دوشنبه 9 آبان 1390   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

مصاحبه مجله آرش با ابوالحسن بنی‌صدر در رابطه با تحولات کشورهای عربی

ابوالحسن بنی‌صدر
نه در تونس و نه در مصر، "اسلام‌گرايان" ابتکار عمل به‌جای خود، حضور تعيين‌کننده نداشته‌اند. بنا بر اين، بسا درک روشنی از اصول راهنمای دمکراسی، استقلال و آزادی و رشد بر ميزان عدالت اجتماعی و حقوق‌مندی انسان و جامعه، وجود ندارد. پس خلاء وجود دارد و آن را بيان قدرتی پر خواهد کرد

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


شش سئوال از مجله آرش:

۱ - خيزش های توده ای ضد حکومتی در کشورهای عربی چرا زنجيره ای شد؟ آيا توّهم تکرار پذيری سناريوی آسان و تند آهنگ تونس، مردم اين کشورها را به شوق آورد؟ اگر نه، کدام زمينه های مشترک و چه عواملی همزمانی خيزش ها را اجتناب ناپذير ساخت و چرا فقط در چند کشور معين؟
۲ - آيا زنجيره‌ی اين خيزش ها در جهان عرب، فقط مجموعه ای از چند حادثه‌ی سياسی است يا يک رخداد تاريخی؟ به عبارت ديگر صرفنظر از نتايج سياسی و اجتماعی کوتاه مدت آن ها در هريک از اين کشورها، آيا روند بازگشت ناپذيری در منطقه اتفاق افتاده و حرکت عمومی ناگزيری آغاز شده است؛ همچنان که پنجاه سال پيش در همين کشورها با کودتاهای ضد استعماری ورقی تاريخی برگشت ؟
۳ - آيا اين جنبش های زنجيره ای که همچون واگن های متعدد قطار همزمان به راه افتاده اند، در ساختارهای سياسی و نظامی و بافت‌های اجتماعی کم و بيش متفاوت، می توانند به حرکت با هم ادامه دهند و سرنوشت يکسانی (اعم از پيروزی يا شکست) بيابند؟
۴ - دسته ای از حکومتيان ايران ناخشنود از اين واقعيت کنونی که مردمان عرب اسلامگرا و خواستار حکومت اسلامی نيستند و هم چنين به بهانه های کوناگون از جمله مداخله گری دولت های غربی، آن ها را ساخته و پرداخته غرب و اسرائيل قلمداد می‌کنند و دسته ديگر از آن‌ها، به اين اميد که جريانات اسلامگرا در اين جنبش ها تقويت شده و رهبری آن ها را به دست بياورند، ادعا می کنند که آن ها در پی چيزی جز "بيداری اسلامی" در منطقه و رسيدن امواج انقلاب اسلامی ايران به سواحل آبی و خاکی اين کشورها نيستند. با توجه به مجموعه شرائط حاکم بر اين جنبش ها و ظرفيت های متناقض موجود، به خصوص وضعيت رهبری اين جنبش ها و مداخله گری خارجی، شانس استقرار يک رژيم سياسی – اقتصادی دمکراتيک و يا ريسک عقيم شدن آن ها با مداخلات امپرياليستی و يا حتی چشم انداز تکوين رژيم اسلامی چقدر است؟ دولت های غربی با حکومت های ليبی و سوريه مخالفت می کنند و جمهوری اسلامی با حکومت بحرين و يمن. واکنش اصولی به جنبش های گوناگون چگونه بايد باشد؟
۵ - اگر در تونس و مصر نيروهای امنيتی و ارتش بجای تداوم و تعميق سرکوب، با اتخاذ تاکتيک تحبيب مردم و قربانی کردن بن علی و مبارک، به مهار جنبش برآمدند و نظام را از گزند گسترش و تعميق حرکت مردمی حفظ کردند، به نظر می‌رسد که حاکمان ليبی و سوريه و يمن و بحرين الگوی خامنه ای- احمدی نژاد را سرمشق قرار داده اند. اين که حاکمان از جنبش های کشورهای ديگر درس می گيرند، جنبش های آزادی خواه وبرابری طلب ايران و عرب در همين مسيری که تا به حال طی کرده اند، چه آموزه هايی برای يکديگر دارند؟
۶ - برخی می گويند اين جنبش های تاکنون مسالمت آميز، وقتی بی رحمانه به خاک و خون کشيده می شوند، بدون دخالتگری نظامی خارجی چطور می‌توانند بر حکومت های تا دندان مسلح و انعطاف ناپذيری مثل حکومت های قذافی و اسد و عبدالله صالح يا رژيم بحرين که از پشتيبانی عربستان و غرب برخوردار است، غلبه کنند؟ آيا به راستی جز تسليم به اين حکومت ها و يا طلب مداخله نظامی خارجی، راه ديگری برای پيشرفت اين جنبش ها وجود ندارد؟

پاسخها به پرسشهای آقای خلجی مدير مسئول مجله آرش:

❊ پاسخ به پرسش اول:
۱ – جنبش همگانی عوامل مساعد با خود را می طلبد. وجود اين عوامل و نبود فشار از خارج (حمايت بيگانه از دولت استبدادی) و يا کاهش آن، جنبش همگانی را ميسر می سازد:
۱.۱ – وقتی رژيم مرام را از هدف خالی می کند و هدف رژيم، حفظ خود می گردد و جامعه صاحب هدفی می شود که استقلال و آزادی است، يک عامل بزرگ مساعد جنبش پديد آمده است.
۱.۲ – وقتی تکيه گاه اجتماعی رژيم اقليت می شود و رژيم توانائی تبديل اقليت به اکثريت را از دست می دهد و بسا فرصت تبديل اقليت به اکثريت بدست می آيد اما نمی تواند مغتنم بشمارد، اکثريت ناراضی بزرگ و بزرگ تر و مخالف می گردد. چنين که شد، عامل دوم جنبش همگانی بوجود می آيد.
۱.۳ – اکثريت بزرگ وقتی به جنبش همگانی بر می خيزد که قشرهای مختلف جامعه، با وجود مرزهای طبقاتی، از حقوقی محروم می شوند که حقوق ذاتی انسان و نيز حقوق ملی بشمارند. از اين رو، اشتراک در حقوق، مانعی که مرزهای طبقاتی هستند، را از پيش پا بر می دارند. بدين سان، عامل سوم جنبش همگانی فراهم می گردد. بديهی است که شناساندن اين حقوق به جامعه، وجدان همگانی را غنی و فاصله زمانی تا جنبش همگانی را کوتاه تر می کند.
۱.۴ – جنبش همگانی در مرحله اول، يعنی سرنگون کردن رژيم استبدادی، نياز به رهبر و بديل ندارد. زيرا می تواند بطور خود جوش به خود سازمان دهد. جنبش های تونس و مصر، تا حدودی شاهد اين مدعی هستند. اما در مرحله دوم که مرحله خلع يد است و نيز در مرحله سوم که مرحله استقرار نظام سياسی جانشين است، نياز به بديل و انديشه راهنما دارد. انقلاب ايران، در مقايسه با جنبشهای همگانی در مصر و تونس، ضرورت عامل بديل و نيز انديشه راهنما را مبرهن می سازد. الا اين که، در انقلاب ايران، بديل نه با انديشه راهنما و نه با هدفهائی که در آن بيان تعريف می شدند، سازگاری نداشت.
بديهی است وجود نيروی محرکه توانا به تحول کردن به بديل، وصول جنبش را به هدف، مطمئن تر می کند.
۱.۵ – در جنبشها، بسا يک انديشه راهنما که بيشتر مردم بدان گرويده اند، هدفهای آن را تعيين می کند. هرگاه چنين نباشد، انديشه های راهنمای می بايد در تعريف های شفاف از اصول راهنمای جنبش اشتراک جسته باشند. در اين صورت، نيروی محرکه و نيز بديل، شکل و محتوای جبهوی پيدا می کنند. هرگاه اين عامل نيز وجود پيدا کرده باشد، عامل پنجم جنبش همگانی در وجود آمده است.
بدين سان، اندازه ارزش قدرت در جامعه و اندازه ارزش استقلال و آزادی انسان و حقوقمندی او، بنا بر اين، نسبت فرهنگ استقلال و آزادی، به ضد فرهنگ قدرت، عاملی تعيين کننده از عوامل جنبش همگانی است.
۱.۶ – نيروهای محرکه، در فعاليت خود، رابطه مستقيم دارند با نظام اجتماعی. توضيح اين که هرگاه نظامی اجتماعی نتواند نيروهای محرکه را در خود فعال کند، انقلاب ضرورت پيدا می کند. از اين رو، استبدادها کار اولشان خنثی کردن نيروهای محرکه به قصد بازداشتن نظام اجتماعی از تحول است. انسان نيروی محرکه ای توليد کننده نيروهای محرکه است. از اين رو، خنثی کردن انسان، کار اول در دستور کار هر استبدادی، است. اين کار را از راه تخريب و صادر کردن و به خدمت گرفتن و مشغول کردن به فعاليتهای کاذب، انجام می دهد. اما زمانی می رسد که رژيم استبدادی از خنثی کردن تمامی اين نيروی محرکه، ناتوان می شود. در مورد ايران و در مورد جنبشهای همگانی بعد از انقلاب ايران، جوان شدن جامعه ها و خنثی نشدن نيروی محرکه ای که جوانها هستند، عاملی مهم از عوامل پديد آمدن جنبش همگانی می شود.
۱.۷ – دولت در هرکشور بر يکچند پايه ها و شماری ستون پايه ها استواری و ثبات پيدا می کند: بنيادهای اجتماعی، بخصوص دو بنياد دينی و سياسی، دو پايه بشمارند. قدرت خارجی پايه سومی است. نظام اجتماعی – اقتصادی در شهر و روستا، پايه چهارمی است. هرگاه اين پايه های ويران و يا حتی سست شده باشند و ستون پايه ها (قشون و سازمانهای سرکوب و دستگاه های قضائی و تبليغاتی و...) توانائی حفظ ساخت دولت استبدادی و وابسته را از دست داده باشند، توانائی مقابله رژيم با جامعه ملی کاهش يافته است. وجدان همگانی جامعه ملی بر اين امر، آگاه می شود و دستور جنبش همگانی را صادر می کند. اين عامل، بسا عاملی است که وجودش اثر بخشی عوامل ديگر را زياد و يا کم می کند. بنا براين، اهميت قطعی دارد. چراکه در دموکراسی های موجود، دولت ثبات خود را از حاکميت مردم دارد. هراندازه عدالت اجتماعی بيشتر تنظيم کننده رابطه های اقتصادی و اجتماعی و سياسی و فرهنگی باشد، دولت با ثبات تر می شود. اما در استبدادها، مردم حاکميت ندارند. بنا بر اين، هرگاه پايه ها ويران و يا حتی سست شوند، رژيم ثبات خود را از دست می دهد و در معرض سقوط قرار می گيرد. اين همان عامل است که در ايران و در کشورهای در جنبش، سبب عدم اطمينان کارگزاران استبداد به بقای رژيم و اطمينان مردم در جنبش به موفقيت خود می شود.
۱.۸ – بدين قرار، قدرت خارجی، بمثابه پايه، عامل برخاستن به جنبش می شود، اگر توانائی مداخله خود را از دست داده و رژيم جباران از حمايت آن محروم شده باشد.
۱.۹ – اطمينان از آينده، عاملی ديگر و در شمال مهمترين عامل ها است. در حقيقت، رژيم استبدادی ميان خود و جامعه، ترسها را حايل می کنند. مدارهای بسته ای که اعضای جامعه در آنند، خاصه مدار بسته بد و بدتر و مدار بسته مصلحت و حق و حقيقت، که بنا بر اولی، از ترس بدتر به بد بايد پناه برد و بنا بر دومی، از ترس جبار، همواره مصلحت بر حق آدمی مقدم است و می بايد به مصلحت عمل کرد، انسانها را از آينده سخت می ترسانند. وجود بديل و هدف روشن و بيان استقلال و آزادی و نيز خشونت زدائی و شناسائی کردن ضعفها و ناتوانی ها و پيشنهاد روش گذار از ناتوانی به توانائی و شرکت مردم در سازماندهی تحول، اطمينان از آينده را جانشين ترس از آينده می کند و در برخاستن مردم به جنبش، در شمار اثرگذار ترين عاملها می گردد.
۱.۱۰ – در همان حال که قدرت خارجی پايه ای از پايه هائی است که بنای استبداد وابسته برآنها استوار می شود، پيروزی جنبش همگانی در کشوری، عاملی تعيين کننده از عوامل برخاستن مردم در جامعه هائی می شود که عوامل جنبش همگانی در آنها وجود دارند (اثر برانگيختن به همانندی جستن).

