سه شنبه 16 شهریور 1389   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

سیاره میمون ها! احمد وحدت‌خواه

احمد وحدت خواه
جامعه دربسته و بدون فرهنگ پرسشگری مورد نظر رژیم جمهوری اسلامی همان سیاره میمون هاست که موجودات آن فقط به خوردن و خوابیدن و تولید مثل فطری عادت دارند و هرچه میمون اعظم برای آنها صلاح بداند همان را اطاعت خواهند کرد. تا جایی که شاید اگر جرئت داشتند بر فراز برج شهیاد و سالن فردوگاه خمینی می نوشتند: به سیاره میمونها خوش آمدید

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


ویژه خبرنامه گویا

حاج منصور ارضی از مداحان مشهور دستگاه ولایت فقیه، اسفندیار رحیم مشایی رئیس دفتر احمدی نژاد را «فضله ای» خوانده است که می خواهد یک حکومت صهیونیستی را در دل حکومت اسلامی به وجود آورد.

در زمان های دور که هنوز برنج باسماتی تایلندی و پاکستانی در بسته بندی های مدرن و بهداشتی وارد بازارهای ایران نشده بود خانواده های ایرانی برنج خود را در ظروف مسی و پلاستیکی در گوشه ای از آشپزخانه نگهداری می کردند و هر از چند گاهی در نیمه های شب موش های مزاحم پس از خوردن شکمی سیر از این برنج ها فضله خود را هم در پشت سر می گذاشتند. روز بعد سیاهی آثار جرم آنها در میان برنج سفید به خوبی عیان می شد و مادر بزرگان ما ناچار می شدند پیش از درست کردن کته و چلو، برنج خود را یک شستشوی کامل بدهند.

استعاره ای که حاج منصور ارضی در توصیف مشایی به کار برده است پیش از تفسیر و پیام سیاسی آن بیانگر فرهنگ، یا بهتر گفته باشیم بی فرهنگی حاکم بر جامعه ایرانی است که نهایتا رژیم جمهوری اسلامی را به زانو در خواهد آورد.

هیچ حکومتی بدون داشتن یک فرهنگ مشخص که بر رفتار فردی، اجتماعی، اقتصادی، هنری و سیاسی مردم آن حاکم باشد و آنها را به طریق اولی شکل و معنی بدهد قادر به ادامه حیات نیست. فرهنگ نیز خود در روند این کنش و واکنش های اجتماعی میان مردم سرزمینی که در کنار یکدیگر زندگی مسالمت آمیز و مشترک دارند از این رفتار نامبرده تاثیر می پذیرد و ادامه حیات می دهد . ماحصل این دایره پایان ناپذیر شکل گیری و انسجام یک جامعه و انعکاس آمال و اندیشه های مردم آن مجددا به صورت فرهنگ و از طریق هنر و سیاست و اقتصاد است.

جامعه دربسته و بدون فرهنگ پرسشگری مورد نظر رژیم جمهوری اسلامی همان سیاره میمون هاست که موجودات آن فقط به خوردن و خوابیدن و تولید مثل فطری عادت دارند و هرچه میمون اعظم برای آنها صلاح بداند همان را اطاعت خواهند کرد.

تا جایی که شاید اگر جرئت داشتند بر فراز برج شهیاد و سالن فردوگاه خمینی می نوشتند: به سیاره میمونها خوش آمدید

ریشه این تفکر نیز امروز به وجود نیامده است. جمهوری اسلامی و طبقات شکل دهنده هیئت حاکمه آن از درون یک انقلاب ضد فرهنگی بر علیه مظاهر و اندیشه های زندگی نوین بورژوازی زمان شاه (هرچند به شکل ناقص آن) متولد شده اند.

در عین حال آنها وارث کشوری شده اند که صرفنظر از وجود فرهنگ روستایی -مذهبی آن، در پیش از انقلاب ساختارهای اقتصادی و آموزشی آن با توجه به پیوندهای گسترده تجاری و سیاسی ایران با غرب - به ویژه آمریکا - با سرمایه داری جهانی هماهنگ بود. سرمایه داری نیز تنها در باج خواری حاج جباری و ستمکاری و استعماری که لنین و استالین در نوک زبان چپ گرایان پیش از انقلاب ما گذاشته اند نیست و گردش سرمایه و رقابت بازار خواسته یا ناخواسته ارزش های فرهنگی پیشرفته خود مانند آزادیهای فردی، جدایی دین از حکومت، سیستم پارلمانتریستی و فعالیت احزاب و رسانه های اجتماعی را نیز می آفریند.

جمهوری اسلامی در سی سال گذشته در برزخ میان ادعاهای دفاع خود از «مستضعفان» و یافتن سامانی اقتصادی بدون «کرنش» به این سرمایه داری زاییده تمدن غرب دست و پا زده است.

