گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
در همين زمينه
16 تیر» از خاطرات تلخ من، نامه ای از مجيد توکلی به مناسب سالگرد ۱۸ تير، هرانا16 تیر» ديدار مادران عزادار با مادر مجيد توکلی، فعالين حقوق بشر و دمکراسی 11 تیر» مادر مجيد توکلی: لااقل يک شماره حساب به من بدهند تا هزينه درمان فرزندم را به حسابشان بريزم، دانشجونيوز 9 تیر» عفو بينالملل: مجيد توکلی در شرايط سختی زندانی است، رهانا 9 تیر» تشديد وضعيت نامناسب جسمانی مجيد توکلی و بی توجهی مسئولان زندان به نيازهای پزشکی وی، دانشجونيوز
بخوانید!
9 بهمن » جزییات بیشتری از جلسه شورایعالی امنیت ملی برای بررسی دلایل درگذشت آیتالله هاشمی
9 بهمن » چه کسی دستور پلمپ دفاتر مشاوران آیتالله هاشمی رفسنجانی را صادر کرد؟
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! نوشته جديد مجيد توکلی: يک حاکم ديکتاتور تنها احساس خطرش از شجاعان است که نافرمانی می کنند، دانشجونيوزمجيد توکلی دانشجوی دربند دانشگاه اميرکبير در نوشته ای جديد نظرات خود را در مورد وضعيت فعلی ايران، جنبش سبز و دانشجويان ايران بيان کرده است.
مجيد توکلی عضو انجمن اسلامی دانشگاه اميرکبير و عضو شورای عمومی دفتر تحکيم وحدت از ١۶ آذرماه گذشته در بازداشت در زندان اوين نگهداری می شود. وی هم اکنون به همراه ١۶ تن ديگر از زندانيان سياسی در اعتصاب غذا به سر می برد. متن يادداشت اخير وی در ذيل آمده است: ١- میگويند از ادبيات تند و زنندهای استفاده میکنم. شايد چنين باشد ولی آيا گفتن از تجاوز و قتل و کشتار و سرکوب مردم در کنار بيان اتفاقاتی چون کهريزک و شکنجههای قرون وسطايی و سلول انفرادی و دادگاههای فرمايشی و ... ، تند و زننده است ولی اتفاقات مؤيد اين عبارات گفته شده، تند و زننده نيست؟ میگويند از دوران سياه استبداد و اين همه بيداد با اين عبارات سياه نگويم ولی چه کنم که دوران غريبی از دود و خون و اشک بر سرزمينمان حاکم شده است که در جمع فقر و فحشاء، دروغ و خيانت و جنايت و داستان تلخ فروش سرمايههای ملی و بازی با عزت ايرانی و لگدمالی حيثيت انسانی و وجدان آدمی و هر آن چه از رذالت و پستی است، نمیتوان سکوت کرد و يا چشم بر حقيقت سياه آن بست. اين روزها کثيری از نامهها و منشورها و مانيفستهايی که دربرگيرندهی معذرتهايی از گذشته و طلب بخشش و آمرزش و همچنين احساس خطر از نحوهی کنونی ادارهی کشور، اعلام اعتراض و انزجار نسبت به بیاخلاقیهای موجود در عرصهی حاکميت و ارائه برنامهها و راهکارهای خروج از بنبست موجود و سرانجام بيانهايی «برای تغيير» و «مؤيد اميد» است، منتشر میگردد. بيانيهها و نامه های رهبران سبز -به ويژه ميرحسين موسوی- نيز که دربرگيرندهی فضايی سرشار از اميد و پيامهايی مبنی بر آگاهی از شرايط روز و نويد و راهبردها و برنامههايی برای آينده است، بر اساس واقعبينیِ آرمانی جنبشهای برای تغيير همراه با خواست و مطالبات مردم و با درنظر گرفتن ظرفيتهای پويای جامعه منتشر میگردد و محور فعاليتهای آينده است. حال که نهضت بيانيهها و نامهها جايگاه خود را در زمانه شدت يافتن سرکوب -در چالشآفرينی درونی جامعه و حاکميت و در گذار مردمان هميشه در صحنهی حکومت شدهی نا آگاه به شهروندان حقمدار دنيای مدرن- يافته است، يادداشتهايی مرتبط با فضای کنونی کشور بیمخاطب و بیحاصل نمیماند و آن جايی که تغيير به سيلِ خروشانِ مردم و اندکی زمان نياز دارد، چنين هوشياری و ذکاوت تک تيراندازان -بر خال هدف زدن- میتواند بيش از سيلی فراگير دشمن را از پای درآورد و مراد را به مقصود رساند. نکتهی ديگر اين که دير زمانی است حسب رفتار کارگزاران و مديران جمهوری اسلامی و عوامل امنيتی و قضايی و نظامی به اين پندار رسيدهام که رهبری از مخاطب قرارگرفتن بسيار برآشفته و عصبانی میشوند تا همه بگويند ايشان تاب و توان شنيدن صدای منتقد و ديدن وجود انتقاد را ندارند و به تبع وی کارگزاران جمهوری اسلامی نيز چنيناند. اما چه کنيم که عرصه سياست اگر از خون لبريز شود خالی از ايستادگی و انتقاد نمیشود. ٢- درسهايی از تاريخ فرامکانی و فرازمانی است. از سقوط ديکتاتورها و ناپايداری ظلم و رسوايی خشونت و زوال قدرت که فعلا نمیگويم. از چرخش دوستان و آشتی دشمنان و جنگها و صلحها هم باشد برای روزهای روشنی که فراخواهد رسيد. حتما در گوشه گوشههای تاريخ، دوران گذار سرزمينها را ديدهايد. شرح شکلگيری اديان خواندهايد که چگونه ارزشهای جديد که جامعهی سنتی آنها را ضدارزش میداند بر دين و نظام ارزشی مستقر شورش میکنند و در چشم برهم زدنی حاکم و مسلط میشوند و از فردای آن روز نيز داستان و نظام و دين جديدی را پی میريزند. امروز ما نيز؛ در سويی افتخاراتی است که مخالفانش رذالت میپندارند و خيانتهايی است که دشمنش خدمت میخواند و عملی را همزمان کسی مدح میگويد و ديگری ذم. ٢٢ خرداد را عدهای جشن بيداری میدانند و عدهای ناراحت از اينکه چرا اين عدد ٢٢ است و چرا دوبار عدد ٢ دارد. ٢۵ خرداد اگر حماسهای است برای ديگری آغاز فتنه و شروع عزم تغيير و تسخير. ٢٩ خرداد اگر نقطه عطف فصلالخطابی و اتمام حجت است برای عدهای روز ننگين خطبههای جمعه که ٣٠ خرداد را روز کشتار وسيع مردم به مجوز خطبه ٢٩ خرداد گردانيد. روزهای موازی و مقابل ۶ و ٩ دی و ١۸ و ٢٣ تير در تاريخ ما کم نيستند. اما درسهای تاريخ میگويد که ٢۵ خرداد و ۶ دی و ١۸ تير میمانند و آن روزهای مقابل به تاريکیهای تاريخ میپيوندند. تاريخ پرسشهای فراوانی را پاسخ میدهد که چرا روزهای مردم روزهايی است که حاکمان در سوی آن قرار ندارند. چرا صاحبان قدرت نمیتوانند به تجمعات مردم دل خوش کنند در حالی که مخالفان به چند معترض نيز میتوانند مباهات نمايند و چرا جهالت و اغماض از درک مناسبت تاريخ در شکلگيری زوال زودتر اثر میبخشد. حال چرا به اين مسأله رجوع کردهام. میخواهم از ريشههای مشکلات جامعه بگويم که چنان با فرهنگ مسلط حاکمان عجين شده است که گاه جلب نظر هم نمیکند و در زمانی هم که میتواند انتقادی در پی داشته باشد با سکوت از سر ترس و مصلحت همراه میشود. بحران کنونی ايران بسته به دلايل متعددی که جدای از تنگ نظریها و جهالتهای پندارهای فاصله گرفته از دنيای امروز و مقتضيات زمانه، به ريشه دواندن خرافه و چاپلوسی و دروغ در کنار اشاعه و گسترش خشونت در ساختار حاکميت برمیگردد. مسألهای که گاه به عنوان مباهات و افتخارات نظام ولايی از سوی حاميان مورد ستايش و تبليغ قرار میگيرد و خرافه و پندار دروغين را اشاعه داده و واقعی میخوانند و سنگ بنای تقدسمآبی و سرکوبِ هر عقيده و نظر غير و تنگ شدن حلقهی حضور افراد و تنگی عرصهسخن و انتقاد را فراهم میآورد. خشونتطلبی، خرافهپرستی و تنگنظری در کنار انبوهی از مشکلات چون منفعتپرستی و خوی اشرافیگری و تحجر و عصبيتهای جاهلانه و رسوخ ناآگاهی در طبقات مختلف از مردم تا بزرگان جمهوری اسلامی و ماجراجويی اين روزهای دولت ايران، کشور را به پرتگاه سقوط و تباهی کشانده است. مواردی از اين داستان بلند چنين است که؛ در مراسمهای ديدار با رهبری بشقاب غذای وی را بعد از خوردن چند قاشق و رفتن، هريک از آن جماعت حاضر دست به دست میچرخانند و دانهای برنج به تبرک از آن بشقاب میخورند. بر قندهايی دعا میخواند و فوت میکند و سردار و استاد و مدير اين مملکت يقه برای آن پاره میکنند. زنانی تبرک را در محضر ايشان به نيابت از همسر انجام میدهند. برحسب خواب و تعبير خواب امورات مملکت چرخانده می شود. استخاره تعيين میکند با چه کسانی رابطه و مراوده سياسی وجود داشته باشد، از چه کسانی حمايت شکل گيرد يا کدام قانونها تصويب شود. ارادهها و تصميمات به لحظهای ترديد و کابوسی نامفهومتر تغيير میکند و خلاصه اينکه حکومت داری و تدبير امور کشور را با استخاره و نگاه به قرآن و کتب خاص و ادعيهها گذراندن قابل پذيرش نيست. وای به خوابهای بد که خوابگزاران چاپلوس برای سرکوب مخالفان تعبير چنان کنند و وای به روياهای سيری و سرخوشی که همان تملقگويانِ سالوس، رهبر و مدير را در ورطه توهم و اشتباه اندازند. البته سخت است پذيرش اينکه کشور با ماشاءالله و انشاءالله میچرخد. مگر تدبير و مديريت، مگر توسعه و پيشرفت، مگر انسانيت و اخلاق را میتوان به خيالپردازی محقق کرد؟ با نيت و پندار نمیتوان چرخ امور را چرخاند. مگر میشود در برابر همهی بستهها و توافقهای چندين صفحهای که بر اساس کار تخصصی و کارشناسی در کشورهای مختلف و در گير و دار بحثهای طولانی حاصل شده از شروع تغيير جهانی به مديريت امام زمان سخن گفت؟ يعنی پندارهای دينی و اصول اعتقادی يک مذهب چنين ساده و سطحیاند که ملعبهی ماجراجويی در عرصه سياسی میشوند؟ مگر احترام و حرمت و اهل بيت -که شيعه به ايشان عشق میورزند- چنين ساده و بازيچه است که مديران و ناظران و رهبرانی که نمیتوانند دليل و توضيحی برای رفتارهای ناهنجارشان بيابند به يک خواب از ايشان همهی مسائل را توجيه می کنند. در پايان همهی اين کارها از ادبياتی دينی و ارزشی استفاده می کنيم و نيت را نيک می نمائيم که ما دنبال چنين و چنان بودهايم و زير سايهی اين و آن در پی تحقق امری قدسی و دينی هستيم. بدانيد که تاريخ و مردم کاری به نيت ندارند و ارزيابی را از رفتار و عملکرد به عمل میآورند. بدانيد تاريخ نيتها را هم، گاه از سرانجام آنها به نقد مینشيند. مگر میشود اين همه انزوا و تحقير و فقر و عقبماندگی را به راحتی پذيرفت و همچنان صدايی فريادوار داشت و لبخندی منافقانه بر لب جاری کرد. ای کاش اسبها و پيپها افزون میشدند. ای کاش صبحهای کوهپيمايی بيشتر میشدند. ای کاش مشکلات خانوادگی و بحرانهای گذشته خود را نشان نمیداد. ای کاش چلهنشينی شهر ميعاد و پير و موکل افزون میشدند. ای کاش دستمال و عبای عرفانی بسنده بود. ای کاش جلال معنوی را پی میگرفتيد. ای کاش میپذيرفتيد که همچنان ديگرانی هم هستند که از خوابيدن در کمپها و مقرهای بسيج و سپاه به هنگام جنگ متنفر باشند و هر غذايی را نخورند. ای کاش مطامع و منافع، موضع مخالفت با تشکيل و گسترش سپاه در دريا و هوا را تغيير نمیداد و ای کاش مديران بولتنهای داخلی سپاه و حملهکننده به رفتارهای نخست دهه ۶٠ در بيت همه کاره نمیشدند و ما را بازجويی نمیکردند. تصور اينکه جادوگران و طالعبينان و خوابگزاران دربار نمرود و فرعون و نرون به اينجا رسيده باشند، تصور گرانی است. فکر نمیکرديم چنين خرافات و حماقتهايی که بسيار کمرنگ در دربار شاهان صفوی و نالايقان دربار قاجار چون مظفرالدين شاه بود، هنوز باقی مانده باشد. اما گويا اين حقيقت دارد که خرافات گريبانگير جامعه ماست. وقتی به جای عقلانيت و تدبير، خرافه و استخاره به مسند امور بنشيند عجيب نيست چنين بر مردم خرده بگيرند و حکم دهند هر آنچه که در آن خواب پريشان آمده نيست و نابود گردد. کابوسی که هر روز در دانشگاهها میديدند، امروز در خيابانها ببينند. اما میدانم آنهايی که تا ديروز از آمدن مردم میترسيدند اينک از نيامدن مردم نيز میترسند که کابوس حاکمان خيرهسر و مستبدين تاريخ زود تحقق میيابد. آنگاه که ترس و ترديد در اساس حاکميت رخنه کند کابوسها و خوابهای پريشان هر آمدن و نيامدن را توطئه میپندارند و از هر آنچه مردم انجام دهند هراس وجود دارد. بايد دانست مردم ماندهاند و با آزادی و دموکراسی زنده هستند و حقوق بشر، شادابتر و پرتوان تر از هميشه با انبوهی از حاميان باقیمانده، و کابوسها را تحقق خواهد بخشيد. شايد اندکی ديگر طول بکشد تا جامعه خطر و اثراتِ سوءحاکميتِ خرافه و استخاره را بر کشور بفهمد. در دوران تبليغات انتخابات خرداد ٨٨ هم ميرحسين موسوی و مهدی کروبی و اطرافيان اين دو بارها و بارها هشدار دادند، اما در يک سال گذشته آثار سوء اين نحوهی ادارهی کشور بر عدهای عيانتر شده است و اميد است حجاب تقدسمآبی اين بیتدبيری در عرصه سياست نيز فروافتد و رسوايی خرافه را در کشور شاهد باشيم چنانچه رسوايی خشونت محصول نخست استقامت و ايستادگی مدنی مردم در سال ٨٨ بود. مسأله ديگر تنگ شدن حلقه مديران و تصميمگيران و تصميم سازان در کنار تنگ شدن مجرای آزادی بيان و انديشه است که خطر آن به مراتب از رواج خشونت و رواج خرافه بيشتر بوده است. بودهاند نظامهای خرافهمحور و رهبران «خود خدا خوانی» که از خشونت دور بوده اند و يا از همهی افراد با توجه به استعدادهايشان استفاده بردهاند و بودهاند نظامهای خشونتطلب توسعهگرا و شايستهسالاری که آينده کشورشان را پس از دورهای خشونت با عبور از وضع پيشينِ خشونتبار به ثبات مدنی و انسانی يک جامعه مدرن و رو يه پيشرفت رساندهاند . اما آنجايی که حذف عقايد و تحديد مرز انديشه و تهديد بيان انتقاد و ممانعت از سخن نو و جديد بروز مینمايد، بدترين دشمن جامعه و وانسانها در شکلگيری مرز خودی و غيرخودی، مجموعهی بزرگی از بدبختیهای يک سرزمين را با خود به همراه میآورد. تنگ شدن حلقه ی مديران و مقدم بر آن نگاه ايدئولوژيک و همرنگ سازی عموم با خود و خاموشی و سانسور غير و اصرار و فشار بر تکرار مونولوگ رسمی، اموری در هم تنيده و مرتبط است که آينده هر کشوری را می تواند به سمت نابودی ببرد. آنچه عواقب مرز بين خودی و غير خودی در نظامی ايدئولوژيک در خشونت آفرينی، بيگانه سازی و دشمن تراشی های خودساخته و تحميل اراده در ذيل قدرت قاهره حکومت است؛ در يک سو به رواج خشونت و گسترش آن و خشونتباوری مديران و رهبران میانجامد و در ديگر سو در بيگانهستيزی و دشمنکشی غيرخودیها به حذف و سانسور هر سخن غيرخودی و کمکم به مقدسخوانی سخنِ خودی و هاله خرافه و وجهه جادويی میانجامد. بنابراين میتوان نگاه انحصارطلبانه در عرصه حاکميت را يکی از دو پايهی ديکتاتوری -که خشونت و اقتدارگرايی است- دانست و درام ديکتاتوری را در شکلدهی ايدههای مقدسمآب در تحميق افراد جامعه و تعميق خواست حاکم و اراده سلطانی ديد و اين همان درد مبتلا به جامعهی امروز ماست. البته اين تنگ شدن عرصه برای بروز سخن غير و حضور مديران غير همسو با ارادهی اول حاکميت از آن هنگام نهاد شد که سنگ بنای سياسی کشور نه براساس احترام به اعتقادات افراد و آزادی وجدان بلکه مبتنی بر برتربينی اعتقادی و معرفی مکتبی نظام سياسی شکل گرفت. تقابل با پلوراليسم و دشمنی با رواداری در عرصه سياسی جز به چنين سرانجام استبدادی نخواهد انجاميد. سرانجامی که اندک دهنکجیها و سختگيریها به آزادی انديشه و آزادی عقيده و آزادی بيان و آزادی مطبوعات و ديگر آزادیهای فردی و اجتماعی و سياسی در روز نخست به دشمنی تام و کامل با هرگونه آزادی منتهی گرديد. البته در اين شرايط بحرانی کشور با انبوهی از آسيبها و مشکلات روبرو هستيم که حتی در ريشهيابی آن نيز درمانهای متعدد و گاه سردرگم در تعيين مقدمِ آسيبها را داريم. ولی با توجه به سه آفت حکومتداری در اين شرايط -خشونتطلبی، خرافهپرستی و تنگنظری- که مورد بررسی قرار گرفت میتواند بسياری از مشکلات کشور را حل نمايد و انتقاد و پرداخت به اين سه مسأله برای ايجاد تغيير از وظايف فعالان جنبش سبز است. ٣- ١٨ تير نزديک است. ١۸ تيری که يکی از بزرگترين روزهای دانشگاه است و نشانی دارد از مظلوميت و ايستادگی و آزادیخواهی دانشجويان. چه تلخ بود که در ١۶ آذر ٣٢ دستهی جانباز چنان يورش آوردند و کثيری را مجروح کردند و آن سه قطره خون را برای هميشهی تاريخ دانشگاه بر پيکر جنبش دانشجويی ماندگار ساختند و چه تلختر که در ١۸ تير ۷٨ جماعت انصار و عده ای لباس شخصی در حمايت خودفروختگان انتظامی حريم دانشگاهها و خوابگاههای دانشجويی را شکستند و چنان فجايعی را به بار آوردند. درها را با لگد و تبر شکستند و چماق و دشنه را بر ياران دبستانیمان فرود آوردند و دوستانمان را از بام و پنجره به پائين پرت کردند. ١١ سال گذشت از آن روزهای تلخ و شبهای تلخ. ١١سال گذشت از درد بزرگ عصر ما. ١١سال گذشت و باز هم تکرار شد. بيش از يک سال میگذرد. دوستی میگفت که چگونه ساعت ٢ و ٣ بامداد به کوی حمله آوردند. در حالی که دانشجويان برای حفظ جانشان سنگرهايی آماده کرده بودند و از خود دفاع میکردند، شليکهای متعدد تفنگهای ساچمهای سر و تن دوستمان را از ساچمه پر کرده بود. چگونه همان دوستانمان را يافتند و به جرم هدف ساچمه بودن در انفرادی میانداختند. چگونه تمام تلاششان را کردند تا از شهدای کوی نامی برده نشود. يک سال گذشت تا بدانيم که ١١ سال قبل چه گذشته است. شايد میبايست ١٠ سال میگذشت تا تجربهی تلخ حملهی جماعت لباس شخصی به خوابگاهها را در ديگر شهرها چون شيراز و اصفهان هم میديديم. بیبهانه هم میتوان از جنبش دانشجويی نوشت اما وقتی بهانهای هم باشد که چه نيکوتر است مروری بر شرايط و راهبردهای دانشجويان برای آينده و گذر از وضعيت بحرانی کنونی داشت. از آنجايی که بسياری از سخنها در اين باره تکراری خواهد بود به برخی موارد اشاره خواهد شد؛ مکتوب کردن تجربيات و پذيرش واقعيتهايی چون غيرقانونی بودن بخشی از فعاليتها و تشکلهای موجود در دانشگاه، ضرورت برنامههای اعتراضی بزرگ يک يا چند بار در سال در هر دانشگاه، يافتن وارثان شايسته برای ادامهی جنبش در هر دانشگاه، يافتن تريبون مناسب و مشترک، ارتباط مناسب فعالان دانشگاههای مختلف با يکديگر و صدور بيانيههای گوناگون و مشترک، ضرورت شبنامهها و جزوات، تشکيل گروههای فکری و مطالعاتی، تقويت نشريات رسمی و حفظ آنها، حضور در تشکلهای رسمی و تسلط بر آنها و بسياری موارد ديگر که در اين سالها چه در قالب مقالات جزوات دانشجويی و چه در قالب نوشتههای غيرايرانی ارائه شده و از باب پشتوانهی رجوع به منابع و پيشنهادات، جنبش دانشجويی را غنی ساخته است. در فرصت اين نوشته نيز فقط به ضرورت فعاليت تشکيلاتی میپردازم تا در يادمان يازدهمين ١۸ تيرمان سخنی با دانشجويان داشته باشم. فعاليت تشکيلاتی علاوه بر نظم و مشورت و همکاری در بهره وری از تجربيات گذشته و شکل گيری ذهن قاعده مند و منظم -ذهن تشکيلاتی- حائز اهميت است. در يک فعاليت تشکيلاتی، اهداف در مجموع شرايط کشور و در ارتباط با ديگر گروه های دانشجويی مدنظر قرار می گيرد و استراتژی بر اساس هدفمندی فعاليت و روشمندی حرکت در ادامه مسير از ابتدا مشخص می گردد. پس از سياست گذاری ها