هفت بند اسطوره شدن عدالت، احمد فعال
آيا امروز شاهد نيستيم که چگونه هنرمندان و دانشمندان و اساتيد دانشگاهی در خدمت بسط و توسعه قدرت هستند؟ آيا اين از آن رو نيست که هم در حوزه دانشگاه و هم در حوزه هنر، موضوع بیطرف کردن علم و هنر را مطرح کردهاند؟ بیترديد ميانتهی کردن مفهوم عدالت از هرگونه معنای ذاتی، دريچههای متعددی بر پيکره عدالت ايجاد میکند، بهطوری که اسطوره قدرت از هر سو به درون آن چنگ انداخته، و تمامت آن را به تصرف و مالکيت خود در میآورد
احمد فعال ـ ويژه خبرنامه گويا
توضيح: خوانندگان محترم اگر در مواردی با دشواری بحث مواجه شدند، کافی است به مثالهای مکرری که نويسنده بکار برده است، توجه شود. مطمئن هستم که با دقت در مثالها، موارد دشوار برطرف خواهند شد.
***
از ميان تعاريف مختلفی که از اسطوره وجود دارد، تعريف رولان بارت هم کاربردیتر و هم دقيقتر و هم جامعتر نشان میدهد. خاصه آنکه اين تعريف را نويسنده در کارهای خود به عنوان تعريف قدرت مورد توجه قرار داده است. اين تعاريف را هم در مقالات خود و هم در کتاب خود به نام اسطورههای سياسی آوردهام۱. اما ممکن است خواننده حاضر از ياداشتهای نويسنده بیاطلاع باشد، از اين رو لازم میدانم تا توجه اين خواننده را به باز تعريف اسطوره جلب کنم. برابر با تعريف رولان بارت، اسطوره چونان پرندهای میماند که در سياهی شب گرد هر چيز آنقدر میچرخد و میچرخد، تا به محض مشاهده يک فضای خالی، در همانجا فرود آمده و سرانجام تمامت آن چيز را به سرقت در میآورد. از نظر رولان بارت، هيچ چيز نيست که از سرقت و تصرف اسطورهها مصون بماند، از دين و آئين گرفته تا علم و تکنولوژی، از مفاهيم سياسی گرفته تا مفاهيم فلسفی، همه چيز دستخوش اسطوره شدن قرار دارد. اين تعريف از اسطوره تابق النعل به نعل يا نظير به نظير، ناظر به تعريف قدرت است. در حقيقت اين قدرت است که در هر چيز نفوذ میکند و بر هر چيز چنگ میاندازد. هر چيز که به موجب عدم شفافيت و ابهام، فضای خالی در خود ايجاد کند، قدرت چونان پرنده اسطورهای در همانجا نفوذ و بر تمامت آن چنگ میاندازد. تکنولوژی و علوم هرگاه در هيئت يک آئين فرهنگی يا ايدئولژيک ظاهر شوند، به اسطوره تبديل میشوند. مفاهيم سياسی و آئينهای فرهنگی و دينی هرگاه بی چون و چرا میشوند، به آئينهای اسطورهای در میآيند. در واقع بیچون چرايی يکی از راههای اسطوره شدن چيزهاست. يکی از مفاهيمی که به شدت در معرض اسطوره شدن و دستبرد قدرت قرار دارد، مفهوم عدالت است. اگر بخواهيم مجموعه چيزهايی را که در معرض اسطوره شدن قرار دارند، يک جا فهرست کنيم، شايد هيچ مفهومی به اندازه عدالت دستخوش اسطوره نشده است. بنا به همين احتمال مفهوم آزادی در جايگاه دوم فهرست قرار میگيرد. بر اساس مطالعات انجام شده، حداقل بعد از ده پنجاه ميلادی، هيچ دولتی نيست که بدون توسل به آزادی، ديکتاتوری برقرار نکرده باشد۲. اين مطالعه در واقع گزارش روشنی از حجم تصرف و دستاندازی قدرت بر مفهوم آزادی را نشان میدهد. با اين وجود، آزادی يک پديده جديد مربوط به قرون معاصر است، و تا پيش از قرن ۱۷ و ۱۸ مفهوم روشنی نسبت به آزادی وجود نداشت. بحثها در باره جبر و اختيار، از جمله بحثهای فلسفی بودند، که چندان ناظر به حقوق اجتماعی و سياسی نبودند. ليکن مسئله عدالت، يکی از قديميترين مفاهيم بشری است که تقريبا در همه متون فلسفی، دينی، و در قانونگذاریها تا عقود تجاری وجود داشته است. علاوه بر عنصر تاريخيت و عموميت مفهوم عدالت، عوامل ديگری چون نياز ذاتی بشر به عدالت، در پس ستمها، تبعيضها و نابرابریها، اهميت و الويت بيشتری به امکان اسطوره شدن عدالت میبخشد. ترديدی نيست که نياز انسان به آزادی نيز ذاتی است، اما ناگفته پيداست که درک آزادی از جمله حقوقی است که بدون آگاهی وجود خارجی نخواهد داشت و لذا تا پيش از قرون ذکر شده محلی برای اسطوره شدن نمیيافت.
