تاج زاده: اصلاح طلبان در "انتخابات" شرکت میکنند، نه در "انتصابات"، بخش دوم مصاحبه با مصطفی تاج زاده، کلمه
در بخش اول مصاحبه کلمه با سيد مصطفی تاج زاده که در دوران کوتاه مرخصی انجام شده بود به مقوله انتخابات پرداختيم. در بخش دوم اين گفت و گوی سه بخشی نيز اين بحث پی گرفته شده است. تاج زاده در اين بخش به تقابل سياست ورزی مدنی با سياست ورزی نظامی پرداخته و انتخابات آزاد را اينگونه معنا کرده است که هرکسی که در چهارچوب قانون اساسی بخواهد فعاليت کند با هرگرايش و اعتقاد و انديشه ای بايد حق داشته باشد در انتخابات شرکت کند.
تاجزاده می گويد انتخابات آزاد به اين معنی نيست که ما و دوستانمان تاييد صلاحيت شويم و بتوانيم در انتخابات شرکت کنيم و ديگران نتوانند.
کلمه به همراهان و فعالان سبز انديش پيشنهاد می کند گفت و گوی پيش رو را که سطر سطر آن حاوی نکات و ظرايف عميقی از سوی اين دانش آموخته ی با بصيرت علوم سياسی است، مطالعه و در آن تدقيق کنند.
***
ما چگونه می توانيم به انتخابات آزاد برسيم و چه کار بايد کرد؟
برای پيشبرد اين هدف نخست بايد بررسی کرد چه عواملی باعث موفقيت يا ناکامی يک راهبرد میشود. بايد ديد در يک جبهه يا جناح سياسی چه ميزان اتحاد يا تفرقه وجود دارد؟ هر چقدر اتحاد بيشتری وجود داشته باشد احتمال پيشبرد راهبرد نيز بيشتر است. دومين عنصر اين است که درباره همين راهبرد آيا در جناح رقيب شاهد تفرقه هستيم يا اتحاد؟ به ميزانی که آنان متحد عمل نمايند، میتوانند ما را ناکام کنند. سومين مساله اين است که زمانی که شما در حکومت نيستيد، نارضايتی و يا رضايت مردم نقش تعيين کنندهای در موفقيت يا شکست راهبرد شما دارد. چهارمين مساله اين که در فرهنگ سياسی ما چه نگاهی به مساله فوق وجود دارد؛ پذيرش يا عدم پذيرش؟ و پنجم اينکه شرايط منطقه و جهانی در مجموع به سود ما يا به سود رقيب است؟ به ميزانی که فضا جنگی و نظامیتر شود، شرايط به نفع اقتدارگراها میشود و زمانیکه فضا به سمت دموکراسی و آزادیخواهی برود به سود اصلاحطلبان است. علاوه بر اين پنج عنصر نکته مهمی که درباره يک راهبرد بايد در نظر گرفت اين است که با توجه به مجموع شرايط چقدر امکان تغيير به سود مردم و کشور وجود دارد؟ بر اساس عواملی که برشمردم اگر بخواهم درباره شرکت يا عدم شرکت در انتخابات مجلس نهم سخن بگويم (در قسمت اول مصاحبه توضيح دادم( شعار ما بايد انتخابات يا آزاد يا رسوا باشد شعار اصلاحطلبان بايد اين باشد که ما در انتخابات آزاد شرکت میکنيم اما در انتصابات شرکت نمیکنيم. اگر قرار باشد رقابت جدی وجود نداشته باشد و مانند عربستان سعودی دويست، سيصد نفر را انتخاب کنند و بگويند که اينها نمايندگان مجلس هستند که در مجلس مشورتی ملک شرکت میکنند و ديدگاههايشان را مطرح میکنند، کما اين که آقای لاريجانی گفتند اگر ما در مجلس موضوعی را تصويب کنيم و رهبری مخالفت کند مصوبه را بر میگردانيم، يعنی اين مجلس محلی از اعراب ندارد و کافی است تا نمايندگان بدانند نظر رهبری چيست و آن را تصويب کنند.