در تعيين خط مشی و روابط و ادبيات سياسی و اجتماعی در رسيدن به هدف؛ خلاقيت و ابتکار دانشجويان در ارائه راه ها و نحوه های گوناگون عمل در قالب تاکتيک های مبارزه/فعاليت نمايان می گردد. در اين گونه از فعاليت الگوبرداری و همراهی چند دانشگاه در موضوع واحد يا موضوعات متعدد، فشار رسانه ای بيشتر ايجاد می نمايد و علاوه بر دلگرمی برای فعالين، نويد وجود پشتوانه ی حمايتی بيشتر در آينده را نيز می دهد. داشتن تريبون بيان نظرات و مواضع، ارگان رسمی انتشاراتی، سخنگو، اعتبار گذشته و تجربه ی اداره برنامه هايی چون اعتصابات و تريبون های آزاد و ... می تواند ياری رسان خوبی برای نحوه ی فعاليت تشکيلاتی در دانشگاه باشد. همچنين اعتبار پيشينی در جذب اعضا و نيروی فعال و مخفی نگه داشتن سازمان فعاليتی و نحوه ی عمل ِ اعتراضات پرهزينه بسيار موثر خواهد بود. تشکل های ريشه داری چون انجمن اسلامی در دانشگاه ها در چرخش از مواضع دهه ی ۶٠ و ۷٠ خود و تبديل شدن به کانون حضور نيروهای دگرانديش و منتقد وضع موجود با توجه به برخوردهای چند سال اخير با دفتر تحکيم وحدت طيف علامه اگر چه جايگاه رسمی خود را از دست داده اند اما همچنان معتبرترين تشکل دانشجويی با فراگيری عمومی برای بسط آرايی در زمينه های آزادی، دموکراسی و حقوق بشر است. طيف مدرن دفتر تحکيم وحدت تنها جريان باقی مانده تا چند سال اخير بوده است که با وجود تاثر از هجوم های حاکميت و برنامه های امنيتی توانسته بود در جايگاه يک جنبش اعتراضی-دانشجويی بماند و به پشتوانه ی اعضای بيش از ۵۰ دانشگاه توانسته بود ارتباطات بين دانشگاهی را فراهم آورد و در همکاری با خبرنامه های نزديک به انجمن اسلامی دانشگاه اميرکبير - اميرکبير و دانشجونيوز- بيان کننده ی نظرات طيف وسيعی از دانشجويان باشد. اگر چه پس از بر سر کار آمدن دولت نهم نيروهای چپ و سوسيال سعی بر تشکل سازی های متعدد و جدا شدن از اين تنها باقی مانده سنت آزادی خواهی و استبداد ستيزی دانشگاه را داشته اند ولی علی رغم تلاش های نيروهای چپ و تضعيف جايگاه دفتر تحکيم وحدت در فرسايش در برابر سيل هجوم امنيتی و پليسی، دفتر تحکيم وحدت همچنان به عنوان بزرگترين مجموعه ی نيروهای منتقد دانشجويی باقی مانده است. بازداشت های اخير ضربه های بدی بر پيکره تحکيم وارد ساخت که با گروگان گيری عده ای و منفعل کردن جمعی ديگر عملاً اين تشکل را به حالت کما برده است و بر خلاف تضمين های قبلی دبيران تحکيم مبنی بر وجود شورای انتقالی و تلاش برای برگزاری انتخابات مجازی و حتی مصاحبه های تصويری قبل از بازداشت برای پاسخ به برخی اظهارات و اعترافات ساختگی و کذب اتاق بازجويی هنوز صورت تحقق اين مسائل را نديده ايم. از آنجايی که انجمن های اسلامی وجوب فعاليت در فضای مجازی را درک کرده اند و با برگزاری انتخابات مجازی و عضو گيری های متنوع خود استمرار حياتشان را تضمين کرده اند و با بيانيه های مناسبت های مختلف و برگزاری برنامه های بزرگ تجمع و اعتصاب و تريبون آزاد و در اختيار گرفتن فضای دانشگاه در دانشکده ها و سلف سرويس ها و خوابگاه ها به مديريت سياسی فضای دانشجويی می پردازند و از طريق شبنامه ها و نشريات وابسته، اطلاعات و آگاهی لازم را به دانشجويان می دهند ولی دفتر تحکيم دچار انفعالی شده است که لازم است مطابق با نحوه ی عمل انجمن ها به سرعت برای عبور از بحران کنونی انفعال خويش اقدام نمايد. اهميت عبور دفتر تحکيم وحدت از شرايط کنونی و برگزاری انتخابات و واگذاری تدبير امور به دست نسلی نو از فعالان دانشجويی در ادامه و استمرار فعاليت تشکيلاتی و هدفمند و عقبه دار و در آموزش نحوه ی عمل منظم و هدفمند برای انتقال به جامعه و در تبديل خرده جنبش ها به جنبش های ملی بسيار حائز اهميت است. در اين دوره تشکل های دانشجويی -که جنبشی خاص با مخاطب عام و کارکرد جنبش های عام در شرايط خاص است- بهترين راهبرنده های جنبش مردمی در ايران هستند. تجربه، نيروی انسانی فعال، توجه به آگاهی و هدفمندی و دليل مندی اقدامات از مهمترين وجوه امتياز و برتری جنبش دانشجويی است. هر تشکل دانشجويی فراگيری می تواند حيات سياسی جنبش سبز را تضمين نمايد. آنچه که درباره اين فعاليت های تشکيلاتی دارای اهميت است هويت مندی (هويت داری) رهبران و قاعده مندی فعالان به مرامنامه ای منطبق بر رفتار مورد نظر از سوی مردم و در شرايط کنونی همراه با خواست های اصلی جنبش سبز است. استفاده از افراد شناخته شده در شورای مرکزی يا شوراهای مشورتی يا جايگاه های افتخاری می تواند ياری رسان بخشی از هويت مندی فعاليت فراگير تشکيلاتی باشد. در ادامه نيز نحوه ی عمل شجاعانه و پيگير و البته خوانش و بازتاب صحيح مواضع گروه در بيانيه ها و مصاحبه ها قالب مورد نظر را تکميل می نمايد. ۴- بيش از يک سال از شروع جنبش سبزی که عزم تغيير وضع موجود را دارد می گذرد. در اين مدت اتفاقات فراوانی در کشور به وقوع پيوست که مويد هدف اين جنبش -تغيير وضع موجود- است. آنچه که ما را بيش از هر چيز نسبت به آينده اميدوار نگه داشته است آگاهی مردم و اهميت يافتن آزادی وجدان و برتری اصول عام انسانيت است. توجه به اخلاق مداری و پرهيز از خشونت در يکسان دانستن حيثيت انسانی و لزوم پاسداشت کرامت انسان در طول ارائه و پيگيری مطالبات برای تغيير وضع موجود و پذيرش و استقبال مناسب تکيه گاه های اميد برای پيروزی در اين مدت بوده است. در کنار حضور و ايستادگی مردم و عملکردهای داير بر صداقت و شجاعت رهبران سبز شرايط جامعه و حمايت های بين المللی نيز دلگرمی طی راهی بود که مردم آغاز کرده بودند. در اين مدت رهبران کشورها و نهادهای بين المللی و عموم انسان های آزاد و آزادی خواه جهان نشان دادند که دستی که گلوی آزادی خواهان را بفشارد در مذاکرات در کسب امتياز و اعتبار فشرده نمی شود و خطر جهانی حکومتی که از هيچ خشونت و سرکوبی عليه ی مردمش ابا ندارد را جدی می دانند و می دانند که حاکمانی که برای بقايشان انسانيت را در خيابان ها و زندان ها لگدمال کرده اند و سالی خونين برای مردم معترض سرزمينشان رقم زده اند اگر فرصت بيابند زياده خواهی و بی منطقی خود را با سلاح های کشتار جمعی و عمليات های تروريستی در هر گوشه ای از دنيا به نمايش خواهند گذاشت. امروز ثابت گرديده که در تصميم گيری های جهانی انسانيت مقدم بر منفعت است و اين گزيده ی اتفاقات صورت گرفته در يک سال گذشته است. اما آنچه که بيشتر محل نظر و بررسی است وضعيت کنونی ايران در نگاهی از درون است. آنچه که در باب بررسی وضعيت اسفناک فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و سياسی جامعه ايران چه در تحليل و تحقيق درباره شکاف های ايجاد شده و چه در حکم دهی و نظريه پردازی فروپاشی های همبسته و تدريجی در جامعه ايران است در همين چهار بحران چنين خواهد بود: الف) نسل نويی سر برآورده است که در ارزش ها و مبانی فکری در ستيز با مبانی رسمی و نسل گذشته قرار دارد. رويکردهای دينی و آسمانی- ماورايی را به راحتی نمی پذيرد. نقش های پيامبری را در طول تاريخ می بيند، عصمت و معجزه را در چالش بحث ها و نظريه ها می يابد، گذشته سرزمينش و نسبت شرق و غرب را به قرائت رسمی نمی پذيرد. خدا، انسان، طبيعت، تاريخ، آينده، عقل و ... را متفاوت می فهمد. گونه ی رفتار کشورها و سطح پيشرفت و توجه به انسانيت کشورهای مختلف را می يابد. در برابر عظمت سر به فلک برده و گوش فلک کر کرده ی تمدن اسلامی-ايرانی و تمدن ايرانی-باستانی بار گرانی را می بيند که نه توان بردنش را دارد و نه توان زمين گذاشتن آن را و سرانجام در برابر پوچی و عدم سودمندی اين فرهنگ خود عظيم خوان، سرِ شورش برداشته و بهره ای از نيهيليسم برده است. نيهيليسمی که در شرايط پر آشوب و عدم آرامش جامعه در ابعاد مختلف -اقتصادی و سياسی و اجتماعی- پهلو به تجربه آنارشيست های جوان قرن ٢٠ اروپا می زند. حال درک اين شکاف عميق جوانان و کثيری از جامعه با فرهنگ مسلط بر جامعه و مواجهه خواست عمومی با تحميل اعتقادات و رويه ی جبر و زور در موضوع فرهنگ روز به روز عمق و شدت بيشتری می يابد. ادامه اين تقابل فروپاشی فرهنگی و نوزايش فرهنگ جديد ايرانی متاثر از مولفه های جهانی و سنت عقلانی-علمی دنيای جديد را موجب می گردد. فرهنگی که در کنار باورمندی اخلاقی-انسانی جهان شمول انسان عصر جديد يک واقعيت و جزء اهداف امروز جنبش سبز در تغيير وضع موجود در مرحله فرهنگ سازی پيش ساختاری و فرمی خود می باشد. اخراج اساتيد و دانشجويان و تبعيد و تحديد انديشمندان و روشنفکران، گزينشی کردن دانشگاه ها و منابع آموزشی و تبليغات يک سويه ی رسانه ای و واکنش جامعه از ديگر مقوم های اين شکاف و فروپاشی فرهنگی است. ب) دومين شکاف عميق مشهود در جامعه ايران مربوط به بحران اقتصادی کشور است. وجود جمعيت فراوان زير خط فقر در کشور، گسترش مسئله حاشيه نشينی و گدايان خيابانی، کاهش قدرت خريد مردم و سقوط احتمالی طبقه متوسط و بستری شدن اين طبقه با توجه به سياست های اقتصادی دولت، فرار شتابان سرمايه از کشور و لاغر شدن طبقه