گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
در همين زمينه
25 بهمن» در آينه چهل سالگی: نوزايش چپ نو! جمشيد طاهری پور، کارآنلاين10 آبان» فراروئی سازمان چريک ها به سازمان سياسی، جمشيد طاهری پور، کارآنلاين 22 مهر» آنکه باد میکارد توفان درو میکند! جمشيد طاهریپور، کارآنلاین 25 شهریور» نظام اسلامی: خطر تحول معکوس! جمشيد طاهری پور، کارآنلاين 4 شهریور» راه آزادی: بيمها و خطرها! جمشيد طاهریپور، کارآنلاين
بخوانید!
9 بهمن » جزییات بیشتری از جلسه شورایعالی امنیت ملی برای بررسی دلایل درگذشت آیتالله هاشمی
9 بهمن » چه کسی دستور پلمپ دفاتر مشاوران آیتالله هاشمی رفسنجانی را صادر کرد؟
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! يادداشتی بر تائيديه آقای بهنود، جمشيد طاهریپوربرداشتم اين است آقای بهنود ترسيده و دوپهلو نوشته! به در گفته تا ديوار بشنود! و من اين قلم ترسيده را که ديدم با خود گفتم مبارزه برای پيشراندن ايران به سوی آزادی از همينجاها شروع میشود، از اينجا شروع میشود که به سهم خود نگذاری يک روزنامهنويس در خانهی خود در لندن هم ترسيده بنويسد!با اين که آقای ابراهيم يزدی متن منتشر شده ی مصاحبه کذای ايرنا – خبرگزاری رسمی جمهوری اسلامی – با خود را تکذيب کرده است، آقای مسعود بهنود تائيديه-ای بر آن نگاشته و زير عنوان "به بهانه نقلی از دکتر يزدی" در سايت روز انتشار داده است. نقلی که آورده – او در بيشتر مقاله هائی که می نويسد، نقال است- نقل جد و جهد های آقای يزدی است در بازداشتن شيخ صادق خلخالی از اعدام مقامات رژيم شاه. البته آقای بهنود، جز اشاراتی پراکنده، نخواست تاکيدی داشته باشد که اولا" شيخ، حاکم شرع بود و ثانيا" منصوب خمينی بود و ثالثا" بارها اقرار کرده که هيچ حکم اعدامی بدون اذن و اجازه آيت الله خمينی نداده است. و اما بهانه او از اين نقل دم بريده؛ دفاع از اصلاح طلبی دولتی است. بنياد اين دفاع نيز عبرتی است که او در توضيح چيرگی استبداد يادآور شده؛ "فرياد بر مردم خواهی و اعتدال چربيد، خيابان و عدالت صحرائی چيره شد بر عقل و احترام به حقوق ديگران". اين عبرت او درس بزرگ امروز ما می بود اگر تمام حقيقت را می نوشت! آن نيمه نانوشته حقيقت را من می نويسم: آن فرياد و آن خيابان و عدالت، نه صحرائی بلکه اسلامی و ايمانی و ايدئولوژيک بودند و "ليبرال دموکراتهای ايرانی" مثل آقای دکتر يزدی و ديگران که نام برده، کار گزار آقای خمينی و بستر ساز حکومت "اسلام عزيز" او بوده-اند. چقدر خوب می شد اگر آقای بهنود آن عبرت ديروز را به روز می کرد و از تجربه -ای سخن به ميان می آورد که آن فرياد و خيابان را تغيير جهت و ماهيت داده و بجای آن عدالت صحرائی – که ايضا" اسلامی بوده- در امروز روز؛ خواهان عدالت حقوق بشری است. آقای بهنود اين ها را ننوشته! شايد هم سهوا" ننوشته چون او که در کار روزنامه است بهتر از هرکس می داند که فرياد امروز، مردم خواهی و اعتدال است، و