نظامهای دينی و روشنفکران دينخو، الاهه بقراط، کيهان لندن
نمايشگاه منحصربهفرد "جامعه و جنايت: هيتلر و مردم آلمان" تلاشی است برای يافتن پاسخ به پرسشهای زير از جمله در ميان نامههايی که از سوی رژيم نازی نگاهداری میشدند و اتحاد شوروی پس از جنگ جهانی دوم آنها را به غنيمت برد و اينک در «موزه تاريخ آلمان» در شهر برلين در دسترس همگان قرار گرفته است: "چگونه هيتلر امکان ظهور يافت؟ چگونه هيتلر و نازیها که مسئول جنگ، جنايت و پاکسازی قومی بودند، توانستند به يک مقبوليت گسترده در آلمان دست يابند؟ چرا بسياری از آلمانیها حاضر بودند با تبعيت از «رهبر» فعالانه از ديکتاتوری نازیها پشتيبانی کنند؟"
کيهان لندن ۲۸ اکتبر ۲۰۱۰
www.alefbe.com
www.kayhanlondon.com
يورگن هابرماس، به عنوان يکی از مطرحترين فيلسوفان معاصر که تزهای وی اتفاقا در زمينه «زبان»، «گفتگو» و «ارتباط» مشهور است، فيلسوفی است که معتقد است با يک «سلام، حال شما چطور است؟» میتوان نقب به منظور گوينده و برداشتهای مخاطب زد. پس به نظر نمیرسد در درک نامههايی که به وی میرسد دچار مشکل شود و نياز به توضيح ديگران داشته باشد*.
تنهايی فلسفه
آرامش دوستدار بیترديد انديشمندی تنهاست. نه تنها از آن رو که به تندی و تلخی با تاريخ و فرهنگ ايرانی در افتاد، بلکه هم چنين بدين سبب که فلسفه که با پرسش آغاز میشود، بدون آنکه با پاسخی پايان گيرد، در ايران همواره، و به ويژه در چهار قرن گذشته، تنها بوده است چرا که ظاهرا نه نيازی در عمل کردن به توصيه امانوئل کانت و به کار گرفتن «فهم خويش» وجود داشت و نه پرسشی که پيشاپيش پاسخی نداشته باشد!
«درخششهای تيره» آرامش دوستدار نزديک به بيست سال پيش (۱۳۷۰) با سخن مشهور کانت «در به کار بردن فهم خويش دليری ورز!» در خارج کشور منتشر شد. من ده سال پيش يک کتابگزاری زير عنوان «ما احشام الاهی!» دربارهاش نوشتم. شيوه بررسی دوستدار در ميان نويسندگان ايرانی برايم تازگی داشت. از همين رو در آن کتابگزاری يادآوری کردم، روش علمی او در اين کتاب، خواننده را به ياد شيوه ارنست رنان در کتاب «زندگانی مسيح» و کارل يونگ در کتاب بیهمتای «پاسخ به ايوب» می اندازد.
میتوان در برخی يا بسياری نکات با دوستدار موافق نبود. میتوان بر اساس منطق خود وی، او را به پرسش کشيد. ليکن نمیتوان او را تخطئه کرد حتا اگر فقط به يک دليل «نابخشودنی» باشد: دوستدار درباره «نينديشيدن»، آن هم نينديشيدن «روشنفکران» ايرانی انديشيده است! حال آنکه برخی بر اين گمان بوده و يا هستند که میانديشند در حالی که يا انديشه ديگران را باز پس دادهاند و يا فقط کمی بيشتر از ديگران اطلاعات داشتهاند!
«دينخويی» مفهوم اصلی «درخششهای تيره» است. دوستدار معتقد است: «دين خويی در حدی که مدعی فهميدن به معنای جدی آن است، نه از آن عوام بلکه منحصر به خواص است. آدم عامی نه تنها نمیگويد که میداند و میفهمد، بلکه به نادانستگی خود صريحا اقرار میکند. فقط خواصاند که همه چيز میدانند و میفهمند. هر اندازه دينخوتر باشند از اين نظر به خود مطمئنترند».
و من اين همه را اين گونه میفهمم که برای دينخو بودن حتما نبايد ديندار بود. میتوان بیدين ولی دينخو بود! بستگی به اين دارد که فرد تا چه اندازه به دانستهها و فهم خود مطمئن باشد. مشکل دينخويی در اين نيز هست که نمیتوان تصميم گرفت ديگر «دينخو» نبود! دينخويی يک فرهنگ و يک روش در برخورد با پديدههاست.
