران ايرانی رفته رفته در بافتِ حکومتیِ تازه، و برای برش کوتاهی، عنصر چيره گشتند. اين امر به گسترش مذهب سنی در ميان اشراف و درباريان ايرانی، و پشتيبانی آنان از خلفای عباسی انجاميد. در برابر آن، توده های کشاورز و لايه های پائين اجتماعی، در دشمنی با خلفای بغداد، بيشتر به اسلام انشعابی روی آوردند.
پيروزی عباسيان نتايج چندی در برداشت؛ نخست اينکه، به تحکيم هر چه بيشتر سيستم فئودالی و زمينداری کلان انجاميد. دوم اينکه، حکومت اگر چه همانند امويان حکومت کم و بيش دينی بود، اما خلافت رنگ ويژه ی مذهبی گرفت و از آن پس خليفه، پيشوای مجتهدان شمرده شد. سوم اينکه، به "استعجام" يا "ايرانی شدن" خلافت کمک رساند. بدين گونه که پس از پيروزی عباسيان، به ايرانيان در دستگاه دولت مقامات بالا واگذار شد. در برش کوتاهی از دوران عباسی، در راستایِ بازسازیِ شيوه هایِ زمامداریِ ساسانی کوشيده شد. از آن ميان، سيستم ماليات گيری ساسانيان بر پايه ی بزرگی و باروری زمين ها دوباره برپا گرديد. نفوذ ديوان سالاران و زمينداران ايرانی در دستگاه خلافت، در بخشی از اين پاره ی تاريخی، تا بدانجا بالا گرفت که در دوران مأمون پايتخت کشور برای مدتی به شهر مرو در خاور ايران انتقال يافت.
اين گونه دگرگونی ها، زمينه سازِ گرايش کند، ولی رو به رشد ايرانيان، به مذهب تازه بود. اين روند اما، بويژه همپا با افزايش تنش ها ميان زمامداری های محلی خاوری و خلافت مرکزی، و نيز کوشش ديوان سالاران ايرانی برای چيرگی کامل بر دستگاه خلافت در بغداد، با افت و خيزهای سخت و خونينی همراه بود. نبردهای مسلحانه ی ايرانيان به رهبری مقنع و سنباد و بابک و مازيار و افشين نمونه هايی از اين پيکارها بودند، چه در لايه های پايينی، و چه در لايه های بالای اجتماعی. با وجود اين پايداری ها، پس از گذار از يک دوره ی پرتنش و خونبار، و درهم شکسته شدن بزرگترين راهبندهای پايينی-بالايی، به گفته ی "نولدکه"، پيروزی عرب ها بر ايران بر خلاف چيرگی يونانيان، به ژرفا رفت و در دين و آئين، عادت ها و رسم ها، و "بالاخره تمام شئون ملی" ريشه دواند.
چيرگی فرهنگ کوچنده، ريشه ها و بازتاب ها
درباره ی ريشه های رشد فرهنگ کوچ نشينی در فلات ايران، و در پيوند با آن، پيدايش حکومت های ملوک الطوايفی، ديدگاه های گوناگونی وجود دارد. پاره ای از تاريخ شناسان بر آنند که، سيستم اقطاع داری فئودالی، همانند اروپا در سده های ميانی، زمينه ساز اصلی پيدايی اين شيوه ی زمامداری بوده است. اين ديدگاه را می توان مشروط پذيرا شد. چرا که گسترش اقطاعات و افزايش اختيارات آنان، از ديگر سو، برآيندِ چيرگیِ اقتصادی و اجتماعی و نظامیِ چادرنشينان، و حتی در پاره ای از برش ها، چيرگی دموگرافيک آنان بر فلات ايران بود. در حقيقت امر، ايران از يک کشور به طور عمده با توليد کشاورزی و اکثريت جمعيت ده و شهرنشين، و يکی از گهواره های توده های يکجانشينن، در اين پروسه ی چند صدساله، به طور عمده به يک کشور محل سکونت چادرنشين، و يا، يک کشور زير سلطه آنان، تبديل شد.
