گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
7 آذر» زنان مراکش و پيروزی اسلاميستها: برندهاند يا بازنده؟ شکوه ميرزادگی30 آبان» برهنگی: پورنوگرافی يا آزادیخواهی، شکوه ميرزادگی 23 آبان» آيا جنگی در راه است؟ جنگ، زنان، و جمهوری اسلامی، شکوه ميرزادگی 16 آبان» توطئه جديدی عليه ميراث فرهنگی ايران، شکوه ميرزادگی 9 آبان» جايزه بهترين خبرنگار در بزرگترين زندان خبرنگاران جهان، شکوه ميرزادگی
بخوانید!
9 بهمن » جزییات بیشتری از جلسه شورایعالی امنیت ملی برای بررسی دلایل درگذشت آیتالله هاشمی
9 بهمن » چه کسی دستور پلمپ دفاتر مشاوران آیتالله هاشمی رفسنجانی را صادر کرد؟
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! ۱۶ آذر و جوانی که هميشه حق با اوست! شکوه ميرزادگیبهراستی کدام "دانشجويی" در قرن بيست و يکم میتواند نقش "مهاجمی" بیاراده را برای نمايشهای حکومتی بازی کند که ۳۲ سال است با هر نوع علم و دانشی امروزين مقابله کرده است، انقلاب فرهنگیاش انقلاب بیفرهنگی بوده است، و هدف اصلی تيرهای زهرآگين ديکتاتوریاش زنان و جوانان و مردم رنجديده و محروم هستند؟ کدام "دانشجويی" است که از روشنايی دانش بگريزد و به سياهی و پوسيدگی عقبماندگی بپيوندد؟تقديم به دانشجويان راستين سرزمينم دانشجو و ارزش اجتماعی او يکی از پر معنا ترين سخنانی که در عمرم شنيده ام اين گفته ی برتراند راسل است که: «هميشه حق با جوان است». راسل در پيری خود به اين حقيقت زيبا رسيده بود؛ حقيقتی که بيشتر افراد، به خصوص در پيری، نمی توانند آن را ببينند و يا بر آن گواهی دهند. اين سخن البته نه به معنای بی حرمتی و نديدن حق کسانی است که جوان نيستند، و نه بی توجهی به تجربه های گرانقدری که پيرهای خردمند با خود دارند؛ تجربه هايی که در پيشرفته ترين سرزمين ها نيز مردمان از آن ها بهره می گيرند و به همين خاطر اين سرزمين ها، در همه ی رشته ها، از سياست گرفته تا هنر، تخصص ناشی از تجربه را ارزشی گاه بالاتر از تخصصی برگرفته از صرفا دانش می دانند. اما جوان، برخلاف پير، نبض تپنده ی هر جامعه ای است، آينه ی روشن فردايی است که پير ممکن است شانس ديدارش را نداشته باشد. اين اوست که هميشه در ميان توفان حوادث ايستاده و نه تنها ترس و محافظه کاری ها دست و پايش را نبسته، بلکه خوی جستجوگرش به او اجازه توقف نيز نمی دهد. اين اوست که در ميانه ی ميدان های خطر و شادمانی می رزمد و می رقصد. اما آن جوانی که راسل او را صاحب حقی هميشگی دانسته، جوانی است که علاوه بر همه ی اين ها موتور حرکت حق طلبی زمانه اش نيز هست. او نه تنها در سرزمينی که در آن زاده شده و زندگی می کند، بلکه گاه برای سياره ای که در آن نفس می کشد، نقشی هشدار دهنده و بيدار کننده دارد. بيهوده نيست که اين جوان است که هميشه در خط مقدم اعتراض به تبعيض، بی عدالتی و آزادی کشی در هر گوشه از جهان ايستاده است و برای مردمانی فرياد حق طلبی می کشد که لزوماً با آن ها نه زبانی مشترک دارد، نه فرهنگ مشترک و نه حتی جغرافيايی مشترک. چنين جوانی معمولاً و بيشتر سر از دانشگاه ها به در می آورد؛ آنجا که مکانی ساده برای کشف ها و آشنايی با ناشناخته هايی است که در بيرون از آن به سختی بايد به آن ها رسيد. او، اگر هوشيار باشد، به زودی می آموزد که اولين قدم برای کشف و شناخت هر پديده ای شجاعت پوشيدن لباسی است که رنگ تبعيض نداشته باشد، لباسی از نوآوری و تمدن که به او چهره ای از آفتاب ببخشد، چهره ای که هر تاريکی