زبان و واژهها يکی از راههای نفوذ اسطورهها هستند. واژهها و مفاهيم هرگاه بطور مبهم و کلی بيان شوند، بطوريکه جستجو در مصاديق يک مفهوم، نياز به تفسير و تأويل پيچيده و يا نياز به کسانی باشد، که چمبر در خيمه تأويل و تفسير زنند، اسطورهها به آسانی میتوانند واژهها و مفاهيم را تحت سيطره خود دربياورند. خود تفسير کردن يکی از راههای چنگ انداختن بر واژهها و مفاهيم است. اسکات لش از قول سوزان سونتاک تفسير را فقير کردن جهان و نوعی انتقامجويی هوش از هنر میشناسد۳. اسطورهها از راه دخل و تصرف در معانی، بر واژهها و مفاهيم چنگ میاندازند. در کتابی که پيشتر اشاره کردم يادآور شدم که :«هر جا که معنا هست، اسطوره با چنگانداختن به مفاهيم آن، از واژهها برای خود لانهای ابدی میسازد. اما معنا به تنهايی کافی نيست تا راه برای اسطوره باز کند، چيزها وقتی راز معنايی خود را با تفسير باز میکنند، به پرنده جادويی اسطوره، امکان میدهد تا در همان جا فرود آيد. در حقيقت تفسير، دريچه ورود اسطوره به درون چيزهاست. هر چيز، وقتی تفسيرها و تأويلهای دوگانه و چندگانه برتافت، "درجا" معنای خود را تقديم اسطوره میسازد۴».
ابهام در واژهها و مفاهيم، مهمترين راه نفوذ و چنگاندازی اسطورههاست. توجه به همين رويکرد بود و هست که قدرتها کوشش دارند تا با ارائه مفاهيم کلی و مبهم بر واژهها چنگ انداخته و در چمبر تفسير واژهها، معانی را در مصلحت خود مصادره کنند. اما واژهها از راه معانیای که به خود میگيرند، امکان نفوذ اسطورهها را در درون خود ميسر و يا ناميسر میکنند. به گفته رولان بارت، هر چه يک مفهوم و يا يک رويکرد از معنا پُر باشد (مانند رياضيات) امکان نفوذ و چنگ انداختن اسطورهها در آنها کمتر میشود. با اين وجود، رابطه معانی با واژهها و مفاهيم و رويکردهای انسانی به ما میگويد، که امکان سرقت و نفوذ اسطورهها وجود دارد يا ندارد، و اگر وجود دارد، چگونه برغم وجود معانی، بازهم اسطورها از چنگ انداختن بر واژهها و مفاهيم دست بر نمیدارند؟
توضيح اينکه، معانیای که از واژهها و مفاهيم و رويکردهای انسانی بر میآيند، حداقل در سه دسته جای میگيرند. يا ذهنی محضاند، مانند اموری که از خرافات، جهل و دروغ ناشی میشوند. و يا عينی محضاند، مانند واژهها و مفاهيمی که مدلول (= معنا) آنها بر مصاديق واقعی و عينی دلالت دارند، مانند سنگ، درخت، بيابان و حيوانات و چيزهايی نظير آنها. يا مفاهيمیاند که ساخته ذهن هستند، اما از دلالت بر رابطه واقعی اشياء ناشی میشوند، مانند افعال و حروف ربط. مفاهيم انسانی و اجتماعی نيز در زمره اين قسم از واژهها بشمار میآيند. واژههای واقعی و عينی محض، واژههايیاند که از معنی پُر هستند و نيازی نيست تا ذهن معنايی به دلخواه خود به آنها نسبت دهد. اما مفاهيم عينی که از روابط ميان اشياء استنتاج میشوند، اگر ذهن خود را از بند اسطورهسازی آزاد کرده باشد، معانی واقعی را به آنها نسبت میدهد. در اين وضعيت، مفاهيم چنان از معنای واقعی لبريز میشوند که راه نفوذ و تسلط قدرت را به روی خود میبندند. اما واژهها و مفاهيم ذهنی، کاملا خالی از معنا هستند و هر يک به فراخور ذهن و به فراخور اميال و تمنيات انسان، دارای معنا میشوند. به عبارتی، هر مفهوم واقعی در ذات خود پُر است و فضای خالی برای نفوذ اسطورهها يا نفوذ قدرت در آن وجود ندارد. تنها مفاهيم ذهنی و بدور از واقعيت هستند که فضای خالی آنها بوسيله ذهن، حاوی معانی دلبخواه میشوند. مراد من در اينجا از ذهنی يا عينی بودن مفاهيم و واژهها، هستیدار بودن يا هستیدار نبودن آنهاست. به عنوان مثال، انسان و اشياء هستیدار هستند، اما واژهها صرفنظر از اطلاق آنها بر چيزها، فاقد هستیاند. هستیدار بودن معيار ديگری است برای پُر يا خالی بودن چيزها از معنا، و در نتيجه معيار ديگری برای جلوگيری از نفوذ و تسلط اسطورههاست. اشياء عينی هستیدار هستند و واژهها و يا دالهايی