آيا در حال حاضر راهبردها امکان اجرايی شدن دارند؟
علت اينکه ما تاکنون نمیتوانستيم به سمت عدم شرکت در انتخابات برويم، اين بود که اختلاف زيادی در جبهه اصلاحطلبان وجود داشت و هميشه بخشهايی بودند که به هر دليلی معتقد به شرکت در انتخابات بودند. اين مساله باعث میشد ما نتوانيم نيرويمان را متمرکز کنيم و استراتژی واحدی برای عدم شرکت در انتخابات در پيش بگيريم. چرا که عدم شرکت در جايی ممکن است که يک جناح با تماميت خود بتواند تصميم بگيرد و به محض اينکه دو قسمت شود، شمشير دو دم جناحی که با عدم شرکت میخواهد حکومت را مجبور کند تا به انتخابات آزاد تن دهد، بسيار کند میشود و رژيم از آن بخشی که میخواهد در انتخابات شرکت کند، استفاده میکند. به نظر من اين نخستين انتخاباتی است که کل جبهه اصلاحات میتواند در آن شرکت نکند و هر کس نيز بخواهد شرکت کند با سؤال بزرگی از سوی جامعه مواجه خواهد شد. نخستين بار است که اين جنبه از راهبرد ما میتواند با پاسخ مثبت همراه شود. مادامی که انتخابات آزاد نباشد ما در انتخابات شرکت نمیکنيم، البته در انتخابات آزاد حتماً شرکت میکنيم و مردم را نيز با ميل و رغبت به حضور دعوت میکنيم. نکته بعدی در خصوص جناح رقيب است که در زمينههای گوناگون به طور گسترده به نزاع برخاستهاند و در حال افشاگری عليه يکديگر هستند و اختلاف زيادی بين آنها ديده میشود. درباره اين موضوع خاص نيز دو نگاه بين آنان وجود دارد. عدهای که تندروهای آن جناح محسوب میشوند، معتقدند نيازی به شرکت اصلاحطلبان در انتخابات نيست و عده ديگری که طيف وسيعتری هستند اعتقاد دارند اگر اصلاحطلبان در انتخابات شرکت نکنند با توجه به بدبينیهايی که در جامعه وجود دارد، انتخابات سرد برگزار میشود. ما در انتخابات پيش رو حداقل ۵۰ ميليون واجد شرايط داريم و با تبليغاتی که در انتخابات گذشته کردند که حدود ۸۰ درصد مشارکت داشتند، اگر در انتخابات آتی ۵۰ درصد شرکت کنند، شکست بزرگی برای اقتدارگراهاست و بيانگر اين است که ۳۰ درصد شرکت نکردهاند؛ علاوه بر آن ۲۰ درصدی که بخش خاموش جامعه بودند و در مجموع ۵۰ درصد شرکت نمیکنند. مسأله ديگر نارضايتی عمومی در جامعه است. با اجرای ناقص طرح هدفمندی يارانهها شاهديم که هم توليد بسيار ضربه خورده و هم بيکاری گسترده شده و گرانی و تورم هم بيداد میکند. اميدی هم به آينده وجود ندارد که بتوانيم در کوتاه مدت گام جدی برداريم. بنابراين جامعه کاملاً با منتقدين جناح حاکم دولتی که اکثر اين منتقدان اصلاحطلب هستند همراه است. چهارمين مسأله حمايت و پذيرش عمومی يک راهبرد است.
