شنبه 4 اردیبهشت 1389   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

ايران در آستان پنجمين برش تاريخی، بخش سوم: چيرگی فرهنگ کوچنده بر فلات ايران و پيامدهای آن، بهروز آرمان

بهروز آرمان
در آستان سالی که می‌تواند با تب‌وتاب‌های تندی تداوم يابد، انديشه‌های "پائولو خوئلو" نويسنده‌ی برزيلی را، با ترديدهای "پاره‌ای" از هم‌راهان جنبش پيوند می‌دهيم، تا شايد آن بخش از "رودخانه" که هنوز نخروشيده‌است، خويش را با "خيزش" هم‌سو کند: "تو مرا به ديدن توانايی‌ها و افق‌هايی ناگزير می‌کنی، که هرگز نديده‌ام. اکنون که آنان را ديده‌ام، و اينک که می‌بينم، چشم‌اندازهای‌ام چه بی‌کران‌اند، نسبت به پيش احساس بدتری دارم. چرا که چيزهايی را می‌شناسم که می‌توانم به آنان جامه‌ی عمل بپوشانم، و من از انجام‌شان سربازمی‌زنم... (اما) گاه برای بازپس‌راندن رودخانه، هيچ‌گونه راهی نيست." در اين نوشتار، پس از پيش‌گفتار کوتاهی که با جنبش کنونی ايران پيوند دارد، به بخشی از برش سوم تاريخ تمدن ايران می‌پردازيم

