چهارشنبه 12 بهمن 1390   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

بديل سرمايه‌داری (بخش ششم)، احمد فعال

احمد فعال
پيوستار (طيف) گسترده‌ای از مدافعين و منتقدين نظام سرمايه‌داری وجود دارد. از چپ راديکال و بنيادگرا تا راست افراطی بنيادگرا. در تکثر جريان‌های فکری پيوستار، هر اندازه از منتهی عليه پيوستار به سمت مرکز گرايش پيدا می‌کنيم، فقد انديشه راهنما قوت و حدّت بيشتری به خود می‌گيرد. تنها در دو سر پيوستار است که با دو نگره کاپيتاليزم و ديکتاتوری پرولتاريا، انديشه‌های راهنمايی در خور بنيادگرايی مواجه هستيم

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


با اعلام مرگ روايت‌های بزرگ،‌‌‌‌ کدام بديل بجا مانده است؟
نظريه‌ها و قوانين برای حل مسائل و مشکلاتی به وجود می‌آيند که پيشاروی ذهن و زندگی بشر قرار می‌گيرند. بسياری از نظريه‌ها و قوانين وجود دارند که نه تنها مسئله و مشکلی از ذهن و زندگی بشر حل نمی‌کنند، بلکه مسئله بر مسئله و مشکل بر مشکل می‌آفرينند. بعضی از نظريه‌ها و قوانين ناظر به حل مسائل و مشکلات جزئی هستند و بعضی ديگر شمول بيشتری از مسائل و مشکلات را در بر می‌گيرند. با اين وجود ذهن جستجوگر بشر از ابتدای فلسفيدن در مسائل، در پی وضع نظريه‌ها و قوانينی بوده و هست که به مثابه راه‌حل نهايی، پيشاروی مسائل و مشکلات ذهن و زندگی انسان گشوده شوند. برآمدن مکاتب بزرگ و نحله‌های فکری و يا آنچه که امروز به عنوان روايت‌های بزرگ (قول فرانسوا ليوتار) ياد می‌شود، همه با هدف دست يافتن به راه‌حل‌های نهايی بوده است. اعلام مرگ روايت‌های بزرگ، جز اعلام اين حقيقت که هيچ راه‌حل نهايی‌ای وجود ندارد، نيست. راه‌حل‌ها همه جزئی، مقطعی، نسبی و گذرا هستند. راه‌حل‌هايی که ناظر به امور فراگير هستند، تنها به يمن متمرکز کردن قدرت و هزينه کردن بقيت جامعه، راه‌حل نشان داده می‌شوند. اما آن هنگام که بقيت جامعه هزينه راه‌حل گرديد، تنها قدرتی متمرکز و ديوانسالار باقی می‌ماند که خود به مشکل بزرگ و مصيبتی بزرگ بدل می‌شود.
بحث توسعه و پيشرفت مانند بسيار از مفاهيم جديد از غرب آغاز شد. ايده پيشرفت آغاز ورود روشنفکران به روايت‌های بزرگ بود. اين بحث توسط اقتصاددانان مطرح نشد. با وجود اينکه بحث توسعه و پيشرفت يک سر در سودای اقتصاد دارد، اما بحثی نبود که در حوزه اقتصاد مطرح شود. چه آنکه مسئله اقتصاددانان پيشرفت و توسعه نيست، توجه و نگرانی آنها متوجه تنظيم بازار است. از همان آغاز، بحث توسعه توسط روشنفکران مطرح شد. روشنفکران و فيلسوفان اجتماعی چون اسپنسر، اگوست کنت، هگل و مارکس، پيشگامان نظريه پيشرفت و توسعه بودند. آنچه امروز به عنوان مدرنيزاسيون يا جريان مدرن کردن زندگی اجتماعی وجود دارد و آنچه که پاره‌ای از روشنفکران از مدرنيته يا جريان نوکردن و تغيير بنيادهای انديشه می‌نامند، همه برآمده از ايده پيشرفت هستند. در ايران هم در عصر مشروطيت روشنفکرانی چون، ملکم خان، قائم مقام فراهانی، تقی زاده، ميرزاحسين سپهسالار، ميرزا آقاخان کرمانی و... پيشگامان اين بحث بودند. بحث توسعه و پيشرفت يکی از مهمترين دريچه‌هايی بود که روشنفکران و به تبع آن فلاسفه اجتماعی، به جامعه از اين ديد می‌نگريستند که ايده‌هايی در پاسخ به راه‌حل نهايی انديشيده شود. اينکه راه‌حل نهايی وجود دارد و يا طرح آن برخلاف نظريه‌های علمی است، کوشش بشر برای يافتن راه‌حل نهايی ادامه دارد.
