سه شنبه 23 آذر 1389   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

گسست‌ها و پيوست‌ها، خصلت‌شناسی انقلاب اسلامی (بخش نخست)، جمشيد فاروقی، ايران ريويو

جمشيد فاروقی
گسست سیاسی که در اثر انقلاب رخ نموده بود به حیات اتوکراسی در ایران خاتمه نداد. از این‌رو پایان عمر خاندان پهلوی، پایان عمر اتوکراسی در ایران نبود. گسست سیاسی از آن‌جا که دولتی کاملا جدید پدید آورد، مبانی باورجامعه نسبت به مشروعیت صاحبان قدرت را از اساس تغییر داد. اما به باور مردم نسبت به مشروعیت حکومت مبانی مدرن و قانون‌محور نبخشید

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


کارل مارکس انقلاب را “لوکوموتيو تاريخ” می‌داند. نيرويی ويران‌گر و در عين حال سازنده‌ که مرزها و محدوديت‌ها را در می‌نوردد و طرحی نو در می‌اندازد. انقلاب به گمان او جادويی را می‌ماند که انتظارهای خفته را بر می‌انگيزد و به پاره‌ای از آرزوها رنگ واقعيت می‌بخشد. از رمانتسيم اين ادبيات سياسی که درگذريم و به ايران پس از انقلاب که بنگريم، با واقعيتی روبه‌رو می‌شويم که بيشتر از جنس آن جادويی است که سيه‌روزی و پلشتی می‌زايد و نه گشايش و نيک‌بختی.

در اين نکته که انقلاب اسلامی لوکوموتيو تاريخ ايران بوده باشد، جای ترديد فراوان است. بسياری از پژوهشگران در رخسار اين تحول سياسی و اجتماعی عظيمی که رخ‌ نمود، گونه‌ای گردش به عقب و سقوط به قهقهرا را می‌خوانند و کمتر کسی است که از جمهوريت کم‌جانی که مهم‌ترين دست‌آورد اين انقلاب بود، چنان شيفته شده باشد که چشم بر نارسايی‌های تلنبار شده اين سی و يک سالی که از اين انقلاب می‌گذرد، ببنندد. بر آن بايد افزود ترديدهای ناشی از گمان مهندسی انتخابات رياست جمهوری که از ارزش همين نهاد کم‌جان نيز بيش از پيش کاسته است.

انقلاب ايران(۱) ، صرف‌نظر از اين‌که انقلاب را اصولا چه بدانيم و اين انقلاب را در چه راستايی ارزيابی کنيم، به هر روی، هم‌چون هر انقلاب ديگری، يک گسست بود. و اگر خواسته باشيم دقيق‌تر بگوييم، مجموعه‌ای از گسست‌ها. از آن‌جا که هيچ انقلابی، و حتی راديکال‌ترين آن‌ها، دوباره سرايی تاريخ و حرکت از نقطه صفر نيست، بنابراين بايد به تداوم‌ها و پيوست‌ها نيز نظر داشت. از اين منظر می‌توان گفت که شناسنامه هر انقلابی مجموعه آن گسست‌ها و پيوست‌هايی است که آن انقلاب بر تاريخ کشوری معين رقم می‌زند. و سنجش ميزان اين گسست‌ها و پيوست‌ها يگانه سنجيداری است که به کمک آن می‌توان عمق، دامنه و معيار تحول “عظيمی” را که انقلاب می‌ناميم، محاسبه کرد.

گفتن اين عبارت که “انقلاب تحولی است بزرگ” يا “تغييری است بنيادين” از آن‌رو که هر دو واژه “بزرگ” و “بنيادين” بری از شفافيت لازمند، از دقت علمی برخوردار نيستند. از منظر منطقی، واژه‌هايی هم‌چون “بزرگ”، “عظيم”، “بنيادين”، “کوچک”، “کم‌اثر” و… گونه‌ای قياس را پيش‌فرض می‌گذارند و مادام آن‌که اين قياس روشن نباشد، اين واژه‌ها تعريف و معنی روشنی نمی‌يابند. خرد پرسش‌گر می‌بايست در برابر واژه‌هايی از اين دست همواره با بدگمانی و ترديد روبه‌رو شود و جويای دانستن علت اين “بزرگی” و “عظمت” گردد.

اين‌که تحولی به نام انقلاب اسلامی تا چه حد بزرگ و عظيم بود و تغييری که در اثر آن روی‌ داد تا چه حد عميق و بنيادين، در بررسی زنجيره گسست‌ها و پيوست‌ها روشن می‌شود. گستره و ابعاد ناشی از يک تغيير را می‌توان با مقايسه دو لحظه پيش و پس از آن تغيير سنجيد. از اين رو، می‌بايست ويژگی‌های جامعه‌ای را مورد بررسی قرار داد که بستر چنين تغييری بوده و/يا چنين تغييری را ايجاد کرده است.