بدين قرار، در جامعه های عرب که، در آنها، جنبش همگانی روی داده است، می بايد عوامل بالا، بطور نسبی وجود داشته باشند. وگرنه جنبش در تونس نمی توانست جنبش در مصر و کشورهای ديگر را به دنبال بياورد. بديهی است که پيروزی مردم تونس در مرحله نخستين جنبش همگانی خويش، خود عاملی از عوامل برانگيزنده شده است (اثر برانگيختن به همانندی جستن). زنجيره جنبشها امر تازه ای نيست. پيش از آن، در روسيه و اروپای شرقی، جنبشها زنجيره ای را پديد آوردند. در آن مورد، روسيه هم بمثابه قدرت از حمايت از رژيمهای وابسته به خود ناتوان شد و هم بلحاظ برخاستن جنبش با هدف تغيير رژيم، عواملی از عوامل جنبش همگانی در کشورهای اروپای شرقی گشت.
گفتنی است که انقلاب ايران می توانست بلاواسطه عاملی از عوامل برانگيختن جنبشهای همگانی در کشورهائی بگردد که، در آنها، عوامل مساعد جنبش وجود داشتند. اما خشونت گسترده و گروگانگيری و جنگ و انزوای بين المللی، انقلاب ايران را به لولوئی بدل کرد که استبدادها، از آن، برای ايجاد ترس از جنبش، استفاده می کردند. باوجود اين، با فاصله زمانی نه چندان زياد، روش که جنبش همگانی است و اشتراک همگان در حقوق، از انقلاب مردم ايران اخذ شدند و با موفقيت بکار رفتند.
مقايسه وضعيت در ليبی با وضعيت در تونس و مصر و مقايسه جنبش در اين دو کشور با سوريه و يمن و بحرين، ما را از اين واقعيت آگاه می کند که تفاوتها ناشی از وجود عوامل جنبش همگانی و فقدان بيشتر يا کمتر اين عوامل، در اين کشورها هستند. ضعف و يا فقدان اين عاملها و به ما می گويند چرا در کشورهای ديگر، جنبش همگانی روی نداده است.

❊ پاسخ به پرسش دوم:
۲ – وقتی مردمی مرزهای طبقاتی و قومی و دينی و جنسی را در می نوردند، تحولی بنيادی روی داده است. بديهی است که چنين تحولی غير قابل بازگشت نيست. يعنی ممکن است استبداد بازسازی شود. هم اکنون، خطر بازسازی استبداد در تونس و مصر وجود دارد. الا اينکه بازگشت، در واقع، مقاومتی است که ساختهای استبدادی می کنند. اما دير يا زود، اين مقاومت پايان می پذيرد و جامعه هدف جنبش خويش را کم يا بيش، متحقق می گرداند:
۲.۱- در مورد ايران، هدف جنبش مردم اين بود که ولايت مطلقه شاه («شاه مصدر قانون و بيم و اميد») را با ولايت جمهور مردم يا ارتقای مرتبت و منزلت انسان ايرانی از «رعيت» به شهروند بود، بمعنای عضو جمهورصاحب ولايت (جمهوريت) و دارای حق برابر بر حاکميت و حقوقمند و همبسته با ديگری و عامل به حقوق و رعايت کننده حقوق ديگری. با آنکه، آقای خمينی و ملاتاريا برضد انقلاب کودتا کردند و ولايت شاه را با ولايت مطلقه فقيه جانشين کردند، اما رها نکردن تجربه انقلاب و پی گرفتن هدف آن، اينک، اشکال گوناگون حاکميت بر مردم، بی اعتبار شده اند و اصل حاکميت مردم روز به روز، اعتبار بيشتر جسته است و می جويد. از هم اکنون، می توان با اطمينان گفت: انقلاب درکار برگشت ناپذير کردن ولايت جمهور مردم است.
۲.۲ – هرگاه تاريخ را مجموعه ای از امور مستمر بدانيم، تغيير يک امر مستمر (دولت استبدادی) اگر با تغيير امرهای مستمر ديگر همراه شد، تغيير قطعی و بازگشت ناپذير می شود. بنا بر اين، تغيير ساختهای اقتصادی و اجتماعی و سياسی و فرهنگی، به ترتيبی که نظام اجتماعی باز و تحول پذير گردد و شهروندی بمعنای بالا تحقق جويد، نيز ضرور هستند. حال آنکه، در حال حاضر، ساخت دولت و رابطه اش با جامعه در هيچيک از دو کشور مصر و تونس، هنوز، تغيير نکرده است. آيا جامعه ها از مقاومت ساختها، بنا بر اين، از سختی کار آگاهند و عوامل برانگيزنده جنبش همگانی، همچنان درکار می مانند تا مراحل دوم و سوم (در آنچه به تغيير رژيم مربوط می شود) با موفقيت انجام گيرند؟ پاسخ به اين پرسش مثبت نيست. باجود اين، فعال شدن نيروهای محرکه در نظام اجتماعی، نياز به تغيير همه جانبه دارند. پس اگر جنگی به اين کشورها تحميل نشود و خطر تجزيه تهديدشان نکند، اين نيروها در جهت تحول همه جانبه بکار می افتند.

