چهارشنبه 22 دی 1389   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

آيا انقلاب اسلامی يک انقلاب اجتماعی بود؟ خصلت‌شناسی انقلاب اسلامی ـ بخش سوم، جمشيد فاروقی، تهران ريويو

جمشيد فاروقی
انقلاب اسلامی فرهنگ سیاسی کشور را دگرگون ساخت. کارگرفت افزاری از اسلام و بهره‌ گرفتن از آن به عنوان ایدئولوژی و حاکم کردن این ایدئولوژی بر زندگی فردی و جمعی مردم کشور و سنجش ارزش‌ها بر پایه شریعت و درک ایدئولوژیک از آن، تغییراتی بنیادین در حیات فرهنگی کشور ایجاد کرد. شتاب تغییرات فرهنگی کشور گرچه در نخستین ماه‌ها و سال‌های پس از انقلاب نازل‌تر از شتاب تحولات سیاسی بود، اما پس از آن‌که آیت‌الله خمینی و حکومت ولایی موفق به انحصار کامل قدرت سیاسی شدند، فرهنگ کشور دستخوش تغییری بنیادین شد

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


در گفتارهای پيشين به اين نکته اشاره شد که انقلاب اسلامی به حکومت اتوکراتيک پهلوی در ايران خاتمه داد اما همان‌هنگام پايان عمر اتوکراسی در ايران نبود. دولت نامتعارف برآمده از انقلاب اسلامی، دولتی توتاليتر (تماميت‌خواه) بود و از اين رو نه تنها به گونه‌ای جدی مناسبات دولت و جامعه در ايران را دگرگون نساخت، بلکه فصل جديدی بر تاريخ اتوکراسی در ايران افزود. از اين منظر و با توجه به پيوست اتوکراتيک بين دو دولت پيش و پس از انقلاب پرسيدنی است که آيا می‌توان انقلاب اسلامی ايران را انقلابی اجتماعی دانست؟ آيا گسست‌های ناشی از اين انقلاب به گونه‌ای بوده است که ما اين انقلاب را از جنس انقلاب‌های بزرگ اجتماعی قرن بيستم بدانيم؟

آنتونی پارسونز، سفير سابق بريتانيا در کتاب خود “غرور و سقوط” با عزيمت از تحولات بزرگی که رضاشاه پهلوی در ساخت و بافت سياسی و اجتماعی ايران ايجاد کرده بود، مدعی می‌شود که هرگاه يک انقلاب را از منظر ويران‌سازی نظم اجتماعی موجود و جايگزينی آن با يک ساختار آشکارا متفاوت اجتماعی تعريف کنيم، آنگاه بايد اعتراف کرد که يگانه انقلاب واقعی ايران، انقلابی بود که توسط رضاشاه تحقق يافت.(۱)

ترديدی نيست که تحولات سياسی و اجتماعی ناشی از سياست مدرنيزاسيون اتوکراتيک در ايران چنان گسترده بود که چهره جامعه ايران را از بنيان تغيير داد. و در عين حال ترديدی نيست که هرگاه به مقايسه بين تحولات سياسی و اجتماعی ناشی از انقلاب مشروطه و کارنامه خاندان پهلوی بنشينيم، دامنه و گستره اين تحولات در عصر پهلوی بسی بيش از آن تحولاتی است که در اثر انقلاب مشروطه در ايران روی داده بود. اما هيچ پژوهشگری را نمی‌توان يافت که برآيند اجتماعی و سياسی ناشی از مدرنيزاسيون اتوکراتيک در ايران را انقلاب ارزيابی کند. حتی کارگرفت مفهوم “انقلاب سفيد” از سوی دستگاه تبليغاتی حکومت پهلوی نيز منجر به آن نشد که پژوهشگران اين تحولات را اين گونه ارزيابی کرده و چنين بنامند. از آن گذشته گستره تغيير و عمق گسست يکی از مشخصه‌های انقلاب است و نمی‌توان انقلاب‌های اجتماعی را صرفا با محاسبه ميزان تغييراتی که ايجاد کرده‌اند، تعريف کرد و تشخيص داد.(۲)

نگاهی به آثار منتشر شده پيرامون انقلاب اسلامی حکايت از آن دارد که پژوهشگران در ارتباط با خصلت اجتماعی انقلاب ايران نظری کمابيش يکسان دارند. علی‌رغم تداوم حکومت اتوکراتيک در ايران، گسست‌های ناشی از اين انقلاب در جامعه، چه در عرصه فرهنگی و چه در عرصه سياسی و اجتماعی چنان عميق بوده است که جای ترديد چندانی پيرامون خصلت اجتماعی اين انقلاب باقی نمی‌نهد.

