سه شنبه 14 دی 1389   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

نامه غلامحسين عرشی به دادستان تهران: با کابل شکنجه ام کردند و گفتند اعتراف دروغ کن، کلمه

کلمه: غلامحسين عرشی، ۳۱ساله و از شهروندان معترض به نتيجه انتخابات رياست جمهوری از يک سال پيش در زندان اوين به سر می‌برد. او در مدت بازداشتش به دليل شرايط بد زندان و همچنين برخورد نامناسب ماموران زندان تاکنون دو بار دست به اعتصاب غذا زده است که به آخرين آن‌ها ده روز پيش پايان داد. او همچنين در مرداد ماه سال گذشته به همراه ۱۶ زندانی سياسی ديگر دست به اعتصاب غذا زد. عرشی در نامه‌ای به دادستان تهران از آنچه در مدت بازداشتش بر او گذشته سخن می‌گويد و برخی از ناگفته‌های دوران حبس و بازجويی‌اش از جمله شکنجه‌ها و کتک‌هايی که از سر گذرانده را بر ملا می‌سازد.



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


او در اين نامه خطاب به دادستان تهران می‌نويسد وقتی که از بازجو‌هايش درخواست می‌کرده به خاطر خدا او را کتک نزنند و نخواهند او دروغ بگويد آن‌ها در جواب او چنين می‌کردند: «آن‌ها در اين مرحله دستان مرا با دستبند آهنی به صندلی بستند و با کابل و سيم مفتول به جانم افتادند. به گونه‌ای که تا ماه­‌ها آثار کابل و ضربات سيم مفتول بر روی بازو‌ها و پا‌هايم به جای مانده و مورد تاييد هم بندانم نيز هست. بازجو‌ها برای اجبار به اعتراف به کار نکرده، يعنی آتش زدن خودروهای پليس، به ضرب و شتم با کابل و سيم قناعت نکرده و با بازکردن پاهای من در حالی که دستانم بسته بود، بيضه­‌های مرا به شدت فشار می‌­داده و به آن‌ها ضربه می‌­ زدند به گونه­‌ای که فرياد من از درد و ضعف به هوا می‌­ رفت و جواب التماس و استغاثه­‌های من تنها فحش­‌های ناموسی بود.»

نامه عرشی که از زندان اوين خطاب به دادستان تهران، نوشته شده و توسط ياران گمنام جنبش سبز در اوين در اختيار کلمه قرار گرفته است به شرح زير است:

دادستان محترم تهران

اينجانب غلامحسين عرشی به دنبال حوادث عاشورای ۸۸ توسط پليس امنيت تهران بازداشت شده و در دادگاه بدوی به ۴ سال و نهايتا در دادگاه تجديد نظر به يک سال حبس محکوم شده‌ام و در حال حاضر مدت ۹ ماه است که در حال تحمل کيفر در بند ۳۵۰ زندان اوين هستم. آنچه مرا برآن داشت تا بدينوسيله در نامه­‌ای سرگشاده مواردی را در خصوص روند رسيدگی به پرونده­‌ام به اطلاع شما برسانم؛ آن است که حوادث رخ داده برای من در طول مدت تحقيقات مقدماتی در پليس امنيت تهران و همچنين بازپرسی و جلسات دادگاه به گونه­‌ای بوده است که به باور من خارج از انصاف و عدالت و بر خلاف قوانين دادرسی کشور بوده و بعضا مصداق بارز شکنجه و آزار و اذيت متهم به جهت اجبار او به اقرار خلاف واقع است.

در روز عاشورای ۸۸، بنده همانند صد‌ها هزار تن ديگر از شهروندان تهران به جهت برگزاری مراسم اين روز مقدس در خيابان­های شهر حضور داشتم که در ساعات ميانی روز شاهد حملات خشونت آميز پليس ضد شورش عليه مردم بودم، خشونت به کار رفته عليه مردم، علی الخصوص زنان و دختران به گونه­ ای بود که خون هر غيرتمندی را به جوش می‌­ آورد به صورتی که منجر به درگيری شديد مردم با پليس ضد شورش شد.

دادستان محترم تهران؛

اينجانب در تاريخ ۱۷ بهمن ماه از طريق عکسی که از درگيری­های اين روز در سايت ناجا و گرداب و روزنامه­ ی امين جامعه منتشر شده بود شناسايی شده و توسط پليس امنيت تهران به وسيله­ ی تيمی ۸ نفره از ماموران پليس امنيت بازداشت شده و به مقر اين نيرو منتقل شدم. بازجويی از بنده پس از يک شب توسط دو نفر لباس شخصی آغاز شد. ان‌ها از من می‌­ خواستند که اعتراف کنم صاحب عکس منتشر شده در سايت گرداب سپاه هستم و در مرحله­ ی دوم مسئوليت به آتش کشيده شدن چندين خودروی گارد ضد شورش را بر عهده بگيرم. من در پاسخ اگرچه عکس منتشر شده را متعلق به خود می‌­دانستم، اما با قاطعيت به ماموران و بازجو يان اعلام کردم که نه تنها نقشی در به آتش کشيدن اموال عمومی نداشتم، بلکه مطابق عکس و فيلم­هايی که خود ماموران در اختيار داشتند، ماموران گارد ضد شورش را که توسط مردم خشمگين محاصره شده بودند از خشم مردم نجات دادم.