پيش از موفقيت جهان غرب در توسعه اقتصادی، نزد بسياری از فلاسفه اجتماعی اين ايده وجود داشت که تاريخ تکامل غرب فرجام تاريخ تکامل بشريت است. فهرست سخنان انديشه‌ورزانی چون هگل در فلسفه تاريخ، اگوست کنت در جامعه شناختی و اسپنسر در فلسفه اجتماعی در نيمه‌های قرن نوزدهم ثبت شده‌اند. در قرن بيستم نظام سرمايه‌داری و جريان توليد کالايی، بازارهای جهان را درنورديد و تنها يک بديل پيشاروی خود می‌يافت که به لحاظ اقتصادی به شدت ناتوان‌تر از او، و به لحاظ سياسی به شدت تواناتر از او نشان می‌داد. اما طی همين قرن، نظام سرمايه‌داری از بيان تنها بديل نجات جامعه از فقر و عقب‌ماندگی و ايجاد تمدنی برتر بازنماند. در حالی که انديشه‌ورزان بورژوازی در آکادمی‌ها از جزئی کردن و تکه تکه کردن علم (پارتيکولاريزم) و بی‌طرفی علم ياد می‌کردند، استراتژيست‌های سياسی و فرهنگی بورِژوازی با طرح ايده فرهنگ والا، يک يک ايده‌های برآمده از دموکراسی ليبرال را جهانشمول و راه‌حل نهايی بشريت می‌شمردند.
جريان مدرنيزاسيون و مدرنيته تا بيش از دهه‌های اخير اغلب توسط روشنفکران و فرهيختگان تعقيب می‌شد. به همين دليل بود که ايده پيشرفت از همان آغاز دغدغه انديشه روشنفکران قرار داشت. تصور عمومی و حوزه‌های تخصصی بر آن بود که موتور محرکه سرمايه‌داری بدون هيچ مانعی جهان را در می‌نوردد، فقر و بيکاری و بيماری را از ميان می‌برد، طبيعت را در کرانه‌های ناپيدا در سود بشريت تسخير می‌کند و تسری روايت پيشرفت در روايت توسعه، پهنای فراختری از زندگی بشر را تحت تأثير قرار می‌دهد. اما نخستين بحران در سال ۱۹۲۹ چنان بود که ايده پيشرفت از ايده توسعه تفکيک شد، و ديری نپاييد که پندار ايده پيشرفت به شدت مورد ترديد قرار گرفت. انديشه‌گران دريافتند که توسعه کشورها به معنای پيشرفت آنها نيست. چه آنکه شاخص‌های توسعه با شاخص‌های پيشرفت متفاوت هستند. در سال ۱۹۵۹ نورمن او.بروان با الهام از روانکاوی، جريان پيشرفت را نوعی کابوس تفسير کرد و در سال ۱۹۷۳ برنارد جيمز متخصص مردم شناختی در کتاب خود به نام "مرگ پيشرفت" می‌نويسد: «حسی از یأس و درماندگی در فضا موج می‌زند، حسی حاکی از آنکه انسان تحت فشار چنگک علم و تکنولوژی به درون عصری نو و خطرناک و مهلک رانده می‌شود.... [در اين عصر] در دوران‌های پوسيدگی و زوال غربی جامعه ما وضعيت کاملا روشن است. ما در سياره‌ای بيش از حد شلوغ و غارت شده زندگی می‌کنيم. حال بايد يا از غارت دست کشيم و يا نابود شويم۱».