هرگاه تغييرات ناشی از اين انقلاب را در عرصه‌های مختلف حيات سياسی و اجتماعی کشور پی گيريم، خطا نخواهد بود اگر مدعی شويم که تغييرات اجتماعی کشور در اثر اين انقلاب حتی از تغييرات سياسی ناشی از آن گسترده‌تر و عميق‌تر بوده است.

پژوهشگران بين انقلاب سياسی و انقلاب اجتماعی تفاوت قائل شده‌اند. در همين رابطه‌، تدا اسکوکپول انقلاب سياسی را تغيير و تحول در نهادهای حکومتی می‌داند و بر اين باور است که تغييرات و دگرگونی‌های پديد آمده در اثر انقلاب اسلامی ايران بسيار فراتر از يک تحول سياسی بوده و از چند منظر در زيرمجموعه تعريفی که از انقلاب‌های بزرگ اجتماعی وجود دارد، می‌گنجد. نخست اين‌که اين انقلاب، انقلابی توده‌ای بوده و شمار کثيری از مردم ايران را با خود همراه کرده است و ديگر آن‌که مناسبات اجتماعی-اقتصادی کشور و هم‌چنين مناسبات اجتماعی-فرهنگی ايران را عميقا دگرگون ساخته است.(۳)

با آن‌که تعريف واحدی از دو مفهوم انقلاب سياسی و انقلاب اجتماعی وجود ندارد و تعريف‌های موجود هنوز بسيار از تعريف لنينيستی انقلاب متاثر هستند، اما به باور اسکوکپول، انقلاب اجتماعی تحول شتابان و پايه‌ای ساختارهای دولتی و طبقاتی يک کشور و جايگزينی ايدئولوژی مسلط با ايدئولوژی طبقه و نيرويی است که رهبری اين انقلاب را به انحصار خود درآورده است.(۴)

نيرويی که رهبری انقلاب ايران و سپس قدرت سياسی کشور را به چنگ آورد، برخلاف الگو و تعريفی که اسکوکپول از انقلاب‌های اجتماعی عرضه می‌کند، يک طبقه نبود. روحانيون طيف رنگارنگی را شکل می‌دادند. هم شامل آيت‌الله‌های مرفه‌ای می‌شد که سال‌ها بر سر خوان گسترده حکومت پهلوی جای داشتند و در اثر مماشات با صاحبان قدرت سياسی وقت از لطف و مرحمت ملوکانه بهر‌ه‌مند شده بودند و حال که طوفان تغيير را در خيابان‌های شهر شاهد بودند، از ولی‌نعمت خود روی برتافته و به صف “امت” و “کوخ‌نشينان” پيوسته بودند. و هم شامل طلبه‌های آرمان‌گرايی می‌شد که برای بازگرداندن کشتی منحرف شده جامعه اسلامی ايران به مسير الهی پا به ميدان نهاده بودند، طعم زندان چشيده بودند و آرزوی ره‌يابی به بهشت موعود چنان هيجانی در آن‌ها پديد آورده بود که جان بر کف به محرک مردم در مبارزه با حکومت پهلوی بدل شده بودند. روشنفکران مذهبی نيز با سخنوری و قلم‌فرسايی خود خيزش اسلام عليه کفر را سازمان می‌دادند و کسانی را به صفوف اين نزاع سرنوشت‌ساز می‌کشاندند که به خودی خود در زير مجموعه نيروهای سنتی آخوندها نمی‌گنجيدند.

اما همين نيروی متنوع موفق شد ساختارهای سياسی و نهادهای دولتی حکومت محمدرضا شاه را در هم کوبد و با ايدئولوژی خود نظمی پديد آورد که نه در ظرفيت زمان و زمانه بود و نه برآيندش يعنی تزويج جمهوری و ولايت بر هيچ منطق سياسی متعارفی استوار.