ثروتمند کشور و فربه شدن طبقه فقير و پايين جامعه در اشاعه فرهنگ گدا پروری کنونی کشور، خطری بزرگ را متوجه کشور کرده است. خطری که در ابتدا بار روانی خويش را راهی خانواده ها کرد تا آثار سويی چون سقوط صنعت در دو سطح فرار مغز ها و متخصصان و بيکاری کارگران به بطن خانواده ها رسوخ کند و مشکلات عديده فحشا و پديده ی دختران و پسران خيابانی در کنار گسترش مسئله زنان خيابانی و کودکان خيابانی را به بحران های ازدواج و کاريابی جوانان و کودکان کار افزون گرداند. آثار ديگر اين بحران در فقير و کوچک شدن سبدِ -وسايل و خوراک ضرور- خانوارها خود را نشان داد تا نسل آينده را از هم اکنون در خطر بيماری ها و نارسايی هايی در سقوط شاخص های سلامت و بهبود نسل بيابيم. مسئله سوم کاهش سطح انتظارات اقتصادی و کاهش امکانات رفاهی برای جمع کثيری از طبقات متوسط و پايين جامعه در شدت گرفتن عقب ماندگی کشور و ايجاد سرخوردگی و احساس حقارت در برابر ديگر کشورها بود. بحران های اقتصادی با آثار سوء بر سلامت، بهداشت و پيشرفت، فرهنگ و نظام اجتماعی را با افزايش پديده های بی خانمانی، حاشيه نشينی، مهاجرت، تکدی گری، کودکان کار، افزايش سطح تن فروشی و کارگران جنسی، افزايش سطح خيانت زناشويی و بی اعتباری پيوندهای زناشويی حتی تا بهره کشی شوهران از همسران به عنوان امکان بهره وری اقتصادی و درگيری فرزندان با والدين در مسائل مالی و اجتماعی و ديگر مسائل يک فروپاشی را آغاز نمود. همچنين فشارهای اقتصادی جهانی در شکل گيری رکودها و بحران ها- در زمانه رکودها و بحران های مالی جهانی- و مسئله خاص دولت های سرکش به عنوان تحريم های شديد اقتصادی در شدت گرفتن بحران اقتصادی موثر بوده است و شکاف اقتصادی را به صورت فاصله گيری اقتصاد کشور از اقتصاد جهان و عقب ماندگی کشور در موضوع توسعه و پيشرفت و يا به بيانی ديگر فاصله گيری واقعيت از ظرفيت و خواست جامعه به ويژه نسل جوان قرار داده است و شکاف را در آستانه يک فروپاشی کامل اقتصادی در کشور رسانده است. اين موضوع نه فقط با افزايش تحريم به ورشکستگی نظام بانکی و فقر دامنه دار و فراگير در کشور منجر می گردد که تاثير گذاری شديد بر مردم در يک فروپاشی همبسته با ديگر ابعاد مقوم جامعه ی انسانی داشته و به يک فاجعه منتهی خواهد شد. پ) سومين بعد فروپاشی در فاصله گيری مردم از حاکميت است که می توان آن را شکاف اجتماعی يا فروپاشی اجتماعی دانست. آنچه که جوهر آن را می توان بی اعتمادی و بالا رفتن ديوار اين بی اعتمادی بين مردم و حاکميت دانست. توجه به رسانه های غير رسمی، اعتراض به فضای سانسور و مونولوگ حاکميت، شدت يافتن توجه به فضای مجازی مورد انتقاد حاکميت، برجسته شدن فضاهای اعتراضی چون دانشگاه ها، احساس ناامنی و احتمال افزايش خبرچينی سياسی به ويژه در شکل تشکيلاتی و به صورت برجسته مجموعه ای از فاصله گيری ها و اختلافات در پی شکاف فرهنگی و اختلافات ارزشی بين مردم و حاکميت، در کنار بروز اتفاقات و حوادث سياسی در تقويم بی اعتمادی مردم نسبت به حاکميت اين شکاف را شکل داده است. دروغ و تقلب که از ارکان اصلی بی اعتمادی است در يک سال گذشته اتهامی است که دولت و حاکميت نتوانسته است پاسخ مناسبی به آن بدهد و مجموعه ی خيانت های روز اول با افزون شدن جنايات حمله های شبانه و بازداشت های دسته جمعی و خودسرانه و قتل مردم و سرکوب با سلاح گرم و سرد و قضايايی چون کهريزک و وضعيت خاص دادگاه های پس از انتخابات -که نمايشی و فرمايشی بودن و غيرعادلانه بودن روند دادرسی را بيان می کرد- اين شکاف را عميق تر کرده است. اگر چه مسئله فرهنگ و اقتصاد، مشروعيت حاکميت را هدف قرار داده است ولی شکاف مردم و حاکميت در مسير بحران های اجتماعی و افزايش بی اعتمادی، يک بحران مشروعيت را موجب شده است که در ادامه می تواند به مشروعيت زدايی از حاکميت بيانجامد. بحرانی که در مسائل سياسی ملموس تر و مشخص تر است. مردم در طول يک سال گذشته به انتظار نشسته اند که از تهمت زنی ها، بازداشت ها و مونولوگ و تک صدايی حاکميت در رسانه های رسمی کاسته شود. مردم انتظار دارند گزارشی عادلانه از وضعيت دادگاه ها ارائه شود، دادگاه هايی که بدون حضور وکلا و بدون اجازه دفاع به متهمان بوده است. مردم می خواهند زندانيان آزاد شوند و يا به مرخصی بيايند. از خانواده های کشته شدگان دلجويی شود. با عاملان و آمران کشتار و شکنجه مردم در خيابانها و بازداشتگاه های رسمی و غير رسمی برخورد شود. مردم منتظر هستند که در جامعه فضای بيان حقيقت به وجود بيايد و هر انتقادی سرکوب نشود و اساساً خواست مردم پاسخگويی به تلخی ها و سختی های گذشته و به ويژه يک سال گذشته، برداشته شدن سد سانسور و تک صدايی و برداشته شدن حد و مرز خودی و غيرخودی امروز در همه مسائل و برطرف شدن مسائل متعاقب اين مرزبندی بين افراد- از امتيازات تحصيلی و مالی و شغلی گرفته تا اجحاف ها و تضييع های نقطه مقابل آن- است. مسائل فرهنگی و ارزشهای نوی جامعه و طرح ترديد در ارزشهای گذشته در بروز اجتماعی خويش چون مسأله حجاب و برخورد پليسی با آن و تفکيک و سهميه بندی جنسيتی در مراکز آموزشی و اداری و کارگاه ها و برخورد تبعيض آميز و گاه توهين آميز در برابر مردان و زنان در محيط های کاری از ديگر مقوم های اين شکاف در منتهی شدن به نقطه فروپاشی نظام اجتماعی مستقر در کشور و بحران مشروعيت در عرصه حکومت داری است. ت) اما شکاف سياسی که بروز و ظهور بيشتری در عرصه رسانه ها و جامعه دارد رويه ای کهنه است که وابسته سيستم بوروکراتيک و ايدئولوژيک جمهوری اسلامی در ميراث بری از مطلقه ی سالهای سال سرزمين ايران در نظامهای سلطانی و پادشاهی است. اين روند با دشمنی با شايسته سالاری و نشاندن تعهد و سرسپردگی به جای تخصص و بهره وری به گونه ايست که در شغلها و مناصب حساس و خاص اين عدم شايسته سالاری برجسته تر است. مسأله خودی و غيرخودی و تبديل مرزبندی به تقابل و تخاصم در فرهنگ بيگانه ستيزی خشونت بار از سوی حاکميت و افزايش تلقی حضور بيگانه در کشور در دشمن سازی های دو سوی مرز-در رويکرد تقابل و تخاصم- از آثار سوء اين شکاف سياسی است. (چنانچه در تجربه دهه ۶٠ شاهد بوديم که جمهوری اسلامی سازمان مجاهدين خلق را با نام منافقين خواند و با عوامل بيگانه معرفی کردن آنها اجازه هر گونه برخورد با آنها را جايز دانست و در نقطه مقابل نيز مجاهدين با تکيه به دو مسأله کودتا عليه رييس جمهور وقت از سوی عده ای در حاکميت و همچنين بيگانه خواندن حاکميت با مردم و خواست مردم - بيگانه و خارجی بودن نگرش حکومت- مجوز مبارزه مسلحانه و حذف فيزيکی جمهوری اسلامی و رهبران آن را در جنگ بيگانه ستيزانه به خود داد) البته تجربه دهه های نخست جمهوری اسلامی در تعيين مرز خودی و غيرخودی و درگيری های خونين و بازداشتها و اعدامهای گسترده و شرايط اين روزهای کشور وجود خواستی برای تکرار آن روزها را شاهد است. حضور محمود احمدی نژاد در صندلی رياست دولت در سال ٨۴ نشان داد که اتوبوسی آمدن و رفتن مديران شدت يافته است. تصفيه ها افزايش يافت و تا پايين ترين سطح مديران، تغييرات بر حسب ايدئولوژی و وفاداری و سرسپردگی صورت گرفت. اين رفتار پس از انتخابات سال ۸۸ و با توجه به فضای ايجاد شده در رأس حاکميت در نام گذاری انتقاد و اعتراض مردم به فتنه و رويکرد برخوردهای پليسی و امنيتی افزايش يافت و در لوای آن برخوردها بحران حذف و مرزبندی تقابلی در عرصه مديريت کشور بيشتر ديده شد. اين اختلاف و شکاف سياسی در بی اعتمادی نسبت به حاميان جنبش سبز از سوی حاکميت در عدم احساس استقرار نظام موجود به مرور زمان به بيماری و ترسی مبدل شد که هيچگونه انتقاد و صدايی غيرهمسو را نپذيرفت و دامن خودی های منتقد را گرفت و حلقه مديران و معتمدين نظام روز به روز تنگ تر شد. اين شکاف نه تنها مديران فعلی کشور بلکه پيرامون رهبران انقلابی سال۵٧، بزرگان جمهوری اسلامی در طول ٣٠ سال گذشته، مراجع قم و نيروهای ارزشی و حاميان جوان دو گروه نيز خودی نشان داد و مسأله شکاف را به بحرانی رو به شدت مبدل گردانيد. بحرانی که سرانجام آن يک فروپاشی خواهد بود. امروز علاوه بر رهبران و فعالان و حاميان جنبش سبز در تحليل شکل گيری فضای پس از انتخابات چهره های خودی حاکميت و بسته به ولايت فقيه آقای خامنه ای چون قاليباف، افروغ، رضايی، توکلی، مطهری و ناطق نوری و جمعی از حاميان دولت اصولگرای سال ۸۴ و مراجع قم نيروهای غير قابل اعتماد و خطرناک برای نظام مستقر محسوب می شوند تا به انبوه نيروهای انقلابی چون هاشمی رفسنجانی و بيت آيت الله خمينی و مراجع منتقد قم -آقای منتظری و آقای صانعی و...