قوه چهارم: سرکوب، الاهه بقراط، کيهان لندن
حزباللهی و فالانژناميدن کسانی که در سردادن شعارهايی مانند "خمينی عزيزم، بگو تا خون بريزم!" گلو پاره میکردند، سادهترين و آسانترين راه فراز از واقعيت است. واقعيتی که در آن به اصطلاح روشنفکران و احزاب و گروههای سياسی اگر چه مستقيم به سردادن اين شعارها نمیپرداختند، ليکن در عمل با آن همگامی میکردند، اين شعارها را تئوريزه میکردند و به "خط امام" فرا میروياندند تا دلپسند شود و به راحتی قابل دفاع گردد. دفاع از رژيم خمينی در عمل چيزی جز دفاع از همين شعارها نبود
کيهان لندن ۳ ژوئن ۲۰۱۰
www.alefbe.com
www.kayhanlondon.com
مدتی است بخشی از يک سخنرانی آيتالله خمينی در يوتيوب دست به دست میگردد. اين سخنرانی در روز ۲۶ مرداد ۵۸ به مناسبت روز «قدس» و در ديدار با گروهی از مردم در قم انجام شده است. در زمانی که فقط شش ماه از انقلاب اسلامی گذشته است، جنگ هنوز شروع نشده و افراد و احزاب و گروههايی که انقلاب را بر شانههای خود حمل کرده و در برابر نعلين «رهبر انقلاب» به زمين گذاشتند، به درستی سهم خود را در قدرت سياسی طلب میکردند.
آيتالله خمينی اما نيامده بود تا حاکميت را به مردم باز گرداند و يا قدرت سياسی را به دست احزاب منتخب مردم بسپارد. او اگر وعده «آزادی» داد، به گفته خودش «خدعه»ای بود برای جلب هر چه بيشتر مخاطبانی که به دنبال آزادی بودند. او نيز اما مانند ديگر مدعيان سياست از آزادی فقط «آزادی خود» را میفهميد و گمان میکرد بايد از آزادیای که قدرت در اختيارش مینهاد استفاده کند تا با سرکوب ديگران، فکر و عقيده خويش را متحقق سازد. ديگران در کشورهای ديگر چنين کردند و اگر در ايران نيز به قدرت میرسيدند، چنين میکردند و او نيز چيزی جز اين نکرد.
خمينی چه میگفت؟
وی در آن سخنرانی که تازه چهار ماه از تثبيت نظاماش با رأی ۹۸ درصدی میگذشت گفت: «اگر ما از اول که رژيم فاسَد را شکستيم و اين سد بسيار فاسَد را خراب کرديم، به طور انقلابی عمل کردَه بوديم، قلم تمام مطبوعات را شکستَه بوديم و تمام مجلات فاسَد و مطبوعات فاسَد را تعطيل کردَه بوديم و رؤسای آنها را به محاکمَه کَشيده بوديم و حزب های فاسد را ممنوع اعلام کردَه بوديم و رؤسای آنها را به سَزای خود رَساندَه بوديم و چوبه های دار را در مَيدان های بزرگ بر پا کردَه بوديم و مفسدين و فاسدين را درو کردَه بوديم اين زحمت ها پيش نمی آمد. من از پيشگاه خدای معتال و از پيشگاه ملت عظيم عذر می خواهم، خطای خودمان را عذر می خواهم، ما مردم انقلابی نبوديم، اگر ما انقلابی بوديم اجازَه نَمی داديم اينها اظهار وجود کنند، تمام احزاب را ممنوع اعلام می کرديم، تمام جبهه ها را ممنوع اعلام می کرديم. يک حزب و اُن حزب الله، حزب مستضعفين و من توبه می کنم از اين اشتباهی که کردم و من اعلام می کنم به اين قشرهای فاسد در سر تا سر ايران که اگر سر جای خود ننشينند ما به طور انقلابی با آن ها عمل می کنيم (حاضران: صحيح است، صحيح است) مولای ما اميرالمؤمنين سلام االهن عليه اُن مرد نمونه عالم، اُن انسان به تمام معنا انسان، اُن که در عبادت اُنطور بود و در زهدُ تقوی اُنطور و در رحم و مروّت اُنطور و با مستضعفين اُنطور بود، با مستکبرين و با کسانی که توطئه می کنند شميشير را می کُشت [میکشيد] و هفتصد نفر را در يک روز چنان که نقل می کنند از يهود بنی قريضه که نظير اسراييل بود و اينها از نسل آنها شايد باشند از دم شمشير گذراند خدای تبارک و تعالی الله در موضع عفو و رحمت رحيم است و در موضع انتقام، انتقام جو. امام مسلمين هم اين طور بود در موقع رحمت، رحمت و در موقع انتقام، انتقام. ما نَمی ترسيم از اينکه در روزنامه های سابق، در روزنامه های خارج از ايران برای ما چيزی بنويسند. ما نمی خواهيم وجاهت در ايران در اسلام در خارج کشور پيدا بکنيم ما می خواهيم به امر خدا عمل کنيم و خواهيم کرد» (حاضران: صحيح است، صيحيح است).
