سه شنبه 22 تیر 1389   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

ميانه‌روی يا وسط بازی، احمد فعال

احمد فعال
معيارهايی چون، قابليت سازش‌پذيری، مصلحت‌سنجی، ميان‌داری، عمل‌گرايی، ميان دو ايده و يا دو گروه قرارگرفتن، و در خوش‌بينانه‌ترين نگاه، خويشتن‌داری، به عنوان معيارهايی برای اعتدال‌گرايی مطرح می‌شوند. وقتی اين مفاهيم با رشته‌ای از ابهامات، و ابهامات نيز در عقل قدرت‌مدار آميزش پيدا می‌کنند، حاصل آن جز جابه‌جايی ميانه‌روی در وسط بازی نيست. از اين نظر، هر فرد و يا هر گروه سياسی که بتواند در عمل، با نوعی مصلحت‌سنجی و قابليت سازش‌کاری، ميان دو گروه سياسی وسط بازی کند، ميانه‌رو و يا اعتدال‌گرا ناميده می‌شود

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


وقتی پرده ابهام وتيرگی بر جامعه سياسی سايه می‌گسترد، بسياری از مفاهيم، رفتارها و انگيزه‌ها يا دروغ از آب در می‌آيند و يا کج و معوج در سراب سياست می‌مانند. از اين رو ابهام‌زدايی از مفاهيم نخستين کنش آزادی است. عقل‌های قدرتمدار در سايه همين ابهامات است که پرده پندار بر کردار خود می‌پوشانند. در کوی و برزن جار بر افراط می‌کشند و سفره جدل در پهنه اعتدال می‌گسترند، اما يک جرعه در معنای جار و جدل خود سر نمی‌کشند. وقتی تعاريف همه يکسره ابهام آميز باشند، عقل‌های قدرتمدار زودتر از ديگران سر می‌رسند، تا خود را در مقياس اعتدال‌ و مخالف را در سنجه افراط برکشند.

اگر اعتدال‌گرايی را صرف انديشيدن و يا ايستادن ميان دو ايده و يا دو جريان سياسی تعريف کنيم، اين معيار معلوم نمی‌کند، در کدام نقطه ايستادن، و يا در کدام نقطه انديشيدن، صحيح است و يا غلط؟ درمثال، اگر بگوييم اسلام دينی است که هم به دنيا توجه دارد و هم به آخرت، اين معيار به کلی مبهم است. زيرا معين نمی‌کند که اولاً، اسلام به کدام دنيا و کدام آخرت توجه دارد؟ چه آنکه دنيای بعضی‌ با آخرت بعضی ديگر، خيلی فرق نمی‌کند. ثانياً، معلوم نمی‌کند که اندازه توجه به دنيا يا آخرت، چقدر و چگونه است؟ همه پرسش اينجاست که اين نقطه وسط يا ميانه، که از آن به عنوان اعتدال‌گرايی ياد می‌شود، کجاست؟ از نظر بعضی‌ نقطه وسط ، نقطه افراطی است و از نظر بعضی ديگر، آنچه افراط گرايی ناميده می‌شود، نقطه تفريط گرايی است. وقتی با طيف وسيعی از افکار و گرايش‌های گوناگون روبرو می‌شويم، نقطه وسط آن کجاست؟ در همين وضعيت کنونی جامعه سياسی ايران، با سه طيف گسترده‌ از نيروهای سياسی شامل طرفداران اصلاحات، اصول‌گرايی و نيروهای ملی – مذهبی روبرو هستيم. مجموع اين نيروها، دواير تو در تويی را از مرکز قدرت سياسی تا اپوزسيون تشکيل می‌دهند. در هر طيف با افراط‌ ها و تفريط‌ های مختلفی روبرو هستيم. افراد يا گروه‌هايی که در نقاط وسط هستند، در نقطه ثابتی قرار ندارند، بغضاً رو در رو و منتقد يکديگر و بعضاً در تضاد آشتی ناپذير با يکديگر هستند. در عين حال، برای هيچکس معلوم نيست که نقطه وسط برای هر طيف کجاست؟ به علاوه، معلوم نيست که جايگاه کداميک از نقاط وسط در اين سه طيف، صحيح هستند و يا غلط؟ آيا نقطه ميانه‌ای که وسط اصلاح طلبان وجود دارد، صحيح و ديگران غلط هستند؟ يا نقطه ميانه‌ای که وسط گرايش‌های اصول‌گرا قرار دارد، صحيح است، يا نقطه وسطی که شامل وسط نيروهی ملی – مذهبی است، کداميک صحيح و کداميک غلط هستند؟ از ميان اصلاح طلبان، چه کسی می‌تواند مدعی شود، اگر بالفرض نقطه وسط را هم پيدا کرده و بر اين نقطه بايستد، در بهترين نقطه ايستاده است؟ اکنون اگر به سه نيروی عمده ياد شده، طيف‌های ديگری از نيروهای چپ و ليبرال را در درون کشور به آنها اضافه کنيم و در ميان هر طيف نقطه و نقاط وسط يا ميانه‌ای فرض بگيريم، در مجموع با طيف گسترده‌ای از نقاط وسط در ميان نيروهای سياسی روبرو هستيم. به ديگر سخن، در گستره طيف ميانه، گروه‌ها و افراد مختلفی از طرفداران اصلاحات تا اصول‌گرايی، نيروهای ملی - مذهبی تا نيروهای چپ غير مذهبی، تا نيروهای راست غير مذهبی وجود دارند، که هر يک خود را مقياس اعتدال و ميانه‌روی می‌شناسد.

