یکشنبه 16 آبان 1389   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

خویشاوندی ناگسستنی اسلام و سرمایه‌داری، الاهه بقراط، کيهان لندن

الاهه بقراط
بین اسلام و سرمایه‌داری یک بی‌مرزی مشترک وجود دارد: سرنوشت هر دو به نظام اقتصادی سرمایه‌داری گره خورده است. اساس سرمایه‌داری را تجارت و بازار تشکیل می‌دهد و اسلام دینی است که در تجارت و مناسبات تجاری متولد شده است. این بی‌مرزی مشترک از یک سو این امکان را در اختیار اسلام می‌نهد تا در غرب نفوذ کند و از سوی دیگر این امکان را به سرمایه‌داری می‌دهد تا به منابع انرژی و بازار کار و مصرف کشورهای اسلامی دست یابد، و برای پول چه فرقی می کند آنکه آنها را تولید و مصرف و انباشت می کند به چه دینی باشد! این حقیقت، سرمایه‌گذاری اصلی اسلام در غرب است

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


کیهان لندن 4 نوامبر 2010
www.alefbe.com
www.kayhanlondon.com

گذشته از واقعیت موج مهاجرت‌های ناشی از شرایط اقتصادی که توده فرودستان را از کشورهای آسیایی و آفریقایی به غرب می‌کشاند، توده‌هایی که بخش مهمی از آنان را مسلمانان تشکیل می‌دهند، و گذشته از این واقعیت که جهان جدید به ضرورت جهانروایی که از ده هشتاد میلادی به این سو گسترش یافت، نمی‌توانست مرزهای قومی، نژادی و مذهبی را زیر پا ننهد و تصویر مناسبات اجتماعی را حتا تا عمیق‌ترین ریشه‌های خانوادگی دگرگون نسازد، این پرسش همواره ذهن مرا به خود مشغول می‌داشته و می‌دارد که چرا کشورهای غربی تا این اندازه نه در برابر انسان‌های مسلمان، بلکه در برابر اسلام و حکومت‌های اسلامی یا مسلمان، از جمهوری اسلامی گرفته تا عربستان سعودی، بردباری و شکیبایی به خرج می‌دهند؟ آیا واقعا این بردباری از موهبت‌های دمکراسی است؟ آن هم حتا در مواردی که این دمکراسی و بردباری‌اش اتفاقا از سوی همین‌ها مورد تهدید و خطر قرار می‌گیرد؟ چه کسی است که نداند دربار سعودی بلافاصله پس از فروپاشی بلوک شرق چه سرمایه‌گذاری عظیمی در اروپای شرقی جهت گسترش مساجد و مدارس قرآن و تعالیم دین مبین کرده است. چه کسی است که از فعالیت‌های فرقه‌های مختلف اسلامی در بغل گوش ملکه الیزابت، درباری که دستگاه اسقفی مسیحیت همواره یکی از تکیه‌گاه‌های آن بوده است، خبر نداشته باشد؟ چه کسی است که از شبکه تروریسم اسلامی که با تأسیس جمهوری اسلامی یک پشتیبانی قدرتمند در یک کشور با اهمیت استراتژیک یافت، خبر نداشته باشد؟

آیا این بردباری که گاه به شدت مورد سوءاستفاده از جمله از سوی افراطی‌ترین جریانات چپ و راست مذهبی و غیرمذهبی قرار می‌گیرد، واقعا شامل این توده‌های فرودست مهاجر به مثابه انسان می‌شود و یا از طریق آنها هدف دیگری را دنبال می‌کند؟ آیا روی این بردباری بیشتر به سوی حکومت‌ها و چاه‌های نفت و منابع انرژی و بازارهای مصرف آنها نیست؟ چه چیز آنها و اینها را به یکدیگر پیوند می‌دهد؟ آن رشته نادیدنی را چگونه و در کجا می‌توان یافت؟

مرزهای غیرمشترک

در شرایطی که بیشترین جمعیت جهان، عظیم‌ترین منابع انرژی زمین و وسیع‌ترین بازار کار و مصرف در آسیا و آفریقا قرار دارد، عقل سرمایه‌داری به آن حکم می‌کرد نگاه خود را نسبت به این دو قاره تغییر دهد. این تغییر نگاه البته پس از پایان دوران استعمارهای کلاسیک به تدریج شکل گرفت. نگاهی که به دلیل تجارب جنگ جهانی اول و دوم، تجربه فاشیسم و کمونیسم، و هم چنین گسترش آموزش و پرورش همگانی و شکل‌گیری جوامع مدنی و نقش فرد در جامعه و سیاست، از ظرفیت و کیفیتی انسانی نیز برخوردار گشت. رفاه، آسایش، امنیت و تلاش برای توزیع عادلانه ثروت در جامعه، از دستاوردهای این تغییر نگاه هستند، اگرچه جهان همچنان بسیار ناعادلانه است.