به نظر من در ۳۳ سال گذشته جز انتخابات شورای شهر دوم آن هم در شهرهای بزرگ مانند تهران ما شاهد نبوديم مادام که شرايط و ضوابط انتخابات آزاد فراهم نشود، مردم به طور جدی آمادگی داشته باشند که در انتخابات شرکت نکنند. بنابراين عدم شرکت يک پشتوانه عظيم مردمی هم دارد و به اين شکل نيست که فقط در بين نخبگان باشد، عموم مردم نيز از آن استقبال میکنند. به خصوص اگر اصلاحطلبان شرکت نکنند، معنی آن تداوم وضع موجود است و هيچ انگيزه و جاذبهای ايجاد نمیکند. نکته پنجم مربوط به مسائل منطقهای است. اين شرايط در مجموع به سود جنبش سبز و به ضرر اقتدارگرايان است. بالاخره داستان ليبی از يکسو و سوريه از سويی ديگر و در نهايت انتخاب نماينده ويژه گزارشگر شورای حقوق بشر در ايران، اقتدارگرايان را تحت فشار زيادی قرار داده که بايد در اين زمينه کار اساسی انجام دهند. بارها به دوستان گفتهام که تا قبل از بهار عربی منطقه، يکچشمی بوديم که در ميان کشورهايی که نابينا بودند پادشاهی میکرديم. يعنی در اقيانوس ديکتاتورها ما و يکی دو کشور ديگر دموکراسی نصفه و نيمه داشتيم. اما با آغاز بهار عربی که مردم منطقه روشن شدند و چشمهايشان بينا شد، ديگر يکچشم نه تنها پادشاه نيست، بلکه تابلو است. اگر بخواهيم وضعيت مناسبی بين کشورهای عربی و مسلمان داشته باشيم، بايد با شعار دموکراسی بيشتر و نه استبداد که جاذبهای هم ندارد وارد عمل شويم. تنها يک درصد مصریها خواهان تشکيل نظام مشابه ايران هستند. وضعيت منطقه در حال حاضر به نفع اصلاحطلبان است. عنصر ديگری که در کنار اين پنج عنصر نقش تعيين کننده دارد، اين است که آيا شرکت در انتخابات به ما امکان تحقق آرمانهايمان را میدهد؟ به باور من وضعيت کشور به گونهای است که هر جناحی در مجلس در انتخابات صد در صد غير آزاد روی کار آيد، امکان اصلاح به سود مردم را نخواهد داشت و پس از مدتی مردم به آنها پشت میکنند. در کنار اين مسائل اتفاقی که با جنبش سبز رخ داده اين است که حقوق اساسی و حقالناس تبديل به اولويت جامعه شده است. يعنی جايگزين کاری که اقتدارگرايان میخواستند انجام دهند. آنان میخواستند حق دسترسی به اورانيوم را به حق اساسی مردم تبديل و جايگزين حقوق اساسی آنان مانند حق آزادی انديشه، قلم، مطبوعات، تجمعات، احزاب و… کنند و هرکس که با آن مخالفت کند را نيز نفی کنند. در حالی که رهبر فقيد انقلاب میگفت حق اولی که همه منوط به آن است حق تعيين سرنوشت است و اگر اين حق وجود داشته باشد میتوان از ديگر حقوق صحبت کرد. پيگيری حقوق مردم در دو سال گذشته سبب شده يکی از بزرگترين ضعفهايی که اصلاحطلبان داشتند از بين برود.