اين دارهايی که سی سال است در ايران برپاست، طنابش در خشونتی بافته شده که خمينی بارها و بارها صريحا بر زبان آورد و مورد تأييد مخاطبانش قرار گرفت. خمينی، نيروی سرکوب و خشونت را در کنار سه قوهای که جهان مدرن به نظام اسلامی تحميل کرده بود، به مثابه قوه چهارم قانون اساسی خويش قرار داد. او قدرت سرکوب را به جای مطبوعات نشاند. مطبوعاتی که هم در انقلاب مشروطه و هم در جوامع آزاد، قوه و يا رکن چهارم ناميده شده و میشوند.
اگرچه اصل تفکيک قوا و عدم دخالت سه قوه در يکديگر در قوانين اساسی کشورها قيد میشود، ليکن اين الزاما به معنای اجرای عملی و يا اجرای درست آن نيست. به عبارت ديگر، به قول فرنگیها، اعتماد خوب است، ولی کنترل بهتر است چرا که به هر حال اين سه قوه، دستگاه قدرت حاکمه را تشکيل میدهند و از آنجا که فساد و زد و بند و داد و ستد سياسی يک امر زمينی و بشری است، پس قوه و رکن ديگری خارج از اين سه و خارج از دستگاه قدرت و دولت بايد وجود داشته باشد تا بتواند با نظارت مستقل بر آنها، واسطه آزاد بين حکومت و مردم باشد. مطبوعات، آن قوه چهارم است.
اين همه البته کلیترين اصولی است که بر مناسبات مثلث حکومت (دولت و اپوزيسيونش)، رسانهها و مردم در جوامع آزاد حاکم است. در عمل اما همه چيز به اين شکل شسته و رُفته نيست. همواره خطا وجود دارد. امتياز جوامع باز در اين است که برای جبران خطا نيز همواره امکان وجود دارد. اين يک چرخه دمکراتيک است که ديگر به ظرفيت و جنبه انسانها بستگی دارد که از اين مجموعه تا چه اندازه در جهت خطا و تا چه اندازه در جهت خدمت بهره بگيرند.
تاريخ چه خواهد گفت؟
آنچه اما در سخنرانی خمينی که سالهاست در کنار ديگر سخنان وی در کتاب «صحيفه امام» منتشر شده است، توجه را بار ديگر و به ويژه در اين روزهای سرنوشتساز به خود جلب میکند، همانا تفکر سياسی يک فرد به شدت سنتی و به دور از جهان امروز است که توانست به نيروی يک تفکر واپسمانده، بنياد يک نظام تاريخی و هزاران ساله را در ايران بر اندازد. ما چه موافق و چه مخالف نظام پادشاهی باشيم، به جای بيان تأسف و يا ابراز خوشحالی، بايد هزاران بار در نيروی تفکری تأمل کنيم که با وجود ناهمخوانی با جهان معاصر، توانست خود را به کرسی بنشاند. طرفداران اين تفکر هنوز و همچنان پيروزی تاريخی ولی صد در صد موقت خويش را مديون عمل به رسالت الاهی خود و پشتيبانی خداوند از انقلابشان میدانند. اين استدلالی است که به درد همان تفکری میخورد که به خود رنج انديشه و تأمل نمیدهد و با صدور چند حکم اعتقادی و ايمانی، خيال خود و مخاطبانش را راحت میکند. اين تأمل اما از اين رو ضروريست که ما را در شناخت خود و جامعهمان ياری میرساند. اين تأمل به ما کمک میکند تا بدون هرگونه پيشداوری و يا تعلق سياسی و ايدئولوژيک اين واقعيت را ببينيم که تا مردم در صحنه نباشند، هيچ نيروی سياسی را، اعم از داخلی و خارجی، امکان بازيگری در عرصه تاريخ نيست. همان مردمی که «صحيح است، صحيح است» میگويند و يا همان مردمی که کسی نمیتواند به «سرور» يا «بانو»ی آنها بگويد بالای چشمشان ابروست زيرا زمانی سبب تضعيف «انقلاب ضدامپرياليستی» میشد و حالا هم معلوم نيست «اصلاح» چه چيز را تضعيف میکند!