ملاحظه می‌کنيد، وقتی ابهامات رفع نشوند و هيچ مقياس روشنی که حداقل مورد اجماع عاقله مستقل جامعه باشد، وجود نداشته باشد، نه تنها با يک، يا دو، يا سه نيروی ميانه‌رو مواجه‌ايم، بلکه در يک تحليل، با طيف گسترده‌ای از نيروهای ميانه‌رو مواجه‌ايم. برابر با همين ابهامات است که امروز با طيف گسترده‌ای از نيروهای سياسی روبرو هستيم، که اغلب به جای ميانه‌روی، نقش وسط بازی را در صحنه سياسی ايفاء می‌کنند.

معيارهايی چون، قابليت سازش‌پذيری، مصلحت‌سنجی، ميانداری، عمل‌گرايی، ميان دو ايده و يا دو گروه قرار گرفتن، و در خوش‌بينانه‌ترين نگاه، خويشتن‌داری، به عنوان معيارهايی برای اعتدالی‌گرايی مطرح می‌شوند. وقتی اين مفاهيم با رشته‌ای از ابهامات، و ابهامات نيز در عقل قدرتمدار آميزش پيدا می‌کنند، حاصل آن جز جابجايی ميانه‌روی در وسط بازی نيست. از اين نظر، هر فرد و يا هر گروه سياسی که بتواند در عمل، با نوعی مصلحت‌سنجی و قابليت سازشکاری، ميان دو گروه سياسی وسط بازی کند، ميانه‌رو و يا اعتدال‌گرا ناميده می‌شود.

انطباق با مصلحت‌های جامعه نيز، از دو جهت کاملاً ابهام آميز است. نخست اينکه هيچ فرد و يا هيچ گروه سياسی نيست که رفتار و مواضع خود را منطبق با مصالح جامعه تعريف نکند. آنهايی هم که مصالح جامعه را در گرو مصالح قدرت و يا بدتر از آن در گروه مصالح يک گروه يا يک فرد تعريف می‌کنند، به کمتر از مصالح جامعه فرو گذار نيستند. دوم اينکه، مصلحت‌ها وقتی بيرون از دايره حق و حقيقت تعريف می‌شوند، محدود به مصالح خود مصلحت‌گذار می‌شود. در اين ميان، مصالح مصلحت‌گذار هيچگاه بر ضد يا بر خلاف مصلحت‌گذار عمل نمی‌کند. در حاليکه رويکرد حقمداری بنا به اينکه "انسان حق را بايد بگويد، هر چند بر ضد او باشد"، در تقابل با مصلحت‌انديشی و مصلحت‌گذاری قرار می‌گيرد. بدين‌ترتيب، ابهام دوم از آنجا پديد می‌آيد که هر فرد يا هر گروه سياسی بنا به مصالح خود، که "هيچگاه اين مصالح بر ضد خود عمل نخواهد کرد"، در انبوه دهها و صد‌ها مصالح ديگری، موجب بدترين ابهام‌ها در جامعه می‌شود.