❊ پاسخ پرسش سوم:
۳ - به اين پرسش، در پاسخها به پرسشهای اول و دوم، بخصوص در پاسخ به پرسش اول، پاسخ داده شد. با وجود اين، يادآوری نکات زير، ضرور هستند:
۳.۱ – بديهی است نايکسانی ساختها و کمی و بيشی عوامل برانگيزنده جنبش همگانی و نيز تحول آنها، محلی برای يکسانی فرجامهای جنبش ها باقی نمی گذارند. هرگاه جامعه ها به يک اندازه بر استقلال و آزادی انسان و نيز جامعه وجدان يابند و قدرت را ضد ارزش شمارند، هنوز تحولی همسان نمی کنند. مگر آنکه عوامل ديگر – خواه آنها که بر شمرده ام و چه آنها که بر نشمرده ام – نيز هم اندازه باشند و در طی مراحل، تغيير نکنند.
۳.۲ – عاملی از عاملها که بر نشمردم و جای به حساب آوردنش اين جا است، توانائی جامعه ها به تعامل بايکديگر و بين المللی کردن جنبش های خويش است. برای مثال، در مورد ليبی و يمن و بحرين و سوريه، جنبشهای مصر و تونس با جنبش در آن کشورها تعامل نمی کنند. در عوض، قدرتهای خارجی هستند که اين يا آن نقش را (در مورد بحرين، ضد جنبش و در مورد سوريه، کمتر از ليبی، ضد رژيم و در مورد يمن، حمايت شرمگينانه از رژيم) بازی می کنند. هرگاه جنبشها بايکديگر تعامل می داشتند، حتی اگر دو جنبش تونس و مصر که مرحله اول را طی کرده اند، بايکديگر تعامل کنند، توانائی بيشتری می يابند و توانائی به انجام رساندن مرحله های دوم و سوم پيدا می کنند.
۳.۳ – و باز عاملی مهم از عوامل که مساعد تعامل جنبشها است، اندازه ترس از ناشناخته است: ترس از استبداد دينی، يکی از اين ترسها است. ترس از تجزيه يکی ديگر از ترسها است. در جامعه های بزرگ چون مصر، ترس از بيکاری و فقر شديد تر است. فقدان بيان استقلال و آزادی، ترس از استبداد ايدئولوژيک (دينی يا غير آن، در حال حاضر دينی) را بسيار شديد می کند. در مورد سوريه، اين عامل، هم اکنون، از عوامل بازدارنده است. کادرها در جنبش حضور ندارند زيرا از وضعيتی که جانشين وضعيت کنونی می شود، بسيار می ترسند.
اين عامل در ايران نيز نقش بازدارنده را بازی می کند. بنا بر اين، بهمان اندازه که در جانشين ترسها کردن اطمينان ها موفقيت بدست می آيد، احتمال بروز جنبش همگانی و ادامه آن تا پيروزی، بيشتر می شود.
۳.۴ – وجود يا نبود بديل، باز از عاملهائی است که ادامه جنبش در گرو آنست. موفقيت هر جامعه به ايجاد آن، توانائی آن جامعه را در به نتيجه رساندن جنبش خود، تضمين می کند. در حال حاضر، جنبشها فاقد اين عامل هستند. اين امر که بر مصر و تونس، بازماندگان رژيم های استبدادی حاکمند و در مصر، نظاميان می خواهند خلاء را پر کنند، گويای اين واقعيت است که تحولها نايکسان و آينده ها، بستگی مستقيم به وجود همه عاملها، خاصه، عاملهائی دارند که فرجام هر جنبش در گرو وجود آنها است.
۳.۵ – بنا بر قاعده، هر خلاء را قدرت پر می کند. استقلال داشته هر انسان و آزادی بکار بردن اين داشته است. حال اگر انسانی و جامعه ای داشته خود را بکار نبرد، خلاء پديد می آيد و اين خلاء را قدرت پر می کند. پس اندازه شعور بر استقلال و آزادی و حقوق، ما را از اندازه خلاء، بنابراين چند و چون تحول هريک از جنبشها آگاه می کند. چون اين اندازه گيری انجام نگرفته است، بدون دقت، اما تا حدودی با اطمينان، می توان گفت جنبشها تحولهای نايکسان خواهند کرد و فرجام های نايکسان خواهند جست.

