چهارشنبه 15 تیر 1390   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

ميرحسين، رهنورد؛ وضعيت جسمی نگران‌کننده، روحيه قوی، برخوردهای تهديدآميز مأموران با خانواده در گفت‌وگوی کلمه با مادر زهرا رهنورد

کلمه- زهرا صدر: «خانه‌ی موسوی و رهنورد را به زندانی با ديوارهای بلند آهنی برای آنها تبديل کردند.» اين، مشاهدات برخی از کارمندان نهاد رياست جمهوری، پزشکان و بيماران بيمارستان شهيد شوريده است که روبه‌روی کوچه اختر قرار دارد؛ کوچه‌ای که منزل موسوی در آن واقع شده است.

ياد آر روزهای سردی را که دلگرم بوديم بانوی سبزی که گاه مخفی و بيشتر پس از درگير شدن با مامورين امنيتی از خانه بيرون می زد و با هزار زحمت، خودش را به جمع های منتظر می رساند.

رهنورد برای اصرارش بر حق جويی، برای مبارزه بر تبعيض ها ، برای قرآن پژوهی اش، محبوبيتش بارها به باد تهمت وتوهين گرفته شد. هنوز زمان طولانی نگذشته است از آن روزی که درصحن دانشگاه الزهرا، به ناروا روسری از سرش کشيدند. در صحن علنی مجلس عکسهای خصوصيش را پخش کردند. سالها اجازه چاپ کتابهايش را ندادند با انديشه اش به ستيز پرداختند در طول مبارزات جنبش سبز. با گاز فلفل و اشک آور به او حمله ور گشتند، با ضربات باتوم کبودش کردند يا در خيابان برسر او تاختند و و بی ادبانه به سوال و بازجوييش کشيدند. دست آخر چه سبک فکرانه بعداز چندين بار تهديد بر اخراج، از ورودش به دانشگاه تهران جلو گيری کردند بعد از آنهم چنانکه رسمشان بود و هست، به دروغ پردازيهای خود در اين زمينه ادامه دادند و از اين طريق به آرام کردن دلهای بيمار خود پرداختند.

تمام آن روزها، زمزمه های نگران مادر بدرقه ی راهش بود و نگاه های سکوت پدر به ياد تمام مجاهدت های جوانی، ستايشگر استحکام قدومش بود.



تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


امروز تقويم می گويد از زندانی کردن ميرحسين و رهنورد صد و چهل روز گذشته است. اما دل بی قرار مادر شمردن نمی داند. دل بی تاب مادر کوچه ی بن بستی می شناسد که با ديوار و نرده هايی آهنی و سياه، زندان شده است. دل نگران مادر، دختری را می شناسد که ديگر پشت زنگ تلفن حالی نمی پرسد و درآستانه ی در خانه مادری ظاهر نمی شود.

امروز نيز او را در خانه خودش زندانی کرده اند. به دروغ می گويند آزاد است و سرگرم فعاليتهای هنری و اما دغدغه اين روزهای خانواده نگران او است که نکند اين پدر پير تن وجان فرسوده چون اسماعيل پدر ميرحسين تشنه ديدار فرزند ارشد و چشم به در دوخته از ميانشان رخت بربندد.

مادر زهرا رهنورد همان بود که انتظار می رفت، استحکام صدايش، ياد آور فريادهای بانوی سبز ايران بود و غم پنهان شده در گفتارش، درد مادران ديگر اسرای سبز را تداعی می کرد. صحبت کردن و مصاحبه با مادری پير در اين شرايط ساده نيست. مادری که خانواده اش در معرض تهديدهای مختلف هر روز نگران تر از قبل منتظر خبری نشسته اند.

او اين ماه ها شاهد ضعف جسمانی و کاهش وزن شديد دختر و دامادش بوده است که در ديدار آخر کاملا مشهود و نگران کننده بوده است. همچنين براين باور بود که کل اين روند غلط بيشتر به آدم ربايی شبيه بوده است.

در باره وضعيت ميرحسين موسوی و زهرا رهنورد گفت و گويی را با خانم نواب صفوی مادر پير خانم رهنورد انجام داده ايم که با هم می خوانيم:

از آخرين خبری که از آقای مهندس و خانم دکتر داريد برای ما می گوييد؟

حدود دو هفته پيش با داماد و دخترم ملاقات داشتم. و آنها هم روحيه ی خيلی خوب و قوی داشتند، محکم، مثل هميشه.

