جمعه 11 تیر 1389   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

خطر روی دروازه ايران، الاهه بقراط، کيهان لندن

الاههبقراط
ايران يک بار با انقلاب اسلامی و رژيم برآمده از آن به خود گُل زد. گُلی که چنان باختی را به دنبال داشت که هنوز از پس جبران آن بر نيامده‌است اگرچه هم‌زمان در عرصه بين‌المللی به بازيگری سياسی تبديل شد که سال‌هاست بيش‌ترين توپ پيرامون دروازه آن ردوبدل می‌شود. اين نقش خطرناک، يکی از پيامدهای همان باخت است. باختی که خود نتيجه يک توهم بزرگ بود. با گذشت زمان، هر چه ملت بيش‌تر از توهم به در آمد، حکومت به همان اندازه بيش‌تر در توهم فرو رفت. رژيم در ۲۲ خرداد ۸۸ هنگامی که حتی حق انتخاب بين بد و بدتر را نيز از مردم سلب کرد، بر توهم خود انباشت و هم‌زمان از يک ملت توهم‌زدايی کرد بدون آن‌که تضمينی برای دچارنشدن به يک توهم ديگر وجود داشته‌باشد

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


کيهان لندن ۱ ژوييه ۲۰۱۰
www.alefbe.com
www.kayhanlondon.com

روزهای جام جهانی فوتبال است و کم نيست مواردی که می‌توان سياست را با ورزش‌هايی مانند فوتبال و يا کُشتی، و حتی مانند آنچه در جمهوری اسلامی جريان دارد، با بُکس البته از نوع «پرايد» مقايسه کرد که بر آن هيچ قاعده و قانونی جز «زور» حاکم نيست.

