یکشنبه 19 دی 1389   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

آدرس عوضی آزادی، شکوه ميرزادگی

شکوه ميرزادگی
در روزگار ما اگرچه هستند کسانی که در اپوزيسيون دولت اسلامی قرار دارند اما، با اعتقاد به پديده‌ای ۳۲ ساله به نام "حکومت اسلامی" يا "جمهوری اسلامی"، قصدشان ايجاد تغييراتی در وضيعت هراس‌انگيز امروز ايران است فقط می‌توانند اميد "همين اندازه تغيير" را به مردم بدهند، اما در يک مقياس آگاهی جهانی آن‌ها نمی‌توانند مدعی آن شوند که از ارزش‌هايی همچون "آزادی" يا "برابری" يا "عدالت" يا "دموکراسی" به مفهوم و معنايی که در اعلاميه حقوق بشر وجود دارد، و يا حتی در واژه‌نامه‌های ساده‌ی امروزی هست، سخن می‌گويند

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


به نظر می آيد که، پس از قرن ها که خورشيدی به نام «آزادی» روشنايی دهنده ی زندگی مردمان کشورهای غربی و برخی از سرزمين های ديگر جهان شده است، ما هم کم کم داريم به آن به عنوان مهمترين ارزش برای بهتر زيستن، يا انسانی زيستن ِ خويش توجه می کنيم. يعنی مفهوم آزادی برای ما اکنون از جايگاه شعاری و ناملموس گذشته به جايگاهی واقعی رسيده است. اين مفهوم اکنون، حداقل برای بخش عظيمی از جوان ها و طبقه ی متوسط ايران، يعنی کسانی که در واقع تعيين کنندگان طرز تفکر مسلط بر جامعه ی سياسی ايران هستند، روشن شده است. ديگر شعارهای دوگانه ای همچون «آزادی، استقلال،» و «جمهوری اسلامی» ـ که مفاهيمی کاملاً متضاد با هم هستند ـ يا خواستن آزادی از کسانی که در چارچوب قوانين تبعيض آلود کنونی به مردم وعده ی آزادی می دهند رنگ و بوی خود را از دست داده اند.
دليل اين درک تازه را بايد ابتدا در حضور يک حکومت مذهبی و حذف همه ی آزادی های سياسی، اجتماعی و فرهنگی در سرزمين مان دانست و سپس، و مهم تر از آن، قدرت گرفتن نيروهای رسانه ای وسيع جهانی، و پيدايش امکان مقايسه های روشن و کاملاً ملموس در ميان مردمان کشورهای ديکتاتورزده بين وضعيت خود و نحوه ی زندگی مردمان کشورهايی که از موهبت آزادی برخوردارند ـ امری که تا قبل از چند دهه ی گذشته، و به خصوص ده پانزده سال اخير، وجود نداشته است.