در اين ميان، بجاست به نادرستی ديدگاه پاره ای از تاريخ شناسان، که تاريخ ايران را به نبرد ميان ترک ها و مغول ها و عرب های چادرنشين، از يک سو، و فارس های يکجانشين، از سوی ديگر، خلاصه می کنند، اشاره کرد. به اين نکته می بايست توجه داشت، که در اين برش تاريخی، و نيز پس از آن، بخشی از تيره های ايرانی بناگزير چادرنشين شده بودند، و بخشی از چادرنشينان مهاجر نيز، پس از سکونت در فلات ايران، به گروه يکجانشنيان پيوسته بودند. به ديگر سخن، مرز ميان يکجانشينان و کوچ نشينان، با قطعيت، از ميان دو دسته بندیِ عرضه شده در بالا، عبور نمی کرد. با اين وجود به طور کلی می توان گفت، بخش چشمگيری از کوچ نشينان، از ميان مهاجرين همسايه بودند، و زندگی آنان تا مدت ها رنگ و بوی فرهنگ کوچنده را داشت.
در برش هايی از دوران خلفای عباسی، و در دوره ی زمامداری ترکان و ايلخانان مغول، مشاورين ديوانی شاهان، بيشتر از ميان ايرانيان برگزيده می شدند، و نقش زمينداران بزرگ ايرانی، کم و بيش برجسته بود. تاثير اين مشاوران بر رويدادهای سياسی و کنش ها و واکنش های اقتصادی-اجتماعی اما، تعيين کننده نبود. به گفته ی ديگر، اگر فرهنگ ده و شهرنشينی کهن سال، از شکل مشاوره ای، به شکل حکومت داری همه سويه فرا می روييد، می توان گمان برد که پروسه ی کاهش توان سيورغال ها، از سويی، و گسترش زمين های دولتی به منظور کاهش توان حکومت های خودگردان محلی، از سوی ديگر، (که بيشتر از چادرنشينان مهاجر بودند)، پيشتر از دوران صفوی پديدار می شد.
چرايیِ توان گيریِ قبايل چادرنشين را، از گوشه ی ديگری نيز می توان به ارزيابی کشيد. پس از چيرگی عرب ها بر ايران می توان از پيدايی يک "تنش تند فرهنگی" در ميان ايرانيان سخن گفت، که تا امروز نيز کم و بيش ادامه دارد. ايرانيان که تا دوره ی ساسانی از يک فرهنگ کهن سال چند هزار ساله و "نسبتا" پيوسته به هم )عليرغم تمامی نشيب و فرازهای روبنايی و زيربنايی( برخوردار بودند، که بيشتر از درون خود جامعه رشد و تکامل يافته بود، يکباره با يک سيستم انديشه ی "نسبتا" ناآشنا با اندوخته های فرهنگی خود روبرو شدند، و به مقابله با آن، به شيوه های گوناگون پرداختند.
تقريبا تمامی دوران سوم تمدن ايران را، می توان دوران دوگانگی و چندگانگی فرهنگی و تنش های تند معنوی، و يا به گفته ی پاره ای از پژوهشگران، برش "بحران هويت" ناميد. اين "تنش تند فرهنگی"، نه تنها در ميان لايه های پايين اجتماعی، بلکه در ميان لايه های بالای اجتماعی، مانند زمينداران و بازرگانان و انديشمندان و هنرمندان و ديوانيان نيز بازتاب يافت. روی آوری به شيوه های گوناگون مبارزه، برای رهايی از چيرگی بيگانگان عرب، و پس از آن، مهاجران ترک و مغول، از يک سو، به چنددستگی ها و رويارويی های انديشه ای و مبارزاتی فراروييد، و از سوی ديگر، با تحريکات و دسيسه های خلفا و سلاطين تازه، ژرفا يافت. هرج و مرج انديشه ای و کرداری، در کنار ناتوانی مالی، زمينه سازِ گروه گرايی های گوناگون، و نيز عدم يکپارچگی يکجانشينان برای چيرگی بر چادرنشينان گشت.