از آن زمان که برنارد جيمز نغمه پايان پيشرفت را سر داد تا کنون، سرمايه‌داری نه تنها از غارت اين کره بيش از حد شلوغ دست نکشيد، بلکه با تخريب روزافزون طبيعت و افزودن بيش از حد آلودگی به بيش از حد شلوغی، تصويری دهشناک‌تر از محيط زيست آينده و انسان غارت شده بدست داده است. با گسترش سرمايه‌داری و توسعه بازار، جامعه‌ها تا حدی توسعه يافتند و تنها اثر آن کاهش بيماری‌ها بود، اما بيکاری و فقر همچنان دامنگير اين کشورهاست و همچنان مناسبات انسانی دستخوش انواع بحران‌ها و تبهگنی‌ها قرار دارد.
اعلام مرگ روايت‌های بزرگ، آزمون جدی‌ای برای مرگ سرمايه‌داری بود. زيرا نظام سرمايه‌داری به مثابه يک بديل، تنها زمانی می‌توانست به عنوان يک راه، و فراتر از آن به عنوان راه‌حل نهايی جهان تفسير شود، که با خود ايده پيشرفت را حمل می‌کرد. تا زمانی که هسته راهنمای آن در ايده دموکراسی ليبرال، می‌توانست بر فراز شموليت جهان فرود آيد. اعلام مرگ روايت‌های بزرگ آينده سرمايه‌داری را در هسته راهنمای خود به ترديد جدی واداشت، تا آنجا که ريچارد رورتی فيلسوف بورژوازی وقتی از فلسفه اميد سخن می‌گويد، و پراگماتيسم خود را در سامانه تنها بديل اميد ترسيم می‌کند، هم از مرگ الگوی آرمانشهر ليبرال جهانی ياد می‌کند و هم در سطور پايانی کتاب، همه رشته‌های خود را در بديل‌سازی اميد، يکسره پنبه می‌کند. ريچارد رورتی که از آغاز، فلسفه خود را فلسفه دموکراسی و فلسفه اميد به آينده می‌ناميد و فراتر از آن، از قول نواليس به نوعی خداانگاری آينده دست يافت و سرانجام در سراسر کتاب خود کوشش کرد تا فلسفه اميد را جانشين فلسفه‌های معرفت‌شناختی متداول بگرداند، در سطور پايانی کتاب، بطور يکجا فلسفه اميد را در نوميدی پيوند می‌دهد. رورتی به عنوان يک فيلسوف بورژوازی با آنکه نوعی حس همکاری ميان پراگماتيزم (فلسفه‌ای که او از آن دفاع می‌کند) و ليبراليزم شناسايی می‌کند، اما بنا به اينکه مرگ روايت‌های بزرگ را در فلسفه پراگماتيزم می‌گنجاند، الگوی آرمانی ليبرال جهانی را نيز همراه روايت‌های بزرگ ديگر دفن می‌کند. و در توجيه کار خود می‌نويسد «نه فايده‌انگاری و نه پراگماتيزم، تعهدی نسبت به ليبراليزم ايجاب نمی‌کنند۲». اما نااميدی رورتی تنها به دفن الگوی جهانی ليبراليزم محدود نمی‌شود، او در صفحات پايانی کتاب ايده دموکراسی و حتی خود پراگماتيزم را هم در نوميدی محض دفن می‌کند. برای اينجانب دقيقا روشن نيست که آيا ريچارد رورتی درحالی که در "خداانگاری آينده" و اميد به آينده، رشته فلسفه‌های معرفت‌شناختی را به زعم خود پنبه می‌کند، از تناقض‌گويی خود به اين روشنی آگاه است يا نه؟ او وقتی که از دلايل خود در تحقق‌ناپذيری آرمان جهانی ليبرال ياد می‌کند می‌نويسد: «تصور می‌کنم اينها سه دليل قابل قبول برای باور کردن اين باشند که آزادی دموکراتيک و تکثر‌گرايی فلسفی در صده آينده باقی نخواهد ماند. اگر از پيشگويان المپ بودم ، در ميان آدميان فانی، طی دوره صد ساله فقط خاطره‌ای رنگ باخته و شمار بسيار اندکی از مردم ممکن است از اتحاديه‌های کارگری آزادی، مطبوعات آزاد و انتخابات دموکراتيکی، چيزی بيش از استوارت ميل و جيمز ديويی شنيده باشند۳».