خیلی زود اما این نگاه می‌بایست فراتر از مرزهای ملی را مورد توجه قرار می‌داد. افزایش جمعیت جهان که در طول تقریبا سی سال به بیش از دو برابر رسید، و در عین حال بالارفتن سطح زندگی و توقع انسان‌ها از کار و تولید مستمر در جوامع خودشان، به منابع تازه نیاز داشت. منابعی که بتواند پاسخگوی حرص سیری‌ناپذیر نوع نوینی از شهروند و نظامی باشد که پدید آمده بود.

شکل‌گیری و گسترش جهانروایی یا گلوبالیزاسیون یک روند ناگزیر بود. من هنوز هم حرف کسانی را که مخالف جهانروایی هستند درک نمی‌کنم و نمی‌دانم آنها چه بدیلی، یا دقیق‌تر بگویم، چه سدی دارند تا در مقابل سیلی قرار دهند که خارج از اراده افراد، جوامع و دولت‌ها و در مناسباتی شکل گرفته است که قرنهاست حاکم بر آنها شده است.

من بارها سخنان کسانی را که هر بار به اعتراض علیه نشست سران کشورهای قدرتمند جهان می‌پردازند، شنیده و خوانده‌ام. «تئوری» انسان‌دوستانه آنها را می‌فهمم. ولی می‌دانم، و خودشان نیز می‌دانند، هرگز حاضر نیستند اندکی از این مواهبی که در کشورهای خود به برکت همین سرمایه‌داری و اتفاقا همین جهانروایی، برخوردار شده‌اند، چشم بپوشند تا بخشی از آن به مردم کشورهای آسیایی و آفریقایی برسد.

موضوع کمک‌های کشورهای غربی به جهان سوم که دولت‌های این معترضان به صورت وظیفه و به طور دائمی انجام می‌دهند، مسئله دیگری است. کمک‌های فردی نیز از سوی شهروندان این جوامع به هنگام بروز بلایای طبیعی و یا کمک‌های کوچک و برگزاری مهمانی و کنسرت برای جمع‌آوری کمک به کودکان فلان جا و بیماران فلان نقطه نیز موضوع دیگری است. حرف من بر سر تغییر شیوه زندگی است. شیوه‌ای که برای مثال روزانه هزاران تن مواد غذایی را به زباله‌دانی می‌سپارد و آنگاه از این که در همان روز هزاران کودک از گرسنگی تلف می‌شوند، دولت‌های حاکم را مسئول و پاسخگو می‌شمارد. صاحبان این شیوه زندگی حاضر نیستند فردا به بازار بروند و ببینند که اندکی از آنچه به آن عادت داشته‌اند، کم شده است. اگر چنین شود، به خیابان می‌ریزند و اعتراض می‌کنند و احزاب اپوزیسیون، حتا آنهایی که ظاهرا طرفدار فرودستان و تنگدستان هستند، بلافاصله دستاویزی بر ضد حزب یا احزاب حاکم می‌یابند. این است که جامعه غربی بیشتر به دادن صدقه عادت کرده است تا در پیش گرفتن یک راه حل بنیادین برای کاستن از رنج همنوعان خود. برخوردشان نیز با «مسلمانان» اعم از ماجرای روسری و قتل‌های ناموسی و بی‌نقشی زن، بیشتر دلسوزی به حال بدبخت بیچاره‌هاست. موضوع حکومت‌ها اما چیز دیگریست. این «بدبخت بیچاره‌ها» برای حکومت‌ها نقش دیگری بازی می‌کنند.

بی‌مرزی مشترک

شیوه زندگی جوامع غربی، که به سرعت در حال گسترش به جوامعی از جمله ایران است که مطلقا از مناسبات سیاسی و اقتصادی حاکم بر این جوامع بی‌بهره‌اند و از همین رو به شکل پارازیت و انگلی بروز می کنند، حکومت‌ها را وا می‌دارد تا برای پاسخگویی به توقعات جامعه خود، نگاه خود را به آن سوی مرزها بدوزند. اگر چنین نکنند، مورد مواخذه توسط همین جامعه بشردوست و معترض و دمکرات قرار می‌گیرند. حکومت‌های جوامع بسته اما چنین مشکلی ندارند. آنها خود را از قید پاسخگویی رها ساخته‌اند. جامعه معترض آنها یا سرکوب می‌گردد و یا تا آنجا پیش می‌رود که دیگر نشانی از آن حکومت باقی نگذارد!