انقلاب اسلامی ايران در جامعه‌ای روی داد که گونه‌ای از مدرنيزاسيون اتوکراتيک را تجربه می‌کرد. بسياری از پژوهشگران علت اصلی بروز اين انقلاب را در نارسايی‌های برآمده از روند مدرنيزاسيون در ايران جست‌وجو کرده‌اند، از رشد ناموزون گفته‌اند و از عقب ماندن تحول سياسی کشور از تحول اقتصادی. در ادامه اين مقاله‌ها به اين مسائل خواهيم پرداخت. در اين مرحله از بررسی انقلاب اسلامی شايسته است اشاره کنيم که تحول سياسی ايران در عصر پهلوی و شاه‌بيت آن، يعنی تاسيس دولت مدرن، به هيچ‌ روی از گستره تحولات اقتصادی نازل‌تر نبوده است.

ترديدی نيست که روند مدرنيزاسيون اتوکراتيک در اثر اراده‌گرايی يکه‌سالارانه نارسايی‌های بسياری را در رشد اجتماعی کشور ايجاد کرده است. اما مدرنيزاسيون اتوکراتيک و نارسايی‌های ناشی از آن محدود به جامعه ايران نمی‌شده است. بسياری از کشورهای جهان، چه آن‌هايی که در شمار اقمار کشورهای غربی بوده‌اند و چه آن‌هايی که در شمار اعضای بلوک شرق، گونه‌هايی از اين مدرنيزاسيون را تجربه کرده يا می‌کنند. پرسش اين است که هرگاه روند مدرنيزاسيون اتوکراتيک باعث و بانی چنين انقلابی بوده باشد، چرا ما شاهد چنين انقلابی در کشورهايی هم‌چون سوريه، مصر يا ترکيه نبوده‌ايم.

از جانب ديگر، ايران يگانه کشوری نيست که بر بستر تجربه مدرنيزاسيون اتوکراتيک و کمی‌ و کاستی‌ها ناشی از آن، انقلابی را تجربه می‌کند. نمونه شاخص چنين انقلاب‌هايی، بی‌ ترديد انقلاب اکتبر در روسيه بود. همين موضوع دانسته يا ندانسته بسياری از پژوهشگران را به مقايسه بين اين دو انقلاب کشانده است.

شباهت‌های واقعی و صوری بين انقلاب اسلامی ايران و انقلاب اکتبر روسيه باعث آن شد که شماری از کنش‌گران در نخستين سال‌های پس از پيروزی انقلاب اسلامی با طرح “کاست حکومتی”، “خلاء قدرت” و “حاکميت دوگانه” بر آن شوند تا فهم تحول سياسی و اجتماعی انقلاب ايران را از قرائت لنينيستی تجربه روسيه بخوانند. در آن هنگام کمتر کسی به ريشه‌های نظری و جامعه‌شناسانه اين شباهت‌ها توجه داشت و از منظر نارسايی‌های ناشی از روند مدرنيزاسيون اتوکراتيک به تحليل مقايسه‌ای اين دو انقلاب ‌پرداخت.

سال‌ها پس از روشن شدن ضعف‌های نظری چنين شبيه‌سازی‌های خامی، برخی از پژوهشگران اقدام به تحليل مقايسه‌ای اين دو رويداد تاريخی کردند. يکی از پژوهشگرانی که آگاهانه اين دو نمونه تاريخی را با يکديگر مقايسه کرده است، تيم مک‌دانيل است. مک‌دانيل در کتاب خود “اتوکراسی، مدرنيزاسيون و انقلاب در روسيه و ايران”، تفاوت‌ها و تشابهات بين دو انقلاب روسيه و ايران را پی می‌گيرد.(۲)

تجربه نظری ناشی از تحليل خرد و کلان انقلاب اسلامی به وضوح نشان می‌دهد که حتی اگر ما استفاده ابزاری و ايدئولوژيک از اسلام و همچنين ويژگی‌های تماميت‌خواهانه دولت اسلامی را مد نظر قرار دهيم و از نظريه کارل فريدريش پيرامون حکومت‌های توتاليتاريستی نيز بهره‌ گيريم، قادر به توضيح و فهم انقلاب اسلامی بر بستر تجربه روسيه نخواهيم بود.