آزادی عمل در اين ديدارها چقدرهست؟ مثلا فرزندان ديگرتون هم که به هرحال دلتنگ هستند می تونن باشن؟

ملاقات بدون هماهنگی قبلی بوده و به همين دليل يکی دو بار اتفاقی فرزندان ديگرم هم حضور داشته اند.

در ملاقات می توانيد راحت صحبت کنيد؟ فکر می کنيد چقدر فضای آن با واقعيتی که در آن محصور هستند تطابق می کند؟

من يک مادرم و حتما راحت صحبت خودم را می کنم. البته حرف های سياسی نمی زنم چون شنيدم که به بچه ها هم گفته اند در ديدارها حرف سياسی نزنند که در غير اين صورت همين ديدارهای محدود کوتاه هم قطع می شود تمام ديدارها هم با حضور تعداد خيلی زيادی از مامورها انجام می شود. يک عده داخل هستند خانم و آقا يعنی آنها هم در زوايای مختلف کنار ما می نشينند. در فضای بيرون هم که خب من تابه حال نشمرده ام اما خيلی زياد هستند.

من هيچ اطلاعی درباره اينکه در جاييکه حصر هستند چگونه زندگی می کنند ندارم و بعيد می دانم که کسی هم اطلاعی داشته باشد. البته اين را هم بگويم که بعد از يک ماه و نيم بی خبری چندباری خيلی کم به من و همسرم تلفن کرده اند.

ملاقات دخترخانمها به چه ترتيبی است؟ مرتب می توانند به ملاقات بروند؟ و تعريفشان از ملاقاتها چه بوده است؟

متاسفانه بايد بگويم که نوه هايم يعنی دخترها به مدت طولانی از پدر و مادرشان بی خبر بوده اند و برای ۳ ماه اول که تقريبا ملاقاتی نداشته اند حتی يکبار بيش از ۵۰ روز تمام خانواده به طور مطلق از آنها بی خبر بودند. جز چند دقيقه بالای سر پدر مرحومِ آقای موسوی. ولی در ۴۰ روز اخيرملاقات های محدودی صورت گرفته است که آنهم با حضور مامورهای خانم و آقا و دوربينهای متعدد نصب شده در محل بوده است.

طفلک نوه هايم با من زياد صحبت نمی کنند. چرا که صحبت کردن راجع به اين قضيه با کنترل دائمی مکالمه ها و ديدارهای خانوادگيمان سخت است در ضمن آنها نمی خواهند مرا نگران کنند. اما حتما بودن نيروهای امنيتی و کنترل کردن و بازرسی بدنی دختران ايشان و حتی مواد خوراکی که برده اند و لوازم نوه های دختر و دامادم برايشان خيلی آزاردهنده بوده است. حتی وقتی بچه ها می روند موهای سر آن ها را هم گشته اند که ببينند چه چيزی قايم کرده اند. گل سرشان راباز کرده اند. آخر اين رفتار درست است؟

برخورد ماموران با شما و دختران آقای موسوی و خود مهندس و همسرشان چطور است؟

در ظاهر که محترمانه، اما واقعيتش تهديد اميز است. مثلا دختر من نمی تواند يک کلمه به من خصوصی چيزی بگويد، چشم های آنها مرتب روی ماست که ببينند کی چه می شنود و چه جواب می دهد. هميشه هم می گويند خبر ندهيد، تهديد می کنند و می گويند سکوت کنيد. اما تا کی؟

وضع روحی خانواده ، دخترهای مهندس چه؟ آيا آنها مشکل خاصی ندارند؟

آن ها هم مثل پدر و مادرشان روحيه ی مقاومی دارند. اما همگی ناراحتند از اينکه در چنين مخمصه گرفتار شده ايم. من يک مادرم. پدرش هم که بيمار است و من می ترسم اتفاقی بدی برايش بيفتد. مثل اتفاقی که برای موسوی بزرگ افتاد. اميدوارم همچين اتفاقی نيفته و سايه ی ايشون همچنان بر سر ما باشد.

از وضعيت جسمی خانم رهنورد و آقای موسوی چه خبری داريد؟

من که مدام نمی بينمشان و به هرحال ديدارها هم محدود بوده چون اونها زندانی هستند. اما از روی ظاهر می توانم بگويم که نسبت به ملاقات های اخير، دفعه آخر متوجه رنگ پريدگی و لاغری شديد و ناگهانی دختر و دامادم شدم. و اين از نظر من که مادر هستم پنهان نبود. من نميدانم واقعا بر آنها چه گذشته است. البته خودشان برای اينکه ناراحتی ما را ديدند و خواستند من را از نگرانی در آورند گفتند گاهی روزه می گيرند. اما بی شک دليلش اين نمی تواند باشد و تغيير ناگهانی ظاهری آنها و رنگ کاهی پوست و از دست دادن وزنشان به شدت نگران کننده است.