- و مديران بالايی سه دهه گذشته جمهوری اسلامی چون کروبی و خاتمی و موسوی -که پيشتر شکاف بين ايشان و نظام مستقر ولايی ايجاد شده بود- بپيوندند. اين شکاف در عرصه مديريت محصور نمانده و اختلاف را به رسانه و ساختار نظامی -ارتش و سپاه و نيروی انتظامی- هم کشاند و در نهادهای حساسی چون وزارت اطلاعات نيز شاهد تصفيه ها و جابجايی های فراوان بوده ايم. اين شکاف سياسی ايجاد شده در بروز بيرونی خود چه در عرصه جهانی و چه درمسائل ايران و سطح جامعه مشروعيت را هدف قرار داده است و جمهوری اسلامی را به يک حکومت فاقد مشروعيت سياسی مبدل گردانيده است. مشروعيت که پشتوانه حکمرانی هر حکومت است بر اساس مبانی، تاريخ، عملکرد و حمايت مردمی/استيلای بر مردم شکل می گيرد. شکاف سياسی ايجاد شده در تقابل های نسل های انقلاب و فقير شدن حکومت در زمينه مديران و نيروی انسانی مبانی و تاريخ انقلاب را کاملاً دچار مشکل کرده است و در کنار ديگر مشکلات امروز و از دست دادن سرمايه های اجتماعی و سرمايه های معنوی و در ضعف عملکرد و نبود واقعيت قدرت و استيلا و از دست دادن حمايت مردم؛ بحران مشروعيت را به واقعيت امروز جمهوری اسلامی تبديل کرده است. البته بخشی از مشکلات حاکميت در ايجاد شکاف های جديد در نيروهايی که ۶-۵ سال قبل در يک جبهه قرار داشتند به مسائل خاص اقتصادی و درگيری آنان در بلوک سازی های خصوصی مالی و پولی برای ايجاد پشتوانه برای حاکميت برمی گردد. نوع و چگونگی توزيع و تقسيم ثروت انباشته برای روز مبادای جمهوری اسلامی و تقسيم و سهم بری افراد از گروه های خاص در اين جبهه، امروز به بروز مشکلاتی منتهی شده است. اما سرانجام اين شکاف به کجا خواهد انجاميد و آيا حاکميت ولايت فقيه می تواند با تکيه بر نيروهای وفادار و دوری نيروهای متخصص با تکيه بر نيروی نظامی و سواری بر بسيجيان کم سن و سال و نوجوان و ناآگاه در کنار عده ای که اسير منافع اند، به حيات خويش ادامه دهد؛ يا اين شکاف ها در کنار فشارهای خارجی و ايستادگی مردم معترض در برابر حاکميت به سرانجام تغيير می رسد. آنچه که مسلم است بايد اندکی منتظر ماند. ۵- عبور از خرده جنبش ها به جنبش عام در فرآيندی چند ساله موفق بود. پس از پايان جنگ که به خيره سری و خيال باطل آزادی مرقد ائمه شيعه از دست حاکمان سنی مذهب، ۶ سال بی دليل ادامه يافت -تا امروز نتوان در آن همه جنايت ديکتاتوری صدام سهمی برای اين سوی ميدان قائل بود- فرصتی مهيا شد تا به ضعف ها و فقرهای جامعه نگاه شود. اگرچه برخوردها و ترويج خشونت و نگاه های مکتبی و ايدئولوژيک و اعدام های گسترده، بسياری از متخصصان را از کشور رانده بود و بسياری از دلسوزان را خانه نشين و منزوی کرده بود، اما با همان اندک ظرفيت های باقی مانده، عزمی برای توسعه و پيشرفت و توجه به فرهنگ و انديشه مدرن برای قرار گرفتن صحيح تر در مسير مدرنيته و توسعه شتابان جهانی حاصل شد. اساتيد و روشنفکران خطر کردند و آهنگ تغيير و شجاعت در بيان و صداقت در داوری را پيش گرفتند و تقدم آزادی، دموکراسی، حقوق بشر، و عدالت را بازگو نمودند. فرهنگ سازی را همراه با توصيه تشکيل نهادهای منطبق بر خواست های نوين جامعه و سازنده آينده ای متعالی بيان کردند و در کنار جنبش ها و احزاب و نشريات ساخته و پرداخته ی توسعه سياسی و اجتماعی جامعه ايستادند و صبورانه ايستادند تا برسد روزی که همه مردم متشکل و متحد با هم در اين مسير گام بردارند. ولی افسوس و صد افسوس که خشونت و تحجر بسيار عصبانی تر و بی حياتر از آنچه تصور می رفت، قتل های زنجيره ای و حمله های تشکيلاتی به جلسات و به خون کشيدن دانشگاه ها و جمع های روشنفکری و تخريب و پلمب ساختمان های رسانه ها و تشکل ها و توقيف نشريات و روزنامه ها و تبعيد انديشمندان و بازداشت روزنامه نگاران و فعالان سياسی و مدنی را در دستور قرار داد. افسوسی که نه به دليل توقف اراده تغيير و ادامه توسعه و پيشرفت - که هرگز تعطيلی بردار نيست- که تنها در سوگ کند شدن اين روند و افزايش هزينه های تلخ و فراوان اين مسير بود. امروز فرهنگ آزادی خواهی به امری تثبيت شده تبديل شده است و حتی با گذر از مرحله فرهنگ سازی در گيرودار نهاد سازی های دو دهه اخير در بطن جامعه رسوخ کرده و شبکه های اجتماعی خود را برای رشد و گسترش، يافته است؛ و برای عموم مردم به ويژه نسل جوان بديهی می نمايد. آنچه در يک نظام ايدئولوژيک موجب بقا می گردد، مخفی نگه داشتن حق افراد است. اما اگر حقوق افراد بر آنها روشن گردد سرکوب آن فقط موجب فاصله گيری بيشتر مردم از حاکميت می گردد. اين مسأله در حوزه فردی نمود و بروز بيشتری دارد. چنانچه در مسائلی چون آزادی عقيده، آزادی پوشش، آزادی ازدواج، آزادی تحصيل و تحقيق و ديگر آزادی های فردی شاهد اصرار مردم و غيربازگشت پذيری رويکرد مردم -به صورت عادی و اعتقادی- بوده ايم. بايد توجه داشت که اين رويکردِ توجه به آزادی های فردی پس از تثبيت، خودمحورانه به سوی اشاعه و گسترش به ديگر برخوردها حرکت می کند. اگرچه در چند سال اخير تلاش فراوانی در سخت گيری بر حوزه های فردی برای فراموشی و عقب نشينی جامعه از دستاورد های کسبِ آزادی و حقوقشان صورت گرفته است اما هوشياری فعالان سياسی و مدنی همچنان مانع از تحقق خواست وارثان ارتجاع و تحجر شده است. تلاش برای تحديد آزادی ها با شروع از موضوعاتی با مخالفان کمتر -چون برخورد با برخی پوشش ها يا ممنوعيت مصرف سيگار و قليان با رويکرد امنيتی و نه ارتقای سلامت و برخوردهای امنيت اجتماعی در پناه مبارزه با اراذل و اوباش- از جمله ترفندهای حاکميت در اين سال ها بوده است. اين مسائل متأسفانه گاهی همراهی عده ای از حاميان آزادی های فردی، اجتماعی و سياسیِ در تجاهل و غفلت را در پی داشته است. اين عده با حمايت از برخی تحديد ها در زمينه های آزادی استعمال دخانيات در مکان های خاص و آزادی پوشش زنان و با چشم پوشی از ضرورت حمايت از آزادی های فردی و احترام به حوزه خصوصی توانسته است زمينه ای را برای ديگر تحديد ها فراهم آورند که در اين زمينه ها بايد رويکرد تبليغی برای فرهنگ مناسب را به جای تحديد فرهنگ غلط جايگزين کرده تا مبادا زمينه انحصارگرايی و ديکتاتوری فراهم آيد. اما آنچه درباره فرهنگ اهميت دارد مطالعه و درک و شناخت مناسب از جامعه و فرهنگ جامعه در گروه های مختلف و طبقات مختلف است. اعم از شهری و روستايی، کلان شهرها و شهرهای کوچک، شمال و جنوب شهر، دارای تحصيلات عاليه و خير و ديگر تفکيک های سياسی و اجتماعی و فرهنگی. از آنجايی که مسأله فرهنگ بستگی ويژه ای به موضوع هويت دارد می توان اين مسأله را از اين زاويه به بررسی نشست. پايگاه های هويت بخش در جامعه ما کدامند؟ اين سئوالی است که برای رسيدن به نتيجه در اين باره بايد در اولويت بررسی قرار دهيم. خانواده، جمع دوستان، مدارس و دانشگاه، مساجد و تکايا، رسانه های تصويری، شبکه های راديويی و رسانه های مجازی يک به يک و در مجوعه ای با لحاظ ارتباطات و همبستگی آن ها مورد هدف قرار خواهند گرفت. حال با توجه به ميزان تأثير پذيری افراد از پايگاه های هويت بخش بايد به مديريت فرهنگ سازی برای آينده و تثبيت گذارهای مورد نظر پرداخت. در موضوع خانواده، با لحاظ تغيير نسل پدران به افرادی که تحصيلات بيشتری دارند و بنا به درگيری با نظام نوين و مدرن دنيا از سنت فاصله گرفته اند، بايد به خانواده ها نگريست. جمع دوستان و روابط اجتماعی در مدارس و دانشگاه با تکيه بر تربيت شجاعانه و صادقانه -اعتماد دوطرفه- می تواند صادر کننده فرهنگ مورد نظر باشد و بر واردات فرهنگی بر خانواده نيز تسلط و کنترل داشته باشد. محيط های آموزشی نيز به ويژه در رده آموزش عالی متأثر از فضای غيررسمی رسانه ای و در پی ماجراجويی و کنجکاوی است. رسانه رسمی در خدمت خواست نظام ايدئولوژيک است و روزنامه ها تأثير از آن می پذيرند. تلاش فراوانی برای خودی پروری و ايدئولوژی باوری محيط های آموزشی در سال های گذشته شده که بايد با آن مقابله اصولی صورت گيرد. نقش والدين در صداقت و شجاعت و انتقال آگاهی به فرزندان در مواجهه با اين محيط ها بسيار پر اهميت است. اما بايد در نظر داشت که بخش قابل توجهی از جامعه روستايی و جنوب شهری و برخی استانها و شهرستانها همچنان هويت اجتماعی خود را نه در خانواده و مدارس و دانشگاه ها که در مساجد و تکايا به ويژه در ايام خاص سال -مناسبت های مذهبی- می يابند و نقش های اجتماعی را بطور جدی در چنين فضايی تجربه می کنند. اگرچه اين هويت يک هويت واقعی و تثبيت شده نيست و برخلاف ديگر هويت ها (خانوادگی و دانشگاهی) از چالش پذيری و عدم ثبات زيادی برخوردار است ولی در صورت بسته شدن فضای جامعه و فقدان تابو شکنی و ساختارشکنی و عدم زمينه انتقال آگاهی و تشکيل هويت متأثر از مفاهيم و ارزش های جهان امروز –بر محور اخلاق انسانی و توجه به حيثيت و وجدان و شخصيت آدمی- بايد منتظر به وجود آمدن نسلی پر جمعيت از افراد ايدئولوژی باور در ساختار مهندسی شده جامعه شد. مسأله ای گاه سايه آن با شعار افزايش جمعيت و تلاش برای دولتی کردن آموزش و نظارت بر فرزندان خانواده و تحديد فضای رسانه های آزاد، ترس و هراسی را بر جامعه می افکند. آنچه که از مسائل مهم در اين دوره است فرهنگ سازی با توجه به پايگاه های شکل گيری هويت افراد و سمت و سو دادن به سوی رسانه های آزاد و تربيت شجاعت محور و صداقت محور به گردِ زيستِ آگاهانه ی حق مدارانه ی افراد است. ۶- آنچه که در ذيل هدف تغيير وضع موجود