پژوهشگران برای شناخت و فهم انقلاب اسلامی از منظرهايی گوناگون به اين انقلاب توجه کرده‌اند که ما در اين مقاله‌ و مقاله‌های آتی به شماری از آن‌ها خواهيم پرداخت. اين عرصه‌ها عبارتند از:
۱. درجه و ميزان گسست
۲. انقلاب اسلامی به‌مثابه پديده‌ای “ناگهانی” و “غيرقابل پيشگويی”(۳)
۳. خصلت اجتماعی انقلاب ايران
۴. ويژگی‌های انقلاب ايران
۵. خصلت مذهبی انقلاب ايران
۶. و خصلت‌های مدرن انقلاب ايران

نگاهی به انقلاب ايران از منظر گسست

چنان که شرحش رفت، گسست يک تغيير است و با مقايسه دو لحظه پيش و پس از آن تغيير می‌توان درجه و ابعاد آن را بررسی و محاسبه کرد. گستره تاثيرات گسست يا مجموعه گسست‌هايی که در اثر انقلاب ايران روی نمود، محدود به مرزهای کشور نماند، سراسر منطقه را در بر گرفت و بر سياست در پهنه جهانی نقش زد. دامنه و ابعاد سياسی اين گسست‌ها را پيش از آن‌که از منظری تئوريک دنبال کنيم، از زبان ديپلماتی می‌شنويم که با سياست و جامعه ايران آشنا بوده و تحولات طوفانی واپسين‌ ماه‌های حکومت پهلوی را با دقت دنبال کرده است.

آنتونی پارسونز، سفير بريتانيا در دربار پهلوی در کتاب خود “غرور و سقوط” اهميت انقلاب اسلامی و نقش آن را در تحولات اجتماعی و سياسی کشور ارزيابی کرده است. به باور وی، انقلاب ايران از جنس آن تحولات سياسی‌ای نيست که به گونه‌ای مداوم در کشورهای “جهان سوم” روی می‌دهند. اين انقلاب، جايگزينی ساده شاه يا فرمانروايی با يک سرهنگ در اثر يک کودتای نظامی نيست و اهميت آن را نمی‌توان تا حد يک جابجايی ساده در بافت و ساخت قدرت سياسی کشوری فروکاست.

به باور سفير وقت بريتانيا در ايران، انقلاب ايران فروپاشی آن حکومت اتوکراتيک متمرکز و قدرتمندی بود که بر توان ارتشی وفادار و متحد استوار بود و از حمايت و پشتيبانی اين نيروی نظامی نيز سود می‌جست. و اين انقلاب بر ويرانه‌های حکومت پهلوی يک ايران متفاوت و دگرگون را پديد آورد. ايرانی که در همه شئون حيات اجتماعی خود با ايران پيش از انقلاب تفاوت داشت.(۴)

در ارتباط با اهميت جهانی انقلاب اسلامی و گسست ناشی از آن کافی است به پيش‌گويی يکی از تحليل‌گران آمريکايی اشاره کنيم که در همان نخستين روزهای پس از سقوط حکومت پهلوی منتشر شده است. “کواندت” در مقاله‌ای تحت عنوان “بحران خاورميانه” که در نشريه “فارن افرز” منتشر کرد مدعی شد که تاثير تحولات سياسی هيچ منطقه‌ای از جهان برای سياست آمريکا، امنيت ملی اين کشور و منافع اقتصادی آن به حد تحولات خاورميانه در سال ۱۹۷۹ نبوده است. وی سقوط حکومت پهلوی را تغييری بنيادين در توازن نيروها در اين منطقه ارزيابی می‌کند.(۵) تاريخ و تحولات سياسی سه دهه پس از انقلاب صحت اين پيش‌گويی را ثابت کرد.

پيش از ورود به گفتمان خصلت‌شناسی انقلاب اسلامی که در مقاله‌های بعدی پی‌گرفته خواهد شد، بايد به طور کلی اين موضوع را مورد بررسی قرار داد که دامنه و عمق گسست يا گسست‌هايی که در اثر انقلاب اسلامی ايران در نظام سياسی ايران پديد آمده است، تا چه حد بوده است.

شماری از پژوهشگران انقلاب را تغييری بنيادين در تماميت سامانه سياسی يک کشور تعريف کرده‌اند(۶)، حال آن‌که انقلاب اسلامی و رهبر آن، آيت‌الله خمينی، پيش از آن‌که تغيير تماميت سامانه اتوکراتيک را هدف قرار دهد، با پديدآوردن گونه‌ای ديگر از حکومت‌های اتوکراتيک، تغييری بنيادين در زمينه‌های باور مردم به مشروعيت حکومت ايجاد نمود. تماميت‌خواهی و استفاده ابزاری از دين به حکومت اسلامی ويژگی‌هايی بخشيد که در گونه‌های سنتی حکومت‌های اتوکراتيک مشاهده نمی‌شد.