خوب اين مساله ی خيلی مهميه…. اصلا وضعيت پزشکی آنها چطور است؟ قبل و يا بعد از زندان شما خبر داريد؟ مثلا آيا تحت نظر پزشک خاصی هستند؟

دخترم و دامادم پيش از اين سالم سالم بودند و همه هم اين را می دانستند. اصلا اگر غير از اين بود که نمی توانستند اينهمه فعاليت و جنب و جوش در اين دو ساله داشته باشند. الان را طبيعتا نمی توانم بگويم، فقط از روی ظاهر و جسمشان می توانم قضاوت کنم. اين نگرانی البته برای دخترانش و بقيه اعضای خانواده هم پيش آمد و همه پيگير شدند. اما آنها گفتند که خودمان دکتر داريم و پيگيری ميکنيم. ولی پزشک از طرف ما نبوده است. معلوم است که تا زمانی که پزشک از طرف ما نباشد نگرانی ما همچنان باقيست.


يعنی خانواده مشخصا خواسته اند که اين موضوع پيگيری شود و توجهی نشده است؟

بله دخترها و خانواده دامادم خواسته اند و بارها اصرار کردند ولی هر بار بهانه ای آورده اند و گفته اند ما خودمان دکتر خودمان را می بريم و ظاهرا هم دکتر از طرف خودشان برده اند.

نکته ی نگران کننده اين است که دامادم( مهندس موسوی) پيش از اين گفته بود که تنها در يک بيمارستان رسمی حاضر به انجام چکاپ است. يک بار هم اوايل حصر ظاهرا خواسته اند پزشک بياورند که دخترم گفته بوده در همان بيمارستان ويزيت بشود و اگرنه راضی نمی شوم… اينها برای من نگرانی می آورد. روزهای سختيست… من مدام به اين فکر می کنم که تا قبل از زندانی شدن، آنها هر دو در وضعيت سلامتی کاملا مناسبی بودند و اين را همه خبر داشتند. اما بار آخر واقعا ما دچار شوک و نگرانی شديم به خصوص اينکه اجازه نداده اند يک دکتر شناخته شده و قابل قبول از طرف خودمان به وضعيت سلامتی آنها رسيدگی بکند.

همه ی ما نگران شديم با اين خبر… هيچ خبری نيست که تا کی می خواهد اين وضعيت ادامه داشته باشه؟

نه. هيچ خبری نيست. و هيچ معلوم نيست علت اين زندان بی دليل چه بوده است و تنها خبری که ما داريم وجود چند در و ديوار در يک کوچه کوچک است. نوه هايم می گويند که کوچه را با چند ديوار بلند آهنی مسدود کرده اند و هيچ کس هم نمی داند اصلا داخل اين محدوده چه ميگذرد؟ چه تعدادی نيرو هست و آيا نيروها اصلا داخل خانه مقيم هستند يا خارج از آن و تا کی قرار است ادامه پيدا کند. البته بايد تذکر بدهم که من اين را حبس و حصر نمی دانم. اين دقيقا آدم ربايی است. دختر و داماد من که کاری نکردند که زندانی شوند اينها جز خدمت به کشورشان هيچ کاری نکردند.

نظر خانم رهنورد و آقای موسوی درباره ی اين مسائل چيست؟

آنها راجع به اين قضيه حرف خاصی نزده اند. زيرا همانطور که گفتم در ديدارهای کوتاه ما مثل هر زندانی ديگری فضای اين حرفها نيست. من خودم مواظبم سوالی نکنم که گرفتاری ايجاد شود. اما خوب با توجه به زندانی شدن پسر بزرگم سال قبل که در راستای همين اتفاقات بود ياد گرفته ام که صحبت هايم چگونه و در چه مواردی باشد.

شما( يا اعضای خانواده ) تا حالا با بازجوها يا نيروهای امنيتی صحبتی داشته ايد؟

البته من نه اما بارها دخترهای مهندس، نوه ها و بقيه اعضای خانواده بطور رسمی و غير رسمی تلفنی و حضوری بازجويی شده اند و يا تحت فشار و تهديد قرار گرفته اند، تهديدهای شغلی وجانی. و حتی توهين های آزار دهنده ای که نه تنها کلامی بلکه بدنی هم بوده است.