❊ پاسخ پرسش چهارم:
۴ - باز می گويم که بنا بر قاعده، خلاء را قدرت پر می کند. بنا بر اين،
۴.۱ – خلاء حاکميت مردم را حاکميت اقليت قدرتمداری پر می کند که با پايه ای که قدرتهای خارجی هستند، تعامل می کند و، حد اکثر، يک شبه دموکراسی را جانشين می کند.
۴.۲ – خلاء بيان آزادی، را بيان قدرت پر می کند. پس هرگاه بيانی در بردارنده تعريف شفاف از استقلال و آزادی و حقوق ذاتی انسان و حقوق جمهور مردم و روشهای عمل به حقوق و برقرار کردن رابطه حقوقمند با حقوقمند، نباشد، خلاء را بيان قدرت پر می کند. نامی که اين بيان می يابد، اهميت ندارد مگر از لحاظ داشتن زمينه مساعد در جامعه. چنانکه، در جامعه های مسلمان، اين بيان قدرت می تواند صورت دينی بجويد و صفت «اسلامی» بيابد. در جامعه های ديگر، همان رسم، اسم های ديگر می تواند پيدا کند. چنانکه بنيادگراهای امريکائی، به بيان قدرت خويش صفت مسيحی می دهند. نوعی ديگری از قدرتمدارها خود را «محافظه کار جديد» می خوانند. در اروپا، راستهای افراطی اين و آن نام را به بيان قدرتی می دهند که اندايشه راهنما کرده اند. گرايش به راست در جامعه های غرب، هم به دليل موقعيت مسلط غرب است و هم بلحاظ بحران انديشه راهنما است.
بدين قرار، در جامعه های تونس و مصر و... هرگاه بيان استقلال و آزادی، خلاء را پر نکند، احتمال پر شدن خلاء توسط «اسلام گرائی» بمثابه بيان قدرت و نيز ضد آن (بازگشت به رژيم هائی که از مبارزه با اسلام گرائی مشروعيت می گرفتند)، متصور است.
نه در تونس و نه در مصر، «اسلام گرايان» ابتکار عمل به جای خود، حضور تعيين کننده نداشته اند. بنا بر اين، بسا درک روشنی از اصول راهنمای دمکراسی، استقلال و آزادی و رشد بر ميزان عدالت اجتماعی و حقوقمندی انسان و جامعه، وجود ندارد. پس خلاء وجود دارد و آن را بيان قدرتی پر خواهد کرد. از اين رو، نقش روشنفکران بمثابه کسانی که وجدان بينشی و علمی جامعه را غنی می سازند و اين وجدان، بنوبه خود، وجدان همگانی را غنی می کند و به آن اصول مقبوليت همگانی می بخشد، تعيين کننده است.
۴.۳ – خلاء بديل سازگار با هدف جنبش را نيز، گروه های قدرتمدار پر می کنند. بدين خاطر به مردم تونس و مصر و ديگر مردم، تجربه انقلاب ايران را بازگفتم واهميت بديل سازگار با هدف جنبش را خاطر نشان کردم.
۴.۴ – ترس رژيم مافياهای نظامی – مالی و ترس اسرائيل و غرب از استقرار مردم سالاری در خور اين عنوان، يک نوع نيستند: اولی از سقوط می ترسد و دومی ها از بيرون رفتن اين جامعه ها از مهار و تغيير رابطه کنونی که رابطه مسلط – زير سلطه است. دو نوع ترس، دو نوع راه برد و کاربرد ايجاب کرده اند: رژيم مافيا به حمايت از «اسلام گراها» برخاسته است. و با عربستان رقابت سخت می کند. اما غرب در کار برقرار کردن شبه دموکراسی در اين کشورها است تا که موقعيت و «منافع» خود را در منطقه پر کند. حضور فعال قدرتهای خارجی در جامعه های در جنبش، بنفسه، گويای وجود خلاء ناشی از ضعف عوامل برانگيزنده جامعه به جنبش همگانی است.
می ماند توانائی شبه دموکراسی ها به فعال کردن نيروهای محرکه در رشد. تجربه های پاکستان و عراق و افغانستان گويای اين واقعيت هستند که چنين دولتهائی ناتوانند. خلائی را بوجود می آوردند که در حال حاضر، گروههای مسلح پر کرده اند. بخش کوچکی از جوانان و ديگر نيروهای محرکه در کارگاه توليد خشونت فعال شده اند و بخش بسيار بزرگی را بيکاری و آسيب ها و نابسامانی های اجتماعی و مهاجرت خنثی می کنند. کارآئی اين رژيمهای از رژيمهای استبدادی کمتر است. از اين رو، در دراز مدت، جنبش برای رسيدن به هدف خود که باز و تحول پذير کردن نظام اجتماعی است، ادامه می يابد. بخصوص که گروه بندی های اجتماعی صاحب امتياز، توانا به ايفای نقش کارفرمائی و بکار گرفتن نيروهای محرکه در استقرار سرمايه داری با شکل و محتوائی که در غرب و يا در چين و کشورهای شرق آسيا يافته است، نيستند. اين گروه بندی ها به رانت خواری و زندگی انگلی خو کرده اند. اين خلاء نيز نياز به پر شدن دارد. هرگاه پر نشود، جامعه ها واپس خواهند رفت با همه پی آمدهای بس ويرانگر و مرگبارش. پس خلاء را يا می بايد سرمايه داری ليبرال پر کند و يا اقتصادی در خدمت انسان در رشد. هرگاه الگوی اين اقتصاد برای جمهور مردم تبيين گردد و با مشارکت آنها چنين اقتصادی بناگردد، اين جامعه ها می توانند پيشگام تحول عمومی در جهان را نيز برعهده گيرند. افسوس که نه تنها اين اقتصاد، که اقتصاد سرمايه داری نيز بر مردم کشورهای در جنبش، شناخته نيست. از اين رو است که نيروهای محرکه شان را مسلط ها چنين بی حساب، می برند و هر آنچه برده نمی شود، در محل تخريب می گردد.
۴.۵ – روش در خور حمايت از جنبش ها است. اين حمايت، عمده، از راه انتقال تجربه به آنها، هم در آنچه به عاملها مربوط می شود و هم در آنچه به خلاء ها راجع است، بايد به عمل آيد. بديهی است درسهای اين جنبشها را نيز می بايد با ايرانيان و ديگران در ميان گذاشت. بسا مهمترين و عاجل ترين کار، هشدار دادن به آنها نسبت به ضرورت پرکردن خلاء به ترتيبی است که نه رژيم ها بتوانند خود را باز بسازند و نه قدرتهای خارجی، محل عمل بجويند (نمونه ليبی). خشونت زدائی به يقين بسود اکثريت بزرگ جامعه ها است زيرا تنها وقتی جمهور مردم صاحب ولايت (شرکت در رهبری بر ميزان برابری و دوستی و بر وفق حق صلح ومنزلت شهروند جستن انسان ) می جويند، گروه های قدرتمدار و قدرتهای خارجی، بی نقش می شوند. بدين قرار، ايرانيان شرکت کننده در انقلاب، با انتقال تجربه به اين جامعه ها می توانند در بيشتر کردن کارآئی مجموعه ای که عاملها پديد می آورند، مؤثر افتند.