يک انقلاب اجتماعی دربرگيرنده همه آن لحظات تاريخی است که تاريخ اين انقلاب را رقم می‌زند. از نخستين تنش‌های ناشی از نطفه‌های بحرانی که در مناسبات دولت و جامعه شکل گرفته است، تا برآيند سياسی خشم و نارضايتی تا تقابل تاريخ‌ساز بين دولت و جامعه و در صورت پيروزی انقلاب، بازسازی دولتی که بر الگوی کمابيش جديدی از قدرت استوار است و مبانی مشروعيتی متفاوتی دارد. اين چنين است که می‌توان گفت يک انقلاب اجتماعی تاريخی نسبتا طولانی و فراگير دارد.

بررسی و ارزيابی يک انقلاب اجتماعی بدون بررسی و پژوهش در تاريخ آن انقلاب اجتماعی ممکن نيست. اما اين بررسی و ارزيابی تنها زمانی می‌تواند مبنايی دقيق و علمی بيابد که ما همه اين تاريخ را مد نظر قرار دهيم و به جنبه‌ها و گستره‌های متفاوت اين انقلاب نظر افکنيم. محدود کردن گستره بررسی تنها به علت‌های اقتصادی نارضايتی مردم، يا علت‌های فرهنگی و… عملا تصوير واژگونه از علت‌های پيدايی و مسير حرکت اين انقلاب عرضه می‌کند. از آن گذشته جدا کردن انقلاب از تاريخ انقلاب و بررسی آن انقلاب تنها بر بستر رويدادهای طوفانی ناشی از اوج‌گيری تنش‌ها می‌تواند ره به برداشتی خطا از ماهيت و سمت‌وسوی آن انقلاب ببرد.(۵)

از اين‌رو خطايی نظری است هرگاه ما يک انقلاب اجتماعی را مستقل از آغاز، دوره‌های شکل دهنده آن و فرجام و برآيندش مورد واکاوی قرار دهيم. در اين بين بايد بين دوره کوتاه “موقعيت انقلابی” و تاريخ يک انقلاب تفاوت قائل شويم. نگاهی به آثار منتشر شده پيرامون انقلاب حکايت از آن دارد که همه پژوهشگران درک واحد و يکسانی از تفاوت بين “موقعيت انقلابی” و تاريخ يک انقلاب ندارند.

جفری واسراستروم به نقد تعريف اسکوکپول از انقلاب‌های اجتماعی پرداخته و مدعی می‌شود: “اگر انقلاب‌های اجتماعی يک گذار بينادين و شتابان ساختارهای طبقاتی و دولتی هستند، پس چرا او (اسکوکپول) برای انقلاب چين سی‌ وهشت سال (۱۹۱۱-۱۹۴۹) و برای انقلاب روسيه چهار سال (۱۹۱۷-۱۹۲۱) و برای انقلاب فرانسه يک دوره سيزده ساله (۱۷۸۷-۱۸۰۱) قائل می‌شود؟”(۶)

اين موضوع که چرا بايد برای انقلاب روسيه مثلا يک دوره چهار ساله در نظر گرفت و تاريخ اين انقلاب را از آن‌چه به انقلاب ۱۹۰۵ روسيه شهرت يافته است، جدا کرد، موضوعی است که بايد جداگانه به آن پرداخت و در گستره نظری بحث ما پيرامون انقلاب اسلامی نمی‌گنجد.

پژوهشگران برای بررسی يک انقلاب بديهی است که تاريخی را در نظر می‌گيرند و اين تعيين لحظه بيشتر برآمد برداشتی فردی و ذهنی است تا موقعيتی عينی و اثبات‌پذير. هر يک برای تعيين اين جدول زمانی و خط و مسير حرکت رويدادها از تنش‌های آغازين تا طوفان انقلابی، برای حادثه يا حوادثی نقشی تعيين کننده قائل می‌شوند. اما اگر پرسش و انتقاد واسراستروم معطوف به اين موضوع است که چرا اسکوکپول برای اين انقلاب‌های اجتماعی، تاريخی نسبتا طولانی در نظر می‌گيرد، بايد گفت که پاسخ آن در تفاوتی است که می‌بايست بين تحولات شديد و طوفانی دوره کوتاه موقعيت انقلابی و تاريخ آن انقلاب قائل شويم.

تاريخ يک انقلاب اجتماعی تاريخ نسبتا طولانی گذار از دوره پيش از انقلاب به موقعيت انقلابی و رويدادهای پس از آن است. اين تاريخ دربرگيرنده همه آن تغييرات تدريجی، بطئی و گاه پنهانی است که در زندگی سياسی و اجتماعی يک جامعه روی می‌دهد.