به تجربه ديدهام که دينخويی بنا به سرشت خود بیتحمل است. غيرتی است. خودنما است. امکان ندارد کسی را بدون پاسخ بگذارد. ناگهان شمشير کلام از نيام بر میکشد و اينجاست که حقارت ذاتی خويش را به نمايش میگذارد. چرا؟ زيرا کسی جرأت کرده و «فهم خويش» را به کار گرفته و جهان بدون پرسش و نوکری و چاکری را در برابر «نامداران» خدشهدار کرده است. دينخو گمان میکند که میپرسد. حال آنکه واقعيت اين است که دينخويان تنها زمانی پرسشی را مطرح میکنند که خود به پاسخاش نيز رسيده باشند! پاسخی که تنها پاسخ آنهاست و نه پاسخ همگان! دينخويان آنگاه پاسخ خود را به پرسش همگان، «حقيقت» میپندارند. دينخويان پروايی ندارند از اينکه گذر زمان پاسخهای آنها را بیاعتبار سازد چرا که به سلاح «توجيه» نيز مجهزند!
آلمانیها مثلی دارند که میگويد پرسش احمقانه وجود ندارد، بلکه جواب است که ممکن است احمقانه باشد. نمیدانم دامنه اين گشادهدستی فکری تا چه اندازه بر کسانی که آن را میشنوند روشن است. برای من اما همواره بازتاب اوج آزادی انديشه و به پرسش کشيدن همه چيز، مطلقا همه چيز، بوده است. مهم، پرسش است. پاسخ اهميت درجه دو دارد چرا که ممکن است غلط باشد! يا بعدا معلوم شود که غلط بوده است!
پاسخهای بدون پرسش!
کسانی اما وجود دارند که پاسخ برايشان همواره مهمتر از پرسش بوده است. اصلا رسالت خود را در رساندن اين پاسخهای چه بسا بدون پرسش، به مردم میشمارند!
هجوم ملخوار «اصلاحطلبان» جمهوری اسلامی به خارج کشور که از سالهای آخر دومين دوره رياست جمهوری حجتالاسلام محمد خاتمی شدت يافت، صحنه سياسی را در ميان ايرانيان تبعيدی دگرگون ساخت. اين هجوم از يک سو با سرکوب شديد از سوی رژيم که «اصلاحطلبان» را نيز وادار به ترک کشور میکرد و از سوی ديگر با موج مهاجرتی که در سال گذشته پس از رويدادهای ۲۲ خرداد دوباره خيز برداشت، نمیتوانست جامعه ايرانيان خارج از کشور را دچار تلاطم نکند.
نکته سزاوار تأمل اما در اين بود، و هست، که مدافعان «اصلاحات» به آن معنی که جناحی از رژيم مدافع آن است، بر خلاف ايرانيان تبعيدی که از سالها پيش بدون هرگونه امکانات، يک سپهر دفاعی و در عين حال فرهنگی، با همه کمی و کاستیهايش برای خويش به وجود آورده بودند، با پشتوانههايی که برخی اتفاقا از سوی همين ايرانيان تبعيدی برای آنها فراهم آمده بود، به جامعه خارج کشور پيوستند. آنها در عين حال با پيشينه و تجربهای که در زمان همکاری خويش با جمهوری اسلامی اندوخته بودند، از جمله ارتباط با افراد و محافل خارجی، اين امکان را دارند تا از هرگونه امکانات مادی که جهت به اصطلاح پيشرفت دمکراسی در ايران از سوی کشورهای خارجی در اختيار «ايرانيان» قرار میگيرد، بلافاصله و زودتر از ديگران برخوردار شوند. جالب اينجاست هستند در ميان اين گروههای به اصطلاح مدافع حقوق بشر، افرادی که ويژگی فعاليتشان تنها و تنها دفاع از «حقوق بشر» زندانيان «مسلمان» در جمهوری اسلامی است! چگونه چنين چيزی ممکن است؟ دليلاش را برايتان میگويم.
هنگامی که در دانشکده علوم سياسی دانشگاه برلين درس میخواندم، بارها در کلاسهايی حضور يافتم که به مسائل ايران و خاورميانه و يا کشورهای اسلامی میپرداختند. دانشجويان که عمدتا تازه از دبيرستان به دانشگاه آمده بودند، به جای خود. ولی همواره اين موضوع که اين استادان تا چه اندازه نسبت به مسائل واقعی کشورهای آن سوی جهان بدون شناخت هستند، سبب شگفتی و در عين حال آزار میشد. آنها اطلاعات کافی داشتند. خيلی مطالعه کرده و چه بسا حتا به آن کشورها سفر کرده بودند. ليکن با آن همه «اطلاعات» از «شناخت» و «آگاهی» بهره چندانی نداشتند. از همين رو من اطمينان خود را نسبت به شناخت اين اساتيد درباره کشورهای ديگر، مثلا آمريکای لاتين يا روسيه و چين نيز از دست دادم. اين که برخی از ايرانيان مدافع «حقوق بشر» میتوانند از امکاناتی که برای اين امر اختصاص داده شده در محدوده فکری و سياسی خويش استفاده کنند، از جمله به همين عدم شناخت کشورهای غربی باز میگردد. گاهی سادهلوحانه هر چيزی را به آنها میگويند میپذيرند!