ساليانی دورتر، نويسنده مقاله‌ای تحت عنوان "ميانه‌روی و وسط بازی" به رشته تحرير درآورد. در آنجا از سه نوع وسط بازی و سه دسته از وسط بازان ياد کرد. اين سه دسته عبارت بودند (و هستند) از، وسط بازان خوش‌خيم، وسط بازان بد‌خيم، و دسته سوم، وسط بازانی که نويسنده از آنان به عنوان وسط بازان آلت دست يا خنثی، ياد کرد. وسط بازان بدخيم همواره وسط دو جريان سياسی قدرت قرار می‌گيرند و آنها را به بازی می‌‌گيرند. وسط بازان بدخيم به شدت اقتضاگرا و در ترصد تسلط بر جناح‌هايی‌اند که در دو سمت خود به بازی گرفته می‌شوند. وسط بازان خوش‌خيم کوشش دارند تا طرفين يمين و يثار خود را، صرفنظر از حق و باطل بودن آنها، بهم جفت و جوش دهند.‌ خيم خوش اين دسته از وسط بازان، به کام افراط گرايی است. اما وسط بازان آلت دست و خنثی، نه به کام حق‌اند و نه به کام باطل، نه به کام اين گروه از حاکميت‌اند و نه به کام آن گروه، اما چون عمل خنثی وجود ندارد، جهت گيری وسط بازان آلت دست، همچنانکه از نامشان پيداست در عمل ابزار کسانی می‌شوند که نيروی محرکه قدرت بشمار می‌آيند. اين اشارت از آن رو بود که نشان دهم، چگونه وقتی معيارها و تعاريف روشن از اعتدال‌گرايی و يا ميانه‌روی ارائه نشود، در دام بدترين تعريف قرار می‌گيريم. دامی که وسط بازی را با ميانه‌روی يکسان می‌گيرد.

ويژگی‌های ميانه‌روی وسط باز

اگر جريانهای افراط گرا و تفريط گرا به موجب ناسازگاری با سازه‌های زندگی مدنی و ناتوانی در برابر توانايی‌های دنيای مدرن، نزد جامعه خوشنام نيستند، اما جريانهای ميانه‌رو و اعتدال‌گرا به حيث رفتار ذاتی خود آنها، در جامعه اصلاً خوشنام نيستند. زيرا جامعه در تجربه خويش درک درستی از ميزان وسط بازی‌ها، مصلحت‌سنجی‌ها و حق و ناحق کردن‌های آنها دارد. در زير به شرح پاره‌ای از اين ويژگی‌ها که موجب بدنامی و يا حداقل بی‌اعتمادی جامعه نسبت به ميانه‌روی و اعتدال‌گرايی است، خواهم پرداخت.

۱- نخستين ويژگی ميانه‌روی، خردگرايی است. خواننده حق دارد بپرسد، خرد‌گرايی چه ارتباطی با وسط بازی دارد؟ عيب خردگرايی چيست؟ خردگرايی به ذاته معيوب نيست، اما وقتی خرد را نه در خدمت آزادی و دفاع از حقوق جامعه، بلکه در خدمت قدرت قرار می‌دهيم، از بی‌خردی معيوب‌تر می‌آيد. در اينجا برای آنکه رابطه ميان خردگرايی و وسط بازی روشن شود، به اختصار از سه نوع خرد‌گرايی ياد می‌کنم.

* يکم، خرد ابزاری. اين نوع خردگرايی متکی به مصلحت‌ و سود و زيان کردن امور، و در خدمت کسب منافع خردگذار است.

* دوم، خرد انتقادی. اين نوع خردگرايی متکی به نقد و بسته به نوع هدف، در خدمت منافع جامعه يا منافع گروه‌بندی‌های سياسی در می‌آيد.