ما هميشه میگفتيم تا روز انتخابات فضای مناسبی داريم و پس از انتخابات هم در جامعه مدنی و هم در حکومت همه چيز به فراموشی سپرده میشود. جنبش سبز برای نخستين بار از مشروطه تاکنون يک انتخابات را ادامه داده و هنوز انتخابات سال ۸۸ برای مردم مسأله است و به دليل گستردگی و عظمت جنبش از آن خارج نشدهايم. اين مسأله باعث شده تا انتخابات آزاد تبديل به يک خواست عمومی شود، درست مانند زمان شاه. حتی مطمئنم در انتخابات آينده بخشی از اصولگرايان از انتخابات آزاد سخن بگويند نه از انتخابات به تنهايی. در مورد منطقه صحبت میکنند، مانند عراق و فلسطين و … و از انتخابات آزاد سخن میگويند، اما به ايران که میرسند سخن از انتخابات زير نظر نظارت استصوابی و نظامی میشود و آن را طراحی و اعمال میکنند. انتخابات آزاد برای نخستين بار تبديل به خواست و مطالبه عمومی شده که بايد قدر آن را دانست. اگر ما اين فضا را از دست بدهيم و نتوانيم اقتدارگرايان را بين دو انتخابات آزاد و رسوا قرار دهيم، ديگر به اين راحتی نمیتوانيم به انتخابات آزاد برسيم. ممکن است فضا بسيار راديکال شود که مطالبات ديگری جايگزين انتخابات آزاد شود. مانند سالهای ۵۶ و ۵۷ که سرنگونی رژيم شاه اولويت بود نه برگزاری انتخابات آزاد. اگر بتوانيم سد نظارت نظامی- استصوابی را بشکنيم میتوانيم به انتخابات آزاد برسيم، اما اگر نتوانيم آن وقت بايد انتخابات را رسوا کنيم تا نظارت نظامی- استصوابی برای هميشه برچيده شود و اتفاقاً همان طور که توضيح دادم ابزارهای لازم نيز در دست ماست. از اين زاويه تأکيد بر شروط آقای خاتمی اصولگرايان را در مقابل دو راهی قرار میدهد. اگر بپذيرند که يک پيروزی برای جنبش است و اگر رد کنند اصولگرايان در آزمون راستی آزمايی شکست فاحشی میخورند. چرا که ثابت میشود عليرغم ادعاها از ۲۵ ميليون رأی برخوردار نيستند. زيرا در همه جای دنيا اگر جناحی از ۵۰ درصد رأی واجدين شرايط برخوردار باشد هيچ جا باور نمیکنند که پرچمدار انتخابات آزاد نباشد، بنابراين اقليت بودهاند. پس نه کسانی که شعار میدهند به هيچ عنوان و به هيچ روی نبايد در انتخابات شرکت کرد درست میگويند و يک فرصت سياسی را از دست میدهند و نه کسانی که به هر قيمتی میخواهند در انتخابات شرکت کنند که در واقع تأييد رفتار ستاد انتخابات کودتا و آقای جنتی است که هرکاری بکنيد ما هيزم تنور انتخابات شما میشويم.
گفته می شود که ممکن است به دليل شرايط انتخابات مجلس تا حدود ۶۰ درصد در انتخابات شرکت کنند نظر شما چيست؟
با توجه به شناختی که از مردم دارم مشارکت۶۰ درصدی را رقم خوشبينانهای میدانم، يعنی بعيد میدانم اين تعداد بدون حضور اصلاحطلبان در انتخابات شرکت کنند. ما بايد بين دو استراتژی انتخاب کنيم و هرکدام از اين دو راه را انتخاب کنيم با مجموعهای از فرصتها و تهديدها مواجه خواهيم شد. اگر نگاهمان فقط به يک انتخابات باشد نمیتوانيم با يک انتخابات ثابت کنيم که آن رسوا و نامشروع است، اما اگر به شکل يک جريان به آن نگاه کنيم، بعد از چند انتخابات به نتيجه خواهيم رسيد. الآن سالی يک انتخابات وجود دارد و حتی با تجميع هر دو سال يک انتخابات داريم، بايد ديد اين حرف که در هر شرايطی ۶۰ درصد مردم شرکت میکنند درست است يا نه که به نظر من خوشبينانه است و نهايتاً ۵۰ درصد شرکت میکنند و در شهرهای بزرگ نيز به شدت افت مشارکت وجود دارد و اين مسأله خود را در سطح ملی نشان میدهد. بنابراين اگر بگوييم۵۰ درصد شرکت میکنند و در مقابل جريانی تحريم کرده، آنگاه کسانی