و ديکتاتوری از آن به شدت می ترسد. اما، در عين حال، بودن در دانشگاه به تنهايی نمی تواند به هر کسی چنين چهره ای را ببخشد به خصوص که در سرزمين های ديکتاتور زده هميشه بدل سازی برای هر آن چه که ارزشمند و شريف است به شدت رواج دارد. يکی از مشخصات بارز حکومت اسلامی، از ابتدای سلطه اش بر ايران، دور شدن از اصل مفاهيم شناخته شده و ساختن نوع بدلی آن بوده است. در اين سی و دو سال، بسياری از مفاهيم نيک و انسانی که در فرهنگ جهانی جاافتاده و قابل تعريف هستند حذف و ناپيدا شده و به جايش، و با همان نام، با پسوندی اسلامی، بدل آن ساخته شده و از آن در جهت اعمال زشت و غير انسانی گردانندگان اين نظام انسان ستيز مورد انواع سوء استفاده قرار گرفته است. اين عمل، علاوه بر بدآموزی ها به نوجوان ها و افراد کم دانشی که درک و شناختی از مفاهيم شناخته شده علمی ندارند، ادراکاتی قلابی و بدلی را نيز در جامعه جا می اندازد. آماج اين بدل سازی بسيار گوناگون است. از آن جمله اند: دموکراسی، حقوق بشر، برابری زنان، عدالت، قضاوت، و امثالهم که اکنون با يک پسوند اسلامی در فضای ايران مورد سوء استفاده قرار گرفته اند و، اين مفاهيم بدل سازی شده، در انواع و اقسام موسسات و نشريه ها و رسانه ها مورد بحث و تجزيه و تحليل «متفکرين اسلام شناس»شان قرار می گيرد؛ تحليل هايی که همه بر نام های جامعه شناسان و متفکرين غربی تکيه داده اند اما سخنان آن ها را وارونه تحويل مخاطبين می دهند. عده ای از اين «اسلام شناسان» هم، به عنوان متخصصين در زمينه ی اين نام های بدلی به کشورهای مختلف جهان فرستاده شده و از جيب مردم ايران در دانشگاه های کشورهای مختلف و در بخش هايی که پس از انقلاب به مرور از مراکز ايرانشناسی به اسلام شناسی تبديل شده اند، به تدريس و تبليغ اين «غلط ها» مشغولند. به خصوص اين روزها می بينيم که، پس از سی و دو سال، از دل اين مفاهيم بدلی بحث های حيرت انگيزی بيرون می آيد که گاه بر زبان حتی مخالفين حکومت اسلامی جاری می شود، بی آن که بحث کننده بداند که اين درک را از کجا گرفته و چه چيزهايی را عليه خود و جامعه اش، و به نفع حکومت اسلامی تبليغ می کند. و يکی از اين بدل سازی ها، که به نظر من مهمترين دست آورد کارخانه ی بدل سازی حکومت اسلامی است و به نفع اعمال و رفتار حکومت اسلامی مورد استفاده قرار می گيرد، احتراع دانشجويان بدلی است. همانطور که گفته شد دانشجو صدای زنده و حق طلب هر جامعه ای است و طبيعی است که هر چه جامعه بيشتر گرفتار رنج و ديکتاتوری باشد اين صدا بلندتر و عميق تر و البته برای ديکتاتور ترسناک تر است. زيرا علاوه بر اين که مردمان جهان، با هر نوع شيوه ی حکومتی و هر ساختار اجتماعی که داشته باشند، دانشجويان را جزو مردمان با فرهنگ تر جامعه می دانند، به خاطر تن و جان جوان شان، نسبت به آن ها عاطفه و حساسيت بيشتری نيز دارند. و طبيعی است که به حرکت ها و اعتراض های آن ها توجه بيشتر نشان می دهند. حکومت اسلامی، از آنجا که يکی از خواست هايش توسعه ی اسلام سياسی است، و به عناوين مختلف در توجه گرفتن مردمان کشورهای جهان، و به خصوص کشورهای اسلامی، می کوشد و، همانطور که گفته شد، يکی از مهم ترين کارهايش ساختن دانشجوی بدلی است. حکومت، در بيشتر دانشگاه های ايران، تعدادی دانشجوی قلابی دارد که بدون کنکور، و بی هيچ ضابطه ی آموزشی و دانشگاهی، وارد دانشگاه شده و ضمن اجرای جاسوسی برای حکومت، هر گاه که لازم باشد نقش «دانشجويان مترقی ايران» را