که به اين اشياء اطلاق میشوند، دلالت عينی بر هستیدار بودن آنهاست. مفاهيم انسانی و اجتماعی مانند عدالت، آزادی، مدارا، صلح، برابری، قانون، عشق، دوست داشتن، احترام، حقوق و... تا آنجا که دارای هستی واقعی هستند، از معنا سرشار و مانع چنگ انداختن اسطوره و قدرت میشوند. دلالت هستیداری اين مفاهيم يا مدلول هستیدار آنها، با دلالت هستیداری مدلول (يا معنا) واژهها تفاوت میکند. مدلول يا محتوای واژهها مستقيماً و بیواسطه بر هستی اطلاق میشوند. سنگ سنگ است، مدلول يا محتوای سنگ توجه ما را به يک مصداق عينی و واقعی و بدون هيچ واسطهای، جلب میکند. اما مفاهيمی مثل عدالت، عشق و آزادی با واسطه و رابطه انسان و يا اشياء با يکديگر، و در موقعيت و موضعی که چيزها با يکديگر و در روابط با يکديگر قرار میگيرند، هستیدار میشوند. بازهم مثال میزنم تا ابهامی در توصيف هستیداری مفاهيم وجود نداشته باشد. آزادی از اين رو هستیدار است که هرگاه آزادی را انتخاب کردن، يا تصميم گرفتن و يا اختيار داشتن فرض بگيريم، در خود هستی و چيستیِ اين مفاهيم، آزادی وجود دارد. بدون انتخاب کردن و بدون تصميم گرفتن تبادل اطلاعات ميان اشياء صورت نمیگيرد. بدون تبادل اطلاعات حرکت و رشد از ميان میرود. و بدون حرکت، زمان و مکان از حیّز معنا تهی میشوند و بدون اين معنا هستی در عدم فرو میريزد. با آگاهی از درست بودن اين مفروضات، يا با مفروض گرفتن اين آگاهی، مفهوم آزادی هستیدار میشود. عدالت نيز تا آنجا که ناظر به روبط ميان اشياء است و تا آنجا که از تجانس و همگنی فضا به روايت فيزيک، و تجانس و همگنی نيروهای طبيعت باز به روايت فيزيک، و اصل موزونيت بنا به روايت افلاطون، و باز موزونيت اشياء به روايت قرآن (کل شيئی موزون) مربوط میشود، مفهومی هستیدار است. به همين ترتيب بدون آنکه بخواهيم از راه سادهسازی، نظير به نظير، مدل طبيعت را بر مدلهای مفهومی انسانی و اجتماعی انطباق دهيم، و اين بحث را تا اينجا بیجهت مورد مناقشه قرار دهيم، مفاهيمی که هستیدار هستند، سرشار از معانی طبيعی و عينیاند و کوشش ذهن تنها به منظور جستجو در حقيقت اين معانی است. اما اگر ذهن از درک اين معانی عاجز بماند و بخواهد بنا به طبع قدرت، معنای ذهنی خود را به مفاهيم نسبت دهد، بدون ابهام آفرينی و سانسور ذهنهای ديگر از امور واقعی، نمیتواند به اين هدف نائل شود.
يکی از عوامل نفوذ اسطورهها در مفاهيم همانگونه که رولان بارت نيز اشاره میکند، تبديل معنا و محتوای چيزها به صورت چيزهاست. در ادامه دو دوره تاريخی از فرآيند تبديل معنا به صورت را مورد بحث قرار میدهم.
تبديل معنا به شکل در عهد قديم
در ايام کهن صورت جای معنا مینشست، از اين رو که اسطورهها در صورت نمیتوانستند نفوذ کنند و تنها معنای هر صورت را به تصرف در میآوردند. در ايام قديم آئين و فرهنگ جامعهها در وجوه نمادين وجود داشت. شکل اشياء بيرون از محتوا و چيستی آنها، نماد و گزارشگر آئين و مقدسات جامعه شمارده میشد. آئينهای فيشيتيسم، شمنيزم و آنيميزم، وجوه نمادين شده اعتقادات جوامع اوليه محسوب میشدند. اشياء جاندار و بیجان و حتی رخدادهای طبيعت، هر يک نماد چيزی بودند که به شکل زندگی معنا و مفهوم میبخشيد. مونيک دوبوکور در کتاب "رمزهای زنده جاودان" رشتهای از اين نمادها را برای ما فهرست میکند. در تصاويری که از کهنترين آئينهای دينی و فرهنگی وجود دارد، درخت نماد رشد و زندگی محسوب میشد. و در تصاوير ديگر درخت نماد و رمز آفرينش کيهان بشمار میآمد. منتهی اليه شاخههای درختان، سر در آسمان میسايند و ريشههای آنها امر ناسوتی را از راه ساقههای ستبر به آسمان متصل میکنند. شاخههای انبوه و گسترده درختان، گستره جهان را در مینوردند و قلب درختان آتشی است که به کام آذرخش فرو فتاده و ميوههای آن خورشيد و ستارگان را در درون خود مهار کرده است. و بعضی از درختان نيز تصاوير آدميانی را نشان میدهد