خيابان در امروز، مطالبه-اش چيرگی عقل و احترام به حقوق ديگران است. سهو و تجاهل آقای بهنود در باره اين تفاوت، سراپای مقاله او را از دشنام به "فرياد" و "خيابان" آکنده و لاجرم مدعيات او را ابطال می کند. مقاله بهنود اگر پيش از ۲۲ خرداد ۸۸ نوشته شده بود، جز تجليل هزاربار گفته شده-ی اصلاح طلبی دولتی و تائيد حرکت انتقادی در چارچوب قانون اساسی، معنای ديگری نداشت، آن هم در چارچوب مشربی که بر اين اعتقاد است؛ خدمتی به ايران اگر بشود کرد، طريقت آن؛ "نصحته الملوک" است و بس! اما در شرايط امروز ايران که در آن جنبش سبز موجوديت دارد، تائيديه آقای بهنود دارای يک معنای مضاعف است و آن نوعی فاصله گيری و رويگردانی از جنبش سبز و بويژه نکوهش آقايان موسوی و کروبی، روش و منش آنان است. من اين ارزيابی را دارم که چنين رويکردی در صفوف اصلاح طلبان درون و برون ايران بالا خواهد گرفت. در مصاحبه کذای ايرنا از قول ابراهيم يزدی دبير کل نهضت آزادی گفته شده بود؛ "... اگر موسوی انتخاب می شد، برای کشور فاجعه بود. زيرا رهبری و رئيس جمهور بايد با هم هما هنگ باشند." و بهنود در تائيديه خود می نويسد؛ "اقرارنامه دکتر يزدی يا ضمانت نامه رهايی – هر چه نام بگذاريم – بايد خوانده شود. به باورم نکته ای که بايد آموخت اين است که در همين متن که بدون نوشتنش آن استخوانی مرد بيمار از زندان به بيمارستان ره نمی برد؛ کلمه ای نيست که از زی مسالمت جوئی و اصلاح طلبی به در باشد. خشونت و تندی، چنان که التماس و حقارت نه در اين متن هست نه در ادعانامه بلند اميرانتظام و نه در چند بار اعتراف گيری از مهندس سحابی". بسيار خوب! من هم می پذيرم که از اين "زی مسالمت جوئی و اصلاح طلبی" همان نکته آموختنی است که بهنود می گويد. خوشبختانه نسل های جوان کشور آنرا آزمودند و آموختند و اينک می دانند که راه به آزادی ايران نمی برد. جنبش سبز الهامی از همين تجربه و آموختن است. به اين بحث ورود نمی کنم چون موضوع اين يادداشت چيز ديگری است. ضرورت نوشتن اين يادداشت بسيار فراتر از رد يا قبول نوشته آقای بهنود است! اين را هم بگويم که "اقرار نامه آقای يزدی" از نظر من فاقد اعتبار است، حتی اگر فردا با صدای خودش آنرا بشنوم. تا آنجا که من تجربه کرده-ام هر سخن و باوری از سوی هرکسی اگر در موقعيت زير بازجوئی استبداد گفته و شنيده آيد، بيرون از اعتبار است؛ هم راست و هم دروغش بيرون از اعتبار است. در اين يادداشت به اين موضوع هم نمی پردازم. ضرورت نوشتن اين يادداشت دفاع از حق آقای بهنود است در بيان نظرش در باره جنبش سبز و نقد روش و منش آقايان موسوی و کروبی! البته اگر نقد روشن و نظر شفافی در چنته دارد. چطور؟ برای اين که برداشتم اين است آقای بهنود ترسيده و دوپهلو نوشته! به در گفته تا ديوار بشنود! و من اين قلم ترسيده را که ديدم با خود گفتم مبارزه برای پيش راندن ايران بسوی آزادی از همينجا ها شروع می شود، از اينجا شروع می شود که بسهم خود نگذاری يک روزنامه نويس در خانه خود در لندن هم ترسيده بنويسد! هيچ چيز به اندازه بيان شفاف نقد و نظر ياری دهنده جنبش نيست. اگر پيشروی ايران را بسوی آزادی می خواهيم، پيش شرطش درک ضرورت امروز است؛ ضرورت امروز بازنگری نقادانه تجربه دوساله جنبش سبز است. جنبش سبز برای آن که ببالد محتاج بازبينی نقادانه است. محتاج پرسش و پرسيدن است. مردم حق دارند در باره دستاوردهای جنبش سبز پرسش کنند؛ آيا اين جنبش، ايران را بسوی آزادی پيش رانده است؟ بيلان سرکوب روشن است؛ کشور بيش از پيش در انسداد سياسی فرو رفته است. ديوار استبداد از آنچه که بود بالاتر رفته! تقريبا" همه –ی روزنه ها مسدود شده و همه امکانات علنی و قانونی برای فعاليت های مدنی و مطالباتی که مجالی بوده برای حرکت در مسير استيفای حقوق اساسی مردم، قسما" و کلا" زايل شده-اند! جامعه مدنی، نهاد ها و نيرو های مربوط و مرتبط با آن سرکوب و بی دفاع تر از پيش شده-اند. پی آمد جنبش، سرکوب و گسترده تر شدن اختناق و استبداد در کشور بوده؟ جنبش به هدف های خود دست نيافته! تا اينجای کار آنچه که در برابر ماست سرکوب و ناکامی است. چه بسا سرخوردگی و نوميدی چنان دامن گستر شود که چند و چندين سال نتوان سرراست کرد! برای پيش گيری لازم است از هر گفتگوی نقادانه استقبال کنيم. من در ماههای اخير بيشتر و بيشتر به اين نکته توجه پيدا کرده-ام که تحليل های سبزها سرشت زنده و خلاق نخستين سال بر آمد جنبش را ندارد و حدودا" صورت کليشه را به خود گرفته! سبزها دارند به کليشه های خود عادت می کنند. دارند کليشه های خود را تکرار می کنند. من اين را در گذشته دورتر تجربه کردم و می دانم که نشانه زوال است! اين سطر ها که می نويسم شک و ترديد می آفريند اما هيچ چيز به اندازه تشکيک و ترديد گشاينده راه پيشرفت و تعالی نيست. از سرچشمه های ناکامی نسل من در نبرد عليه ديکتاتوری، ايمان و يقين به درستی راه ما بوده! ما اين تجربه را به بهای گران بدست آورده-ايم و شرط عبرت اين است که شک را دارای ارزش و اعتباری بالاتر از يقين بشناسيم. راه پيشرفت با گفتگوی نقادانه گشوده می آيد. جنبش سبز محتاج نقد و نظر است. ما؛ اين خيل تحولخواهان که در هر روز اين ۲۲ ماه؛ در جنبش سبز و با جنبش سبز بوده-ايم، محتاج فضای گفتگوی نقادانه هستيم؛ مثل ماهی به آب! آن که يقين بر ميز می کوبد يک کوچه بن بست است و اما آن که سوال در ميان می نهد، راه می گشايد. می توان اصلاح طلب نبود اما از هر اصلاحاتی بسود پيشروی ايران بسوی آزادی پشتيبانی کرد. بيرون رفتن راه سبز اميد از چارچوب اصلاح طلبی که راهبرد "اجرای بدون تنازل قانون اساسی" بيانگر آنست، به کل جنبش شهروندی ملت ايران آسيب می رساند. اما همين راهبرد برای سکولار-دموکرات های ايران و آينده جنبش حکم زهر هلايل را دارد! وظيفه سکولار دموکرات ها ديده بانی جنبش شهروندی و نمايندگی آينده اين جنبش است و راهبردش هم "انتخابات آزاد برای تشکيل مجلس ملی بازنگری قانون