رؤيای سلطه
در آن سالهای دور که مفسران ورزشی محبوبی مانند بهمنش و روشن‌زاده مسابقات فوتبال را که بين تيم ملی ايران و تيم‌های کشورهای ديگر برگزار می‌شد، گزارش می‌کردند، اصطلاح «خطر روی دروازه ايران» نفس‌ طرفداران تيم ايران را در سينه حبس می‌کرد. به ويژه آنکه پخش مستقيم تلويزيونی هنوز مثل امروز ساده و همگانی نشده بود و اکثريت کسانی که به فوتبال علاقه داشتند، مسابقات را از طريق راديو دنبال می‌کردند و تنها اين جمله و لحنی که بيان می‌شد بود که می‌توانست ميزان خطر را به شنونده منتقل کند.
امروز ورزش ايران درست مانند سياست و فرهنگ و هنر و حتی محيط زيست و ميراث ملی نتوانسته است خود را از فساد سياسی و اقتصادی رايج در جمهوری اسلامی دور نگاه دارد. اين ورزش‌ نه تنها در عرصه جهانی بلکه در همان محدوده منطقه‌ای نيز نقش و اهميتی ندارد و مانند گوشت قربانی در دست گروه‌های حاکم و رقيب لت و پار می‌شود.
ليکن همان فساد همه جانبه‌ای که ويروس آن در عرصه تفکر نيز رشد يافته است، ايران را به بازيگری در عرصه بين‌المللی تبديل کرده است که سالهاست بيشترين توپ پيرامون دروازه آن رد و بدل می‌شود. اين خطر، به دليل بی‌کفايتی حکومت جمهوری اسلامی، از روی ايران نه تنها رفع و دفع نمی‌شود، بلکه روز به روز افزايش می‌يابد. تحريم‌ها که جای خود دارد، کافيست بار ديگر به جابجايی‌های نظامی در منطقه و تحريکاتی که از جمله از سوی خود جمهوری اسلامی صورت می‌گيرد، توجه کنيم.
اگر بخواهم برای بيان منظور خود باز هم از فوتبال ياری بگيرم، فکر نمی‌کنم کسی در اين واقعيت ترديد داشته باشد که ايران يک بار با وقوع انقلاب اسلامی و حکومت دينی برآمده از آن، به خودش گل زد. گلی که چنان باختی را برايش به همراه داشت که هنوز از پس جبران آن بر نيامده است. بخش بزرگی از اين باخت، بر اساس يک توهم شکل گرفت. هر چه زمان گذشت و ملت به تدريج از توهم به در آمد، به همان اندازه حکومت بيشتر در توهم فرو رفت. نقطه تقابل اين دو توهم، در يک سال اخير شکل گرفت و مشخص شد.
توهماتی که «مقام معظم رهبری» و مسئولان جمهوری اسلامی در زمينه اقتدار داخلی و منطقه‌ای و بين‌المللی به آن دچارند و ترويج و تبليغ آن را به مطبوعات سرسپرده و صدا و سيمای خويش واگذار کرده‌اند، يک پيامد مهم دارد و آن اينکه آنها را از درک واقعيت آن گونه که هست باز می‌دارد. اين توهم به سود جنبش اعتراضی مردم است، زيرا سرکوب‌کنندگان آنها را از ارزيابی موقعيت واقعی خويش عاجز می‌کند. اين توهم مانند مواد مخدر عمل می‌کند و سبب نشئگی سياسی حکومت می‌شود. ليکن از سوی ديگر آن را به خطری تبديل می‌کند که جامعه جهانی خود را ناچار از مقابله با آن می‌بيند. حکايت جمهوری اسلامی، حکايت همان ديوانه‌ای است که جهان فکر می‌کند ممکن است سنگی در چاه بيندازد که صد عاقل نتوانند آن را در بياورند.
توهم جمهوری اسلامی و رژيم‌های مشابه، رؤياگونه و آرمانی است: رؤيای سلطه بر جهان. اين رؤيا، سرکوب و فشار می‌آفريند. جنگ می‌زايد. ليکن تنها چيزی که قادر به تحقق و رسيدن به آن نيست، همان است که آن را هدف خويش قرار داده است: سلطه!
در سخنان بنيانگذاران و رهبران و مسئولان جمهوری اسلامی اعم از اصول‌گرا و اصلاح‌طلب بسيار نمونه می‌توان يافت که مستقيم و غير‌مستقيم بيانگر اين توهم هستند. حتی در ميان توده ناآگاه سپاه و بسيج و اراذل و اوباشی که جمهوری اسلامی به عنوان لباس‌شخصی و مأموران امنيتی و اطلاعاتی راهی تجسس و سرکوب مردم می‌کند، توهم «سلطه» به شدت به چشم می‌خورد. اگر در قد و قامت رهبری نظام جمهوری اسلامی، اين سلطه در افاضات آن چنانی نسبت به چرخه جامعه جهانی نمود پيدا می‌کند، در آن سپاهی و بسيجی و لباس شخصی بايد «سلطه» را در زبان فحاش و ناسزاگو و چماقی ديد که به وی قدرت می‌بخشد و بر سر مخالف و معترض فرود می‌آورد. اين «سلطه» از «پايين» را که مورد پشتيبانی «مقام معظم رهبری» سلطه‌جو نيز قرار دارد، در آن شعار دست‌نوشته‌ای می‌توان ديد که به سوی خبرنگاران بلند شده است و خطاب به رييس مجلس اسلامی خودشان می‌گويد: «لاريجانی، تو غلط کردی حکم ولی فقيه را به رأی گذاشتی»! استراتژی يا پروژه «فشار از پايين، چانه‌زنی در بالا»ی اصلاح‌طلبان که معلوم نيست از روی کدام نسخه وارداتی رونويسی کرده بودند، تبديل شد به «سلطه از پايين برای حفظ سلطه از بالا!»