❊ پاسخ پرسش پنجم:
۵ – در تونس و مصر، مهار جنبش مردم از راه تحبيب و قربانی کردن بن علی و مبارک و تنی چند از همکاران نزديک آنها، ميسر نگشت. در حقيقت،
۵.۱ – هر دو رژيم بسيار بيشتر از رژيم مافياهای نظامی - مالی، از جنبش ايرانيان از ۲۲ خرداد ۸۸ ببعد،آدم کشتند. الا اينکه ايرانيان با شعار «رأی من کو»، رژيم را مطمئن کردند که تغيير آن را نمی خواهند. تنها می خواهند ميرحسين موسوی جانشين احمدی نژاد شود. اما در تونس و مصر، مردم با شعار «حق من کو» جنبش کردند و دو رژيم را مطمئن کردند که خواستار تغييرشان هستند. پس بن علی و مبارک و دستيارانشان تسليم مقاومت مردم شدند. بديهی است قدرت خارجی مسلط نيز توانائی حمايت از آنها را نداشت. از اين رو روش مهار تحول و سمت دادن به آن را در پيش گرفت.
۵.۲ – هرگاه عوامل برشمرده در پاسخ به پرسش اول، همه وجود می داشتند، جنبش ها جهت بخشنده به تحول، از جمله، تحول دولت قدرتمدار به دولت حقوقمدار، می گشتند. چون جنبش ها نتوانستند خلاء را پر کنند، اينطور بنمود که رژيمها با قربانی کردن نمادهای استبداد، برجا ماندند و مهارکننده جنبش ها شدند.
۵.۳ – درکشورهائی که، از بيرون، توانستند خشونت را به جنبش مردم تحميل کنند (ليبی بيشتر و سوريه و يمن بسيار کمتر)، جنبش ها بيشتر صدمه ديدند. به ميزانی که گروه های مسلح، بنا بر اين قدرتهای خارجی، نقش يافتند، مردم بيشتر از صحنه بيرون رفتند. بخصوص که گروه های مسلح در گير با رژيمها، همانند رژيم ها، استبداد گرا و بيشتر از آنها به قدرت خارجی وابسته اند.
۵.۴ – آن خلائی که به قدرت جارجی امکان حضور و عمل می دهد (خلاء ناشی از غفلت از استقلال، بمثابه مجموع داشته اند و نيز ارزش)، برای هر جنبشی مهلک تر است. زيرا هرگاه قدرت خارجی در مساعدت با جنبش مداخله کند، سبب ناقص الخلقه شدن آن می شود (تجربه انقلاب مشروطيت) و اگر در مخالفت با آن عمل کند، عامل تشديد سرکوبگری رژيم می شود و اگر از راه گروه های مسلح مداخله و يا قشون خود را وارد عمل کند، وضعيت عراق و افغانستان و ليبی را بوجود می آورد. اندازه تأثير سرکوبگری هر رژيمی را خلاء استقلال معين می کند. از اين رو، هر جامعه ای که در جنبش خود، استقلال و آزادی را هدف و روش می کند، هم به استبداد وابسته اخطار می کند که بنا بر تغيير رژيم دارد و هم خلائی را بوجود نمی آورد تا که قدرت خارجی آن را پر کند. قاعده بزرگی که تجربه می آموزد، اينست:
حضور خشونت آميز و بناچار تفوق و سلطه جويانه قدرت خارجی، سبب گسترش خشونت و بيرون رفتن مردم از صحنه و بر جاماندن استبداد وابسته در محتوای خود می شود.
۵.۴ - بدين قرار، رژيمهای ليبی و سوريه و يمن و بحرين (در بحرين،جنبش مردم با مداخله مستقيم قشون خارجی روبرو شد)، توانائی سرکوبی بيشتر از توانائی رژيمهای مصر و تونس ندارند. جز اين که در اين کشورها، اولا ˝ عوامل مساعد با جنبش همگانی، همه، وجود ندارند و عواملی هم که وجود دارند، به اندازه بايسته نيستند. از اين رو، خلاء هائی وجود دارند که آن را رژيم های سرکوبگر پر می کنند. باوجود اين، بروز جنبش، بنفسه، گويای فرسودگی رژيم ها هستند. پس جنبش ها پيروز می شوند اما زمان تحول طولانی می شود و سمت و سوی آن را بود يا نبود مجموعه عاملها تعيين می کند. بديهی است موفقيت جنبش در ايران و مصر، اثر تعيين کننده ای بر سمت يابی تحول جامعه های در جنبش و نيز در برخاستن مردم کشورهای ديگر، خواهد داشت. در حقيقت،
۵.۵ – در جامعه شناسی و در اقتصاد، از اثری بحث می شود که به آن «اثر برانگيختن به همانندی جستن» گويند. اثر انقلاب صنعتی انگلستان و انقلاب فرانسه و استقراررژيم لنينی در روسيه اثر برانگيختن به همانندی جستن بوده اند. اثر انقلاب ايران، اثر برانگيختن به همانندی در روش بوده است. هدف اصلی را که استقرار ولايت جمهور مردم بود، ولايت فقيه، از چشمها پوشاند.
بنا بر اين، موفقيت جنبشها در ايران و مصر، در متحقق کردن هدفی که ولايت جمهور مردم است، اثر برانگيختن به همانندی جستن بسيار قوی، دست کم، بر حوزه بزرگ کشورهای مسلمان خواهد داشت. بديهی است اندازه همانندی – که بسا درهمانندی در صورت خلاصه می شود – را چند و چون عاملهای بر شمرده در پاسخ به پرسش اول، معين می کنند.