* سوم، خرد آزاد. اين نوع خردگرايی متکی به حقيقت و در خدمت آزادی و حقوق انسان است.

در اين ميان : وسط بازان بدخيم يکسر متکی به خرد ابزاری هستند. آنها حساب دو دو تا چهارتای منافع خود و مناسبات قدرت را خوب درک می‌کنند و نيک می‌دانند که در کدام جايگاه بايستند، تا کارمايه نيروهايی که در موازنه قدرت درگير هستند، در حسابشان کارسازی شود. وسط بازان خوش‌خيم، گاه از خرد ابزاری و گاه از خرد انتقادی کمک می‌گيرند، اما فارغ از خرد آزاد هستند. از همين رو، هم انتقاد آنها و هم خرد آنها، برآيند ساز وضعيت موجود قدرت است.

پاره‌ای از نظرها بر آنند که صرف خردمندی، با اين استدلال که در تقابل با بی‌خردی افراط گرايی است، قابل دفاع است. اين نظر دقت ندارد که خرد ابزاری وقتی با هدف قدرت، يکسره از حقيقت تهی می‌شود، به چه دليل قابل دفاع می‌آيد؟ با اين وجود، پاره‌ای از روشنفکران و شبه روشنفکران که بعضاًً در سود و زيان قدرت بی‌طرف هستند، در دام اعتدال‌گرايی وسط باز قرار می‌گيرند. از جمله شگفتی‌هاست که چگونه اين روشنفکران در نمی‌يابند، که مثال چنين خردمندی‌ای، مثال کسی است که با چراغ، کالاهای گزيده‌تری به سرقت می‌برد؟ با اين وجود، دفاع از وسط بازی خردگرا از انديشه راهنمايی تبعيت می کنند که استوار بر اين فرض‌هاست:

* انتخابی بيرون از بد و بدتر وجود ندارد.
* قانون بد از بی‌قانونی بهتر است.
* قلمرو سياست، قلمرو ترجيحات در دامنه مصلحت‌هاست.
* عصر آرمان‌گرايی و ايدئولوژی به پايان رسيده است.
* حقيقت در چنبر واقعيت‌های بی‌رحم سياست، محلی برای کنش حقمداری باقی نمی‌گذارد.

نقد اين مفروضات را در مقالات ديگر به بحث گذاشته‌ام، اما همينقدر يادآور شوم، به غير از اينکه اين ديدگاه متاًثر از سلطه مناسبات بازار بر مناسبات سياسی است، اما وقتی جامعه‌ای فاقد آرمان باشد، وقتی حقيقت در تمام زندگی اجتماعی به بندگی مصلحت‌ها در می‌آيد، آزادی و حقوق انسان به موجب کدام رويکرد سياسی و به موجب کدام انديشه راهنما، توجيه درخور پيدا می‌کند؟ اساساً چرا بايد از آزادی و حقوق انسان دفاع کرد؟ و چرا بايد از اخلاق و دين‌ورزی دفاع کرد؟ اگر بنا به عقلانيت ابزاری و اخلاق مدنی، دفاع از حقوق انسان تنها از اين روست که صلح آميزتر و در سود بشريت است، وقتی پای مصالح يک کشور، يا مصالح يک گروه و بيشتر از آن، مصالح يک فرد به ميان می‌آيد، با کدام استدلال صلح بهتر از جنگ است و سود بشريت بهتر از سود يک فرد است؟ بنابراين در غوغای رويارويی مصلحت‌ها، چگونه دفاع از آزادی و دفاع از حقوق انسان در مبارزه سياسی و در کنش‌های سياسی قابل دفاع می‌شود؟