به عنوان هدف اصلی جنبش سبز قرار دارد، مجموعه ای از مبانی و رفتارها را در بر می گيرد. شجاعت يکی از مسائل اساسی و کليدی پيرامون آينده جنبش است و در اين باره نيز دانشجويان و رهبران سبز نقش کليدی را ايفا خواهند کرد. صداقت نيز که بارها و بارها در مورد فعاليت اعتراضی در عرصه سياست مورد تأکيد است و يکی از شروط لازم در مبارزه سياسی برای رهبران جنبش های اعتراضی "برای تغيير" است. صداقت بايد به عنوان يک استراتژی از سوی جنبش سبز و به ويژه جنبش دانشجويی حمايت شده و همت و وقت فراوانی در اين زمينه به کار برده شود. صداقت نه فقط در معنای راستی بلکه جمعی از معنای راستی و درستی است. يعنی معنای همدلی و همراهی با مردم با عدم پنهان سازی نيت و هدف و در کنار مؤيد بودن فعل بر خواست مردم -اراده جمعی و عقلانيت- معنايی بالاتر و جامع تر از صداقت خواهد بود. صداقت مسأله اساسی در فعاليت های اعتراضی است. صداقت محور شکل دهی اعتماد است و اعتماد در يک فعاليت گروهی ضروری و لازم است. محو شدن صداقت در شکل دهی جريان مخالف در برابر انحصارگرايی و اقتدارگرايی معمولاً به راحتی شکل می گيرد. مردم تمايل دارند به دور افراد صادق و قابل اعتماد گرد آيند و به ويژه در شرايط سخت و در برابر کسانی که دارای رفتارهای نادرست هستند و در پيشبرد خواسته هايشان هم از قدرت استفاده می کنند. اما جدای از نقش ايجابی صداقت برای رهبران و فعالان جنبشها، نقش سلبی و منفی پيرامون صداقت به رعايت صداقت در تمام گفت و عمل فعالان بر می گردد. خبرسازی های دروغ، نبود صراحت، پنهان کردن بخشی از حقيقت، بزرگنمايی های بی مورد و پيوسته در دراز مدت هم اعتماد سوز است و هم اهميت خبرهای راست و حقيقی را گاه از بين می برد. خودخواهی در استفاده شخصی از جريان خبری، اصرار بر مسائلی که اهميت لازم را ندارند و تکرار مسأله ای که ضروری نيست از ديگر مواردی است که در مسير جنبش سبز در پوشش برخی اخبار به ويژه حول برخی زندانيان سياسی و برخی اخبار مربوط به حوادث زندان وجود داشته است و گاه به ايجاد دلخوری هايی در زندان نيز انجاميده است که در اين باره دقت بيشتری لازم است و توصيه می شود حتی به صورت تاکتيکی برای برجسته کردن يک مسأله خاص يا شور آفرينی در آستانه يک مناسبت خاص نيز به کار نرود و به صورت ارزشی به اين مسأله نگاه شود و پرهيز و اجتنابی اساسی از عدم صداقت شکل گيرد. پرهيز از تاکتيک زدگی، عطف به شجاعت و صداقت و ادامه مسير آگاهی بخشی و توجه به تعمق شکاف های معطوف به حاکميت و استحکام و تقويت مبانی مبانی و مصاديق اعتراض در کنار حمايت و همراهی کامل رهبران و فعالان جنبش سبز از استراتژی های اين روزها بود. پس از تعيين اهداف و کليات که تا امروز بر همگان روشن شده است بسيار لازم می آيد که تفکيک ضروری بين استراتژی و تاکتيک نيز صورت گيرد. عدم روشن سازی بين اين دو مسأله گاه می تواند درگير ساختن فعالان را در تاکتيک های اعتراض و فاقد استراتژی مشخص به سوی شکاف بين عمل و هدف حرکت دهد؛ تاکتيک زدگی و عمل در سطح، بدون نگاه به خواست و در نظر گرفتن همراهی و بازخورد مردم و تحليل و محاسبه دستاوردها در برابر هزينه ها، می تواند ما را در مسير حذف قرار دهد. اين همان نکاتی است که در استراتژی بيش از ديگر امور مورد نظر است و لازم می آيد که در هميشه ی ايام جنبش تکليف و وضعيت را در نسبت با مردم و حاکمان مشخص نمايد. اگرچه در مسير استراتژی های سال های سال آزاديخواهی و استبداد ستيزی ايران با عبارات و پيشنهادها و اقدامات متعددی روبرو هستيم که توجه به همه آنها در ادامه مسير آزاديخواهی و استبداد ستيزی مان ضروری به نظر می رسد ولی علاوه بر صداقت و شجاعت و عدم تاکتيک زدگی دراين روزهای جنبش، اولويت خاصی برای ديگر امور قائل نيستيم اگرچه يک سال قبل پس از تسلط استراتژی آگاهی بخشی حرکت به سمت تاکتيک حساسيت زدايی را در اين استراتژی لازم می دانستم و همچنان بر آن معتقدم و در استراتژی آگاهی بخشی و فرهنگ سازی جديد نيز بر تاکتيک تابوشکنی و ساختار شکنی در مقابل نظام را هميشه مطلوب و مورد نظر دارم. آنچه از نزديکی به جامعه مدنی، تشکيل احزاب و گروه های مستقل، حمايت از رسانه های مستقل و تلاش برای شکستن سد سانسور و فيلتر مدنظر است، در کنار نفی خشونت و شجاعت در بيان فعالان سياسی می نشيند. اما چرا تأکيد ويژه ای بر صداقت و شجاعت پس از تسلط مرحله آگاهی بخشی بر مردم می شود و بر استراتژی فراتر از تاکتيک اشاره می گردد؟ آنچه مسأله امروز است استقرار ديکتاتوری در کشور و آنچه مفهوم ديکتاتوری است، سرکوب شجاعت مخالفان، حذف و تبعيد انديشمندان و ترويج تملق و چاپلوسی و فرهنگ دروغ پردازی و ستايش خرافات است. يک حاکم ديکتاتور تنها احساس خطرش از شجاعان است که نافرمانی می کنند و شجاعانه می گويند، از صادقان است که رسوا می کنند و از آگاهان است که آگاهی و معرفت می بخشند. در باب شجاعت در بيان و صداقت بسيار گفته شده است. درباره شجاعت و يا آنچه در عصر نفی خشونت به عنوان ايستادگی کامل و عدم تسليم است، بسيار گفته شده است. پيرامون آگاهی هم چنانچه بارها گفته شد در اين دوره مسأله آگاهی افزايی فعالان اصلی در ارتقاء سطح فهم و تسلط بر تحليل و در پردازش و انتقال معنا و تثبيت فهم در ديگران برای تبديل شدن به فردی شايسته و آگاهی بخش اهميت دارد. حال که سخن پيرامون استراتژی است و بر پرهيز از تاکتيک زدگی، اشاره ای شود که بسياری از ضعف های اتاق بازجويی و روند دادرسی در تسليم شدن ها و اعترافات کذب و سقوط و حاشيه نشينی احزاب و گروه ها و رسانه هايی که ايجاد می شوند که همه به اين دليل است که در مسير تغيير، استراتژی مشخصی را در نظر نگرفته اند و با در نظرگيری مشی تخريب و تابوشکنی و اخبار رسانی و درج مقالات و تحليل های گاه غير همسو فقط بر رفتن تأکيد دارند و حال به کجا برسند مشخص نيست. تکليف خودشان را با مردم و نظرهای ديگر مشخص نکرده اند و در نحوه عمل خود هر اقدام و فعاليتی را روا می دارند. آنگاه ابزار و رفتار در مسير هدف است و تغيير می تواند همبستگی و اتحادها و توافق ها و ابزارها و روشهای مختلف را در اختيار داشته باشد که مجموعه هدفمندی از نحوه حرکت و استفاده و چينش ها و رابطه ها و شدت ها و عبارت ها از قبل مشخص شده باشد و خود يا گروه و جمعيت را با حضورهای واقعی و اساسی چون مردم، ساختار حاکميت، گروه های اصلی معترض...روشن کرده باشد. تاکتيک زدگی گاه فضای بسته ای را ايجاد می کند که ناخواسته و نا آگاهانه فرد را در زنجيره ای از اشتباهات به هم پيوسته قرار می دهد. متأسفانه اين اشتباهات چون در خلأ بصيرت و آگاهی است کاملاً از فرد مرتکب پوشيده می ماند. ادامه تاکتيک زدگی معمولاً به پشت پا زدن به ارزشها و پشت کردن به دوستان می انجامد. فرد در پنداره ی فريب حاکميت ظاهر بازی خود را تغيير می دهد و همچنان می پندارد روح اعتراضی و انقلابی خود را در درون دارد ولی رفتارهای او پی در پی به ارزشها و برنامه های جنبش ضربه وارد می کند. سخنان آنها و حضور آنها به مديريت دستگاه سرکوب در می آيد و حرف های تحت تأثير حاکميت برجسته می شود. سخنان، اختلاف برانگيز و عليه دوستان خواهد بود. در اين شرايط بهترين اقدام فرار از حضور در صحنه و اجتناب از هر تاکتيک است و گرنه بهتر است که مطابق با اعتقادات هزينه ها را پذيرفت. اين اتفاق فراتر از فرد در سطح يک گروه و حزب می تواند فجايعی در سطح کشور به بار آورد و حرفهای غير واقعی و غير اعتقادی موجب دفع حداکثری گردد و در جنبش نيز اختلاف برانگيزد و مشکل بيافريند. فرد تاکتيک زده اسرار جمع دوستان را برملا می کند و موجب تخريب افراد می شود ولی تاکتيک زدگی جمعی در برابر مردم به بروز رفتارها و اقدامات غلط می انجامد. گاه در کنار دشمنان مردم قرار می گيرند و گاه زبان مردم را نمی فهمند و به عموم مردم بی حرمتی می کنند. اين مسأله در رفتارهای غيرصادقانه و آنچه در بيانی تند و صريح بتوان رفتار منافقانه خواند ديده می شود. آنچه به عنوان زنده ماندن جنبش سياسی مورد نظر دانشجويان و راديکال های جنبش سبز است نه يک حرکت افراطی و غير عقلانی که مبين ضرورت و احساس خطری در جنبش است که بايد به آن توجه داشت که حل آن اگر در پيروی از خواست اين عده هم نباشد توجه به هشدارهای آنان در نحوه عمل آينده جنبش راه پيروزی و اميدواری را هموار خواهد ساخت. پيوستگی اعتراضات نسل گذشته تا خرداد امسال و احتمال ادامه ی پيوسته آن در آينده تا تغيير وضع موجود و پيروزی خواست و اراده ی مردم، مسأله ايست که گاه به همان ميزان تغيير وضع موجود اهميت دارد. ثمربخشی فعاليت ها و هزينه های فراوان -جانی، معنوی و مادی مانند انفرادی های بلندمدت و شکنجه های سخت- گاه موجب می شود که انتظار نتيجه گيری سريع تر در جنبش داشته باشيم. اين انتظار دوگونه ی خواست: حضور خود و سرعت در تحقق خواست را در بر دارد که می توان بخشی از اين نوع انتظار را احساسی دانست. اما نگاهی ديگر هم می توان به اين مسأله داشت که اگرچه جنبش اجتماعی و