که از تک تک ميوههای آن سربرآوردهاند. هنوز ساکنان سيبری درخت قان را نمادی از ستون آسمان میشمارند. در اهواز، شهری که من در آنجا زندگی میکردم، درخت سدر موسوم به درخت کُنار، درخت سیّد ناميده میشود و بريدن آن گناه محسوب میشد. در بُقعه علیابن مهزيار نوعی از اين درخت وجود داشت که به مشتاقان و دردمندان حاجت و شفاعت میبخشيد. استفاده از واژه شجرهنامه در فهرست اعقاب، بازتاب نمادين پيوند انسان با ساق و ريشه درختان است. مونيک دوبوکور در فهرست خود به تصاويری از اقوام و آئينهای بدست آمده اشاره میکند که در آنها درختان نماد مرگ و زندگی، نماد قدرت و فردانيت، نماد شعر و خيال هستند. همچنين میتوان به مار به عنوان رمز جاودانگی نگريست و فرايند پوست انداختن يک مار را، فرايند تجديد حيات تفسير کرد. در پارهای از افسانهها «مار را موجودی مافوق انسان و طبيعت که از ارواح و جانهای نياکان (مرده) مدد میگيرد، پنداشتهاند. به علاوه توانايی پوست انداختن مار و ظاهر شدنش، پس از ترک جلد قديم و فرسوده، به صورتی کاملاً جوان شده و جان تازه يافته، اين انديشه را قوت میبخشيد که مار دائماً میتواند تجديد حيات کند و از اين رو دعوی شده که مار جاويد و ناميراست۵».
در تمام آئينها و فرهنگها، وجوه نمادين اشياء و حيوانات بازتاب نيازهای مادی و معنوی جامعه بودند. به عنوان مثال، آب و کمبود آن در جوامع شرقی و به ويژه جامعه ايرانی به شدت مسئله آفرين بود. بديهی است که بسياری از آئينها، صورتهای نمادين خود را به اين مسئله بپردازند. در آئين زرتشت، هر کس موفق به حفر يک قنات میشد، پاداش بهشت را از آن خود میکرد و ستاره ناهيد موسوم به آناهيتا چونان خدايی شمرده میشد که به مثابه مظهر و سرچشمه جوشان آب تبلور میيافت. تصويری که از خدای آناهيتا وجود دارد، تصوير زنی است که مظهر «آبهای نيرومند بی آلايش، و سرچشمه همه آبهای روی زمين است. او منبع همه باروریهاست، نطفه همه نران را پاک میگرداند، رحم همه مادگان را تطهير میکند و شير در پستان مادران پاک میسازد. او نيرومند و درخشان، بلند بالا و زيبا، پاک و آزاده توصيف شده است. در خور آزادگی خويش تاج زرين و هشت پره صد ستارهای بر سر دارد، جامهای زرين بر تن و گردنبندی زرين برگردن زيبای خود دارد۶». صورت نمادين شده آب تا همين امروز در جای جای آئين فرهنگی ايران نقش آشکار دارد. بسياری از مردم ديدن آب را در خواب، رحمت میشمارند، کابين حضرت زهرا را آب میدانند و در سفرها آب پشت سر مسافر میريزند تا او را از حوادث سفر، دور نگاه دارند.
وقتی دانسته شود که چگونه حکومت مادها به عنوان نخستين حکومت ايرانی در تاريخ، از خلال آئين نمادين تقديس آب سربرآوردند، آنگاه به نقش قدرت در اساطير و نمادسازی آئينهای فرهنگی و دينی پیخواهيم برد. ميرآبها، يعنی کسانی که پايه نخستين دولت ايرانی را در تاريخ بنا گذاشتند، کسانی بودند که به حفر چاه و قنات مشغول بودند. بعدها کار آبياری، زه کشی و آبرسانی بر عهده اين افراد گذاشته شد. به دليل اهميت وجود آب در زندگی و ادامه حيات جامعه، ميرآبهايی که به کار حفاری و آبرسانی مشغول بودند، از احترام و منزلت بسيار در جامعه برخوردار شدند. به تدريج ميرآبها محل رجوع مردم در حل مسائل زندگی آنها محسوب میشدند. گذشت زمان، بر احترام و منزلت آنها افزود، تا جايی که ميرآبها به کانون قدرت جامعه تبديل شدند، و از اين بيشتر، ميرآبها به محل رجوع مردم در مسائل و احکام دينی و در تبيين عادات و آداب جامعه ارتقاء پيدا کردند. تا آن زمان جامعه ايرانی يک جامعه بیطبقه بشمار میآمد، که وجود ميرآبها و متصديان امور آبياری و سدسازی، از آنها يک طبقه قدرتمند ساخت و سرانجام پايه نخستين حکومت ايرانی در عهد مادها توسط اين کانون قدرت بنا گذاشته شد. بدينترتيب، جامعه طبقاتی ايران پس از تشکيل نخستين دولت و متمرکز شدن قدرت، در مظاهر اساطيری شکل گرفت.