بازجوهای پليس امنيت اما در جواب حرف­های من با مشت و لگد به جانم افتادند و با گفتن رکيک‌ترين فحش­های ناموسی، به من و خانواده­‌ام مرا تهديد کردند که در صورت عدم اعتراف به آتش زدن خودروهای پليس، عاقبت سختی در انتظارم است. در دومين جلسه بازجويی، من که از نحوه­ ی برخورد خشونت آميز و تحقيرآميز بازجو‌ها در جلسه قبل به ستوه آمده بودم، حتی تعلق آن عکس به خود را نيز تکذيب کردم و به آن‌ها يادآور شدم که به خاطر خدا از کتک زدن و فحاشی به من دست بردارند و اقرار به گناه ناکرده را از من نخواهند. به آن‌ها گفتم که من پاسخگوی کار خود هستم و علی رغم انتشار عکس از خانه متواری نشده ­ام. بازجو‌ها در جواب من با توهين و فحاشی می‌­ گفتند: «اگر در رحم مادرت می‌­ رفتی تو را بيرون می‌­ کشيديم. در اينجا ما هستيم که برای تو تصميم می‌­گيريم، نه خدا». آن‌ها در اين مرحله دستان مرا با دستبند آهنی به صندلی بستند و با کابل و سيم مفتول به جانم افتادند. به گونه­‌ای که تا ماه­‌ها آثار کابل و ضربات سيم مفتول بر بازو‌ها و پا‌هايم به جای مانده و مورد تاييد هم بندانم نيز هست. بازجو‌ها برای اجبار به اعتراف به کار نکرده، يعنی آتش زدن خودروهای پليس، به ضرب و شتم با کابل و سيم قناعت نکرده و با بازکردن پاهای من در حالی که دستانم بسته بود، بيضه­های مرا به شدت فشار می‌­داده و به آن‌ها ضربه می‌­زدند به گونه­ای که فرياد من از درد و ضعف به هوا می‌­رفت و جواب التماس و استغاثه­های من تنها فحش­های ناموسی بود.

دادستان محترم تهران؛

اينجانب بعد از جلسات بازجويی، آن هم به اين شکل، برای بازپرسی به دادگاه انقلاب مستقر در اوين منتقل شدم. بازپرس من، قاضی اسدی، بازپرس شعبه ۵ دادسرای تهران، تمامی اعتراضات من به ضرب و شتم و شکنجه را ناشنيده گرفت و تنها گفت: «جرم تو محاربه است و حکم محاربه معلوم است. اما اگر مسئوليت آتش کشيدن خودروهای پليس را بپذيری به تو تخفيف می‌­ دهيم و تنها تو را جريمه خواهيم کرد.» اما من زير باز اين اجبار بازپرس اسدی نرفته و تنها مسئوليت عکس خود را پذيرفتم.

سرانجام بعد از ۱۰ روز فشار و آزار و اذيت در پليس امنيت تهران به بند ۲۴۰ زندان اوين و سپس به بند ۳۵۰ منتقل شده و توانستم با خانواده­‌ام تماس گرفته و آن‌ها را از نگرانی درآورده و از وضعيت خودم در زندان مطلع سازم.

جناب آقای جعفر دولت آبادی؛

اينجانب در مرحله دادگاه بدوی از حق انتخاب وکيل محروم بوده­ام. قاضی صلواتی رئيس شعبه ۱۵ دادگاه به استناد‌ همان عکس مرا به اتهام اجتماع و تبانی به ۴سال حبس محکوم کرد و شکايت مرا که هنوز رد کابل و سيم مفتول بر بدنم موجود بود و بيضه­‌هايم از شدت ضربه سياه بود را ناشنيده گرفت. در مدت ۹ ماه حضور در زندان اوين، اينجانب تا کنون از ملاقات حضوری که حق طبيعی زندانی و خانواده اواست محروم بوده­‌ام و به دليل انتقال به زندان انفرادی در مرداد ماه گذشته و شرکت در اعتصاب غذای اعتراضی به همراه جمعی ديگر از زندانيان، دچار نارسايی کليوی شده‌ام، اما متاسفانه زندان اوين از ارائه کوچک‌ترين امکان درمانی به جز قرص­های آرام بخش! خودداری می‌­ کند. در ۹ ماه اخير درخواست­های متعدد من برای ملاقات با شما بی­ جواب مانده و برخورد من با مسئولان زندان و ماموران دادستانی تنها به اين مسئله منتج شده که آن‌ها مرا تهديد به افزايش ميزان حبس به دليل شرکت در اعتصاب غذا کرده و مرا از هرگونه امکان ملاقات يا مرخصی و يا آزادی مشروط محروم کرده ا ند.

امروز که اين مطلب را خطاب به شما می‌نويسم هدفی جز اطلاع رسانی به مردم شريف ايران زمين در زمينه­ ی برخورد ماموران به اصطلاح امنيتی با معترضان به انتخابات و برخورد غير عادلانه­ ی دستگاه قضايی جمهوری اسلامی با دستگير شدگان عاشورا و حوادث بعد از انتخابات ندارم. و اين امر بر من و ديگر دربندشدگان در نظام جمهوری اسلامی ثابت شده است که هيچ گونه رسيدگی به وضع حال حاضر ما و بلايايی که بر سر ما آمده است از سوی دستگاه قضايی نخواهد شد، همچنان که اين امر از سوی شما و ديگر همکارانتان در ماه­های گذشته ثابت شده است.

در پايان بار ديگر تاکيد می‌­کنم که جرم من در روز عاشورا تنها جلوگيری از آسيب رسيدن به ماموران جمهوری اسلامی است که در دست خشم ملت ايران، تاوان رفتار وحشيانه خود را می‌­ دادند و به وسيله­ ی من و امثال من زنده ماندند و مورد عفو مردم مهربان اين سرزمين قرار گرفتند. ۴ سال محکوميت من، احتمالا به علت نجات دادن ماموران نظام جمهوری اسلامی است.

غلامحسين عرشی
بند ۳۵۰ زندان اوين


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016