اين همه آن "خداآينده‌انگاری‌"ای بود که ريچارد رورتی را اينچنين واداشت تا تصويری کاملا سياه از آينده ارائه دهد. اما از فيلسوفان بورژوازی که بگذريم در ميان سياست‌ورزان و اقتصاددانان بورژوازی آرمان ليبرال جهانی هنوز اميدهای فراوان وجود دارد. به خصوص با شکست سوسياليزم در بلوک شرق، ايده راه‌حل نهايی از سوی دموکراسی ليبرال‌ها قدرت بيشتری گرفت. از آغاز نيمه‌های دهه ۹۰ ديگر هيچ مانعی وجود نداشت تا بورژوازی ايده‌های خود را بر کرسی راه‌حل نهايی ننشاند. تنها برآمدن اسلام سياسی بود که گاه با ايده مبارزه‌جويی و گاه با ايده‌ستيزه‌جويی خود را به مثابه راه‌حل نهايی در برابر بورژوازی نشاند. ايده اسلام سياسی در غرب مخاطب نداشت. اما وجود مهاجران محروم و تبعيض ديده‌ای که به غرب پناهنده شده بودند، بيم و ترس را تا پشت درب خانه‌های بورژوازی راه داد. بورژوازی برای اين دسته از مهاجران نيز راه‌حل انديشيده بود. برون‌افکنی ترس از راه ترس از بنيادگرايی، يکی از اين راه‌حل‌ها بود. راه‌حل ديگر، بنا بر آنچه انيستيتو امريکن اينترپرايز تدارک ديده بود، به کام نشاندن بنيادگرايی در پاره‌ای از کشورهای مسلمان نشين بود. رابرت دريفوس در مقاله خود نشان می‌دهد که دولت آمريکا خيلی هم با بنيادگرايی مشکل نداشت و ندارد۴. او از قول راول مارک گرشت يک افسر سابق CIA آمريکا و مدافع سرسخت حمله نظامی به عراق نقل می‌کند که چگونه وی به همراه نئوکان‌ها، طرفدار روی کار آمدن جريان راست افراطی در کشورهای مسلمان نشين بودند. و به قول فريد زکريا : «الگوی ايران بسياری را به اين فکر انداخته است که شايد اسلامگرايان بايد در ساير کشورهای خاورميانه هم بر سر کار آيند تا بی‌اعتبار شوند۵». از اين نظر، اسلام سياسی با کاميابی در تصرف درآوردن قدرت، تجربه ناکامی در اداره جامعه پشت سر می‌گذارد که در سود بديل بورژوازی است. بدين سياق بود که ايده اسلام سياسی می‌توانست خود خويشتن را در يک ديالکتيک کاميابی و ناکامی و در باطلاق خشونت و عقب ماندگی دفن کند. دو طرح ترس از اسلام از يک سو برای مردمان سرزمين خود، و کاميابی بنيادگرايی در تصرف کشورهای مسلمان و ناکامی در حراست از حقوق جامعه خويش از سوی ديگر، کوششی برای بی‌رقيب کردن ايده‌های سراسری بورژوازی شمارده می‌شدند.