بين دو مفهوم “توزيع قدرت” و “الگوی قدرت” می‌بايست تفاوت قائل شد. انقلاب اسلامی ايران توزيع قدرت و آرايش نيروها را در مراکز قدرت در کشور به گونه‌ای اساسی تغيير داد، اما الگوی قدرت که ناظر بر مناسبات دولت و جامعه است، دستخوش تغيير و تحولی جدی نگشت.

مردمی که به خيابان‌ها آمده بودند و با مبارزه خود يکه‌سالاری شاهنشاهی در ايران را به زانو درآورده بودند، پس از انقلاب به هدف‌های خود دست نيافتند و از حق مشارکت در تصميم‌گيری‌های سياسی محروم ماندند. رهبران جمهوری اسلامی ايران و پيش از همه آيت‌الله خمينی خواهان حضور مردم در سياست بودند و نه مشارکت آن‌ها. “امت هميشه در صحنه” مردمی بودند که می‌بايست با فراخوان رهبر به خيابان‌ها می‌آمدند و پس از ايفای نقش ابزاری خود در محاسبات سياسی، به منازل خود باز می‌گشتند. اما حضور مستمر مردم در سياست بدون مشارکت مردم در سياست، زمينه‌های نارضايتی همان مردم را فراهم آورد. نارضايتی که در آستانه دهمين دوره انتخابات رياست جمهوری به اوج خود رسيد.

گسست سياسی که در اثر انقلاب رخ نموده بود به حيات اتوکراسی در ايران خاتمه نداد. از اين‌رو پايان عمر خاندان پهلوی، پايان عمر اتوکراسی در ايران نبود. گسست سياسی از آن‌جا که دولتی کاملا جديد پديد آورد، مبانی باورجامعه نسبت به مشروعيت صاحبان قدرت را از اساس تغيير داد. اما به باور مردم نسبت به مشروعيت حکومت مبانی مدرن و قانون‌محور نبخشيد.

تاريخ مناسبات دولت و جامعه در ايران مدرن، يعنی پس از تاسيس دولت مدرن در ايران منطبق بر تاريخ تنازع بين دولت و اپوزيسيون بوده است. مناسبات دولت و جامعه از منظر تئوری‌های وبری بر دو مفهوم مشروعيت و کارآيی استوار است. از اين رو می‌توان گفت که گفتمان انقلاب اسلامی ايران در عين حال گفتمان مناسبات دولت و جامعه در ايران است. تاريخ مدرن ايران تاريخ ايران مدرن است.

تاريخ ايران مدرن با تمرکز اتوريته و قدرت سياسی در ايران و تاسيس دولت مدرن در عصر پهلوی شروع می‌شود. بنابراين هم موضوع کانونی تاسيس دولت مدرن در ايران و هم موضوع کانونی انقلاب اسلامی، موضوع تمرکز اتوريته و در سايه آن رابطه جامعه و دولت بوده است. تمرکز اتوريته در ايران از آن‌جا که بر پايه‌ای دموکراتيک و قانونی استوار نبوده است، ره به بحران مشروعيت برده است. بحرانی که سقوط حکومت پهلوی را در پی داشت و پس از درگذشت آيت‌الله خمينی، رهبر کاريسماتيک انقلاب اسلامی ايران، دامن‌گير حکومت اسلامی در ايران شد.

ادامه دارد

—————————–
پانويس‌ها:

[۱] – در اين مجموعه مقاله‌ها تمايزی بين “انقلاب اسلامی ايران” و “انقلاب ايران” قائل نمی‌شويم و اين دو مفهوم را کمابيش مترادف يک‌ديگر به کار می‌گيريم. اما همان‌گونه که در بخش‌های بعدی اين مقاله‌های خواهيم ديد، می‌بايست بين ماهيت و علت‌های اين انقلاب تمايز قائل شويم.

[۲] Tim McDaniel, Autocracy, Modernization, and Revolution in Russia and Iran, (Princeton, New Jersey 1991).

[۳] The suddenness and unpredictability of the Islamic Revolution

[۴] Anthony Parsons, The Pride and the Fall, Iran 1974‑1979, (London 1984), p. 130.

[۵] W. B. Quandt, “the Middle East Crises”, in: Foreign Affairs, Winter 1979/80, (58, 1), p. 540.

[۶] For instance see: Samuel P. Huntington/ Joan M. Nelson, No Easy Choice, Political Participation in Developing Countries, (London 1976), p. 13


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016