بعدها که اديان بزرگ ظهور کردند، و آئين توحيدی را جانشين آئينهای گذشته ساختند، بازهم طرفداران آئينها به آئينهای نمادين کهن بازگشتند. به گفته رولان بارت، نمادهای اسطورهای به گونه دو وجهی نشان داده میشوند. يک نماد اسطورهای، هم معناست و هم شکل. هر پُر است و هم تهی است. در نگاههای اساطيری به آئين و فرهنگها «معنی با تبديل شدن به فرم از امکان بودن خود دور میشود. تاريخ بخار میشود و چيزی جز لفظ باقی نمیماند۷» و هم او اضافه میکند که «نقطه اساسی در اين ميان آن است که فرم معنا را نمیزدايد، فقط آن را فقير و دور میسازد، فرم معنا را سامان میبخشد. ما گمان میکنيم که معنا رو به بمرگ است، ولی اين مرگی مهلت دار است: معنا ارزش خود را از دست میدهد، ولی زندگیای را که فرم اسطوره از آن تغذيه میکند، نگه میدارد... فرم بايد بتواند در مفهوم ريشه بدواند و مواد طبيعی مورد نياز خوراکش را از آن بگيرد، به ويژه بايد بتواند خود را در آن پنهان کند۸».
صورت چيزها امرهای عينی بودند، که اذهان عمومی هر صورت را از صور ديگر به آسانی باز میشناخت. به عنوان مثال، مسلمان مسلمان است در صورت، و کافر کافر است در صورت. تمايز اين دو در صورت آشکار است. مسجد مسجد است در صورت، و کليسا کليساست در صورت. اين دو به روشنی در صورت از هم متمايزند. انفاق انفاق است در صورت، و عبادت عبادت است در صورت، اينها و هر چه که به آئين و آداب و سنن جامعه مربوط میشوند، در صورت بطور آشکار برای مخاطبان و طرفداران و مخالفان آنها روشن است. تغيير صورت برای مخاطبان کار دشواری است، اما تغيير محتوا کار دشواری نيست، و به سادگی میتوان چشم مخاطبان را با حفظ صورت و تغيير محتوا، فريب داد. اسطورهها وانمود میکنند که نه تنها صورت هر چيز دال و دليل چيزها، بلکه مدلول و معنای واقعی چيزهاست. مدلولی که تمام ويژگیهای محتوا را در بر میگيرد. هر چه خوبی و نحوست است و هر چه قداست و نجاست است، از محتوا به صورت نيز سرايت پيدا میکند. بدون صورتگرايی و تقديس صورتها و اشکال اسطورهها، راهی برای چنگ انداختن در درون چيزها وجود ندارد. به عنوان مثال، دين وسيله رهايی انسان و اين همان جستن انسان با چون و چرای ذات حقيقت است، اما قدرت از راه نفوذ در محتوای دين و حفظ صور ظاهری دين، دين را در قدرت از خود بيگانه و دينداران را در بیچون چرايی به انقياد خود میکشانند. حضرت پيامبر دستور تخريب يک مسجد را داد، و گفت آن را به زباله دانی تبديل کنيد، زيرا صورت پوشش يک محتوای دروغ شده بود. معاويه در جنگ صفين قرآن بر نيز کرد و علی (ع) گفت من قرآن ناطق هستم و آن کتاب پاره کاغذهايی بيش نيست.
بدينترتيب است که مفاهيم با حفظ صورتهای خود در قدرت از خود بيگانه میشوند. در مثال ديگر، چنين وانمود میشود که دين هدف است و قدرت وسيله رسيدن به هدف. اما بکار برندگان اين نظر حقيقت بزرگی را از چشم جامعه میپوشانند و آن اينکه، هيچگاه قدرت وسيله نمیماند. قدرت از قواعد خود تبعيت میکند، نه از قواعدی ديگر. از همين روست که قدرت با نفوذ در هدف و از خود بيگانه کردن هدف، رابطه خود را با هدف وارونه میکند. بدين ترتيب است که قدرت با جا خشک کردن در هدف، دين را ابزار و وسيله خود میسازد. سرنوشت ساير مفاهيم و از جمله مفهوم عدالت به همينسان است که در اسطوره شدن، دچار وارونگی معنا میشود. اما پيش از پرداختن به صورتهای وارونگی عدالت، لازم میدانم تا فرآيند تبديل معنا به صورت را در ايام جديد از مطالعه خوانندگان بگذرانم.