انقلاب اسلامی فرهنگ سياسی کشور را دگرگون ساخت. کارگرفت افزاری از اسلام و بهره‌ گرفتن از آن به عنوان ايدئولوژی و حاکم کردن اين ايدئولوژی بر زندگی فردی و جمعی مردم کشور و سنجش ارزش‌ها بر پايه شريعت و درک ايدئولوژيک از آن، تغييراتی بنيادين در حيات فرهنگی کشور ايجاد کرد. شتاب تغييرات فرهنگی کشور گرچه در نخستين ماه‌ها و سال‌های پس از انقلاب نازل‌تر از شتاب تحولات سياسی بود، اما پس از آن‌که آيت‌الله خمينی و حکومت ولايی موفق به انحصار کامل قدرت سياسی شدند، فرهنگ کشور دستخوش تغييری بنيادين شد. اين تغيير چنان گسترده و عميق بود که هرگاه ما تصوير ايران در آستانه انقلاب را در برابر تصوير ايران در زمان درگذشت آيت‌الله خمينی بنهيم، اين گمان قوت می‌گيرد که گويا سخن از دو کشور و جامعه متفاوت در بين است و نه حکايت همان جامعه پس از گذشت تنها يک دهه از عمرش.

خصلت‌شناسی يک انقلاب اجتماعی نمی‌تواند مستقل از بررسی تاريخ آن انقلاب باشد. تشخيص دامنه و گستره گسست‌ها و پيوست‌ها نيز از طريق اين بررسی تاريخی به دست می‌آيد. خصلت‌شناسی يک انقلاب اجتماعی بدون در نظر گرفتن تاريخ آن انقلاب و بررسی و مقايسه رويدادهای پيش و پس از آن عملا از رويکرد عينی فاصله گرفته و گمانه‌زنی و تفسير شخصی را جايگزين آن می‌کند.

تاريخ انقلاب اسلامی ايران نيز همچون ساير انقلاب‌های اجتماعی ديگر، تنها به تاريخ دوره موقعيت انقلابی محدود نمی‌شود. چنان که در گفتارهای پيشين نيز آمد، يک انقلاب از آن‌جا که پديده بغرنج، مرکب و چند علتی است، نمی‌تواند صرفا صاحب يک تاريخ باشد. از اين‌رو تشخيص لحظه‌ای برای شروع تاريخ آن انقلاب کاری است از نظر تئوريک غيرممکن. اما به هر روی محدود کردن اين تاريخ تنها به دوره کوتاه پديد آمدن موقعيت انقلابی امری خطاست. موقعيت انقلابی لحظه‌ای است از تاريخ مناسبات دولت و جامعه حال آن‌که يک انقلاب ريشه در ديگر دوره‌های زمانی اين مناسبات دارد.

بر مبنای آن‌چه گفته شد می‌توان بر سر اين نکته به توافق رسيد که هر انقلابی تاريخ خود را دارد و خطاست که ما سير تحولات و زنجيره رويدادهای منتهی به يک انقلاب را در تاريخ انقلاب کشور ديگری پی‌گيريم و بر آن باشيم تا با بررسی آن انقلاب ديگر از اين انقلاب رمزگشايی کنيم.

از آن گذشته ما می‌بايست بين تاريخ گاه‌شمارانه (chronological history) و تاريخ عليتی (causal history) آن انقلاب تمايز قائل شويم. لحظه‌های تغييرات پديد آمده در عرصه‌های سياسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی در تاريخ گاه‌شمارانه لزوما بر تاريخ عليتی آن انقلاب منطبق نيستند. به عنوان نمونه‌ در شرايط وجود ثبات سياسی در يک کشور، تغييرات فرهنگی بسيار آهسته‌تر، بطئی‌تر و پنهان‌تر از ساير شئون حيات اجتماعی واقع می‌شوند. از اين‌رو صحيح نيست که علت‌های فرهنگی خيزش سياسی مردم را در همان برهه‌ای از زمان پی‌گيريم که ما برای رديابی علت‌های نارضايتی سياسی مردم تعيين می‌کنيم.

انقلاب‌ها نه تنها از تاريخ خود و از منطق تحول ويژه خود برخوردارند، بلکه نشانه‌ها و شاخص‌های خود را دارند. اين نشانه‌ها و شاخص‌ها نمودهای نارسايی‌ها و نارضايتی‌ها پنهان و آشکاريند که در تاريخ نسبتا طولانی آن انقلاب روی می‌دهند.