در حالی که طرفداران بورژوازی برخلاف فيلسوفان خود کماکان از راه‌حل نهايی ياد می‌کنند، ادگار مورن متفکر کهنسال فرانسوی معتقد است که «غرب در بحران، خود را بمثابه راه‌حل صادر می‌کند. اما، در طول زمان، بحران است که صادر می‌کند و بحران است که به غرب باز می‌گردد. بدبختانه، بحران رشد و بحران جهانی شدن و بحران غربی شدن به چشم سياستمدارها نمی‌آيند. اينها سياست را در خدمت اقتصاد‌گرايان نهاده‌اند و همچنان بر اين نظرند که رشد اقتصادی راه‌حل تمامی مسائل اجتماعی است۶».
وقتی ايده پيشرفت و روايت‌هايی بزرگ، چون آرمان جهانی ليبراليزم به شکست منتهی می‌شوند، اکنون اين مسئله باقی می‌ماند که ايده جهانی‌سازی در کدام فضای باقی مانده جهان و در کدام سپهر باقی مانده زندگی برقرار می‌شود؟ چه چيزی برای جهانی‌سازی باقی می‌ماند؟ وقتی به قول مارشال برمن و او از قول مارکس "هر آنچه سخت و تغيير ناپذير است سرانجام دود می‌شود و به آسمان می‌رود"، زمين عرصه کدام ايده‌ای است که بورژوازی را اينچنين سرسخت نشان می‌دهد؟ ظاهراً سياست‌ورزان واقتصادانان بورژوازی عرصه‌ای جز بازار نمی‌شناسند. ظاهراً آنها اين قول مارکس را پذيرفته‌اند که هر چيزِ سخت، سرانجام دود می‌شود و به آسمان می‌رود. اما ايده بازار هنوز در ذهن طرفداران خود سرسخت نشان می‌دهد. اين هسته سخت و استوار چيزی جز نظام بازار نيست. اين است که بازار هر چه را سر راه خود می‌بيند به درون خود هضم می‌کند و برچسبی از جنس خود بدان می‌چسباند. بازار نظامی پديد می‌آورد که نظام کالايی است. در اين نظام همه چيز به کالا تبديل و قابليت خريد و فروش پيدا می‌کند. بازار نه تنها به چيزها برچسب کالا می‌زند، بلکه تمام مقولات محلی را در خود جذب و هضم می‌کند. در پرتو تکنولوژی‌های رسانه‌ای که به نظام رسانه‌ای بازار بدل می‌شوند، دامنه خواهش‌ها و تقاضاها چنان بسط پيدا می‌کنند که فرهنگ‌های محلی از پس آن بر نمی‌آيند. روزگاری نيچه زندگی را چونان دريايی تشبيه می‌کرد که در آن ماهی‌های بزرگ ماهی‌های کوچک را می‌خورند، امروز اين بازارها هستند که با خوردن همه چيز کوچکترها را در خود هضم و جذب می‌کند. در اين ميان بورژوازی يگانه طبقه مسلط بازار و فرايند هضم و جذب شدن‌ها در کالايی شدن چيزها در بازار است. وصف ادگار مورن از بازاری که خود را يگانه بديل روايت‌های بزرگ می‌شناسد خواندنی است : «اما در همه جا، قدرت تصميم از آن بازارها است. يعنی در دست بورس بازان، يعنی سرمايه‌داری مالی است. تقريبا˝ در همه جا، بانک‌ها که بورس بازی‌هاشان اين بحران جهانی را ببار آورده است، نجات داده و حفظ شده‌اند. بازار شکل يک زور کور را پيدا کرده است که چاره‌ای جز اطاعت از تقدير آن نيست۷». به همين دليل است که سياست‌ورزان بورژوازی برای حفظ بديل بازار چاره‌ای نداشتند که بجای تنبيه عوامل بحران آنها را با حمايت‌های مالی، باز بر سيادت روزگار بنشانند. در حالی که اين