در تلاش برای چيرگی بر "بيگانه"، گروه اول مانند ابومسلم و خاندان برامکه و نظام الملک و خواجه نصيرالدين طوسی که بيشتر از زميندادران بزرگ بودند، به دستگاه حکومت پيوستند، و با پذيرش اسلام، کوشش نمودند نظام حاکم را از درون، دگرگون ساخته و "ايرانی" کنند. گروه دوم به اسلام انشعابی مانند فرقه ی اسماعيليه و شيعه گرويدند و بيشتر نهانی، و گاه آشکارا، در پی سرنگونی حکومت های وقت بودند. گروه سوم با پايبندی به فرهنگ پيش از اسلام به جنگ روياروی با بيگانگان رو آورد و پس از شکست های بزرگ جنبش "خرم دينان" و صفاريان، به مبارزه ی معنوی با اسلام کشانده شد. انديشمندان و سرايندگانی مانند فردوسی از پرچم داران معنوی انديشه سوم بودند که بازتاب های آن را، می توان در دوران معاصر در آينه ی ديدگاه های پاره ای از انديشمندان و هنرمندان هنوز نگريست. پادشاهی صفوی را که آميزه ای بود از انديشه ها و باورهای هر سه گروه، و بويژه گروه دوم، می توان برآيندِ اين تلاطم درازگاه تاريخی در فلات ايران ارزيابی کرد.
"تنش تند فرهنگی" و دستگاه زمامداری
"تنش تند فرهنگی" تاثيرات منفی خود را بر ثبات دستگاه زمامداری نيز گذاشت. درست است که پيش از چيرگی چادرنشينان بر ايران و در دوره ی ساسانی نيز، تنش های تندی ميان طبقه ها و لايه های پايين اجتماعی از يک سو، و مالکين زميندار از سوی ديگر، بروز کرده بود، ولی اين درگيری ها بيشتر خصلتی موقتی داشتند. حتی اگر يک دودمان تازه نفس ايرانی، جانشين دودمان فرسوده ی پيشين نمی شد، و همسايگان بر کشور دست می انداختند، ايرانيان پس از کوتاه مدت (مانند بازپس راندن آشوريان و يونانيان)، عليرغم شرايط دشوار، دوباره خود را سازمان می دادند، و با گزينش رهبری تازه، دودمان نوينی را بر گرد اشراف بزرگ زميندار، و يا سران ويس های دودمانی، پايه گذاری می کردند.
در فرهنگ کهن سال ايرانی، که خطوط کلی آن در انديشه های زرتشت و آموزه های کتاب اوستا و نيز شاهنامه ی فردوسی بازتاب يافته و بيان کننده ی فرهنگ ده و شهرنشينی بود، کوشش می شد ميان شاهان و توده های مردم، آشتی طبقاتی برقرار شود، تا جامعه در برابر دشمن خارجی قوام يابد، و ميزان ضربه پذيری اش کم شود.
دوران چيرگی گام به گام اسلام بر ايران، برش شکاف ها و تضادهای همه سويه ی عمودی و افقی اجتماعی-اقتصادی بود، چرا که همسايه ی چادرنشين تسخير کننده ی ايران (عرب ها)، نه تنها به شيوه های نظامی و اداری و اقتصادی و فرهنگی رايج زمان خود تکيه داشت، بلکه پيام آور يک آيين تازه نيز بود. آنان باورهای خود را به شيوه ای خشن تحميل می نمودند، و با کوشش برای جايگزينی اجباری دين تازه به جای آيين و فرهنگ چند هزار ساله، از سويی، هرج و مرج انديشه ای و درگيری در ميان ايرانيان می پراکندند، و از سوی ديگر، به پيدايی طيف گسترده و رنگارنگی از دشمنان انديشه ی عرب در ايران، دامن می زدند.