خواسته ی آن ها چيست؟

خواسته اصلی آنها که از همه پوشيده است. اما حتما يک از خواسته های بزرگ آنها سکوت کردن همه اعضای خانواده است. که همين هم به شک ما درمورد وضعيت زندگی و سلامتی آنها دامن می زند. شايد هم با سکوت ما برنامه های ديگری هم دارند.

تا حالا پيشنهاد يا راه حلی از سوی حکومت يا نيروهای امنيتی به خانواده شده برای حل اين مسئله؟

البته که نه. چون خودشان می دانند راه حلی هم جز آزادی سريع آنها و جواب دادن به اين ۵ ماه زندانی بودن بی دليل دختر و دامادم نيست همه می دانند داماد و دخترم جز خيرخواهی در اين سالها برای مردم و کشور چيزی نخواسته اند و از همه زندگيشان هم گذشته اند. دخترو دامادم برای مردم از هيچ کاری دريغ نميکردند و حتی از ما هم کمک می گرفتند. اين جواب تلخ و دردناکيست برای من که ناظر زندگيشان بوده ام و همه ی کسانی که حقيقت را ديدند و می دانند.

دختر شما يکی از زنان فعالی بود که در اين دو سال خانواده های زندانيان را تنها نگذاشت و همين ديدار ها و سر زدن های خانم دکتر هميشه بدخواهان را خشمگين می کرد، در اين چند ماه برخورد مردم و خانواده های زندانيان سياسی و فعالان سياسی با خانواده ی موسوی و رهنورد چطور بوده است؟

خيلی صميمانه. البته من ديداری با کسی نداشته ام يا صحبتی. بيشتر احتياط می کنم. اما هرجا می رويم همه احوالپرسند و نگرانند در کوچه خيابان محل همه جا هرکسی که متوجه می شود خيلی ابراز دوستی و محبت ونگرانی و ناراحتی و خشم از اين وضع می کنند.

با توجه به فضای تبليغاتی و دروغ هايی که درباره ی اين زندان گفته می شود که ايشان اصلا در حصر نيستند ويا فعاليت روزمره يا هنری عاديشان را فقط تحت مراقبت ادامه می دهند، از همينجا صحبتی با مسببان اين ماجرا ها داريد؟

هيچ معلوم نيست تا کی آن ها بايد در اين وضعيت آنجا بمانند. مگر اينها جز خدمت به مردم و خانواده های زندانيان سياسی کاری کردند؟ اول از همه بايد بگم که حتی اگر برفرض محال هم چنين بود يعنی آنها در امن و آسايش هم بودند که نيستند خود نفس زندان کردن بيگناهان و قطع ارتباطشان با همه انقدر بد هست و اسير بودن انقدر دردناک هست که لازم به توضيح نيست. اما خطاب من با کسانيست که اين دستور را داده اند يا اجرا کردند. برای من رنگ رخساره خبر می دهد از سر درون.

از ديگر سو سخنی با مردمی که اين مصاحبه رو می خوانند داريد؟ نکته ای وجود دارد که لازم باشه در اختيار مردم قرار گيرد؟ در آخر هم اگر صحبتی هست بفرماييد

تشکر ميکنم از شما که جويای حال من شديد. من خودم بيمارم و نگران دختر و داماد خوبم هم هستم و شوهرم که به شدت مريض احوال و رنجور است و بی تابی هايش برای خانم رهنورد ما را نگران و متاثر کرده است و تشکر ميکنم از همه ی مردمی که يا همدرد ما هستند يا درد مارا درک می کنند.

مرتب به من آشنا و غريبه زنگ می زنند و می پرسند از آقای مهندس چه خبر از خانم دکتر چه خبر؟ من هم می گويم همان خبری که شما داريد را ما هم داريم. خيلی نکته ها هست اما فعلا نگفتنش بهتر است.

آرزو دارم روزی همه ی کسانی که دربند هستند روزی پيش خانواده هايشان برگردند و خانه هايشان دوباره روشن شود. من فقط برای دختر خودم دعا نمی کنم. اميدارم همه ی آنهايی که به هر علتی در بازداشت هستند و به آنها ظلم و ستم می شود زودتر آزاد شوند. ان شاالله خبر آزادی همگی را بشنويم که حتما همه خوشحال می شويم.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016