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


behroozarman@yahoo.com

پيش گفتار

اين رشته نوشتارها، کنکاشی هستند "بسيار کوتاه" در چهار برشِ برجسته ی تاريخ اجتماعی-اقتصادی ايران. گزينش اين چهار دوران، کم وبيش تازگی دارد، چرا که بيشتر نويسندگان، تاريخ ايران را به دو دوره ی پيش و پس از اسلام بخش کرده، و به ارزيابی سپرده اند. از ديدگاه نگارنده، شيوه ی لايه بندی چهارگانه می تواند به روشنیِ دگرگونی های زيربنايی و روبنايی در گذشته و اکنون، ياری رساند.
برآيندِ پايانیِ اين کنکاش ها، از اهميتی امروزی برخوردار است، چرا که برگرفته از اين ازريابی ها، به نظر می رسد کشور ما در پايانِ چهارمين پاره ی تاريخ خود، و در آستانِ پنجمين برش اش جای گرفته باشد. نگريستنی اينکه، برش چهارم و پايانی با "سوگ گستری ها" و تندروی های دينی، آغاز و پايان می يابد. صفوی ها آغازکننده ی آن، و ولايی ها (گويا) پايان دهنده ی آنند.
در آستانه ی سال هشتاد و نه، به اين پيش گفتار می افزاييم، آن هم، با سخنانی از نويسنده ی برزيلی "پائولو خوئلو" در کتاب "کيمياگر": "تو مرا به ديدن توانايی ها و افق هايی ناگزير می کنی، که هرگز نديده ام. اکنون که آنان را ديده ام، و اينک که می بينم، چشم اندازهايم چه بی کران اند، نسبت به پيش احساس بدتری دارم. چرا که چيزهايی را می شناسم که می توانم به آنان جامه ی عمل بپوشانم، و من از انجام شان سرباز می زنم ... (اما) گاه برای بازپس راندن رودخانه هيچگونه راهی نيست."
خيزش هشتاد و هشت و بويژه، "چشم اندازی" که "گفتمان مطالبه-محور" در "کرانه ها" گسترد، "رودخانه ای" را به جنبش در آورد که بازپس راندنش بسيار دشوار می نمايد.
نگارنده در آغاز سال هشتاد و نه، همه ی "پاسبانان خانمان و روستا و کشور" را، به جای لابه و گلايه و سازش، به انديشه در گفته های نخستين رييس دانشگاه تهران پس از انقلاب (پيش از خيزش کنونی)، فرا می خواند. از درون اين گونه گفتارها و "کرانه-نمايی ها" و کردارها بود، که خيزش هشتاد و هشت زاده شد. جوانان و فرهيختگان ما، در واپسين آزمون سال پيش، با برپايی "آتش خندان" چهارشنبه سوری، عليرغم حکومت نظامی، هم، پايبندی بی گسست خود به اين "چشم اندازها" را، و هم، سمت و سوی خيزش را نشان دادند: همانا کوشش بی گسست برای پايان دادن به "عصر خرافه"، و تلاش همه سويه برای آغاز نمودن "عصر خرد" در "کرانه های" شاد و بی سوگ سرزمين مان. اين رهروان، از "دکتر محمد ملکی ها" آموخته بودند که می گفت:
"با کمال تاسف بايد ‏بگويم که نيروهای اپوزيسيون که روی خود نام هايی مثل عدالت خواه، آزادی خواه و... گذاشته اند و از مردم ‏سالاری دم می زنند، خودشان هم نمی دانند دنبال چه هستند. خودشان هم نمی دانند معنی اين کلمات چيست. ‏اول بايد مساله برای خود اين گروه ها مشخص شود ... اين آقايان (افزوده ی نگارنده: بخشی از خيزش هشتاد و هشت، و از جمله "مدعيان" رهبری آن، و خاصه "اصلاح طلبان حکومتی" که "عملا" نقش "اسب ترويا" در درون جنبش مردمی را بازی می کنند) بايد تکليف خودشان را با نظام مشخص کنند. اگر در داخل نظام ‏هستند، بروند در داخل نظام همکاری کنند. اگر معتقدند اين نظام کاربرد خود را از دست داده و نمی تواند ‏مملکت را به آرمان سال ۵۷ برساند، تکليف را بايد مشخص کنند ... اگر با نظام هستند و آن را قبول دارند، نظام که دارد کار خود را انجام می دهد، اين ها چه می خواهند بکنند؟ ... وقتی همه يک چيزی را بخواهند، اين اتفاق می افتد. ما در سال ۵۶ تصور نمی کرديم يک سال ديگر انقلاب ‏عظيمی در ايران اتفاق بيفتد، اما افتاد و دليل آن هم همبستگی مردم بود ... در جامعه ای مثل جامعه ما، برای رسيدن به آزادی و عدالت بايد تلاش کرد. عده ای در اين سی سال هزينه ‏اش را پرداختند و مشکلات را تحمل کردند. نمونه اش همان هزاران نفری هستند که در زندان ها قتل عام ‏شدند ... (اينان) هنوز نمی خواهند فاجعه ای را که در اين مملکت اتفاق افتاده است مطرح کنند و جرات مطرح ‏کردن آن را ندارند، در حالی که همه دنيا از اين مساله خبر دارند." (نگارنده: منظور کشتار سال ۱۳۶۷ است که "خط امامی های" امروزين و "ولايی های" رنگارنگ، همراه با گروهی از "ملی-مذهبی ها"، آن را به "عمد" به فراموشی سپرده اند، اما روياهای آن "رهبری" را که "فرمان" اين کشتارها را امضا نمود، بيش و کم در يادهاشان سفته اند).
اين "آقايان" اما نمی خواهند بدانند (و در اين نخواستن ها، "سرمايه ها و سودها" نهفته است)، که "رودخانه ی دادخواه و خردمند و شادمان و خرافه گريز" را، سر بازايستادن نيست. به بخش چشمگيری از طيف های گوناگون ملی-مذهبی مان، که "حافظان" راستينِ "تعادل نظام" اند، و شکست "تاريخی" خود را هنوز با لجاجت انکار می کنند، تنها می توان از زبان شاملو، و از دل مليون ها ايرانی گفت: "آقايان"! همان بس که اينان را "ياری" ندهيد، "سواری" ندهيد، و از "سواری" خيزش پرهيز کنيد. بر خلاف "آرزوی" شما، راه رهايی از نظام ولايی-طالبانی "طولانی" نيست، اگر که به چشمان مردم مان خاک نپاشيد، و اگر که به "کمدی" بازسازی "دمکراسی غربی" در قالب حزب های "تندرو" و "پراگماتيست" و "اصلاح طلب" در اين "نظام بی چشم انداز"، يک بار برای هميشه پايان دهيد. (برای داده های بيشتر در اين زمينه، به لينک "سه ستون پاسدار نظام" در پايان اين نوشتار نگاه کنيد)
"تئوری پردازانشان" نيز، چون رييس جمهور "اصلاحات"، که هنوز خواب "احيای دوران خلفا" را می بينند، بهتر است به تاريخ سرزمين مان با چشمانی باز بنگرند. چرا که پيگيریِ اين "توده گريزی ها" شعيان را به همان بن بستی خواهد راند که سنيان را.
نشانه های تازه و کوچک آن، از يک سو، "ريشخند مردم" به "ولائی ها" در رابطه با "چهارشنبه سوری" بود و "تحميل" جشن "نوروز جهانی" به تندروان تهران، و از سوی ديگر، استقبال گسترده ی بازديدکنندگان نوروزی از يادگارهای پيش از اسلام در فارس بود (به گفته ی خبرگزاری های ايران نزديک به هفت و نيم مليون تن)، در برابر کاهش بازديد کنندگان نوروزی مشهد "نزديک" به چهل درصد (عليرغم همه ی ولخرجی های نفتی و فرستادن بسيجی ها و سپاهی ها).
در نوشتارهای پيشين، برش يکم و دوم تاريخ مان را به ارزيابی سپرديم. در اين نوشتار به بخشی از برش سوم می پردازيم، و با پاره ای از سروده ی "سياوش کسرايی"، سال هشتاد و نه را، با آرزوی برپايی "آذرکده هايی خندان" (و نه گريان) در درون مان، و برافراشتن پرچم "دولت سايه ی مردمی" (و نه بيرق سوگوار خرافی) پيشاپيش مان ، می آغازيم:
آری آری زندگی زيباست
زندگی آتشگهی ديرينه پابرجاست
گر بيافروزيش رفص شعله اش در هر کران پيداست
ور نه خاموش است و خاموشی گناه ماست
زندگانی را شعله بايد برفروزنده
شعله ها را هيمه سوزنده
جنگلی هستی تو ای انسان
جنگلی ای روييده آزاده
سربلند و سبز باش ای جنگل انسان