❊ پاسخ به پرسش ششم:
۶ – پاسخ به پرسش ششم شما در پاسخ به پرسش های پيشين، بخصوص در پاسخ به پرسش پنجم آمده است. با وجود اين، يادآور می شوم که
۶.۱ – قدرت خارجی امکان عمل نمی يابد مگر به علت بوجود آمدن خلاء. اما خلاء را همواره قدرت پر می کند. پس شکل و محتوای مداخله خارجی، نظامی و خشونت آميز می شود. اگر هيچگاه جز اين نشده است، زيرا ممکن نبوده است. باوجود اين، شکل ديگری از مداخله قدرت خارجی، در جهت کاستن از توان سرکوب گری رژيم وجود دارد. در حقيقت، رژيمهای استبدادی مستقل وجود خارجی ندارند. هر استبدادی به ضرورت وابسته است. پس مداخله مؤثر قطع وابستگی است. اين روش، در افريقای جنوبی بکار رفت و موفقيت آميز نيز بود. در چند نوبت، کارهائی را بر شمرده ام که دولتهای خارجی می توانند در کاستن از توان سرکوب گری رژيمهای استبدادی، انجام دهند. در اين فرصت، فهرستی از کارها را باز می آورم:

• در قلمرو سياسی و نظامی:
۱ – پس گرفتن شناسائی از دولتهای سرکوب گر. دست کم، فروکاستن آن تا حد روابط کنسولی،
۲ – خودداری از شناسائی گروه های مخالف رژيمهای سرکوبگر و حمايت سياسی و مالی و تبليغاتی کردن از آنها بدين خاطر که ناقض استقلال از جمله در معنای حق حاکميت ملتی تحت ستم رژيم سرکوبگر و عامل بيرون رفتن جامعه از صحنه، بنا بر اين، ناممکن گشتن جنبش همگانی است. ناممکن شدن اتحاد گروههای سياسی و قطع رابطه گروه يا گروههای تحت حمايت با جامعه ملی و ادامه محروميت جامعه از دموکراسی از نتايج قهری اين گونه حمايت ها هستند.
۳ – حمايت از بخشی از رژيم در برابر بخشی ديگر (در مورد ايران، غرب سه دهه است اين روش را داشته و بدين روش، نقش ضد جنبش را بازی کرده است. همين روش را در تونس و مصر دارد بکار می برد. در ليبی، اين روش را در شکل جنگ با رژيم قذافی انجام می دهد و خوب می داند که جداشدگان از آن، نيز، با دموکراسی بيگانه اند)،
۴ – خودداری از حمله نظامی و حتی تهديد به حمله نظامی و اطمينان دادن به مردم کشورهای تحت سرکوب رژيم استبدادی که حمله نظامی به عمل نخواهد آمد،
۵ – خودداری از حمايت سياسی و نظامی و مالی و تبليغاتی از گروه های مسلح و به استخدام خود در نياوردن آنها،
۶ – رفتار بدون تبعيض با همه استبدادها، به سخن ديگر، چشم پوشيدن از دوستی استبدادهای دست نشانده و حافظ «منافع»،
۷ – خودداری از فروش اسلحه، به خصوص اسلحه ای که در سرکوب جنبش مردم کاربرد دارند،

• در قلمرو حقوق انسان و وسائل ارتباط جمعی:
۸ – پايان دادن به روش کنونی که استفاده از حقوق انسان برای امتياز گرفتن از دولت سرکوب گر است و تقدم بخشيدن و بلکه تنظيم رابطه با دولت سرکوبگر بروفق حقوق انسان و امکان عمل ايجاد کردن برای سازمان ملل و سازمانهای مدافع حقوق بشر در حمايت از اين حقوق در کشورهائی که نقض می شوند،
۹ – تهيه فهرست متجاوزان به حقوق انسان و در اختيار دادگاه جنائی بين المللی و کشورهای مختلف قرار دادن آن،
۱۰ - رفتار بدون تبعيض با دولتهای متجاوز به حقوق انسان (اسرائيل و رژيم سعودی و...)
۱۱ – رفتار مشابه با گروههای مخالف اينگونه رژيمها وقتی دست به ترور اخلاقی می زنند و به حقوق انسانی اعضای خود و غير آنها تجاوز می کنند.
۱۲ – وسائل ارتباط جمعی که در حال حاضر وسيله پيشبرد هدفهای قدرتهای خارجی هستند و روش طرفدارانه دارند، می بايد بی طرف شوند، يعنی به خدمت جريان آزاد انديشه ها و اطلاعات در آيند،
۱۳ – تبليغ اصول راهنمای و فرهنگ مردم سالاری و حقوق انسان، به خصوص از قلم نيانداختن اصل استقلال (در حال حاضر، در کار بی ارزش کردن اين اصل هستند. با آن که، بدون آن، انسان و جامعه آزادی نمی جويند و رشد نمی کند)،
۱۴ – شناختن حق هر جامعه به داشتن فرهنگ و خلق آن و دست شستن از سلطه فرهنگی و تبليغ فرهنگ استقلال و آزادی،
۱۵ – حساس کردن و برانگيختن افکار عمومی جهانی کاری است برعهده جنبش کنندگان. باوجود اين، رفتار تبعيض آميز وسائل ارتباط جمعی، عامل ضد جنبش می شود (اثر سکوت در باره عربستان و بحرين و کم تر پرداختن به جنبش مردم در سوريه و يمن)، افزون براين که تبعيض در شرکت کنندگان در جنبش در کشورهای ديگر هم، اثر بازدارنده خود را برجا می گذارد،
۱۶ – پرداختن مدعيان «حق مداخله» به خود: اين واقعيت که رعايت نشدن حقوق انسان و گسترش فسادهای سياسی و مالی و اجتماعی و بسط ضد فرهنگ قدرت، از جاذبه دموکراسی های غرب کاسته است، بيش از آن عيان است که نياز به شرح و بسط داشته باشد. بانيان دموکراسی فراوان از فسادپذيری آن نوشته و روشهای فساد زدائی را پيشنهاد کرده اند. اما اشتغال بيش از اندازه به خورد و برد منابع و سرمايه و استعدادها و... جهان ، آنها را نسبت به سلامت دموکراسی ها، لاقيد کرده است. در نتيجه، اثر برانيگختن ديگران به همانندی جستن با دموکراسی، بسيار ضعيف شده است.