که شرکت کردند بعد از يک سال میبينند اوضاع بهتر شده يا بدتر. اگر شرايط بهتر شده باشد میگويند کسانی که شرکت نکردند اشتباه کردهاند، اما اگر شرايط بدتر شده باشد موافق با تحريمیها میشوند. به طور مثال آقای احمدینژاد ادعا میکند که در يک انتخابات ۱۷ ميليون و در انتخابات بعدی ۲۴ ميليون رأی آورده. من گمان نمیکنم که اصلاحطلبان شرمنده باشند که از روز نخست به او رأی ندادند و اعلام کردند که کفايت لازم را ندارد. اتفاقاً امروز اين اصولگرايان هستند که شرمنده انتخاب خود هستند. درست است که در کوتاه مدت خيلیها اين را برنتافتند و ما به قيمت زندان رفتن تاوان آن را داديم، چون چند سال زودتر از حضرات فهميديم که اين روشها جواب نمیدهد، اما امروز سربلند هستيم. اصلاً فکرکنيم در انتخابات گذشته ۲۵ ميليون به آقای احمدینژاد رأی دادند، امروز کدام ۲۵ ميليون شرمنده هستند؟ در عرصه سياست ما نبايد تا روز انتخابات و يا يکی دو ماه بعد را در نظر گرفته و بر اساس آن موضع بگيريم. اگر اين حرف به اين معنی باشد که بنای ما بر عدم شرکت است مگر اينکه ضوابط و قواعد تغيير کند، حرف درستی است. اما اگر معنايش اين باشد که ما چه شرکت کنيم و چه شرکت نکنيم ۶۰ درصد مردم شرکت میکنند، اين يعنی جايزه دادن به متخلفين و متقلبين که شما هر کاری کنيد و تا هر جايی برويد ما شرکت میکنيم که اصلاً درست نيست. اگر اقتدارگرايان مطمئن بودند که اصلاحطلبان چه شرکت کنند و چه شرکت نکنند ۶۰ درصد در انتخابات شرکت میکنند مطمئن باشيد اصلاحطلبان محلی از اعراب نداشتند. به علاوه ترکيب آراء و اتفاقات انتخابات مسأله دوم است. اگر اصلاحطلبان شرکت نکنند اصولگرايان تقسيم بر دو میشوند و به جان هم خواهند افتاد و با توجه به اينکه هر دو خود را عين اسلام میدانند و مخالفان خود را به راحتی با يک حکم بينالغی، واجب التهمه و واجب الافترا میخوانند، به اين ترتيب حتی اگر مردم شرکت کنند، اينان چنان جلوی هم خواهند ايستاد و افشاگری خواهند کرد که به اين نتيجه میرسند که پيروزی در انتخابات مجلس به هيچ وجه مناسب نخواهد بود.
يعنی معتقد هستيد اصول گراها اين بار به چند دسته تقسيم می شوند؟
من با شناختی که از داخل زندان از حوادث پيدا کردهام، اتفاقاتی که بين اصولگراها رخ داده آنها را به سه دسته تقسيم کرده است. گروهی که از رهبری حمايت میکنند معتقدند در انتخاب آقای احمدینژاد اشتباه کردهاند؛ دوم کسانی که هنوز فکر میکنند آقای احمدینژاد میخواهد با مافيای قدرت و ثروت مبارزه کند و اين بار به جای آقای هاشمی رفسنجانی، رهبری در مقابل احمدینژاد ايستاده و سوم کسانی که اعتقاد دارند هر دو طرف اشتباه میکنند و به نظر من اين گروه سوم بيشتر از دو دسته ديگر هستند. بنابراين چنين موقعيتی میتواند برای اقتدارگرايان بحران مشروعيت به وجود آورد. پس از دوم خرداد ۷۶ يعنی در ۱۶ سال گذشته اين نخستين بار است که بخش قابل توجهی از اصولگرايان به اصلاحطلبان روی آوردهاند. نه به اين دليل که گرايش آنان مانند اصلاحطلبان است و يا اگر اصلاحطلبان رأی آوردند آنان را با خود شريک کنند و سهمی بدهند، بلکه واقعاً نگران آينده کشور هستند و میگويند بايد دولتی بر سر کار آيد که بتواند کشور را به يک نقطه ثبات برساند. بنابراين تأکيد میکنم ۶۰ درصد به هيچ وجه نمیتواند آمار درستی باشد. اين مسأله نشانگر اين است که مردم ما خوشبختانه خواهان مشارکت در انتخابات هستند نه برخوردهای قهری و اگر در چند انتخابات شرکت نکنيم، مطمئناً اين وضعيت تغيير خواهد کرد.