چيرگی فرهنگ کوچنده بر فلات ايران و پيامدهای آن

"رعايا را به انواع تشديد و تعنيف تکليف کنند و گوسفند و تغار شراب و ساير موونات بيرون مال و متوجهات به زور و تعدی می طلبند، و آن بيچارگان از بيم جان و خوف چوب و شکنجه می دهند. مال و تجمل رعايا، متغلبان می برند و رعايا عاجز و مسکين و درويش می مانند و استعداد عمارت و زراعت نمی ماند."
بر گرفته از مجموعه ی دستورالکاتب، آمده در کتاب "کشاورزی و مناسبات ارضی در ايران عهد مغول"، ا.ب. پطروشفسکی

دوران سوم تمدن ايران از دوران چيرگی عرب ها بر ساسانی ها آغاز، و تا روی کارآمدن پادشاهی صفوی ها و برپائی دوباره ی يک حکومت مرکزی، پی گرفته شد. اين برش که از سال ۶۵۱ ميلادی با سرنگونی يزدگرد سوم پادشاه ساسانی تا روی کار آمدن شاه اسماعيل صفوی در سال ۱۵۰۱ ميلادی، نزديک به ۸۵۰ سال به درازا انجاميد، با دگرگونی های بسيار ژرفتر فرهنگی و اجتماعی، و نيز دگرديسی های تازه در ساختار اقتصادی فلات ايران همراه بود.
در اين برش تاريخی، با يورش ها و کوچ ها و درآميزی های فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی، و با چند پيروزمندِ چادرنشين، همانا عرب ها و ترک ها و مغول ها روبرو بوديم. چيرگی درازمدت ترک ها و مغول ها بر ايران، بازتاب فرهنگی کمرنگ، ولی پيامدهای زيان بار و پررنگِ اقتصادی داشت.
در برابر آن، پيروزی عرب ها عليرغم ويرانی های اقتصادی دوران امويان، پس از نزديک به يک سده، و همراهیِ بخشی از دهگانان (موالی) ايرانی در دوره ی عباسی و رنگ ايرانی گرفتن اين دودمان، و نيز الگوبرداری هايی از دودمان ساسانی، به حذف گام به گام آيين زرتشت انجاميد. بر همين پايه، چيرگی عرب ها بر فلات ايران، از ابعاد فرهنگی-اجتماعی گسترده ای نيز برخوردار شد.
در آغاز اين برش تاريخی، سيستم سامان يافته ی زمامداری تقريبا موجود نبود، و امويان بيشتر، سياست تاراج کشورهای گشوده شده را در پيش گرفتند. در اين ميان، سخنانی که به عمر در سده ی هشتم ميلادی نسبت می دادند، واقعيت هايی را روشن می کرد: پيروزمندان "آنها را (مغلوبان را) تا زنده اند می خورند و وقتی که ما و آنها مرديم، کودکان ما کودکان آنانرا تا زنده اند می خورند." بيهوده نيست که خاورشناس روس، ن .و پيگولسکايا، به درستی، آماجِ يورشِ تازيان به ايران و ديگر کشورها را در اين می داند که "دولت خلفا بتوانند به حساب ملل مغلوب زندگی کنند و از لذايذ دنيوی بهره ور گردند." در آغاز اين پاره ی تاريخی، با در پيش گرفتن اين سياست، به رشد اجتماعی-اقتصادی باختر آسيا، زيان هايی وارد شد.
پس از سرنگونی امويان به دست ايرانيان خاوری، و بويژه، با پايه گذاری زمامداری های محلی ايرانی، روند رشدِ اقتصادیِ بريده شده، برای چندگاهی تداوم يافت. در اين برش کوتاه، به کمکِ داد و ستدهای همه سويه ی فرهنگی، و بهره گيری از دستاوردهای علمی و فنی و فرهنگی در پهنه ی گسترده ی خلافت اسلامی، اقتصاد ايران دوباره شکوفا شد. اين روند اما به زودی با راهبندهای تازه ای روبرو شد، و متوقف گرديد. در اين ايست تاريخی، افزون بر انگيزه های زيربنايی، دگرديسی ها در نهادهای روبنايی و ساختارهای زمامداری، نقش ويژه ای بازی کردند.