تبديل محتوا به شکل در دوران جديد
در دوران جديد، محتوا از اين رو به صورت تبديل میشود که معنا انکار میشود. معانی و يا ماهيت چيزها يا وجود ندارند و يا وجود آنها تنها در برابر اين پرسش به ميان میآيند که به چه کار میآيند؟ اين دوران با نوعی نظام دلالت سروکار داريم که اسکات لش از آن به عنوان دلالت فيگورال (نظامی متشکل از اشکال و اصوات) ياد میکند۹. نحوه کارکرد چيزها هم جانشين واقعيت میشود، و هم جانشين معنايی میشود که پيشتر تحت عنوان ذات و يا ماهيت و يا حقيقت چيزها مورد توجه قرار داشتند. از اين نظر، چيزی به نام آزادی، عدالت، عشق، انسانيت و حقيقت، حرفهای بيهودهای هستند که نه به دانش انسان کمک میکنند و نه به بهبود زندگی او. عدالت تنها به عنوان يک امر سياسی واجد اهميت است و نه به عنوان مقوله و يا چيزی که برای انسان ممکن است دارای ارزش ذاتی باشد. تقسيم افراد به عادل و ظالم، تنها از نظر نقش کاربردی صفات عدل و ظلم اهميت دارند، و نه از نظر ارزشمند بودن و ضد ارزشمند بودن افراد نسبت به يکديگر. از نظر ريچارد رورتی، همه مفاهيم بايد چون اعداد رياضی تلقی شوند که محتوای آنها جز نسبتی که با اعداد ديگر میتوانند داشته باشند، واجد هيچ معنايی نيستند. شما از عدد ۱۷ و يا هر عدد ديگر، هيچ معنايی جز مجموعهای از روابط آن عدد با اعداد ديگر نخواهيد يافت.
اينکه ريچارد رورتی مفهوم عدالت را چيزی بيش از نسبت يک امر سياسی با انسان و يا نسبت يک امر سياسی با يک امر سياسی ديگر، يا نسبت يک امر اقتصادی با امرهای اقتصادی و سياسی ديگر نمیشناسد، پاسخ نمیدهد که مراد او از عدالت چيست؟ او میگويد: «بايد از اين مفهوم شديداً انتقاد کرد که شناختن X موضوع مرتبط بودن چيزی درونی X است، حال آنکه به کار بردن X موضوع قرار داشتن در نسبتی بيرون و عرض با X است۱۰» به زعم او به عنوان يک پراگماتيست، تعريف يک چيز چون X آنچنان که هست امر بيهوده و کاذب است، بلکه هر شيئی چون X در نسبت با چيزهای ديگر و در نسبت با نيازهای انسان برای ما وجود دارد. رورتی برای اثبات سخنان خود توجه ما را به گزارههای رياضی جلب میکند. زيرا «اعداد نمونه تحسين برانگيز چيزی است که بتوان به زبان ماهيت باوری آن را توصيف کرد۱۱». وقتی ريچارد رورتی وجود ماهيت و يا خاصههای درونی چيزها را انکار میکند، چگونه میتوان صرف بکار رفتن يک چيز در نسبت با چيزهای ديگر، به تعريف عدالت دست يافت؟ چگونه میتوان مفهوم عدالت را تا حد اعداد و روابط اعداد تقليل داد، در حالی که وقتی از يک عدد ثابت مثلا عدد ۱۷ ياد میشود، مشخص است که عدد ۱۷ چه مناسبت و روابطی با اعداد ديگر دارد. در اينجا عدد ۱۷ بزرگتر از اعداد ۱۶ و ۱۵ است، و کوچکتر از اعداد بزرگتر از خود و از حاصل جمع دو عدد ۹ و تفريق آن بر عدد يک بدست میآيد و الی آخر. اما آنجا که مخالفتی با مفهوم عدالت، وقتی در مفهوم عدالت ديدگاههای مختلفی ارائه میشود، چگونه میتوان تنها آن را چون عدد ۱۷ نمايش داد، بطوريکه مورد توافق همه قرار گيرد؟ آيا در اثبات يک ديدگاه از عدالت، چگونه رشته استدلال را بکار میگيرد تا مخاطبان خود را به تعريف خاصی از عدالت و نه تعريف ديگر، متقاعد کند؟ اگر به خاصههايی که در درون چيزها وجود دارد، استناد نشود، چگونه رابطه يک چيز با چيزهای ديگر میتواند عدالت ناميده شود و رابطه آن با چيزهای ديگر نافی عدالت باشد؟ به عنوان مثال، وقتی دو مولکول فيزيکوشيميايی موسوم به اسيد آمينهها با يکديگر ترکيب میشوند و پروتئينها را به وجود میآورند و يا مادهای چون آنزيمها در پروتئينها نقش تسريع دهنده (کاتاليزور) واکنشهای فيزيکو شيميايی ايفا میکنند، آيا بدون وجود خاصههايی در آنزيمها تنها میتوان نقش آنها را به صرف بکار رفتن و در نسبت قرار گرفتن با چيزهای ديگر توصيف کرد؟ چرا وقتی دو مولکول اسيدهای چرب و گليسرينها با يکديگر ترکيب میشوند، چربیها به وجود میآيند نه پولیساکاريدها؟ زيرا، پلیساکاريدها از ترکيب دومولکول قند به وجود میآيند و خاصههايی که در اين مولکولها وجود دارند در اسيدهای چرب يافت نمیشوند. و به همين ترتيب بدون شناخت پيوندهای مولکولی ميان اين عناصر، تلاش برای شناخت مولکولهای حياتی و از آنجا تلاشها برای دسترسی به زنجيره DNA تلاشی بيهوده به نظر خواهد رسيد.