مؤسسات مالی عوامل اصلی بحران بودند، رهبران اروپايی با اختصاص ۱۷۰۰ بيليون يورو و کشور آمريکا با اختصاص ۷۰۰ ميليادر دلار به نجات عوامل اصلی بحران اقدام کردند. اقتصاددانان تخصص‌گرا معتقد بودند که اين مؤسسات نبايد کمک می‌شدند، بايد فرومی‌ريختند تا رقابت بی‌دخالت دولت، خود را از نو روی پا نگاه می‌داشت. اين اقتصاددانان بنا به نگاه جزئی و بُِرش خورده‌ای که قادر به تحليل کليت يک نظام سياسی/اقتصادی نيستند، خيلی راحت می‌گويند، بايد دولت‌ها می‌گذاشتند مؤسسات مالی می‌مردند۸. آقای دکتر موسی غنی نژاد که روشنفکران را به شکل افراطی به جهل اقتصاددانی متهم می‌کند، از بيان يا درک اين حقيقت غفلت می‌کند که نظام سرمايه‌داری و اقتصاد بازار، يک مدار سازواره‌ای يا يک سيکل ارگانيک است که تمام اجزاء آن در مناسبات اقتصاد بازار بهم گره خورده است. بنابراين برای حفظ اين مناسبات، گاه اين بنگاه‌های مالی و حتی بنگاه‌های توليدی/تجاری هستند که به کمک دولت می‌شتابند و گاه برعکس، اين دولت است که برای جهانی کردن بازار به کمک اين بنگاه‌ها می‌شتابد. تلاش‌ها برای حفظ اقتصاد بازار، به مثابه آخرين حلقه روايت‌های بزرگ دنيای مدرن است که در زير حمايت‌های دولت سرمايه‌داری از يک سو و جنبش‌های عمومی از سوی ديگر، در حال دست و پا زدن است.

فقدان انديشه بديل‌سازی
پيوستار (طيف) گسترده‌ای از مدافعين و منتقدين نظام سرمايه‌داری وجود دارد. از چپ راديکال و بنيادگرا تا راست افراطی بنيادگرا. در تکثر جريان‌های فکری پيوستار، هر اندازه از منتهی عليه پيوستار به سمت مرکز گرايش پيدا می‌کنيم، فقد انديشه راهنما قوت و حدّت بيشتری به خود می‌گيرد. تنها در دو سر پيوستار است که با دو نگره کاپيتاليزم و ديکتاتوری پرولتاريا، انديشه‌های راهنمايی در خور بنيادگرايی مواجه هستيم. به غير از مدافعانی که نظام سرمايه‌داری را چونان مناسک دينی به تقديس می‌پردازند۹، دو دسته ديگر يکی به کارآيی و ديگری به فقدان بديل و جايگزين قابل قبول اشاره دارند. در ميان منتقدين نظام سرمايه‌داری نيز دو جريان چپ ارتدکس و چپ جديد وجود دارند. چپ ارتدوکس به نوعی چپ بنيادگرايی است که هنوز از سنت‌های دترمينيسم تاريخی (جبر تاريخی) و ديکتاتوری پرولتاريا، دست نشسته است. چپ جديد نيز در يک تقسيم کلی به دو جريان فکری تقسيم می‌شوند۱۰، نوچپ‌هايی که به ترک انداختن ديوارهای سرمايه‌داری معتقدند (قول جان هالوی)، به هيچيک از سنت‌های چپ ارتدوکس وفادار نيستند و هيچ بديلی هم ارائه نمی‌دهند. دسته دوم آنهايی هستند که هنوز بديلی بيرون از سرمايه‌داری نمی‌شناسند، تنها در گام نخست کوشش دارند تا دندان‌های تيز سرمايه‌داری را کند و دستگاه گوارشی آن را از گوشتخواری به گياه‌خواری عادت دهند. اين دسته به جای ترک دادن ديوارهای سرمايه‌داری از فرسايش سرمايه‌داری ياد می‌کنند. دسته اول نومارکسيست‌های اروپايی و دسته دوم نومارکسيست‌های آمريکايی هستند.