بعدها، به ويژه در زمينه آنچه در رسانههای آلمان بازتاب میيافت، به تجربه دريافتم افرادی که به عنوان پل ارتباطی بين شخصيتهای علاقمند به اوضاع ايران و يا احزاب و رسانههای آلمان با جامعه ايران عمل میکنند، نقش کليدی در «آگاهی» و «شناخت» آنها نسبت به کشور ما دارند. برای نمونه، فرق میکند که اين «پل ارتباطی» يک «اصلاحطلب» باشد يا کسی که خواستار بسی بيش از جمهوری اسلامی اصلاحشده است، يا کسی از خود جمهوری اسلامی!
در تمام اين سالها، نخست کسانی که از عهد بوق کنفدراسيون در کشورهای غربی ساکن بودند، نقش اين پل ارتباطی را ابتدا به عنوان دانشجو و چپ و ناراضی و سپس به عنوان نويسنده و روزنامهنگار و «محقق» بازی میکردند. از آنجا که غربیها هر نوع همکاری را از نظر مادی جبران میکنند، طبيعتا اين افراد هنوز به دليل سابقهشان بيش از هر کسی شناخته شدهاند و دستشان نيز هميشه دراز است (همکاریهای امنيتی موضوع ديگری است و ربطی به اين بحث ندارد).
از هفت هشت سال پيش به اين سو، مدافعان «اصلاحات» که اتفاقا در همان بخش قديمی نيز به فراوانی ديده میشوند، و خود «اصلاحطلبان» از جمله کسانی که در جمهوری اسلامی به بند و زنجير کشيده شده بودند و بعد راهی خارج از کشور شدند، اين نقش را بر عهده گرفتند.
با هجوم «اصلاحطلبان» به خارج از کشور، فضای تبعيد رنگارنگ شد ليکن الزاما پربارتر نشد! بسياری از امکانات آنها عليه ايرانيان تبعيدی به کار گرفته شد. آنها در بسياری از رسانههای فارسی زبان خارج از کشور لانه کردند و هر آنجا که توانستند دست به حذف زدند. فرد را حذف کردند. نظر را حذف کردند. تنها اينترنت، اين تا کنون دمکراتيکترين ابزار ارتباطی از گزند آنها در امان ماند آن هم به اين دليل که حذف و سانسور در اينترنت، تا زمانی که يک قدرت دولتی پشت آن نباشد، معنايی ندارد.
نامه آرامش دوستدار، فيلسوف ايرانی، به يورگن هابرماس، فيلسوف آلمانی، با واکنش مرعوبکننده و تخطئهگرانه از سوی همين گروه فکری روبرو شد و مرا به ياد متنی درباره نمايشگاه جديد و منحصر به فرد «جامعه و جنايت: هيتلر و مردم آلمان» انداخت با پرسشهايی که هفتاد سال دير درباره نظام دينخوی نازیها مطرح میشود: «چگونه هيتلر امکان ظهور يافت؟ چگونه هيتلر و نازیها که مسئول جنگ، جنايت و پاکسازی قومی بودند، توانستند به يک مقبوليت گسترده در آلمان دست يابند؟ چرا بسياری از آلمانیها حاضر بودند با تبعيت از «رهبر» فعالانه از ديکتاتوری نازیها پشتيبانی کنند؟» نه پاسخ اين پرسشها که هنوز جستجو میشوند، بلکه اگر خود پرسشها در زمان خود مطرح میشدند، چه بسا توده مردمی که از کودک شش ساله تا سالمند نود ساله پا به پای «روشنفکران» اعم از دانشگاهی و هنرمند و نويسنده و متخصص برای «پيشوا» نامه مینوشتند و همه چيز خود را نثار وی میکردند، اندکی، فقط اندکی، میانديشيدند. نامههايی که از سوی رژيم نازی طبقه بندی و نگاهداری شده بودند و اتحاد شوروی پس از جنگ جهانی دوم آنها را به غنيمت برد و اينک برای اطلاع عموم در «موزه تاريخ آلمان» در شهر برلين به نمايش گذاشته شده است: نينديشيدن و به کار نگرفتن «فهم خويش» به نمايش گذاشته شده است!
ـــــــــــــــــــ
*مراجعه کنيد به کتابهای هابرماس از جمله: «اعتبارمندی و واقعيت Geltung und Faktizitaet» و «حقيقت و توجيه Wahrheit und Rechtfertigung»
کتابگزاری «ما احشام الاهی!»:
http://www.kayhanpublishing.uk.com/Pages/archive/khandaniha/book/Ketabgozari/Aramesh%20Doostdar.htm