مردمی ايران در شکل گيری خواست تغيير به سوی نقطه مطلوب خويش سال های سال است ادامه يافته و در چند برهه تاريخی در قالب های انقلابی گذاری به گونه ای ای جديد از زيست سياسی و اجتماعی را تجربه کرده است اما شکل سياسی مقطعی آن در برهه های خاص تاريخی فرصتی ويژه است که عدم بهره برداری از آن می تواند نه فقط تأخيری تا محروميت يک يا چند نسل از شرايط مساعد فراهم آورد بلکه هزينه های فراوانی از جمله جان انسانهای بی گناه را مصروف اهمال و حتی عدم همت ويژه گرداند. جنبش خرداد سال گذشته نيز فرصتی ويژه را فراهم آورده است که به رکود کشيده شدن آن علاوه بر برخی سرخوردگی های مقطعی و فاصله اندازی تا تحقق خواسته ها درد بزرگ عدم پاسداشت خون های ريخته و قدردانی از هزينه های سنگين بازداشت و انفرادی و شکنجه را در پی دارد. در حادثه تيرماه ۷۸ بستر فراهم شده برای بازگشت عقلانيت و فرصت اصلاحات به عرصه حاکميت از سوی دانشجويان فراهم شده بود. پس از يورش به جامانده های گروه های خودسر و خشونت طلب در شرايطی که حسب ظاهر وامدارانِ دانشجويان قوه ای را در دست داشتند و آهنگ تسلط بر ديگر قوا را هم داشتند، دانشجويان می توانستند به خواست تغيير خود صورت تحقق بخشند اما عدم حمايت مناسب و غيرمنتظره بودن سطح خشونت و سرکوب آن فرصت تاريخی را پس از مدتی به يادمانی برای دانشگاه تبديل کرد و وجه سياسی آن جنبش نتوانست حيات پيوسته داشته باشد و حتی در سالهای بعد بزرگداشت در خور شهدا و هزينه داده های آن روزهای پر خون و دود برگزار نگرديد. حال در جنبش سبز نيز اگرچه ادامه مسير خواست تغيير با توجه به افزايش و گسترش سطح اعتراضات در بررسی ميزان نارضايتی مردم مبين استمرار رو به رشد جنبش اجتماعی ايران در فضايی پر اميد است اما حيات جنبش سياسی نيز برای عده ای از جمله دانشجويان و راديکال های جنبش سبز که هزينه های گرانتری پرداخت کرده اند، اهميت دارد. حال که بحث از فرصت های بزرگ تاريخی است بايد گفت لزوم استفاده از فرصت ها و برخی از امور فرصت ساز حائز اهميت است. افزايش فشار خارجی به خصوص در چندماه اخير ناشی از مشاهده مقاومت مدنی مردم ايران در برابر خشونت غيرعادی حاکميت از سويی -ترسی را در جهان ايجاد کرده است که حاکميتی که با مردمش چنين می کند در برابر آنها چه خواهد کرد- و از ديگر سو ترس از افزايش شائبه بهره مندی ايران از توان کشتار جمعی موشکی و هسته ای است. حال که مردم چنين کشوری از حاکميت آن جدا می باشند اقدام درست و اصولی حمايت از مردم و افزايش فشار فلج کننده بر چنين حاکميتی است. اين فشارها به خودی خود ايجاد کننده فرصت در ابعاد مختلف اقتصادی و اجتماعی و سياسی است. از آنجا که هم مشروعيت نظام را زير سئوال می برد و هم کارآمدی را دچار چالش بزرگ می گرداند. البته نحوه تعامل خاص ايران با جهان در افزايش بی اعتمادی و مانورهای متعدد و موضع گيری های خصمانه در اين روزها با اطلاعات جديد به دست آمده از ايران، گزينه نظامی عليه ايران را پررنگ کرده است و در محافل و مجامع مختلف بين المللی و منطقه ای نگاه جدی تری به حمله نظامی ميشود. اصرار اسرائيل، سياست های خاص منطقه ای و جايگاه سياست های راهبردی دولت اوباما نيز مقوم اين مسأله بوده است. اين در حالی است که بخشی از فضای عام جامعه و برخی از نخبگان نيز حامی دخالت مستقيم خارجی در تغييرات اساسی در ايران می باشد. گرچه اين نوع تغيير سرعت و کيفيت مطلوبی در ايجاد تغيير خواهد داشت ولی آسيب های بلند مدت و فراوان به تأسيسات زيربنايی و بحران طولانی مدت پس از مداخله نظامی چنان است که اگر با دقت و درايت بيشتری به اين مسأله نگريسته شود به راحتی می توان فهميد که انتخاب راههای مدنی هزينه دار در ايران و پذيرش اندکی قدرت سرکوب بيشتر و زندانيان بيشتر نيز می تواند در مدت کوتاهی و با هزينه های مادی و معنوی خيلی کمتر ما را به نتيجه برساند. اما در جمع فرصت های مهيا شده بايد به افزايش مانور برای تحقق خواست تغيير نيز توجه داشت. اين مهم با افزايش خلاقيت و ارائه نقش های جديد برای فعالان جديد و رهبران و راههای جديد برای حفظ شرايط ادامه راه سبز است. جنبش سبز که مهمترين مقوم تا امروزش اميد است توانسته با تکيه بر ايستادگی رهبران و حمايت بی نظير مردم حيات خودش را به نحوی پيش رونده ادامه دهد. حال تنوع و تعدد نقش های رهبری از سوی فعالان و رهبران در ياری به يکديگر می تواند کمکی باشد که ما در چند ماه اخير با مشاهده فعاليت مادران و همسران زندانيان سياسی با بخشی از ان آشنا شديم. در اين شرايط حضور فعال تر بخش معنوی تر جنبش و تکيه بر ارزشهای انسانی در حضور مادرانه و مهربانه در کنار رهبران و فعالان جنبش سبز در حقانيت بخشی به مسير کارگر است. جلسات دسته جمعی، ارتباطات، مراجعات، مصاحبه ها و نامه های اين گروه توانسته در دوران شدت گرفتن سرکوب بر پررنگی اميد در جنبش سبز بيافزايد. همچنين نقش های مکمل و مجزای رهبران در داخل و بيانيه های به موقع مشترک برای دو خواست متفاوت فراگيری يک خواست در زمانی، و رهبری خواست ها و نحوه عمل متفاوت -از محافظه کار تا راديکال- در جنبش و در زمان های مختلف توسط هر يک از رهبران متناسب با آن خواست از ديگر اقدامات مؤثر بوده است که اين مسائل استحکام بخش جنبش سياسی يک سال اخير بوده است. در موضوع نقش های جديد و راههای جديد و به عبارتی افزايش دامنه تأثيرگذاری مؤثر و بهره گيری از امکانات و روشهای مناسب بايد در ادامه مسير دقت بيشتری شود. به طور کلی بايد با کمترين امکانات و روشها بيشترين دستاوردها و پيروزی ها را به دست آوريم. ۷- يکی از موضوعات مهم اين روزها دو گونه رفتار در ادامه نامه ها و سخنرانی و بيانيه ها و مشخص شدن جايگاه برخی فعالان سياسی، مدنی و حتی فرهنگی و هنری و ورزشی در برابر مسائل روز است. اين گونه های رفتار گروههای خاص خود را نيز شکل می دهد. گروه اول مورد بحث شامل اکثريتی است که عده ای از آنها در اين برهه به صراحت موضع خود را مشخص کردند و گاه چرخشی کامل در برابر گذشته خود (١٨٠ درجه ای) داشته اند و عده ای نيز تصميمشان را گرفته اند که در نقطه گذشته ی خود مصرانه تر بياستند و باقی نيز در اين ميان با توجه به وضعيت گذشته و باورها و انتقادات امروز و مجموعه کامل آگاهی شان و اتفاقات روز قرار گرفته اند. اما اقليتی نيز در اين بحث وجود دارد که در قبال مسائل و اتفاقات يک سال گذشته دچار ترديد و ابهام فراوانی شده اند و با توجه به عدم تغيير ظاهرشان دچار نوعی ادبيات دوگانه يکی به نعل و يکی به ميخ شده اند تا نتوان در مورد آنها به صراحت قضاوت کرد و در مورد تغيير و عدم تغيير يا ميزان تغيير و معيار ارزشها و باورهای جديدشان حکم داد و داوری کرد. حال اين نحوه عمل را به دليل تعلق دانی به گذشته و ميراث های برجا مانده از طفل به خون دل پرورانده بدانيم يا به سياست های ويژه و زيرکانه در باز کردن جبهه ای جديد و ايجاد زمينه و بستر گونه ای ديگر از فعاليت و انتقاد بايد منتظر گذر زمان بود. اين اقليت نيز به دو گروه تقسيم می شود که عده ای از سوی بخشی از حاکميت در زمره مخالفان و معترضان قرار می گيرند و مردم نيز آنها را در جبهه خود می دانند ولی دليل ادبيات دو پهلو را گوناگون تعبير می نمايند و عده ای نيز در جبهه و در خدمت حاکميت دارای پست ها و مصادری هستند و حسب ظاهر مغاير با خواست جنبش سبز خود را قرار داده اند. اگرچه نفاق و رفتار منافقانه جزئی از واقعيت تمامی کارگزاران دستگاه های ديکتاتوری است اما انتظار می رود که کسانی که به جنبش سبز نزديک می باشند بپذيرند که گونه ای شفافتر از حمايت ها را پيش بگيرند و کجايی جايگاه خودشان را مشخص نمايند و ادبيات دوپهلو و تنگ خود را به نحوی به کار ببرند که هيچگاه اتهامی را متوجه رهبران سبز ننمايند. اگرچه تغيير و بيان تغيير به ويژه برای افرادی که در سطحی از سياست زيست داشته اند که حيات اعتقادی شان در ويترين و در معرض ديد ديگران بوده است، بسيار سخت است. اما بايد دانست که با توجه به اين که ملاک حال افراد است، تغييرات فردی می تواند به خودی خود پاسخ گوی گذشته و نحوه عمل گذشته باشد. حال بايد برای عبور از سختی تغيير برای رسيدن به ثباتی پس از بيان تغيير شرايط را مهيا کنيم و دعوت به اين تغيير بنماييم. تشويق و تبريکِ نامه های معذرت خواهی و تغيير رفتار و تغيير عقيده افراد مختلف از جمله وظايف حاميان و فعالان سبز است. اما در مورد رفتارهای منافقانه ی عده ای در حاکميت که يا دچار تغييرات شده اند و جرأت بيان ندارند يا اساس نظام استبدادی را نمی پذيرند و منافع و مطامع و يا تهديد و ترس از عواقب مانع از بيان صادقانه شان است، بايد سعی در افزايش فاصله گيری و شفاف و روشن سازی بيان در رفع پوشش و حجاب کلام گردد و پنداره ی مخالفت ايشان با حاکميت را جنبش بايد دامن زده و به شکاف درون حاکميت به عنوان مقومی برای پيروزی بپردازد. آنچه که مؤيد نحوه سکوت سياسی يا غير معين بودن جايگاه سياسی است، تنها زمانی از سوی حاميان اعتقادی و واقعی