ريچارد رورتی برای اثبات نظر خود توجه ما را به تعريفی از عدالت جلب میکند، که جان راولز آن را به مثابه انصاف در نظر میگيرد. زيرا جان راولز در سراسر کتاب خود تأکيد میکند که مراد او از عدالت، چيزی جز عدالت سياسی نيست. بدين معنا که جان راولز کوشش ندارد تا مفهوم عدالت را به مثابه يک امر کلی و اخلاقی که در تمام جوامع و در تمام برهههای تاريخی صدق می کند، جلب کند. چه آنکه راولز بر خلاف مردمان اعصار گذشته که بنا داشتند تا از يک ايده اخلاقی جامع دفاع کنند، او بنا دارد تا از کثرت برداشتهای جامع دفاع کند. جامعه عادلانه مورد انتظار راولز اين نوع کثرت گرايی را در ديدگاههای اخلافی مفروض میگيرد و آن را مغاير ايجاد عدالت نمیشناسد. اکنون به کتاب عدالت به مثابه انصاف نوشته جان راولز مراجعه میکنيم و بينيم آيا واقعاً او نظر ريچارد رورتی را تأمين میکند، يا خير؟
جان روالز در بخش نخست کتاب خود، توجه خوانندگان را به يک ايده بنيادين جلب میکند که اين ايده سرچشمه برداشت او از عدالت است. او اين ايده بنيادين را از کتاب فلسفه حق هگل اقتباس میکند. و از قول او مینويسد: «وقتی به شيوه معقول به جهان مینگريم، جهان هم معقول به نظر میرسد۱۲». در ادامه جان راولز يک تفاوت اساسی ميان امر معقول با امر عقلانی شده قائل میشود. امر معقول، امری است که توسط وجدان تصديق شود. اما يک امر معقول هرگاه توسط فردی بنا به مصلحتها و سود و زيان خود نقض میشود، لزوماً او کار غير عقلانی مرتکب نشده است. مثلاً اگر کسی شرايطی را پيشنهاد کند و به آن احترام بگذارد و آن را به نفع سود خود نقض نکند، کار معقولی انجام میدهد، اما اگر آن را به ازای برخی منافع خود نقض کند، هر چند نامعقول است، اما کار غير عقلانی نکرده است. از اين توضيح چنين بر میآيد که امر عقلانی، امری است که توسط مصلحتها تصديق میشود و امر معقول، امری است که توسط وجدان يا عقل سليم تصديق میشود.
علاوه بر آنچه که جان راولز درباره امر معقول میگويد، او ۶ ايده بنيادين را شرح میدهد که در مجموع، بنياد ديدگاه او را درباره عدالت توضيح میدهد. از ميان ۶ ايده بنيادينی که راولز بيان میکند، يک فصل از کتاب خود را به توضيح ايده "موقعيت اوليه" اختصاص میدهد. هر چند راولز در توصيف خود از ايده "موقعيت اوليه" کوشش دارد تا از همان مفهومی که هابز و روسو به عنوان "وضعيت طبيعی" بدست میدادند، فاصله بگيرد، اما وقتيکه به شرح و توصيف اين ايده برمیآيد، چيزی بيش از وضعيت طبيعی بدست نمیدهد. ايده موقعيت اوليه در مقام ابزار بازنمايی به ارائه دو نوع الگو میپردازد. نخست، شرايط منصفانهای را بازنمايی میکند که بنا به آن شرايط ما با افراد و يا شهروندان آزاد و برابر روبرو هستيم. دوم آنکه، اين ايده، محدوديتهای قابل قبولی ايجاد میکند، که بنا به اين محدوديتها، جامعه به اصول معيشتی خاصی تن میدهد. يعنی افراد و شهروندان در روابط معيشتی خود تن به محدوديتهايی میدهند که آنها را از موقعيت شهروندان آزاد و برابر خارج نسازد. همچنين اين محدوديتها، شرايط معقولی ايجاد میکند که همواره «امر معقول نسبت به امر عقلانی الويت دارد و کاملا آن را تابع خود میسازد. اين الويت بيانگر امر حق است، و عدالت به مثابه انصاف از اين نظر شبيه ديدگاه کانت است۱۳». جان راولز ايده موقعيت اوليه و شرايط منصفانه برای همکاری در اين موقعيت را، شرايطی میشناسد که در آن هرگونه خطر زور، فريب، دغل، اجبار و نظاير آن از ميان رفته باشد. ملاحظه میکنيد که جان راولز تنها در بکار بردن عنوان از ايده "وضعيت طبيعی" پرهيز کرده است، اما در توصيف به همان مفهومی میرسد که نمیتوان آن را در محدوده عدالت سياسی توصيف و يا در محدودهای توصيف کرد که ريچارد رورتی کوشش دارد تا مفهوم عدالت را از ايده ماهيتباوری پرهيز دهد. وقتی همه ايدههای اخلاقی با حکم ضد ماهيتباوری نفی میشوند، چگونه و به موجب کدام استدالال میتوان به افراد توصيه کرد که امر معقول را بر امر عقلانی ترجيج دهند؟
در توصيفی که از عدالت گذشت اسطورهها از دو راه بر عدالت چنگ میاندازند. نخستين راه نفوذ اسطورهها، نفوذ در فواصلی است که عدالت سياسی را از وجوه فلسفی و اخلاقی آن جدا میکند. تلاش جان راولز برای گسستن عدالت از امر اخلاقی بیفايده بود، با اين وجود، او برخلاف انتظار ريچارد رورتی ايده "موقعيت اوليه" را به مثابه يکی از بنيادينترين ايدههای عدالت، به امر کلی کانتی ارجاع میدهد. زمانی يک امر سياسی، به عنوان يک امرمعقول تصديق میشود، که وجدان جمعی قادر باشد امرسياسی را با امر اخلاقی تصديق کند. در جدا کردن امر سياسی از امر اخلاقی، تنها افکار عمومی را جانشين وجدان عمومی میسازيم. برخلاف وجدان عمومی که با آزادی و حقوق عمومی مقارن است، و به آسانی دستخوش تصرف قدرت و اسطوره در نمیآيد، افکار عمومی عموماً تحت تأثير هيجانات و تبليغات روزمره قرار دارد، و لذا اسطورهها و قدرتهای سياسی و رسانهای به آسانی میتوانند از راه فريب افکار عمومی بر امر سياسی چنگ بياندازند. عدالت به مثابه مبرمترين امر سياسی بدينترتيب است که دستخوش اسطوره شدن قرار میگيرد.