با وصفی که گذشت از ميان سه دسته وسط بازان، وسط بازان بدخيم به مصلحت‌ها چنان مقام خدايی می‌بخشند که خدای حقيقت را نيز به بندگی مصلحت در می‌آورند. زبان و انديشه آنان در جريان زندگی سياسی، سراسر انباشته از سود و زيان قدرت می‌شود. از آنجا که هيچ ايده‌ای جز در ساختار روانشناختی و تربيتی انسان در پديد نمی‌آيد، روابط مصلحت و حقيقت نيز بی‌تاثير از ساختار روانشناختی و تربيتی انسان نيست. بنا به همين ساختار روانشناختی، روح وسط بازان بدخيم رفته رفته در يک نظام تربيتی که مصلحت‌ها را متفوق بر حقيقت می‌نشاند، در برابر تجاوز به حقيقت و تجاوز به حقوق انسان، لخت و بی‌احساس می‌شود. اما وسط بازان خوش‌خيم در دامنه‌ای بس ابهام‌آميز ميان حقيقت و مصلحت زندانی هستند. عدم پافشاری آنها بر حقيقت از اين نقطه نظر که مصلحت‌ها مقدم بر حقيقت‌اند، قابل ارزيابی است. از اين نظر، هم روشنفکران اعتدال‌گرا و هم وسط بازان اعتدال‌گرا وقتی زير پای حقيقت را نه به موجب نسبيت فلسفی، بلکه به موجب مصلحت سست می‌کنند، به نوعی نسبيت‌گرايی مبتذل روی می‌آورند. لذا پناه جستن به نسبيت‌‌گرايی نه از آن رو که حقيقت خود را بطور نسبی بر انسان عرضه می‌کند، و نيز نه از آن رو که زمينه اجتماعی برای درک اين حقوق و پذيرش عمومی حقيقت فراهم نيست، بلکه بدان روست که مصلحت‌ها تنها در ترازوی قدرت سنجيده می‌شوند.

۲- دومين ويژگی اعتدال‌گرايی وسط باز، وحدت‌گرايی است. توضيح اينکه ،وحدت يکی از شعارهای اصلی و مهمترين شعار افراط گرايی و جنبش‌های توتاليتاريستی است. اما چرا اعتدال‌گرايی وسط باز اين شعار افراط گرايی را به عاريه گرفته است؟ پيشتر توضيح دهم که تفاوت اساسی ميان وحدت و توحيد وجود دارد. وحدت ناظر به يگانگی جامعه همراه با نفی چندگانگی‌ها و تکثرهاست. چنين وحدتی تنها در گرو تقديس قدرت کاريزمايی بدست می‌آيد. اما توحيد ناظر به يگانگی جامعه همراه با تصديق چندگانگی و تکثر جامعه است. چنين يگانگی‌ای تنها در گرو حقوقمدار شدن دولت و جامعه بدست می‌آيد. ميانه‌روی در معنايی متعارف، ميانه‌ای با وحدت‌گرايی ندارد، اما اينکه چرا وسط بازی شعار وحدت‌گرايی را به عاريه گرفته و به ويژگی خود آراسته است، بايد به آغاز تکوين اين شعار بازگشت. وحدت‌گرايی از همان ابتدای انقلاب توسط جريانهای افراطی و توتاليتر وضع شد. اصلاح طلبان کنونی در تکوين اين توتاليتاريسم نقش اساسی داشتند. اين توتاليتاريسم در دولت سازندگی ناکارآمد و رفته رفته نقش خود را در اقتصاد بازار از دست داد. اما جريان وسط بازی چون قادر به ترک شعار وحدت‌گرايی نبود، خصلت وحدت‌گرايی را در مضامين تازه‌ای بازتوليد کرد. از اين نقطه نظر، آنچه که به اعتدال‌گرايی يا ميانه‌روی مربوط می‌شود، امر وحدت مانند ساير ديدگاه‌های وی، ناظر به حقيقت نيست. و هم از اين روست که يکی از مهمترين رويکردهای ديگر اعتدال‌گرايی و ميانه‌روی، مخدوش کردن کامل مرز ميان حق و باطل است. اگر افراط گرايی خود را معادل حق و حقيقت معرفی می‌کند و مخالف خود را باطل قلمداد می‌کند، اما اعتدال‌گرايی و ميانه‌روی با عبور از حقيقت، مرزهای حق و باطل را کاملا مخدوش می‌کند.