در دوره جدید و در عصر جهانروایی، اسلام و مسلمانان و حکومت‌های کشورهای اسلامی از این نقطه وارد بازی می‌شوند. در جایی خواندم که گلدا مایر سیاستمدار و نخست‌وزیر اسراییل که در سال 1978 درگذشت گفته بود: بنی اسراییل قوم برگزیده خداوند نیست. اگر چنین می‌بود، چند چشمه نفت در خاک ما قرار می‌داد! کشورهای اسلامی، چه در آفریقا و چه در آسیا، حتا اگر عقب‌افتاده‌ترین مناسبات اقتصادی و سیاسی بر آنها حاکم باشند، به دلیل همین چشمه‌های نفت و منابع انرژی که در خاک آنها جای دارد، وارد چرخه سرمایه‌داری و جهانروایی می‌شوند. حرف گلدا مایر را البته به این شکل نیز در مورد مردمانی که از این موهبت برخوردارند، می‌توان تغییر داد: اگر خداوند مسلمانان را دوست می‌داشت، چشمه‌های نفت را زیر پای آنها قرار نمی‌داد!

نفت و منابع انرژی اما یکی از دلایل اهمیت «اسلام» در جهان غرب است که شاید تا دهه شصت حتا مهم‌ترین نیز بود. با وجود همه مرزهای غیرمشترکی که بین دو جهان وجود دارد، مرزهایی که اگرچه نه از سوی مردمان کشورهای اسلامی به طور عموم، بلکه عمدتا یا توسط حکومت‌ها و یا از سوی گروه‌های فشار تلاش می‌شود تا پررنگ‌تر شوند، یک بی‌مرزی مشترک بین اسلام و جهان غرب وجود دارد: سرنوشت هر دو به نظام اقتصادی سرمایه‌داری گره تاریخی خورده است. آنچه زمانی زیر عنوان «اقتصاد اسلامی» تبلیغ می‌شد و ظاهرا مدتهاست سکه‌اش از اعتبار افتاده است، چیزی جز ترجمه مناسبات سرمایه‌داری به زبان اسلامی و الفاظ عربی نبود. سرمایه‌داری همواره این ظرفیت را داشته تا به اشکال و رنگ‌های مختلف در آید. اساس آن را تجارت و بازار تشکیل می‌دهد و اسلام دینی است که برخلاف دین‌های دیگر، در تجارت و مناسبات تجاری متولد شده است.

من نمی‌دانم اگر این چاه‌های نفت و منابع انرژی در تبت می‌بود (یا چه بسا در تبت کشف شود) بوداییان با آن چگونه کنار خواهند آمد و دنیای سرمایه‌داری از چه نگاهی به آنها نزدیک خواهد شد. در مورد اسلام اما بی‌مرزی مشترک بین این دین به مثابه مجموعه‌ای از قوانین و مقرراتی که خود را جهان شمول می پندارد و همه چیز را پیشاپیش نه تنها برای مؤمنان و معتقدانش بلکه حتا برای دیگرانی که خارج از آن هستند نیز تعیین کرده است، با نظام سرمایه‌داری، چه دمکرات و لیبرال باشد و چه نباشد، آنها را در یک جبهه قرار می‌دهد.

آیا اسلام، و نه الزاما جمهوری اسلامی و دولت‌هایش،از نظر اقتصادی به حکومت امثال چاوز و مورالس و کاسترو، نزدیک است یا اتفاقا به جبهه مقابل آنها یعنی غرب و روسیه و چین- که جز یک پوسته سیاسی از کمونیسم که بیشتر به درد سرکوب می‌خورد تا تحقق یک «جامعه بی‌طبقه» چیزی از ایده طرفداری از زحمتکشانش در آن باقی نمانده است؟ به نظرم پاسخ این پرسش روشن باشد: نزدیکی «مسلمانان» با رژیم‌ها و یا گروه‌هایی که علیه «امپریالیسم» و «غرب» و «آمریکا» هستند، در مخالفت آنها با سرمایه‌داری و «امپریالیسم» به این دلیل نیست که آنها مخالف نظام سرمایه‌داری و نوع تقسیم قدرت در جهان هستند، بلکه از این روست که می‌خواهند خود به جای آنها بنشینند!

بی‌مرزی مشترک بین اسلام و سرمایه‌داری از یک سو این امکان را در اختیار اسلام می‌نهد تا در غرب نفوذ کند و از سوی دیگر این امکان را به سرمایه‌داری می‌دهد تا به منابع انرژی و بازار کار و مصرف کشورهای اسلامی دست یابند. این راز گسترش اسلام به طور کلی است. آیا اسلام (که به احتمال زیاد از نوع سنّی خواهد بود و نه شیعه!) خواهد توانست خود را با دمکراسی و لیبرالیسم جهان غرب که ویژگی سرمایه‌داری کنونی است تطبیق دهد و آن زمانی که به نیروی اکثریت در این جوامع تبدیل شد، شمشیر علیه آنها از رو نبندد؟ نمی‌دانم و تردید دارم. آینده نشان خواهد داد. ولی پاسخ این پرسش را می‌دانم و فکر می‌کنم شما هم می‌دانید: آیا برای پول تفاوت دارد آنکه آنها را تولید و مصرف و انباشت می‌کند، به چه دینی باشد؟! اسلام بر همین بی‌مرزی مشترک با سرمایه‌داری است که سرمایه‌گذاری کرده است.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016