چرا مقايسه؟

انسان، از ابتدای تاريخ خود، مثل هر موجود جاندار ديگری، به دنبال پيدا کردن راه هايی بوده که زندگی را برای او «آسان» و «مطبوع» کند؛ مطبوع به معنای بی خطر بودن يا کم خطر بودن، جای گرم و نرم داشتن، غذای خوب و کافی داشتن، يار و همراه داشتن، و کلاً آنچه که ما اکنون در مورد زندگی حيوانات نيز به آسانی می توانيم ببنيم. هيچ سگ و اسب و شير و مورچه ای نيست که دنبال غذای خوب و کافی برای خود نباشد. هيچ کدام از اين حيوانات نيستند که در هوايی به شدت گرم يا سرد به دنبال سرپناهی مطبوع نباشند، و اغلب شان بی جفت و همراه احساس خوشحالی نمی کنند.
اما چه تفاوتی بين انسان، در هيئت کنونی اش، با حيوان وجود دارد يا بوجود آمده که اکنون اين دو را اين همه از هم متفاوت کرده است؟ ما چه از کسانی باشيم که بگوييم انسان از لخته ای خون ساخته می شود، و يا تکه ای خاک، يا شاخه ی ريواس، و يا سلولی زنده، و چه از جمله ی کسانی باشيم که بگوييم خداوند آدم و حوا را در بهشت خلق کرد و بعدها به زمين فرستاده يا تبعيدشان کرده، و يا جزو کسانی باشيم که بگوييم حضور انسان بر روی کره زمين تصادفی طبيعی بيش نيست، يا بشر پسر عموی نوعی ميمون است که چندين هزار سال پيش روی دو پايش بلند شده، همگی در يک باور مشترک هستيم و آن اين که: در ميان همه ی جانداران، انسان موجودی، يا جانداری «آگاه به خويشتن و اجتماعی» است. يعنی اجتماعی بودن آگاهانه ی انسان است که او را از حيوان جدا کرده است. «زندگی اجتماعی آگاهانه» تنها در کنار و با هم بودن، با هم در يک شهر، يا يک کشور، يا يک قاره و يا سياره ی زمين زندگی کردن نيست، بلکه در خوب و بد هم شريک شدن، از موهبت های طبيعی و يا ساخته شده به وسيله ی انسان استفاده کردن، و بلايای طبيعی و ساخته شده به دست انسان را دسته جمعی تجربه کردن و به رويارويی دسته جمعی با آن برآمدن است، و ... به دست آوردن همه ی اين ها برای انسان ساده نبوده است. قرن ها تجربه های بشری پشت آن خوابيده، هزينه های زيادی برايش پرداخت شده، هزار ها فکر و نوشته، قانون و قرارداد برايش در نظر گرفته شده تا جانداری به نام انسان از زندگی غار نشينی و «حيوانی ـ وحشی ِ» خود به زندگی «اجتماعی ـ انسانی ِ» امروزی اش برسد.
برای گذشتن انسان از اين مرحله ی پرحادثه و رنج، اما غرور آفرين، دلايلی چند گفته شده است؛ از اين که «خدا انسان را اشرف مخلوقات آفريده» گرفته تا «اندازه ی مغز انسان بزرگتر از هر جانوری است». اما اگر به مسير زندگی انسان در طول تاريخ زندگی اش نگاه کنيم می بينيم که در اصل تنها چيزی که انسان را متمايز، يا متفاوت از حيوانات ديگر کرده و به مرحله ی امروز رسانده، حس تشخيص و، در پی آن، نيروی مقايسه ی او در يافتن راه حل های «مفيدتر»، برای داشتن همان زندگی طبيعی ِ «آسان و مطبوع» بوده است؛ همان نيرويی که در اعماق تاريح او را به زندگی اجتماعی فراخوانده است.
من به عمد به جای صفت «خوب» از «مفيد» نام می برم تا خواستاری چيزهايی کاملاً طبيعی چون رفاه و آرامش و شادمانی بار اخلاقی نداشته باشند. به همين دليل هم هست که، مثلاً، تأکيدی که در اعلاميه ی جهانی حقوق بشر، و ديگر اعلاميه های وابسته به آن، وجود دارد بيشتر برای ايجاد يک زندگی آسان و مطبوع است، و اگر هم که در آن ارزشی «معنوی» همچون «کرامت انسان» بچشم می خورد، اين اشاره به منظور همگانی کردن اين آسايش و خوشی برای عموم مردمان است؛ و اميد به اجرايی شدن اين اعلاميه هم بر اين آرزو استوار است که بتوان با هر نوع تبعيضی که به اين آرامش و آسايش و خوشی لطمه می زند و، در نتيجه، در اين اعلاميه نفی شده، روياروی شد.