آن دوره هایی را هم که در دولت های رفسنجانی و خاتمی تلاش هایی برای هماهنگی با نظام غالب سرمایه داری در روابط بین الملل و خروج انزوای ایران صورت گرفته است افراطیون مذهبی حاکم امروز به عنوان دوران «پشت کردن به آرمانهای انقلاب» از آن یاد می کنند.

نتیجه این مقاومت بیهوده رژیم در مقابل این واقعیت که اقتصاد پایه های روابط فرهنگی میان شهروندان را تعیین می کند

این بوده است که علیرغم وجود روابط اقتصادی سرمایه داری، آنهم از نوع لجام گسیخته و دلالی، از آنجاییکه کنترل مراکز و بنیادهای اقتصادی کشور در دست ارتجاع مذهبی بوده است، فرهنگ لازمه رشد جامعه به سوی روابط باز و مدرن اجتماعی در ایران نهادینه نشده است.

در جهان غرب اگر یک روحانی (معادل حاج منصور ارضي) یک سیاستمدار (معادل مشایي) را در انظار عمومی با فضله موش مقایسه کند جای او یا در تیمارستان است یا زندان. در ایران ما این شخص مداح رهبر حکومت و نماینده دین رسمی ۷۰ میلیون انسان دیگر شده است!

بر همین روال، هر صدایی که با توسل به فرهنگ ملی ما به نوعی فرهنگ ارتجاعی این طبقه حاکم را به زیر سئوال ببرد در صف ضد انقلاب جا دارد. چه این صدا از حنجره بی همتای استاد شجریان در آید و چه از فریاد عدالتخواهی جنبش سبز. بی جهت نیست که آیت الله مهدوی کنی تضاد عمده جهان خارج از مرزهای میهن ما با این حکومت را جنگ همه جانبه فرهنگی با آن خوانده است. تو گویی فرهنگی که مداح رهبر آن حتی مشاور و معاون اول رئیس جمهوری خود ساخته اش را هم فضله موش می خواند تاب مقاومت در مقابل فرهنگ ملی و ستایشگر زندگی ما ایرانیان را دارد، فرهنگ جهان متمدن پیش کش.

مرگ از نوع دیگر

با درگذشت ناگهانی محمد پورداد در ماه گذشته، جامعه مطبوعاتی ایران و کسانی که او را تنها در مقام دوستی می شناختند یکی از یاران خوب خود را از دست دادند.

یک ضرب المثل انگلیسی می گوید آنها که مرگ را باور ندارند زندگی را باور ندارند. با این حال مرگ و مردن برای ما ایرانیان هم با غلبه رژیم جهل و ستم جمهوری اسلامی بر سرنوشت مردم و میهنمان یک معنای جدید پیدا کرده است.

جدا از سیل عظیم جوانانی که در باتلاق های جنگ و نیرنگ صدام وخمینی قربانی جنونی تاریخی شدند و به شهادت رسیدند، هزاران فرزند دیگر ایران زمین که حاکمیت استبداد مذهبی را بر میهن خود نخواسته اند جان شیرین خود را در راه آزادی ایران از دست داده اند.

چه بدنهای شکنجه شده ای که هم اینک در دخمه های سپاه و بسیج به جرم پرسیدن «رای من کجاست» با مرگ دست وپنجه نرم می کنند.

در همان حال، در جامعه غربت نشینان هر هفته شاهد درگذشت ده ها هم میهنی هستیم که به جای ادامه زندگی در وطن تنها آرزوی مردن در آن را داشته اند، که محمد پورداد با عشقی که به میهن و سربلندی آن داشت بی شک یکی از این نیک صفتان روزگار ما بود.

در مردن های سابق انسان ایرانی روزی به خواست طبیعت یا خدایش به دنیا می آمد و روزی دیگر چشم از جهان فرو می بست. در زیر نظام جمهوری اسلامی انسانی که در ایران ما متولد می شود پیش از فرا رسیدن مرگ طبیعی و بر حق خود باید انتظار آن را بکشد که ممکن است یا شهید شود، یا اعدام شود یا در غربت و زندان و تبعید جان بدهد یا در اثر هزاران حادثه و مصیبتی که زاییده دست حکام نادان و تبهکار در کمین او نشسته است جان ببازد.

شاعر نامدار اسماعیل خویی در توصیف طبیعت رژیم حاکم بر کشور ما در قصیده ای می گوید:

چو مرگ، خصم حیات، اینت نفس عزرائیل

کز او نیاید جز کشتن ایچ کار دگر

ایا ز آفتت ایران یکی مزارستان

که هر نفس بفزاید بر او مزار دگر!

احمد وحدت‌خواه
avahdatkhah@gmail.com


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016