انقلاب اسلامی ايران پديده‌ای مشخص (specific phenomenon) از روند گذار سياسی و اجتماعی يک جامعه مشخص است. از اين منظر می‌توان گفت که انقلاب اسلامی مهمترين گفتمان تاريخ مدرن ايران و به اين واسطه مهمترين گفتمان برآمده از مبحث جامعه‌شناسانه مدرنيزاسيون اتوکراتيک در ايران است. بنابراين بررسی انقلاب اسلامی بدون بررسی تاريخ مدرنيزاسيون اتوکراتيک در ايران ممکن نيست.

انقلاب اسلامی ايران به‌مثابه پديده‌ای تاريخی مشخص می‌بايست بر بستر تاريخ مشخص ايران مورد بررسی و پژوهش قرار گيرد. پژوهش‌های کلان‌جامعه‌شناسانه (macro-sociological) که بر بستر پژوهش‌های مقايسه سياسی استوارند عملا می‌توانند تشابهات و تمايزات انقلاب اسلامی را در قياس با ساير انقلاب‌های اجتماعی روشن سازند، اما نمی‌توانند مستقيما برای فهم و توضيح علت‌ها و پی‌آمدهای اين انقلاب به کار گرفته شوند.

بر بستر بحث‌هايی که پيرامون خصلت‌شناسی انقلاب ايران عرضه شد، در گفتار بعدی به يکی از مهمترين پرسش‌های اين انقلاب خواهيم پرداخت و آن اين‌که “آيا انقلاب ايران، يک انقلاب مذهبی بود؟”

———————————

پانويس‌ها:

[۱] Anthony Parsons, The Pride and the Fall, Iran 1974‑1979, p. 151.

[۲] بايد اعتراف کرد که مفهوم “انقلاب” تعريف روشن و شفافی ندارد. مفهوم „revolutio“ و „revolvere“ به معنای گردش، چرخش و دگرگونی در زبان لاتين فاقد باری سياسی بود. اين مفهوم در عصر مدرن رنگی سياسی می‌گيرد و به‌ويژه پس از انقلاب فرانسه بدل به مفهومی کاملا سياسی می‌شود. برداشت و تعبير سياسی اين واژه نيز در دو سده گذشته دستخوش تغييرات بسياری بوده است. ترکيب‌های جديد اين مفهوم و از آن جمله “انقلاب صنعتی” و “انقلاب رسانه‌ای” عملا خصلت ناگهانی و شتابان تحول يا تحولات انقلابی را بر نمی‌تابند و تحولات سياسی و اجتماعی بنيادين کشورهای اروپای شرقی پس از فروپاشی اتحاد جماهير شوروی گرچه خصلتی “انقلابی” دارند، اما از سوی پژوهشگران کمتر چنين ارزيابی می‌شوند. بايد توجه داشت که مفهوم انقلاب و قائل شدن بار مثبت برای يک تحول انقلابی نيز عمدتا متاثر از تلقی مارکسيستی و لنينيستی از اين مفهوم است. انقلاب به‌مثابه تحولی عميق، طوفانی و دگرگون‌ساز لزوما از بار مثبت برخوردار نيست.

[۳] Theda Skocpol, “Rentier state and Shi’a Islam in the Iranian Revolution”, p. 241.

[۴] Ibid., p. 240.

[۵] هرگاه ما تحليل انقلاب ايران را به واپسين ماه‌های حکومت پهلوی محدود کنيم، آن‌گاه در چهره اين انقلاب، نهضتی مذهبی خواهيم ديد که توسط شماری از روحانيون کشور به رهبری آيت‌الله خمينی عليه سلطنت پهلوی شکل گرفته است. اما هرگاه گستره نگرش خود را به تاريخ طولانی‌تر اين انقلاب وسعت بخشيم و زمينه‌های نارضايتی اقتصادی و اجتماعی مردم را پی‌گيريم، شاهد جنبشی مدنی و اعتراضی خواهيم بود که برای تجلی و انتظام خود رنگی دينی گرفته است. به موضوع خصلت مذهبی اين انقلاب در گفتار آينده خواهيم پرداخت.

[۶] Jeffrey N. Wasserstrom, “Analyzing Revolutions and Rebellions: A Reply to the Critics”, in: Debating Revolutions, edited by Nikki R. Keddie, (London, New York 1995), p. 163


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016