مقايسه در گذشته و امروز

اما، همانطور که گفتم، همه ی اين خواست ها به خاطر وجود حس تشخيص و مقايسه بوجود آمده است. تکامل و داشته های تمدنی در همه ی سرزمين های جهان ـ با تفاوت های زمانی کم يا زياد ـ شباهت زيادی با هم داشته اند و اگر چه برخی از سرزمين ها بر اثر بلايايی طبيعی يا انسانی، در زمانی از تاريخ خويش، داشته هاشان را از دست داده اند و ناچار بوده اند که از صفر شروع کنند اما، هميشه، وجه مقايسه ای در کار بوده که آن ها را به حرکت از صفر و رسيدن به ديگران کمک و راهنمايی کرده است.
اين حس تشخيص و مقايسه وقتی در انسان به کار می افتد که به طور مستقيم شاهد و ناظر زندگی هايی متفاوت با زندگی خويش می شود، می بيند که چقدر از آن «آسايش و آرامش و شادمانی»، که سهم طبيعی اوست، کم يا زياد دارد. فرضاً خانم يا آقای «ايکس» کارگر يا معلم يا دانشجويی در تهران، از شيوه ی زندگی آقا يا خانم « ايگرگ» معلم و کارگر و دانشجو در فلان کشور اروپايی با خبر می شود، و با مقايسه ی اين دو زندگی تشخيص می دهد که چقدر بين او و آن ها فاصله است. اين «تفاوت»، که در يک نگاه تحليلی همان «تبعيض» نام می گيرد، با توجه به روحيات افراد، حالات متفاوتی را بوجود می آورد؛ از حيرت و افسردگی گرفته تا خشم و اعتراض. و شخص در همه ی اين احوال دنبال مسبب و چرايی پيدايش اين تفاوت است. و وقتی که شخص مطمئن شود که بين او و مورد مقايسه اش تفاوتی «ذاتی» وجود ندارد اما وضعيت زندگی هاشان کاملاَ متفاوت است، طبعاً، دير يا زود، به دنبال از بين بردن اين تفاوت می رود و آن جاست که تازه معنای و مزه تبعيض را می فهمد و می چشد.
البته در گذشته، و تا قبل از دوران مدرن تاريخ، انسان ها تنها می توانستند در اموری کلی خود را با ديگر مردمان جهان مقايسه کنند و، در نتيجه، کمتر احساس می کردند که مورد تبعيض قرار گرفته اند. در عين حال، خبر داشتن از نوع زندگی مردمان سرزمين های ديگر به سختی ممکن بود و فقط مردم سرزمين های همسايه، يا سرزمين هايی که از نظر جغرافيا به هم نزديک تر بودند، می توانستند تا اندازه ای از حال و روز يکديگر با خبر شوند و خودشان را با ديگران مقايسه کنند. در قرن های ميانی، به دليل ساده تر شدن ارتباط ها، و به خصوص به دليل استعمار، اين امکان بيشتر شده بود اما، قطعاً در هيچ زمانه ای به اندازه ی زمانه ی ما، يعنی همين چهل ـ پنجاه سال اخيری که در آن گسترش ستلايت ها و اينترنت موجب آن شده که روند انتشار خبرهای جهانی سرعت روز افرون بخود بگيرد، امکان با خبر شدن از وضعيت ديگران و مقايسه با وضع خود برای ساکنان سياره ی زمين وجود نداشته است؛ اما اکنون، به خصوص با پيدايش و گسترش اينترنت، مردمان در همه جای جهان می توانند به طور مستقيم و روشن شاهد و ناظر زندگی يکديگر باشند؛ می توانند بدانند و حتی ببينند که ديگران چه می خورند، چه می پوشند، چه دستمزدی می گيرند، به آمارها و جزييات کامل آن دسترسی داشته باشند، حتی اسناد محرمانه ی کشورهای دموکرات، که تا چند سال پيش برای انتشارش بايد بين بيست تا سی سال منتظر می بود، اکنون به آسانی قابل دسترس شده است.