جنبش مورد پذيرش است که اين رفتار ايشان برای حمايت از جنبش و باز گذاشتن چترهای حمايتی و راههای مذاکره و تکيه گاه های فشار سياسی در تغيير مواضع حاکميت يا حاميان حاکميت اثر بخش باشد. اين گونه رفتار علاوه بر افزايش شکاف در حاکميت و ايجاد امنيت برای بخشی -يا همه ی- جنبش بايد اميد بخش و تقويت کننده روحيه در مسير و فعاليت های آينده باشد. از ديگر مسائلی که در يک سال اخير بسيار مورد سئوال و بررسی از سوی جنبش سبز قرار گرفته مسأله ترس بوده است. ترس يکی از مسائل اساسی در اعتراضات مردمی و نحوه رفتار حاکميت در برابر مردم و حضور و اعتراض مردم در برابر خواست خشونت بار حاکميت استبدادی است. از آنجاييکه بزرگترين موانع پيشرفت جنبش و يا به بيانی ديگر از دلايل کاهش سرعت جنبش سبز ترس و سياست ارعاب و تهديد حاکميت است، لازم است به ريشه های ترس در فضای کنونی ايران و حل مسأله ترس پذيری مردم پرداخت. همچنين بايد در نظر داشت که عامل و دليل خشونت به مفهوم عام، ترس است و حاکميت نيز در سوی مقابل ترس آفرينی به واسطه زيست در چنين شرايطی و فرار از خطرات دچار ترسی -در معنای وسيع- می گردد که عامل بروز خشونت وی است. پس پرداخت به مسأله ترس و پاسخ گويی به آن می تواند علاوه بر تقويم حضور مصمم و پابرجای مردم، درهم شکننده نوعی مقاومت غير عقلانی از سوی حاکميت هم باشد. گاه در معرفی ترس دسته بندی و تقسيم هايی صورت می گيرد و با نامگذاری های معادل و مشابه احساس خطر و پرهيز چون اضطراب، هراس، بيم، خوف و ترس سعی در تقسيم اين مفهوم کلی -که ما همه را ترس می دانيم- می گردد. گاه اين ترس، درونی است و بدون بروز هر گونه عامل بيرونی شکل می گيرد که می توان آن را اضطراب يا گونه ای ترس کاذب دانست. گاه عامل هم درونی و هم بيرونی است و متأثر از تجربه ای که در بيرون وجود داشته و موجب فرار و پرهيز می گردد شکل می گيرد. اين گونه که ترس از وقوع امر ناخوشايند فارغ از تحقق آن است را اگر خوف يا هراس يا بيم بناميم نوعی ترس روانی و درونی با منشأ بيرونی و احتمالی است. نوعی ديگر ترسی است که پرهيز و فرار از خشونت و امر نامطلوب به صورت عينی و منطبق بر واقعيتِ پذيرفته شده است. اين رعب يا ترس همان مسأله اصلی امروز ماست که مثال گويای آن احتمال قرار گرفتن در قفس شير گرسنه است و همان وجهی از ترس است که با توجه به سابقه سرکوب شديد مردم در خيابان ها و مواردی از قتل و بازداشت هايی که همراه با شکنجه بوده يک واقعيت است که افراد را از عواقب حضور پرهيز می دهد و می ترساند. آنچه که به عنوان لزوم عبور از فضای ترس موجود در کشور لازم به ذکر است در چند سطح مختلف و متناسب با تفکيکی که ارائه شد -يا هر تفکيک و بيان متناسب و منفک ديگر- چنين است، درباره اضطراب و بيم های غيرواقعی بايد آگاهی را افزايش داد. آنچه که از وجود برخی شکنجه ها، آثار سوء بر خانواده و اطرافيان و همچنين کشتار هزارها نفر است، يک ترس دروغين است. غيرقابل تحمل بودن و منجر به مرگ شدن شکنجه ها نيز در موارد بسيار بسيار نادری (در سالهای اخير) اتفاق افتاده است که آن نيز مانند جريان کهريزک هزينه های بسياری برای نظام داشت. اگرچه آثار سوء شکنجه به ويژه در دراز مدت بر جسم و روح افراد اثر می گذارد و گاه به کاهش عمر و بروز بيماريهای سخت می انجامد. البته اين مسأله (شکنجه) نيز در مورد همه افراد و با نهايت شدت نخواهد بود. آنچه که در اينگونه ترس بهترين درمان و عامل گذار از ترس است، افزايش آگاهی و علم بر نحوه برخوردهاست. مسأله ای که در ساير گونه های هراس آفرينی حاکميت نيز با افزايش آگاهی می تواند ياری رسان جنبش باشد. در مورد هراس از بازداشت و برخی اتفاقات ديگر نيز اگرچه واقعيت بيرونی در مورد آن هويداست ولی بايد در نظر داشت قدرت سرکوب، محروميت، بازداشت در يک نظام حد مشخصی دارد. ظرفيت جمهوری اسلامی برای زندانيان سياسی در مواقع بحرانی بيش از چند هزار نفر نخواهد بود که در شرايط عادی نيز بايد کمتر از هزار نفر باشد. ميزان شکنجه ها در صورت حمايت رسانه ای و فشار بين المللی و حساسيت اذهان عمومی بسيار کم خواهد بود. نحوه رفتار معترضان در يک سال گذشته به نظارت پذيری بيشتر سلولهای بازداشتگاه و اتاق های بازجويی منجر شده است. در مورد ترس واقعی نيز بايد دانست که هر امر وحشتناکی قدرت وحشت آفرينی و ترس زايی مشخصی دارد. حمله پليس و لباس شخصی ها به جمع های اندک صورت می گيرد ولی همان پليس از جمع های منسجم پر شمار گريزان خواهد بود. در بيان کلی مقابله با ترس بايد دانست که شکستن فضای ترس با پذيرش برخی از هزينه ها و پيشه گرفتن شجاعت ضرورتی در پيشبرد جنبش است و ترس که به عنوان عاملی خشونت آميز و نامطلوب از گونه های تهديد اطرافيان و خود فرد و تهديد جامعه و مردم می تواند مانع فعاليت باشد، هدف گرفتن خشونت و مواجهه خشونت زدايانه با ابزار ترس آفرين و برملا شدن غيرواقعی بودن بخش اعظمی از فضای ارعاب با عدم تحقق آن، می تواند ياری رسان جنبش باشد. بايد دانست که بيان مکرر تحقق خشونت يا اصرار و تأکيد بر خشونت می تواند کارکردی برای سرکوب جنبش در ترس آفرينی داشته باشد. مثلاً در مورد شکنجه بايد دانست که هدف هميشه فرد شکنجه شده نيست و در برخی از موارد انتشار و انعکاس آثار آن در جامعه، هدف شکنجه گران است؛ و مسائل فراوانی از اين دست که توجه بيشتر به مسأله ترس و مهار آن در جنبش را ايجاب می نمايد. در مورد مسأله اعدام نيز به عنوان يکی از ظرفيت های نهايی سرکوب و ارعاب در بروز علنی حذف فيزيکی در دستگاه خشونت نيز بايد چند نکته را در نظر داشت. جهانی شدن ارزشهای انسانی و پيروی جهانی از منشور حقوق بشر در عدم اجرای احکام اعدام و خشونت پرهيزی در اجتناب از اين حکم غيرانسانی توانسته نگاه به مسأله اعدام را تغيير دهد و اعدام کنندگان را در رديف جنايتکاران قرار دهد. استفاده سياسی و غيرعادلانه از اعدام در نظام های غيرمشروع استبدادی و مقاومت و اعتراض جهانی برای ممانعت از اعدامها با محوريت اعدامهای عقيدتی و سياسی و چشم اسفندياری مسائل سياسی و اعتقادی در عرصه بين المللی در ضربه پذيری سياست های ارعاب و تهديد از جمله پيشرفت های جريان های ضداعدام و غيرکارآمدی سياست ارعاب های اعدام محور است. واکنش های داخلی نيز به اعدام های اخير و ترس حاکميت از عدم کنترل و مديريت منطقه ای و ملی پس از اعدام فعالان سياسی نيز در چندماه اخير نشان داد که هزينه های اعدام سياسی برای حاکميت فراوان شده است. اما در مورد ترس حاکم در دستگاه سرکوب نيز بايد از دو جهت مختلف به مسأله نگاه کرد و در دو سوی تشديد و حذف اقدام نمود. افزايش ترس در ميان عوامل سرکوب و مديران و آمران دستگاه های نظارتی و پليسی می تواند به افزايش خشونت در جامعه منجر گردد. چرا که ترس ريشه و عامل خشونت است و از سوی ديگر ايجاد ترس در ميان اين گروه گاه موجب عقب نشينی و انفعال يا تغيير می گردد. حال بايد اين فضا را به گونه ای مديريت کرد که با کاهش خشونت به ريزش بدنه حاکميت و دستگاه سرکوب و عقب نشينی آنها برسيم. اميد دادن در مورد آينده به کارگزاران و عوامل حاکميت در ايجاد شرايط عادی پس از تغيير، حکمفرمايی آرامش، پرهيز از انتقام و تنبيهات خشونت بار چون اعدام، شمول جامعه از عفو عمومی نسبت به فعاليت های گذشته، پذيرش مأموريت و معذوريت عمال حاکميت و مواردی از اين دست در يک سوی ميدان در کنار اصرار بر نفی خشونت در اصول و پرهيز اخلاقی در مقاومت اصولی، غير فاصله دار از مقاومت مدنی مطلوب همه و همه می تواند اين نگرش را در دستگاه سرکوب برای کاهش ترسی مولد خشونت ايجاد نمايد. بايد تضمين هايی -حتی در قالب بيانيه ها و مانيفست های سران جنبش سبز- داده شود که حتی پس از تغييرات خبری از تسويه حساب نخواهد بود و افراد بر اساس شايستگی به کار خود ادامه خواهند داد و از گذشته ی غيرمسئولانه آنها گذشت خواهد شد. برای ايجاد ترس برای فضاسازی پايان وضع موجود و شکست تسلط کنونی حاکميت و همچنين گونه ای از ترس که در پی ديده شدن خواست فراگير تغيير در ميان مردم و مقاومت و اصرار رهبران و فعالان و وجود برنامه ای برای پيروزی است نيز بايد تشديد و تبليغ بيشتر را پيش بگيريم بنابراين بيشماری معترضان، شکاف در حاکميت و تزلزل اراده ی مديران و فروپاشی های اقتصادی و فرهنگی و سياسی و اجتماعی و ديگر مسائلی که مبين شرايط انقلابی است بايد به کرات تکرار شود ولی اين ترس معطوف به کل حاکميت باشد و هرگز فرد را هدف قرار ندهد. البته منظور از فرد، رهبری و تصميم گيران و تصميم سازان حاکميت نيست بلکه مراد در اينجا کارگزاران و عمال حاکميت است که ما در پی آن هستيم که ترسی که ايجاد می کنيم آنها را به ضرورت تسليم و عقب نشينی وا دارد و نه آنها را در کنج ناچاری از دفاع، جان بر کف قرار دهد. مهمترين توصيه، عمومی کردن مسئوليت و عواقب رفتار و پرهيز از ترس معطوف به فرد در تنبيهات آينده يا محدوديت ها و محروميت های اقتصادی و اجتماعی در آينده به فرد است. مجيد توکلی Copyright: gooya.com 2016
|