چرا تا پيش از اين و در انتخابات گذشته به اين نتيجه نرسيديد که شرکت در انتخابات با اين شرايط اشتباه است؟ يعنی درست است که هيچ انتخاباتی مانند ۸۸ نبود و هميشه ميزان تقلب و دست کاری آراء کم بود اما به هرحال عده ای هم بودند که هميشه می گفتند اين شرايط درس انتخابات نيست و نبايد شرکت کرد.
من جزو کسانی هستم که میگويم تا سال ۸۸ شرکت ما در انتخابات درست بود، هر چند که در نحوه شرکت مرتکب اشتباهات بزرگی شديم. راهبردمان درست بود، اما اشتباهات تاکتيکی انجام داديم. به طور مثال در مجلس هشتم در تهران بايد ليست حداقلی معرفی میکرديم، نه سی نفر را ليست میداديم و چهرههای ناشناخته را معرفی میکرديم. با اين کار جناح مقابل را هم به اتحاد رسانديم، در حالی که اگر ۵ نفر از چهرههای اصلی خود را معرفی میکرديم، آنان به چند بخش تقسيم میشدند. نکته اصلی اين است که اگر در انتخابات ۸۸ شرکت نمیکرديم، اکنون چيزی به نام جنبش سبز نداشتيم. مردم جز انتخابات ابزار ديگری ندارند، مردم در ۲۵ خرداد يکديگر را ديدند و دو سه روز قبل از آن مشاهده کردند که در پای صندوقهای رأی چه اتفاقی افتاد. اگر حقوق بشر اکنون اين قدر مهم شده، دليلش جنبش سبز است. جنبشهايی که در ايران از مشروطه به بعد شکل گرفته همه پيرامون انتخابات شکل گرفتهاند، از ملی شدن نفت تا جنبش دوم خرداد و جنبش سبز. اکنون تظاهرات خيابانی را به شدت سرکوب میکنند و اجازه شکلگيری هيچ تشکلی را نمیدهند. پس مردم فقط میتوانند از ابزار انتخابات استفاده کنند و اقتدارگرايان نمیتوانند عليه اين پديده تعيين کننده حق تعيين سرنوشت اقدام کنند. بنابراين ما بايد تلاش کنيم که اين عنصر يعنی پديده انتخابات را که سه مرحله است (نخست تا روز انتخابات و دوم، روز انتخابات و سوم حوادث پس از انتخابات است) هر سه را به سود منافع مردم جهت دهيم. فرض کنيم حق با کسانی است که میگويند از سال ۸۴ به بعد نبايد در انتخابات شرکت میکرديم. خوب اکنون که همه به يک نتيجه واحد رسيدهايم و يک حرف میزنيم، همان نکته اول است که گفتم همه اصلاحطلبان به يک نتيجه واحد رسيدهاند و میگويند شرکت نمیکنيم. البته اصولگرايان اکنون دارند امتياز میدهند که آن قدر کم است که نمیتواند جای انتخابات آزاد را بگيرد. به هر حال اکنون روزنامه شرق و اعتماد منتشر میشود و ممکن است که روزنامههای ديگری چون کارگزاران نيز منتشر شوند، انحلال احزاب متوقف شده و سعی میکنند بازداشتها را متوقف کنند و به زندانيان امتيازاتی دهند که جبران مافات شود. اما اينها کافی و تعيين کننده برای شرکت در يک انتخابات نيست. بهتر است اصل قضيه را که امروز همه به آن رسيدهايم، تقويت کنيم. اگر شرايط انتخابات آزاد را نپذيرفتند چطور اجماع تشکيل دهيم.