پاره ای از دگرديسی های روبنايی و زيربنايی

به گونه فشرده می توان گفت، پس از چيرگی عرب ها بر ايران (گذشته از برش های های کوتاهی)، با يک «ديوان سالاری نيمه متمرکز و سازمان گريز و کم و بيش تئوکراتيکِ اشرافی-عشيره ای، با شخص خليفه يا سلطان يا شاه به عنوان جانشين پيامبر و امام بر بالای آن و به مثابه ی مالک تنها بخشی از زمين ها و منابع طبيعی، همراه با چيرگی بيشتر فرهنگ کوچنده بر آرمنده، و بهره کشی بی رحمانه تر از توليدکنندگان اجتماعی»، روبرو گشتيم.
بدين گونه، درگيری ديرينه و تاريخی ميان ديوان سالاران (دبيران) و دهگانان (زمينداران خرد)، از يک سو، و بخشی از سران لشکری و روحانيون، از سوی ديگر، عمدتا به چيرگی گروه دوم انجاميد. در پی آن، زمينه برای تنش های تندتر داخلی، عدم ثبات اجتماعی-اقتصادی، و کند شدنِ گام به گام رشد نيروهای مولده فراهم گرديد.
اين فرايند، برآيندِ انگيزه های گوناگونی بود، مانند: رشد توان اقتصادی و سياسی و نظامی مهاجران چادرنشين، افزايش جمعيت کوچ نشين، کاهش کلی شمار يکجانشينان روستايی، گريز کشاورزان از روستاها به شهرها و خارج از کشور، فرار بخشی از يکجانشينان به کوهستان ها و گذرگاه های سخت، گسترش چراگاه ها به زيان زمين های کشاورزی، آسيب های پياپی و جدی به سيستم آبياری و توليد کشاورزی، کاهش گام به گام زمين های دولتی-ديوانی، افزايش اقطاع ها و سيورغال ها با اختيارات گسترده ی اقتصادی-نظامی، رشد زمين های روحانيون و افزايش شمار موقوفه ها، نبود امنيت اجتماعی-اقتصادی و گسترش ناامنی ها و چپاول ها، بهره کشی بی رحمانه تر و خشن تر از توليد کنندگان اقتصادی، کاهش نسبی شمار زمينداران ايرانی، و افزايش تعداد زمينداران ناآزموده ی مهاجر.
در دوره ی فرمانروايی امويان همانند بيشتر دوران زمامداری ترک ها و مغول ها، گذشته از برش های کوتاهی، شيوه ی چيره ی "دولتمداری"، تاراج و بهره کشی بيرحمانه تر و خشن تر از توليدکنندگان اجتماعی بود. در اين برش ها، نمی توان از يک ساختار اداری سازمان يافته و کارا و رابطه ای ارگانيک ميان مرکز و استان ها سخن راند.
از ديدگاه بخش بزرگی از چادرنشينان، سياست ميليتاريستی و تاراجگرانه، يا شيوه ی "جهاد اسلامی" عرب ها و ترک ها، از يک سو، و پيروی از "ياسای چنگيزی" مغول ها از سوی ديگر، بخشی از فعاليت توليدی انگاشته می شد که حاصل آن، گشودن سرزمين های تازه ای بود برای به دست آوردن غنيمت ها به صورت اسبان جنگی و دام و اسلحه و منسوجات و طلا و نقره و اسيران و بردگان بی شمار زن و مرد. پيش از چيرگی عرب ها و همزمان با دودمان ماد و دولت ايلام، برای دوره ی کوتاهی آشوريان نيز از جمله به همين شيوه ی "دولتمداری" در باختر آسيا روی آوردند، اگرچه بافت زمامداری آنان در پاره ای زمينه ها برای زمان خود پيشرفته بود.
با چيرگی مهاجران چادرنشين بر باختر آسيا و شمال افريقا، شمار بردگان افزايش يافت و برای مدتی مناسبات برده داری به فرايند فئوداليزه شدن اين جوامع آسيب رساند، و گرايش های واپس مانده را دوباره شتاب بخشيد. افزون بر آن، جنگ ها برای چادرنشينانِ فرمانروا، امکان بهره کشی از کشورهای ثروتمند و متمدن و زراعت پيشه، به دست آوردن چراگاه های تازه برای دام ها، و سرپوش گذاشتن بر تناقضات و درگيری های درونی را فراهم می کرد.