آزادی مهمترين وجه مقايسه مردمان امروز

اين نظارت و دسترسی به شيوه ی زندگی ديگر مردمان جهان، به خصوص کشورهای دموکرات و پيشرفته (به دليل داشتن امکانات رسانه ای بهتر و گسترده تر آن ها) هم توقع انسان های پراکنده در سياره ی زمين را به شدت بالا برده است، و هم حسرت مردمان محروم از آنچه را که در اين کشورها وجود دارد. ترديدی نيست که در شرايط موجود (يعنی تا اين زمان و اين لحظه از تاريخ بشری) مردمان کشورهايی مثل آمريکا و اروپا و معدود کشورهای ديگر جهان، نه تنها از نظر داشتن امکانات مادی از مردمان کشورهای ديگر نقاط دنيا مرفه تر هستند بلکه بيش از همه ی مردمان جهان از موهبت آزادی های اجتماعی، فرهنگی و سياسی نيز برخوردارند.
اکنون مردمان کشورهايی چون کشور ما به طور روزمره خود را با مردمان اين قبيل کشورها مقايسه می کنند و حکومت های ديکتاتور هيچ راهی برای کنترل دايم آن ها را ندارند. نه فيلترهايی که راه اينترنت را می بندند و نه پارازيت هايی که بر رسانه های ديداری و شنيداری فرو افتاده، هيچ يک نمی توانند با اين تکامل عظيم بشری روياروی شود.
اما نکته ی مهم، تکان دهنده و اساسی در مورد نتايج اين مقايسه ها آن است که می بينيم اکنون مردمان کشورهايی که حسرت زندگی مردمان کشورهای دموکرات را دارند، بيش از آنکه رنج نبود رفاه مادی خود را ببرند، حسرت آزادی های اين مردم را دارند. نگاهی به نوشته هايی که در هزاران هزار وبلاگ، صفحات فيس بوک، توئيتر، بالاترين، و ديگر وب سايت هايی که در دست جوانان و طبقه ی متوسط ايران است نشان می دهد که در موقعيت کنونی اولين وجه مقايسه اين مردم با مردمان سرزمين های دموکرات به خوشبختی داشتن يا رنج نداشتن آزادی مربوط می شود. گويی ديکتاتوری مذهبی و قوانينی که سال ها است ماهيت تبعيض آلود خود را بر زندگی مردم تحميل کرده اند، به دست خود مفهوم آزادی را برای اين مردم روشن تر و با ارزش تر از هميشه ساخته اند.
اکنون کاملاً روشن است مفاهيمی چون عدالت، آزادی، تبعيض، و برابری مفاهيمی ايستا و مرده نيستند که در همه ی زمان ها آن گونه تعريف شوند که قبلا تعريف می شده اند. فرضاً، عدالت در هزار سال پيش، يا دو هزار سال پيش، اگرچه در زمانه خود ارزش و معنايی والا داشته اما همان مفهوم اکنون می تواند معنای کامل تری از عدالت، و در تضاد با آن، بی عدالتی و حتی بيدادگری را در خود حمل کند. مثلاً، در زمانه ای که (گفته می شود) «اعراب جاهليت دختران شان را زنده به گور می کردند»، پيدا شدن نگاهی جديد که اين سنت را منسوخ می کرد اما در کنارش ازدواج مرد با چهار زن يا ده ها کنيز را مجاز می دانست، اجرای وظيفه ی فراهم کردن نان و آب اين زنان و کتک نزدن شان می توانست نوعی «عدالت» شناخته شود و چنين مردی، نسبت به در گورکنندگان سابق، آدمی پيشرفته باشد. اما امروزه يک مرد چند زنه و صاحب چند صيغه مظهر و سمبل بی عدالتی، بيداد و عقب ماندگی است. يا اگر، باز هم مثلاً، در دوران روم باستان، آزادی موهبتی مختص «اشراف» يا «نجيب زادگان» بود و طبقات پايين تر و بردگان چيزی به نام آزادی را تجربه نمی کردند، آن آزادی با آزادی امروز،که «حقی همگانی و متعلق به همه ی انسان ها» محسوب می شود متفاوت است.
در واقع، به همين دليل است که در روزگار ما اگرچه هستند کسانی که در اپوزيسيون دولت اسلامی قرار دارند اما، با اعتقاد به پديده ای سی و دو ساله به نام «حکومت اسلامی» يا «جمهوری اسلامی»، قصدشان ايجاد تغييراتی در وضيعت هراس انگيز امروز ايران است (مثلاً اين که در زندان ها شکنجه نکنند، يا انتخابات در چارچوب قوانين جمهوری اسلامی آزاد باشد، يا زن ها در چارچوب قوانين اسلامی اندک حقوق بيشتری داشته باشند) فقط می توانند اميد «همين اندازه تغيير» را به مردم بدهند، اما در يک مقياس آگاهی جهانی آنها نمی توانند مدعی آن شوند که از ارزش هايی همچون «آزادی» يا «برابری» يا «عدالت» يا «دموکراسی» به مفهوم و معنايی که در اعلاميه حقوق بشر وجود دارد، و يا حتی در واژه نامه های ساده ی امروزی هست، سخن می گويند. و، بهمين دليل، بهتر آن است که همواره، و همچون خيلی از افراد صادق مذهبی، اين کلمات را به پسوند «اسلامی» مزين کنند تا روشن شود که منظورشان همان ارزش های هزار و چهارصد سال پيش است و نه مفاهيمی امروزی و حقوق بشری.

آدرس عوضی آزادی

خوشبختانه، در روزگار ما، اگر چه هنوز می شود بخشی از مردمان آگاه نشده را در فضاهايی بسته و با ترس از خدا و مذهب، همچنان بی خبر نگاه داشت اما نمی توان امکان مقايسه ی طبيعی را برای هميشه از آن ها گرفت. آن ها، از طريق همان وسايل مدرن و پيشرفته ای که حکومت به ناچار و برای به اسارت گرفتن بيشتر انسان ها به آن ها مجهز شده است، به مرور و به زودی به صف ديگر مقايسه کنندگان خواهند پيوست. يعنی ديگر نمی شود با آن ها به همان زبانی سخن گفت که سی سال و ده سال و حتی پنج سال پيش سخن گفته می شد.
اکنون امکان مقايسه، و در پی آن، درک مفاهيمی چون عدالت، تبعيض، برابری حقوق، و آزادی، آن چنان ساده و دست يافتنی شده است که به راحتی نمی شود به مردمان، حتی مردمانی چون سرزمين ديکتاتور زده ی ما، آدرس عوضی داد و اينگونه ارزش ها را در کنار پديده ی تبعيض آفرينی چون «حکومتی مذهبی» نشاند.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016