چطور می توان اين بحث را گسترش و به جامعه تسری داد؟
ما شبکه اجتماعی گستردهای در داخل ايران داريم، اقتدار اطلاعرسانی اقتدارگرايان شکسته شده و حوادث منطقه در جهت آگاهی مردم صورت میگيرد. بايد بگوييم در منطقه چه میگذرد. همه مردم منطقه خواهان انتخابات آزاد، احزاب آزاد، مطبوعات آزاد و … هستند. بعد از ۲۵ بهمن خيلی از سردمداران اعلام میکردند که ما به هيچ عنوان اجازه هيچ تجمعی را نمیدهيم، اما اکنون میگويند که تجمع اعتراضی حق مردم است. در دوران اصلاحات من به عنوان نماينده وزارت کشور در کميسيون ماده ده احزاب با آقای موحدی ساوجی از مجلس نتوانستيم به اجماع برسيم که تجمع اعتراضآميز حق مردم است و طرفداران دولت که همه امکانات را دارا هستند ديگر نيازی به تجمع ندارند. قانون اساسی اين را برای کسی گذاشته که اگر اعتراضی دارد، فريادش را بزند و آخر هم نپذيرفت. اين جنبش آن قدر در ايران و منطقه قوی بوده که به اين جا رسيده. حتی رهبری نيز صحبت از اين میکند که مسلمانان که مومناند و به جمهوری اسلامی اعتقاد دارند اما مخالف سياستهای ايشان هستند نبايد امنيتشان سلب شود، هر چند کافی نيست اما يک گام به پيش است. اگر نخواهيم در انتخابات شرکت کنيم بايد بدانيم آلترناتيوش چيست؟ به نظر من در بعد خارجی سرنگونی نظام است که هزينههای بسياری را بر ما تحميل میکند و در بعد داخلی خشونت است که اگر در کشور ما يا هر کشور منطقه غلبه کند ديگر نمیتوان سرانجام آن را پيشبينی کرد؛ کما اين که هيچ کس نمیتواند پيشبينی کند در عراق و افغانستان چه خواهد گذشت.
شما در بخش نخست نيز تاکيد کرديد بر انتخابات آزاد، تعريفی هم ارائه داديد اما دقيق تر اين انتخابات آزاد به چه معنی است؟ يعنی همه طيف های فکری و دگر انديشان می توانند شرکت کنند؟
درباره انتخابات آزاد در يک جمله هر کسی که در چارچوب قانون اساسی بخواهد فعاليت کند، با هرگرايش و اعتقاد و انديشهای بايد حق داشته باشد در انتخابات شرکت کند و نماينده مردم باشد، مگر اينکه رأی اکثريت را نياورد. اگر از من بپرسند آيا سکولارها هم حق دارند، میگويم ترکيه به عنوان يک مدل درست، دموکراسی را با اسلام سازگار کرد و الگوی عملی ارائه داد. در ايران هم بايد به رقابت با سکولارها بپردازيم. انتخابات آزاد به اين معنا نيست که ما و دوستانمان تأييد صلاحيت شويم و بتوانيم در انتخابات شرکت کنيم. من هميشه گفتهام انتخابات دوم خرداد، انتخابات صد در صد آزاد نبود، اما نمره قابل قبولی داشت و حدود ۸۰ درصد واجدين شرکت کردند. بنابراين انتخابات آزاد يعنی اين که صلاحيت هر کس که میخواهد در چارچوب قانون اساسی فعاليت کند رد نشود و هر کسی در انتخابات شرکت میکند حق دارد حزب، روزنامه، تجمع و امنيت کامل داشته باشد و بتواند از طرفداران خود دفاع کند و بعد هم بتواند برنامههای پيشنهادیاش را در امنيت کامل در مجلس پيش ببرد و طرفدارانش نيز امنيت داشته باشند. نه اين که مانند انتخابات سال ۸۸ چند روز قبل از انتخابات حکم دستگيری ما صادر بشود. سپاه حکم ما را از آقای مرتضوی، متهم رديف اول کهريزک گرفته بود، اين اسمش انتخابات آزاد نيست. انتخابات