کوشش برای ساماندهی دستگاه زمامداری و راهبندهای آن

در پی خيزش خراسانيان و فروپاشی خلافت امويان، کوشش هايی برای بهبود ساختارهای سياسی و اجتماعی-اقتصادی پديدار شد. در اين راستا، ديوان سالاری نيمه متمرکزِ دوره ی عباسی، که با توان گيری زمينداران و ديوان سالاران ايرانی در دستگاه خلافت -مانند خاندان های نوبختی و برمکی- همراه بود، برای برش کوتاهی به شکوفايی اقتصادی-اجتماعی انجاميد. دستگاه تازه ی زمامداری، در دوره ی کوتاهی از خلافت پانصد ساله ی عباسی، الگوبرداری ناروشنی بود از ديوان سالاری پيشين ساسانی.
در دوره ی عباسيان، تنها از دوران منصور گام های کم و بيش استواری در راستای ايجاد يک ديوان سالاری کارا برداشته شد. در پی آن، اداره ها و سازمان هايی مانند خزانه ی دولتی، زرادخانه دولتی، ديوان رسايل، ديوان خراج و ديوان جنود به وجود آمدند، و پس از آن، با موسسه های اداری-محلی تا حدودی مربوط شدند. با اين همه، ماموران دريافت خراج، بيشترِ عادت ها و رسم های خشن اموی ها را به ارث برده بودند، و با کشاورزان اغلب بی رحمانه رفتار می کردند. به ديگر سخن، عليرغم بهبود کم در امورِ ديوانی (بوروکراسی دولتی)، رابطه ميان مرکز و ايالت ها ناهنجار بود. معمولا خليفه ها که از احضار حاکمين و جانشينان توانمند محلی بيم داشتند، آنانرا در محل با نيرنگ به قتل می رساندند و از سر راه بر می داشتند.
درباره ی روابط ميان خليفه ها و زمامداران محلی، بارتولد تاريخ شناس برجسته ی خاور با موشکافی ويژه ای چنين می نويسد: " اگر سلطان می توانست در اقصی ايالات کشور خويش با فرامين شفاهی و يا کتبی و بدون اين که نيروی نظامی به کار برد، حکام و جانشينان خويش را معين کند و يا تغيير دهد، اين پيروزی بزرگی برای اصل سلطنت شمرده می شد که بالاتر از آن ممکن نبود... سلطان فقط آنگاه در امور فلان يا بهمان ايالت مداخله می کرد که شکايتی از حاکم به دست او رسيده باشد و يا عصيان و اغتشاشی در آن ايالت وقوع يافته باشد، که حاکم از عهده ی فرونشاندن آن بر نيايد." بدين گونه رابطه ی ميان دولت مرکزی و ايالت ها به دليل نبود رابطه ی ارگانيک متقابل و نيز دشمنی ايرانيان با عرب ها، سست بود، و با سيستم ديوان سالاری اشرافی-ساتراپی ساسانی و سکولاريسم ويژه ی آن، فاصله ی زياد داشت. ازميان ايالت هايی که بيشتر سر به شورش بر می داشتند و استقلال طلب بودند، می توان به خراسان و فرارود (ماورا النهر) و آذربايجان و اران و ارمنستان و گرجستان اشاره کرد.