اگر گروه نخست يا "سازشکاران" در بالای هرم حاکميت به اسلام سنی روی آورند، توده های پايينِ شهری و روستايی يا "انشعابيون"،-همانا کشاورزان و پيشه وران و نيز بی چيزان کوچ نشين- به آيين های انشعابی و ضد خلافت عربی، از آن دست اسماعيليه و شيعه، گرويدند. اگر گروه سوم يا "دشمن ستيزانِ آشتی ناپذير"، مانند بابک و يعقوب ليث به جنگ آشکار با خلفای بغداد روی آوردند، گروه اول و دوم، به دشمنی با آنان برخاستند و چون افشين، در سرکوب آنان با حکومت های مرکزی همدست شدند.
در اين کشاکش ها، بخشی از ساکنان فلات ايران، برای بازيابی خود، و کاهش "تنش تند فرهنگی"، و دستيابی به آشتی ملی، يک انديشه را از ميان جريان های فکری گوناگونِ مخالف استيلای بيگانگان، به پرچم معنوی مبارزات خود تبديل کردند. با ترويج مذهب شيعه که با خشونت های زيادی نيز همراه بود، و با کوشش برای آشتی "متزلزل" ميان اسلام و پاره ای از آيين ها و باورهای کهن سال ايرانی، چالش برای ايجاد همبستگی و دستيابی به استقلال، وارد برش تازه ای شد.
ايرانيان زمانی به دامانِ آيينِ سوگ گسترِ شيعه دست ساييده بودند، که اروپا در حال پايان دادن به "عصر خرافه" بود، و "عصر خرد" را زمزمه می کرد. به ديگر سخن، اروپا آبستن انقلاب هايی از سلاله ی انقلاب فرانسه بود، که کليساداران و درباريان را به چالش می کشيد، و ايران، "انقلابی افيونی و سوگ گستر" را آغازيده بود، که "باروی" موقوفه خواران و سلطان ها را بر می افراشت. "پوشالی" بودن اين "بارو" را، ايرانيان باختری (افغان ها)، خيلی زود در حافظه ی تاريخ حک کردند، تا شايد هماره در " برگ های گذشته" ماندگار بماند.
دريغا که "ولاييان" و دستياران درون و برون مرزی شان، آن هم پس از سده ها، "کمدی" آنان را در تاريخ معاصر ايران به صحنه آورده اند، تا باختر آسيا، با همه ی فرازها و افتخار های تاريخی اش را، ريشخند جهانيان کنند.
آغاز خزان خاور
به گونه ی فشرده می توان گفت، از زمان چيرگی عرب ها بر ايران تا آغاز پادشاهی صفوی، و بويژه در برش پانصد ساله ی فرمانروائی چادرنشينان خاوری، نه تنها به مهمترين نيروی مولد اقتصاد کشور يعنی کشاورزی آسيب وارد شد، بلکه پيشه وری به غروب خود نزديک گرديد، و اگر چه امور بازرگانی با سازش ميان بازرگانان و پيروزمندان چادرنشين، کمتر از دو رشته ی اقتصادی بالا، گزند ديد و در پاره ای از برش های تاريخی به دليل امنيت در راه های کاروانی و ايست درگيری های نظامی، تا حدی شکوفا نيز شد، ولی ناامنی ها و اجحاف های گوناگون، از انباشت سرمايه ی چشمگير بازرگانان هم جلوگيری کرد.
در اين برش، بخش بزرگی از درآمدهای به دست آمده از اقتصاد داخلی، به دست حکومت هايی افتاد، که "تنها به فکر به دست آوردن ثروت در زمانی کوتاه" بودند ، و به رشد اقتصادی کشور توجه جدی نداشتند (به گفته ی يکی از خاورشناسان آلمانی).
در اين دوران اگرچه باختر آسيا و ايران، هنوز يکی از مهم ترين کانون های تمدن در جهان آن روز بود (به ويژه در بخشی از زمامداری عباسيان)، و دستاوردهای بزرگ اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی برای گيتی به ارمغان آورد، اما با کندی رشد نيروهای مولده، رفته رفته از شکوفايی آن کاسته شد، و همگام با "رخت بستن خرد"، خزان خاور نيز آغازيد.