اساسی" است. تماميت خواهی بعنوان يک سرچشمه استبداد در نزد ما ايرانيان، تفاوت را بر نمی تابد و برسميت نمی شناسد، در حالی که راه پيشروی جنبش سبز؛ برسميت شناختن متفاوت ها و بر اين پايه رسيدن به تفاهم در مناسبات خود و دست يافتن به توافق روی مشترکات و همرائی ملی بر محور مطالبات حداقلی است. اين ها را نوشتم تا تاکيد کنم که کليد قفل جنبش سبز، تفاهم و توافق اصلاح طلبان و تحولخواهان ايران در راستای پيش راندن ايران بسوی آزادی، استيفای حقوق اساسی مردم و حق حاکميت ملت است. راست اين است که جنبش سبز سرکوب شده است اما سرکوب جنبش معنايش اين نيست که کار جنبش سبز تمام است! جنبش سرکوب شده اما شکست نخورده و به پايان نرسيده است. اين جنبش راه ايران بسوی آزادی را گشود و ديگر هيچ نيروئی قادر نيست اين راه گشوده آمده را مسدود کند. سی سال استبداد دينی، اکثريت بزرگ مردم ايران را در رخوت و خوابی فرو برده بود که نمی گذاشت انحطاطی را که بر کشور رفته و تباهی را که دامن آنان را گرفته، ببينند و عليه آن بپا خيزند. جنبش سبز اکثريت بزرگ ايرانيان را، از مرده وارگی ناشی از استبداد اسلامی، از رخوت و خواب استبداد زدگی بيرون آورد و آنان را به عرصه نبردی کشاند که نتيجه محتوم آن غلبه بر استبداد ولائی –سپاهی، غلبه بر انحطاط و تباهی نظام تبعيض و خرافه است. نتيجه محتوم نبرد ملت ايران، دست يابی به برابر حقوقی شهروندان، دموکراسی و حقوق بشر، دستيابی به پيشرفت و تجدد و عدالت است. کاری را که روشنگران صدر انقلاب مشروطيت ايران کردند، جنبش سبز در ابعادی بس عميق تر و ژرف تر در کار "بيداری ايرانيان" به انجام رساند. اين کاری کارستان بود. خدمات جنبش سبز در اين زمينه فقط ابعاد ملی ندارد بلکه تاثير بيدار کننده و آگاهی بخش آن، مردم منطقه و مردمان سراسر جهان را در بر می گيرد. بی اعتباری جمهوری اسلامی در سراسر جهان و رو برتافتن از سرمشق حکومت اسلامی در خيزش دموکراسی خواهانه مردم تونس و مصر و يمن و ... بيانگر همين واقعيت است. بعيد نيست شاهد باشيم همين "رهبر" پناه جسته زير عبای پيامبر مردم مسلمان، همين فريب کاران پناه گرفته پشت کوروش يا پنهان شده زير نام امام زمان، بسی کارها که سيد خندان در هشت سال رياست جمهوری در پاسداری از "جمهوری اسلامی" نتوانست کرد، زير اجبار نيروی بيداری ايرانيان و اتفاقا" دوام و بقای همين جنبش سبز، به انجام رسانند. در مشروطه دوم نيز مثل مشروطه اول اگر نفوذ کلامی از "نصحته الملوک" کارساز افتد به پشتوانه بيداری همين مردم و خيزش اعتراضی و جنبش شهروندی و مطالباتی آنان است. متاسفم که آقای بهنود اين را نمی بيند، ظاهرا" چشمش به نگاه به بالائی ها عادت کرده، کما اين که عادت چشم من نگاه به پائينی هاست. در اين يادداشت خواستم باز هم تاکيد کنم که اين تفاوت ها را بايد برسميت شناخت. پيشروی ايران بسوی آزادی در گرو رواداری، هماهنگی و وفاق اين دو طرز نگاه است. ج – ط
Copyright: gooya.com 2016
|