آزاد با تمام مولفههای آن يعنی قبل از انتخابات امکانات عمومی به سود کسی بسيج نشود، بيتالمال به نفع يک فرد يا جريان هزينه نشود، صدا و سيما و کميته امداد به نفع يک جناح بسيج نشوند و از سوی ديگر همه از امکانات عمومی به طور مساوی استفاده کنند تا انتخابات معنای آزاد پيدا کند. در روز برگزاری انتخابات همه کانديداها بتوانند ناظران خود را سر صندوقهای رأی بفرستند. هميشه گفتهام برای آن که تضمين بدهيم انتخابات سالم برگزار میشود، بايد در هیأتهای اجرايی و نظارت نماينده قرار دهيم تا آنها مطمئن شوند که اتفاقی نمیافتد. پس از انتخابات نيز امنيت کامل رقبا چه آنان که رأی آوردهاند و چه آنان که رأی نياوردهاند و امکان اجرايی شدن برنامههای آنان فراهم شود. برای رسيدن به انتخابات آزاد حتماً آزادی زندانيان سياسی نخستين شرط است و دوم اين که امنيت تأمين شود و نظامیها به پادگانها برگردند. سياستورزی مدنی جای سياستورزی نظامی را بگيرد و هرگونه استالينيزم چه نوع روسی و چه نوع چينی و چه نوع استالينيزم فقهی را نفی کنيم و اين امکان را فراهم کنيم که همه نيروها در انتخابات شرکت کنند. مشکل زمانی حل میشود که حقوق ملت هميشه حفظ شود نه فقط زمان انتخابات، بلکه به طور مستمر ادامه پيدا کند.
آيا تمامی مشکلات کشور با برگزاری انتخابات آزاد حل می شود و آيا می توان انتظار داشت خانواده شهدای جنبش سبز به برگزاری انتخابات آزاد تن دهند و از خون فرزندان خود بگذرند؟
مشکل زمانی حل می شود که حقوق ملت هميشه حفظ شود نه فقط در زمان انتخابات و اين توجه به حقوق ملت بايد به طور مستمر ادامه پيدا کند. اما زيباترين برخود را در سخنان مادر شهيد سهراب اعرابی ديدم که گفت از خون فرزندم بگذرم به شرط آنکه زندانی ها آزاد شوند و انتخابات آزاد برگزار شود. در اين باره دو نوع نگاه وجود دارد، نخست آنکه اگر از منظر انتقام جويی خون شهيدان نگاه کنيم جز از طرق قصاص کسانيکه در اين حادثه ها شريک بودند راه ديگری را نميشود انتخاب کرد و همواره بايد خودمان را مديون شهيدان بدانيم و قاتلان آنان را به سزای خود برسانيم. اما نگاه نوع دوم اين است استقار ثبات سياسی و در عين حال تاکيد بر استقرار حقوق اساسی ملت و اين راه بترين راه است. بارها به اقتدارگراها نيز گفته ايم که پاسداری از خون شهدای انقلاب و جنگ و ترور به اين معنی نيست که انديشه ای را در ايران حاکم کنيم و مردم را مجبور کنيم تا عينا آن را پياده کنند. مطمئنا اين شهيدان زمانی احساس رضايت می کنند که دموکراسی در ايران موفق شود نه انتقام گيری و فکر می کنم تجربه مشروطه تا کنون نيز نشان داده کينه توزی و انتقام گيری مشکل مارا حل نمی کند ما نمی توانيم فراموش کنيم اما می توانيم ببخشيم. می توانيم جامعه ايی بسازيم که در آن کسی نتواند با ماشين از روی انسانی رد شود و يا جوانان را از روی پل پرتاب کنند. ای کاش همه دست به دست دهيم و هم به اقتدارگراها و هم اصول گراها و هم براندازها بگوييم بس است اينکه می خواهيد يک تفکر را حذف کنيد و تفکر خود را مستقر سازيد، خشونت بس است حقوق يکديگر را به رسميت بشناسيم.
پايان بخش دوم