توهم ماندگاری
اين است که «سلطه» در داخل ايران، رؤيا به شمار نمی‌رود. واقعيت است. جمهوری اسلامی سی و يک سال است بر جامعه ايران مسلط است و اين سلطه را به شديدترين شکل ممکن و به هر قيمتی اعمال می‌کند. دوره‌هايی وجود داشت که اين سلطه به چالش کشيده شد. تازه‌ترين آن، همين يک سال اخير است. يک سالی که چنان لرزه‌ای بر جمهوری اسلامی انداخت که برای ترميم سلطه خود به هر آنچه روی آورد که در يک شرايط عاقلانه جز اقدام خود نظام برای نابودی آن ارزيابی نمی‌شد: دستگيری‌های گسترده، اخراج وسيع، توقيف و ممنوعيت و محروميت، فاجعه زندان‌ها که در صدر آنها کهريزک قرار دارد، تجاوز، اعدام، به خون کشيدن تظاهرات خيابانی، حمله به خانه و کلاس و سخنرانی مراجعی که خود از بنيانگذاران و مدافعان اين نظام بوده‌اند.
اين تصوير، نشانگر يک وضعيت عاقلانه و عادی نيست. جمهوری اسلامی بنا به ضرورت زندگی طبيعی هر پديده اجتماعی در حال جان سپردن است به طوری که خود نيز از سرنگونی خويش سخن می‌گويد ليکن آن را در لفافه «سلطه» می‌پيچد. دست پيش را می‌گيرد تا پس نيفتد. پيشاپيش درباره «انتخابات» شوراها و حتی رياست جمهوری يازدهم لاف می‌زند و خوب می‌داند با شيوه‌ای که از ۲۲ خرداد ۸۸ در پيش گرفت، خود، طومار همان انتخابات انتصابی را نيز برای هميشه در هم پيچيد. هيچ کس به اندازه خود جمهوری اسلامی نتوانست مضحکه انتخابات را در اين نظام به اين روشنی به نمايش بگذارد و يک شبه مردمی را آگاه کند که گويی سالها بود گوش به صدای کسانی فرو بسته بودند که می‌گفتند در اين نظام انتخابات هيچ معنايی ندارد و آنها فقط به حضور مردم در صف‌های رأی‌گيری نياز دارند تا با آن لاف محبوبيت و مشروعيت بزنند. رژيم با ۲۲ خرداد ۸۸ هنگامی که حتی حق انتخاب بين بد و بدتر را نيز از مردم سلب کرد، بر توهم خود انباشت و همزمان از يک ملت توهم‌زدايی کرد.
تازه‌ترين نمود توهم حکومت را می‌توان در سخنان سيدعلی خامنه‌ای در روز چهارشنبه دوم تيرماه ديد که با «اساتيد نمونه بسيجی» ديدار کرد. همين مجموعه و ترکيب «اساتيد بسيجی» خودش توهم است چرا که بر اساس يک توهم شکل گرفته‌ است. فکر می‌کنيد اگر همين امروز شرايط تغيير کند، چند نفر از اين «اساتيد» حاضرند «بسيجی» بمانند و يا بروز دهند که «بسيجی» بوده‌اند؟! خامنه‌ای به اين اساتيد گفت: «جمهوری اسلامی ايران داعيه محو نظام سلطه را دارد». اين «داعيه» دومين توهم در اين ديدار کوتاه است. بعد گفت: «امروز کشور به «اتحاد کلمه» بسيار نيازمند است». کسی که بغل گوشش بر سر دانشگاه آزاد چنان غوغايی در کار است که عده‌ای راه افتاده‌ و مجلس را به «انحلال» و «توپ» تهديد کرده‌اند و نمايندگانش هرچه «ادب اسلامی» داشته‌اند نثار يکديگر و رييس مجلس‌شان کرده‌اند، چگونه می‌تواند از «اتحاد کلمه» حرف بزند و متوهم نباشد؟! بعد گفت: «ديوارهايی را که پيروزی انقلاب اسلامی از ميان مردم برچيد، نبايد دوباره بازسازی کنيم». اين سخن نيز نشان می‌دهد توهم اعظم همانا خود «مقام معظم رهبری» است که گذشته از ديوارهايی که جمهوری اسلامی به دليل مقررات تنگ‌نظرانه دينی بين لايه‌های مختلف اجتماعی اعم از پير و جوان، مرد و زن، اديان و اقوام مختلف، ايران و جهان، کشيده است، آنقدر متوهم است که ديوار عظيم بين خودش و مردم را نمی‌بيند. اين توهم به بزرگی توهم آن حجت‌الاسلام اصلاح‌طلب است که روز روشن و جلوی چشم ميليون‌ها نفر دروغ گفت و مدعی شد مردم در ايران شعار می‌دهند: «هم غزه، هم لبنان». اين توهم به بزرگی توهم «دمکراسی دينی»، «روشنفکر دينی»، «خرد جمعی توحيدی» و «ايران اسلامی» و همه آن توهماتی است که نه از واقعيت سياسی و اجتماعی عملا موجود در جامعه، بلکه از خواست‌ها و آرزوهای ايدئولوژيک و عقيدتی و هم‌چنين منافع شخصی و گروهی سرچشمه می‌گيرند.
مجموعه اين توهم‌ها است که خطر روی دروازه ايران را چنان بزرگ کرده‌ که تنها يک دفاع جانانه از سوی ايرانيان ميهن‌دوست و دمکرات می‌تواند آن را رفع کند. اينجاست که يک پرسش اهميت اساسی می‌يابد بدون آنکه بتوان پاسخی قطعی برای آن يافت: ايرانيان در اين سی و يک سال تا چه اندازه آموخته و تجربه کرده‌اند و چقدر از توهمات سه دهه پيش به در آمده‌اند که يک بار ديگر به خود گل نزنند؟!


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016