در اعتدال‌گرايی حقمدار، جمع حق و باطل هم ناممکن و هم جمع فاسدی است. اتحاد و سازش با باطل ممکن نيست. با دست شستن باطل از بطالت و تسليم شدن به حق، اتحاد و سازش ممکن می‌شود. بدين‌ترتيب، اين حق نيست که به سمت باطل ميرود، به عکس؛ باطل است که تسليم حق می‌شود و به حق تن می‌دهد. اما نزد اعتدال‌گرايی وسط باز، تضادهای درون سيستم قدرت هر چند به دشمنی آشتی ناپذير منجر شوند، اما خود آنها می‌توانند در منافع مشترک قدرت متحد شوند. اعتدال‌گرايی وسط باز ديگر نمی‌پرسد، آيا اين نفع مشترک حق است يا ناحق؟ اگر حق است، طرف باطل چگونه حق را منفعت خود يافته و بدان تسليم شده است؟ و اگر باطل است، با کدام توجيه شرعی، عرفی يا اخلاقی، باطل نفع مشترک می‌شود؟ از اين نظر، مضامينی چون اشاعه دروغ، خيانت و تجاوز به حقوق، برای اعتدال‌گرايی وسط باز، مضامينی نيستند که مانع وحدت شوند، حاصل آنکه : با محدوش شدن مرزهای حق و باطل، همه مرزها و بنيادهای حقيقت در منافع مشترک، مخدوش می‌‌شوند.

از همين نقطه نظر است که وسط بازان بدخيم از وحدتی ياد می‌کنند که طرفين چپ و راست را در منافع مشترک قدرت، بهم تآليف دهند. کاری که آقای هاشمی رفسنجانی از آغاز تا ايام حکومت خود انجام داد، از اين ديدگاه قابل بررسی و تحليل است. هر چند در سال‌های اخير او ديگر قادر به ادامه بازی در نقش ديرينه خود نيست. و امروز با آغاز دور جديد تضادها در روابط قدرت، افراد و نحله‌های جديدی از وسط بازان بدخيم پديد آمده‌اند که همان نقش آقای هاشمی را اينبار ميان طرف‌های جديد قدرت ايفاء می‌کنند. وسط بازان خوش‌خيم نيز با وجود ناتوانی‌ها، اما هنوز به نقش وسط بازی خود ادامه می‌دهند. آنها کوشش دارند تا عنصر وحدت را در تلفيقی از منافع جامعه و منافع قدرت، بهم تأليف دهند. اين کوشش توجه ندارد که ماهيت قدرت (چه غربی و چه شرقی، چه دموکراتيک و چه غير دموکراتيک) به موجب ويژگی گسترش‌خواهی، ضد حقوق است. و هيچ قدرتی جز در کنترل و وجدانی شدن حقوق، تسليم حق نمی‌شود. آشتی يا پيوند قدرت با حق، محال است. قدرت را تنها می توان به تسليم حق در آورد، نه بيش. اگر وسط بازان بدخيم هيچ آموزه‌ای از حق نمی‌شناسند، اما وسط بازان خوش‌خيم کارآمدترين آموزه در مخدوش کردن و پيوند دادن حق و ناحق هستند. و هم از اين نظر است که وسط بازان خوش‌خيم، بدون درک تقابل منافع قدرت با حقوق جامعه، مرزهای حقيقت را در سود مصلحت قدرت پشت سر می‌گذارند. کاری که آقای خاتمی در هشت سال حکومت خود انجام داد، از اين ديگاه قابل برسی و تحليل است.

ويژگی‌ها و صفات ديگری چون، ابهام‌گرايی و مصلحت‌گرايی وجود دارند که چون اين ويژگی‌ها در طی مقاله به بحث گذاشته شدند، از شرح آنها خودداری می‌شود. اکنون پس از شرح اين ويژگی‌ها، لازم است تعريفی از اعتدال‌گرايی و افراط گرايی ارائه ‌شود که از نقطه نظر حقيقت مورد توجه قرار گيرد. در ادامه به اين بحث بازمی‌گردم.

www.ahmadfaal.com
[email protected]


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016