تأمل در نقش مردم، سطح يا ژرفای تفکر آنها و جنبش آنان را به ما مینماياند. مردمی که فرياد میزدند: «بختيار، بختيار، نوکر بیاختيار»، «مرگ بر شاه»، «تا شاه کفن نشود، اين وطن وطن نشود» نمیتوانستند خيلی زود به اينجا نرسند که فرياد بزنند: «يا روسری، يا توسری»، «وای اگر خمينی، حکم جهادم دهد»، «خمينی عزيزم، بگو تا خون بريزم!» حزباللهی و فالانژ ناميدن کسانی که در سر دادن اين شعارها گلو پاره میکردند، سادهترين و آسانترين راه فراز از واقعيت است. واقعيتی که در آن به اصطلاح روشنفکران و احزاب و گروههای سياسی اگر چه مستقيم به سر دادن اين شعارها نمیپرداختند، ليکن در عمل با آن همگامی میکردند، اين شعارها را تئوريزه میکردند و به «خط امام» فرا میروياندند تا دلپسند شود و به راحتی قابل دفاع گردد. دفاع از رژيم خمينی در عمل چيزی جز دفاع از همين شعارها نبود. اين که هر کس در ذهن خود چه محاسباتی داشت، تغييری در واقعيت نمیدهد.
گذشت زمان اما حتی در قضاوتها نيز تأثير میگذارد و گاه آنها را سراپا دگرگون میسازد. ترديد ندارم پنجاه سال بعد، زمانی که نسل ما ديگر خاک شده است، تاريخ با نگاه ديگری به تمامی آنچه خواهد نگريست که ما با نگاهی وارونه، نسل خود و فرزندانمان را، سربلندی کشورمان را، به آن باختيم. زمانی که اشتافن بِرگ، از افسران ارتش رژيم هيتلری در يک عمليات ناکام، در دفتر وی بمب گذاشت تا با کشتن هيتلر به جنگ پايان دهد و از شکست نابودکننده آلمان جلوگيری کند، قضاوت جاری در آن دوران با قضاوتی که بعدها و به ويژه امروز پس از گذشت بيش از نيم قرن نسبت به آن عمليات ناموفق انجام میگيرد، صد و هشتاد درجه تفاوت کرده است (دو سال پيش نسخه هاليوودیاش به نام «والکری» با شرکت تام کروز به نمايش در آمد). اشتافن برگ به همراه يارانش دستگير واعدام شد. گلولههايی که سينه وی و صدها مخالف رژيم هيتلری را شکافت، در همان جامعه و توسط همان مردمی صيقل يافته بود که هنوز فرياد هلهلهشان را در ستايش «پيشوا» در فيلمهای مستند و سکوت سنگين موزهها میتوان شنيد. امروز اما آلمانیها در لابلای برگهای تاريخ خود میگردند تا افراد بيشتری چون اشتافن برگ بيابند و بگويند: نگاه کنيد! همه ما با آنها نبوديم!
ما ايرانیها اما برای يافتن چنين افرادی، نياز به جستجو در تاريخچه سی ساله جمهوری اسلامی نداريم. ولی نکته در اينجاست: نبايد گذاشت قوه سرکوب بیامان و خشن حکومت اسلامی، سياست تعيين کند. سرکوب، يکی از عواملی است که در قضاوت تاريخ نسبت به سياست وعمل سياسی آزادیخواهان هرگز به شمار نمیآيد!