دومين راه نفوذ اسطورهها، ارائه يک تأويل فيگورال (شکلی) از عدالت است. معلوم نيست، چرا وقتی اسکات لش يکی از نقشهای مهم پست مدرنيسم را تفکيکزدايی در اموری میشناسد که در دوره مدرن دچار تفکيک شدهاند، چگونه با فيگورال يا شکلی کردن امر سياسی، میخواهد از نفوذ قدرت در محتوای امر سياسی جلوگيری کند؟ وقتی يک امر سياسی از معنا تهی میشود، اسطوره قدرت بيکار نمینشيند و معنای دلخواه خود را به امر سياسی میچسباند. چنانچه وقتی علم و هنر را نسبت به امر سياسی و يا هر امر ديگری که حوزه تعهدات انسانی است، تحت عنوان "هنر برای هنر" يا "علم برای علم"، يا چيزی تحت عنوان علم و هنر بیتعهد، بیتفاوت يا در وضعيت تعليق نگاه میداريم، از اين امر مهم غفلت میکنيم که قدرت سياسی، علم و هنر بیتعهد شده را به حال خود رها نمیکند. بلکه با نفوذ و چنگ انداختن بر اين دو قلمرو، آنها را نسبت به اسطوره کردن قدرت متعهد میسازد. آيا امروز شاهد نيستيم که چگونه هنرمندان و دانشمندان و اساتيد دانشگاهی در خدمت بسط و توسعه قدرت هستند؟ آيا اين از آن رو نيست که هم در حوزه دانشگاه و هم در حوزه هنر، موضوع بیطرف کردن علم و هنر را مطرح کردهاند؟ بیترديد ميانتهی کردن مفهوم عدالت از هرگونه معنای ذاتی، دريچههای متعددی بر پيکره عدالت ايجاد میکند، بطوريکه اسطوره قدرت از هر سو به درون آن چنگ انداخته، و تمامت آن را به تصرف و مالکيت خود در میآورد. با اين مقدمه، در ادامه بحث خود هفت صورتی را که نويسنده به عنوان هفت بند اسطوره شدن عدالت مینامد، مورد بحث قرار خواهد گرفت.
فهرست منابع:
۱- به کتاب اسطورههای سياسی اثری از همين قلم مراجعه شود.
۲- اشاره به مطالعه و تحقيق ساموئل هانتيگتون، در کتاب موج سوم دموکراسی، ترجمه دکتر احمد شمسا، انتشارات روزنه
۳- کتاب جامعهشناسی پستمدرنيسم، نوشته اسکات لش، ترجمه شاپور بهيان، انتشارات ققنوس
۴- کتاب اسطورههای سياسی ص ۷۲
۵- کتاب رمزهای زنده جاودان، نوشته مونيک دوبوکو، ترجمه جلال ستاری، نشر مرکز ص ۴۱
۶- کتاب شناخت اساطير ايران، نوشته جان هينلز ترجمه ژاله آموزگار و احمد تفضلی، نشر چشمه ص ۳۹
۷- کتاب اسطوره، امروز، نوشته رولان بارت، ترجمه شيرين دخت دقيقيان، نشر مرکز، ص ۴۱
۸- همان منبع ص ۴۲
۹- برای مطالعه بيشتر به فصل سوم کتاب جامعهشناسی پستمدرنيزم، نوشته اسکات لش، ترجمه شاپور بهيان، انتشارات قفنوس، مراجعه شود.
۱۰- کتاب فلسفه و اميد اجتماعی، نوشته ريچارد رورتی، ترجمه عبدالحسين آذرنگ، نشر نی، ص ۹۹
۱۱- همان منبع ص ۱۰۲
۱۲- کتاب عدالت به مثابه انصاف نوشته جان راولز، ترجمه عرفان ثابتی، انتشارات ققنوس ص ۲۴
۱۳- همان منبع ص ۱۴۵
www.ahmadfaal.com
[email protected]