چيرگی گام به گام کوچندگان بر آرمندگان

با توان گيری ترک ها و سپس چيرگی مغول ها، همان ديوان سالاری نيمه متمرکز و شکننده نيز رفته رفته به فراموشی سپرده شد، و برای نمونه در دوره ی ايلخانان، اداره های دولتی مرکزی، در بيشتر موارد تقريبا از پهنه ی ديوان سالاری مرکزی بيرون رفتند. در اين فرايند، انگيزه هایِ چندگانه ی اشاره شده در آغاز پژوهش، نقش تعيين کننده داشتند. زمامدارن محلی نجد ايران در اين برش، بيشتر از ميان چادرنشينان و سادات (بازماندگان عرب ها در ايران، و از نوادگان راستين و ناراستين پيامبر اسلام) بودند.
در اين فرايند پيچيده، ديوان سالاران ايرانی عاجزانه کوشش می کردند، از پيدايی و گسترش شکاف ميان ايالت ها جلوگيری کنند، و بر توان دولت مرکزی بيافزايند. اين ديوان سالاران که خود از زمينداران بزرگ بودند، هم چنين تلاش می کردند، بهره کشی بيرحمانه و تاراج گونه ی فرمانروايان چادرنشين را کاهش دهند، تا ماليات های گوناگون دريافتی از سوی دولت مرکزی و خان های محلی، به ويرانی زمين های کشاورزی نيانجامد. برای نمونه رشيدالدين وزير غازان خان که يکی از زمينداران بزرگ، از جمله در خوزستان و عراق عرب و فارس بود، پيشنهاد می کرد که ماليات ها چنان دريافت شوند "تا موجب خرابی نباشد و مردم به زراعت ميل کنند و سبب عمارت ولايت گردند".)
پاره ای از نويسندگان ايرانی در نوشتارهای تازه ی خود، چيرگی فرهنگ چادرنشينی در اين برش را، بويژه بازتاب نداری و تنگدستیِ ناشی از کم آبی در ايران دانسته اند، چرا که "گويا" در پی آن، توده ها برای به دست آوردن منابع طبيعی ضروری، ناچار به نقل و مکان گشته اند. نگارنده -همراه با بسياری از پژوهشگران خارجی و داخلی تاريخ ايران- با اين که نقش عوامل طبيعی و کم آبی را در پايداری و ماندگاری بخشی از جمعيت کوچ نشين ايران مؤثر می داند، بر آن است که، عامل تعيين کننده در گسترش اين شيوه ی اقتصادی–اجتماعی، بويژه از چيرگی درازگاه چادرنشينان بر باختر آسيا، مايه گرفته است.
از ميانِ انگيزه هایِ افزايشِ توانِ کوچ نشينان در اين برش تاريخی، می توان به پنج عامل اشاره ی ويژه کرد: نخست، افزايش شمار چادرنشينان با مهاجرت گسترده به فلات ايران و برتری شماری آنان بر ده و شهرنشينان، دوم، کوچ نشين شدن اجباری بسياری از يکجانشينان به دليل نبودِ امنيت در روستاها، سوم، اشغال زمين های های کشاورزی از سوی چادرنشينان به عنوان چراگاه ها که به زيان زمين های کشاورزی بود، چهارم، کاهش بهره وری زمين های کشاورزی ديمی و آبی به دليل تاخت و تازها و آسيب ها به سيستم آبياری و نياز به جابجايی مکانی برای تامين نيازهای زندگی، و پنجم، دگرگونی های آب و هوايی و کاهش بارندگی و خشک شدن رودها و نهرها و درياچه ها.
نگارنده تاثير عامل کم آبی و دگرگونی های آب و هوايی را در اين روند، کمتر از عوامل ديگر می داند، چرا که از سويی، اين دگرگونی ها يکياره پديد نيامدند و در درازای هزاره ها، تيره هایِ گوناگونِ يکجانشين در نجد ايران، با شيوه های ويژه ی خويش تا پيش از چيرگی چادرنشينان، به خوبی با دشواری کم آبی مقابله کرده بودند. از سوی ديگر، با دستاوردهای نوينِ ده و شهرنشينی، همانا ابزارهای نوين کشاورزی و سيستم های آبياری و کوددهی و غيره، تا پيش از تاخت و تازهای چادرنشينان، رفته رفته بهره وری زمين های کشاورزی افزايش يافته بود. دو نمونه ی تبريز و اصفهان که در اين دوران از گزند يورش پی در پی چادرنشينان تا حدودی در امان بودند، و در زمينه ی توليدات کشاورزی در همين برش به «دستاوردهايی بيش از کشاورزان اروپايی!!!» دست يافتند، نشان از آن دارد که نقش عوامل چهارگانه ی مورد اشاره (بجز دگرگونی آب و هوايی) سنگين تر بوده است. بايد توجه داشت که برای نمونه در همين زمان، به دليل نبود امنيت و آرامش، يکی از حاصلخيزترين و پر آب ترين بخش های ايران (خوزستان) که بزرگترين توليد کننده ی شکر در ايران بود، گام به گام به صحرايی خشک و ويران تبديل گرديد.