• در قلمرو اقتصاد:
۱۷ – ممنوع کردن دادن قرضه به دولتهای سرکوبگر. بردولتها است که خود و بانکها و شرکتها را از اين کار بازدارند،
۱۸ – ممنوع کردن بانکها و شرکتها از اداره پول و دارائی های سران و مأموران دولتهای سرکوبگر،
۱۹ – شناسائی دارائی های موجود آنها و محلهای بکار افتادن آنها و به حساب ملتهای گرفتار رژيم های سرکوبگر گذاشتن آنها،
۲۰ – موظف کردن بانکها و شرکتها به شفاف کردن معاملات خود با کشورهای تحت اداره استبداد، هم بقصد جلوگيری از رانت خواری و هم به قصد جلوگيری از پوشش دادن به خريدهای نظامی. اسلحه ای که بکار سرکوب می آيند، از در دسترس ترين سلاحها هستند،
۲۱ – شفاف کردن بهای کلاهائی که در اين گونه کشورها مصرف همگانی دارند، هم بقصد جلوگيری از رانت خواری و هم بخاطر فروش هرچه ارزانتر آنها به اينگونه کشورها،
۲۲ – مبارزه بين المللی با قاچاق، بخصوص قاچاق مواد مخدر که يکی از منابع مهم درآمد برای رژيمهای سرکوبگر و سران و مأموران سرکوبگر است. اين مبارزه، بسود تمامی انسانيت است،
۲۳ – رژيمهای استبدادی در بودجه خود از جامعه های تحت استبداد مستقل هستند. اين استقلال را از تک محصولی بودن اقتصاد آنها دارند (نفت و گاز در کشورهای نفت خيز و اين و يا آن ماده اوليه و يا محصول در کشورهای ديگر). از اين رو، شفاف کردن خريد و فروش اين نوع فرآورده ها و جلوگيری از فروش های محرمانه و قاچاق آنها، از توانائی آنها و نيز از ميزان رانت خواری سران و مأموران سرکوب، بسيار می کاهد (به ياد می آورد فروش نفت غير مجاز توسط رژيم صدام و نيز رژيم ايران را)،

• در قلمرو دانش و فن و استعدادها:
۲۴ – در حال حاضر، وجود استبدادهای سرکوبگر عامل گريز استعدادها از کشورها هستند. صندوق بين المللی پول، براينست که از ايران، سالانه ۱۵۰ هزار استعداد مهاجرت می کنند و آن را معادل خروج ۵۵ ميليارد دلار از ايران می داند. غير از اين که ارزش استعدادها، وقتی در خدمت رشد جامعه قرار می گيرند، به پول، برآوردکردنی نيست، خروج آنها از کشور، رژيم استبدادی را از فشار عظيمی می رهد. بخصوص که اين استعدادها در کشورهای ميزبان به نيروی محرکه ای در خدمت جنبش تبديل نمی شوند.
از اين رو، تأسيس بانک دانش و فن در سطح جهان يک ضرورت است. اين بانک به مردم کشورهائی که برای بازيافت استقلال و آزادی، بنا بر اين، منزلت شهروندی، نويد می دهد که می توانند، در رشد، از تمامی استعدادها و دانش و فن سود جويند. بدين سان، به جای آنکه، چون عراق، کشورها به شرکتهای امريکائی و انگليسی و کمی هم اروپائی تحويل داده شود، دولت مردم سالار، از استعدادهای خويش و از بانک دانش و فن که تأسيسی بين المللی خواهد بود، بهرمند خواهد شد. از ياد نبريم که اطمينان از آينده، يکی از عواملی است که جنبش همگانی پيروز بدان نياز دارد.
۲۵ – امکانات قانونی بوجود آوردن برای شرکت اتباع کشوری که در جنبش است، برای فعاليتهای سياسی غير خشونت آميز، در عين خودداری از خريدن و به خدمت منافع خود در آوردن آنها.
می دانيم که غرب يکچند از اين تدبيرها را با اين و آن کشور، نه در رابطه با دموکراسی و جنبش برای دموکراسی که بخاطر منافع خود، بکار می برد. اما چون منافع قدرتها نايکسان و بسا متضاد هستند، اثر گذاری تدبيرهائی که بکار می روند، ناچيز است. در ليبی، غرب از محدوده قطعنامه مصوب، بيرون رفت. جنبش همگانی را با مبارزه مسلحانه ای جانشين کرد که جداشدگان از رژيم قذافی آن را رهبری می کنند. نتيجه اينست که مردم از صحنه بيرون رفته اند و کشور گرفتار جنگ داخلی و نيز خارجی است (حمله های هوائی ناتو).
۶.۲ – مراجعه به قدرت خارجی، اعتراف به ناتوانی است. اما ناتوانی را قوای مسلح خارجی و نيز پول و اسلحه دادن آنها به گروه های مسلح، به توانائی بدل نمی کند. ناتوانی را با شناسائی ضعفها و رفع آنها و با شناختن کم و کسر عاملها و رفع آنها ، می توان به توانائی بدل کرد.
بدين قرار، به جای مراجعه به قدرت خارجی، به مردم کشور و نيز به تمامی کارکنان، از لشگری و کشوری، است که می بايد روی آورد: به مردم است که می بايد ناتوانی ها را شناساند و روش گذار از ناتوانی به توانائی را پيشنهاد کرد. برای اداريان و نظاميان است که می بايد حال و آينده کشور را باوجود ادامه حيات رژيم استبدادی، تشريح کرد. به آنها است که می بايد حالی کرد در جامعه ای مستقل و آزاد و در رشد، آنها بکار رشد بر ميزان عدالت اجتماعی می آيند و کرامت و حقوق و شرفی را می جويند که در استبداد نمی يابند. بدين سان، هر اندازه توانائی ها بيشتر و آينده اطمينان کردنی تر، ميل جامعه به جنبش بيشتر و توان رژيم در سرکوب کمتر می شود.
غرب غافل است که نيازکشورهای ما جانشين کردن ديناميکهای سلطه، با ديناميک استقلال و آزادی است. اين جانشينی است که جنبش همگانی و پيروزی آن را در تمامی مراحل، تضمين می کند.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016