نيز بروی صحنه می آورند. شايد خيلی از بدل هايی که حکومت اسلامی ساخته به راحتی قابل تشخيص از اصل شان نباشند؛ مثل هزاران «مردم هميشه در صحنه» ای که هر چند گاه يکبار سر و کله شان پديدار می شود و فرياد مرگ بر و زنده باد شان در خيابان ها می پيچد. به خصوص که پس از جنبش آزادی خواهانه ی مردم ايران، حکومت عده ای از زن ها و مردها را با سر و ريخت و لباس هايی (نه چندان اسلامی) به ميان ملت بدلی می فرستد تا بدلی ها طبيعی جلوه کنند. اما شناخت دانشجويان بدلی از اصلی بسيار ساده است. مثلاً، در جريان اخير حمله به سفارت انگليس، اين دانشجويان بدلی به راحتی به وسيله همه ی مردمان داخل و خارج از ايران شناخته شدند. يعنی، با اين که حتی بيانيه ی آن ها با جملاتی رد گم کن شروع می شد که: « اقدام انقلابی دانشجويان ايرانی در تسخير لانه جاسوسی و قطع يد ايادی شيطان از خاک پاک کشورمان، آرزوی چندين و چند ساله ملت بزرگ ايران بود»، اما شناختن آن ها به آسانی ممکن می نمود. اين بدلی های ناآگاه، که خود به نوعی از قربانيان اين حکومت هستند، حتی اين اندازه درک و دانش ندارند که بيانيه ی دانشجو، آن هم دانشجويی ايرانی با «قاصم الجبارين» شروع نمی شود. و حکومت اين اندازه درک و فهم ندارد که خبرهای يکسانی را که به رسانه های دولتی خودش می دهد برای اين بدلی ها از عناوينی چون «دانشجويان حامی جمهوری اسلامی» يا «دانشجويان بسيجی» و امثال اين ها را استفاده نکند. زيرا اين روشن است که هيچ دانشجوی راستينی نمی تواند که مدافع و حامی حکومتی بيدادگر، و آزادی ستيز و انسان کش باشد! به راستی کدام «دانش جويی» در قرن بيست و يکم می تواند نقش «مهاجمی» بی اراده را برای نمايش های حکومتی بازی کند که سی و دو سال است با هر نوع علم و دانشی امروزين مقابله کرده است، انقلاب فرهنگی اش انقلاب بی فرهنگی بوده است، و هدف اصلی تيرهای زهرآگين ديکتاتوری اش زنان و جوانان و مردم رنج ديده و محروم هستند؟ کدام «دانش جويی» است که از روشنايی دانش بگريزد و به سياهی و پوسيدگی عقب ماندگی بپيوندد؟ به نظر من يکی از اتفاقات مهمی که اين روزها، و در آستانه شانزدهم آذر، برای مردم ايران و به خصوص نسل جوان افتاده همين ماجرای حمله به سفارت انگليس است؛ حمله ای که به نام «دانشجويان ايران» و به وسيله ی «دانشجويان بدلی حکومت اسلامی» اتفاق افتاده است. من، در اين يادداشت کوتاه، کاری به ماهيت سياست دولت انگليس و يا کشورهای ديگر در ارتباط با منافع ملی خودمان ندارم؛ اما اهميت اين اتفاق از آنجاست که اين بار مردمان جهان نيز با روش بدلی سازی حکومت اسلامی آشنا شده اند. در واقع، شايد اگر جنبش آزادی خواهانه ی سال ۸۸ اتفاق نيفتاده بود و جهانيان با چهره ی زيبای جوانان حق طلب و متمدن و تکيه داده بر حقوق بشر ايران آشنا نبودند، در اين مورد باورشان می شد که جوانانی که ريختند، و آتش زدند، و ويران کردند مشتی نمونه ی خرواری از جوانان ما هستند. اما اکنون تقريباً نشريه ای نيست که از اين ويرانگران به عنوان حاميان حکومت اسلامی نام نبرد. و چنين است که حتی جوانان و دانشجويان پيشرو اين سرزمين ها کلامی در حمايت اين بدلی ها نمی گويند. اين حادثه برای جوان يا دانشجوی راستين سرزمين ما نيز اهميت دارد زيرا می تواند به خود ببالد که جهان امروز، تنها حق را به جوانی می دهد که در جايگاه واقعی و روشن خويش، که همان اعتراض به بيداد و تبعيض و آزادی کشی است، ايستاده باشد. Copyright: gooya.com 2016
|