اين دوران تاريخی، گذشته از دوره های کوتاهی، برشِ چيرگیِ گام به گام فرهنگ کوچنده بر آرمنده، و برهه یِ از ميان رفتنِ امنيت و آرامش داخلی بود. در نتيجه ی تاخت و تازها و ويرانی های پی در پی، به سيستم آبياری و کشاورزی آسيب جدی وارد شد، پيشه وری و صنعت، و تا حدودی بازرگانی داخلی از رشد شتابان گذشته بازماند، در ساختار زمامداری يا ديوان سالاری اشرافی-ساتراپی و سازمان يافته و نيمه سکولار پيشين، دگرگونی منفی رخ داد، سيستم ملوک الطوايفی زمامداری زير نظر چادرنشينان مهاجر با شيوه ای خشن و ناکارا در پيش گرفته شد، درآمدهای مالياتی زمامداران تازه از محل کشاورزی (برجسته ترين سرچشمه ی توليد ارزش اضافی در فئوداليسم) کاهش چشمگيری يافت، بحران های جدی اقتصادی-اجتماعی پديدار شد، زمين های زير کشت کاهش يافت، و سيل مهاجرت از روستاها به شهرها و کوهستان ها و خارج از کشور به جريان درآمد، و به طور کلی، جمعيت کشور گام به گام کاهش يافت.
چند نقل قول برگزيده، کنج هايی تيره از اين برش پرتنش تاريخی را به تصوير می کشند:
پيگولوسکايا خاورشناس روس پيرامون آماج عرب ها در يورش به فلات ايران می نويسد، "ايران کشوری بود ثروتمند و می بايست تا بتوانند ثروت های مادی آن را تصاحب کنند." قزوينی نيز به نقل از "تاريخ بلخ" می نويسد: "قتيبه بن مسلم باهلی، سردار معروف حجاج چندين هزار نفر از ايرانيان را در خراسان و ماورالنهر کشتار کرد و در يکی از جنگ ها به سبب سوگندی که خورده بود، اينقدر از ايرانيان کشت که به تمام معنیِ کلمه، از خون آن ها آسياب روان گردانيد و گندم آرد کرد و از آن آرد نان پخته تناول نمود. زن ها و دخترهای آن ها را در حضور آن ها به لشکر عرب قسمت نمود." و قزوينی با شوربختی می افزايد: "آن گاه قبر اين سقی ازل و ابد پس از کشته شدنش زيارتگاه قرار داده شد و همواره برای تقرب به خدا و قضای حاجات تربت آن «شهيد» را زيارت می کردند."
مارکوپولو در ضمن سفر خود در مشرق ايران، در دوران چيرگی چادرنشينان خاوری، اينگونه می نويسد: "از بلخ دوازده روز سواره به سوی شمال شرقی می روی و هيچ مسکنی نمی بينی، زيرا که مردم از ترس لشکريان و آدميان شرير و از بيم بيغار به قلاع کوهستانی فرار کرده اند. طی هفت روز ( ميان کرمان و هرمز) که از جلگه عبور کردی به کوه بزرگ و شيبی می رسی ... در آنجا هرگونه ميوه بسيار است. در عهد قديم در آن نقاط دهکده هايی وجود داشته ولی اکنون نيست و مردمی که در آنجا زندگی می کنند دام چرانند." رشيدالدين نيز رويدادی را در آن برش به رشته ی تحرير می آورد که درد آلود و آموختنی است: "اگر کسی در تماميت آنجا (يزد) می گرديد قطعا يک آفريده را نمی ديد که با وی سخن گويد يا حال او بپرسد و معدودی چند که مانده بودند، ديده بانی معين داشتند، چون از دور يکی را بديدی، اعلام کردی (و) جمله در کهريزها و ميان ريگ ها پنهان شدندی."
(اين رشته پژوهش ها ادامه دارند)
دکتر بهروز آرمان
[email protected]
www.b-arman.com
يادداشت:
در پيوند با جنبش کنونی، کتاب "خيزش ۸۸" انتشار يافت و به درخواست خوانندگان در ايران، در لينک زير به گونه پی دی اف در دسترس است
http://www.b-arman.com/html/book_khizesh.htm