در زندگی شهرهای فئودالی نيز با حضور زمينداران تازه ی فئودال که اين بار بيشتر از چادرنشينان مهاجر بودند، فرآيند همگونی ديده می شد. کاهش امنيت، افزايش هرج و مرج و بی قانونی، و رشد خشونت اجتماعی-اقتصادی، پيامد آن بود. بازتاب اين رويدادها اينکه، روند جدائی بخش های سه گانه ی کشاورزی و بازرگانی و پيشه وری، و پروسه ی استقلال آنان کند شد، و زمينه های فروپاشی اقتصادی و واپس ماندگی کشور نسبت به کشورهای اروپايی، کم کم فراهم گرديد.
ويرانی های پی در پی شهرها و گاه نابودی کامل مراکز شهریِ بزرگِ بازرگانی و پيشه وری، رشد بازهم کندتر نيروهای مولده، و عدم افزايش توانايی مالی-اقتصادی بخش پيشه وری و صنعتی و بازرگانی را انگيزه شد. افزون بر آن، بويژه در پاره ای از اين برش های تاريخی، عوامل ديگری نيز نقش بازی کردند. از آن جمله بودند: از ميان رفتن بسياری از روستاهای طرف تجاری بازرگانان و پيشه وران شهری، وزن سنگين اقتصاد بسته، رشد خودگردانی يکجانشينان و چادرنشينان، و انزوای هر چه بيشتر يکان های اقتصادی-اجتماعی. اين دگرگونی ها به کاهش نقش بازرگانی داخلی می انجاميد، به پروسه ی انباشت سرمايه در اقتصاد کشور آسيب می رساند، و گرايش به اقتصاد طبيعی را در جامعه تشديد می کرد.
گر چه هر دو بخشِ پيشه وری و بازرگانی در برش زمامداری چادرنشينان آسيب جدی ديد، ولی گستره و ژرفای آن متفاوت بود. همانگونه که در دوران خلفای عرب، بازرگانان بنا به ماهيت خود و مقتضيات اقتصادی، خيلی زود با پيروزمندان عرب به سازش رسيدند، در دوران حکومت چادرنشينان خاوری نيز بازرگانان، بويژه بازرگانان بزرگ، به مغول ها دست دوستی دراز کردند و با شريک کردن آنان در سود بازرگانی، پاره ای معافيت های مالياتی دريافت کردند. با گسترش شيوه ی برده داری، آنان نه تنها در بازرگانی بردگان شريک شدند، بلکه در هنگام سفر مانند ايلخانان و سفيرانِ دولت، از مردم آذوقه و وسائل نقليه می گرفتند، و به وام دادن به روستائيان ناتوان و ورشکسته، و به رباخواری گسترده می پرداختند.
با اين وجود، به دليل ويرانی روستاها و خرابی زمين های کشاورزی واز کار افتادن سيستم های آبياری، به گستره ی بازارهای داخلی نيز گزند زيادی وارد شد، و شهرها از بازار طبيعی کناره ی شهری و فروش در آبادی های پيرامون، تا حدی محروم شدند. کاهش درآمد دولت از زمين های کشاورزی، به فشار سنگين تر بر پيشه وران و بازرگانان انجاميد. در نتيجه ی اين سياست، در دوران حکومت مغول ها عوايد عمده ی خزانه ی دولت، از ماليات دريافتی شهری به دست می آمد.
در اين دوران برای نخستين بار، بر تمامی کارگاه های صنعتی و بازرگانی و خرده فروشی، مالياتی به نام "تمغا" بسته شد. دريافت گزاف ماليات ها بازتاب مرگباری بر پيشه وری و بازرگانی داشت. افزون برآن، با مالياتی ديگر به نام "طرح"، بازرگانان و پيشه وران ناگزير بودند، خوارباری را که دولت به رسم خراج از کشاورزان می گرفت، چهار تا پنج برابر گرانتر از قيمت بازار خريداری کنند. هم چنين برای انتقال کالا در «درون کشور!!!»، حقوق گمرکی يا «باج» تعيين شد، و پرداخت آن به بازرگانان بزرگ، و نيز بيشتر، به پيشه وران تحميل گرديد. وضع پيشه ورانی که برده شده و در کارخانه های دولتی که اسلحه و لباس و لوازم سپاهيان را تهيه می کردند، بسيار سخت تر بود. کارخانه های دولتی ای که در سال ۱۳۲۰ ميلادی در ايران پديد آمدند، ملک دولت شناخته می شدند و کارکنان آنان نسل در نسل برده بودند. به ديگر سخن در باختر آسيا و فلات ايران، کم کم نشانه های چندانی از کارخانه های پايان دوره ی ساسانی، و با کارگرانی بيش از «هزار تن»، بازپس نماند.

(اين رشته پژوهش ها ادامه دارند)

دکتر بهروز آرمان
behroozarman@yahoo.com
www.b-arman.com

يادداشت ها:
۱- پيرامون سه ستون پاسدار نظام يا "سنت گرايان و زمينه های رشدشان"
http://www.b-arman.com/html/sonat_garan.html
۲- ريشه يابی ستيز حوزويان و دانشگاهيان
http://www.b-arman.com/html/maleki.html
۳- کتاب خيزش ۸۸ انتشار يافت و به درخواست خوانندگان در ايران، در لينک زير به گونه پی دی اف در دسترس است
http://www.b-arman.com/html/book_khizesh.htm


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016