تفاوت ظريفی ميان ترک انداختن در بدنه سرمايه‌داری تا فرسودن آن وجود دارد. اين تفاوت به همان اندازه تفاوتی است که ميان مارکسيسم اروپايی و مارکسيسم آمريکايی وجود دارد. ترک انداختن، اميد به فروريختن سرمايه‌داری است، اما چون اين اميد به موجب انقلاب روی نمی‌دهد، تضادهای درونی و جنبش‌های اجتماعی می‌توانند از راه ترک انداختن بر بدنه سرمايه‌داری، اميد به فروريزی آن ببندند. فرسودن بدنه سرمايه‌داری، نرم ونازک کردن سرمايه‌داری است، چنانچه امانوئل والرشتاين وقتی از الگوی داوس در برابر الگوی اپورتو الگره ياد می‌کند، الگوی داوس را به نوعی سرمايه‌داری سبز می‌نامد. ويژگی مشترک تمام گرايش‌هايی که از دو سر پيوستار به سمت مرکز تمايل دارند، فقدان انديشه راهنمای بديل است. اکنون توجه خوانندگان را به دو عبارت از ناحيه راست ميانی و چپ ميانی پيوستار جلب می‌کنم. عباراتی که هر دو، وجود سرمايه‌داری را به دليل فقدان بديل اجتناب‌ناپذير می‌شناسند. آقای دکتر کاظم علمداری ضمن بحران‌زا خواندن نظام سرمايه‌داری آن را در ميان ساير نظام‌های موجود خيرالموجودين می‌شناسد: «آنچه ادامه نظام سرمايه‌داری (که بيش از سه قرن از عمر آن می‌گذرد) را تداوم بخشيده است، اتفاقاَ مولد و پويايی اين نظام از يکسو و نبود بديل مطلوب از سوی ديگر بوده است. اين سيستم در عين بحران‌زا بودن و تضادها و مشکلات درونی‌اش اما هنوز بسيار خلاق و عامل پيشرفت جوامع و آخرين دستاوردهای تکنولوژيک و علمی بشر است. اگر نظم سرمايه‌داری پاسخگوی نيازمندی‌های کنونی بشر نيست بايد بتوان پيش از بهم ريختن آن، بديل مطلوبی را در نظر و عمل به تصوير بکشد. نظريه‌پردازان علوم اجتماعی و فلاسفه، خارج از درگيری‌های قدرت در تلاش بوده‌اند که با توجه به ويژگی‌های فردی و جمعی انسان، برای اين بن‌بست راه‌های مناسبی بجويند. آنچه تا به حال ارائه شده است هنوز خارج از مناسبات تعديل شده سرمايه‌داری نيست. بسياری از کوتاه بودن عمر سرمايه‌داری سخن گفته‌اند، ولی نتوانسته‌اند شکل و محتوای بديلی که قرار است جايگزين سرمايه‌داری بشود را معرفی کنند۱۱».
در مقابل اين نظريه، اگر از طرفداران بنيادگرايی و ارتودکس چپ که هنوز انديشه را از مدار بسته ديکتاتوری پرولتاريا رها نکرده‌اند صرفنظر کنيم، نوچپ‌گرايی اعتراف دارد که بديل کارآمدی به جای نظام اقتصاد بازار نمی‌شناسد. دو الگويی که امانوئل والرشتاين از آنها ياد می‌کند، هر دو در درون نظام سرمايه‌داری انتخاب شده‌اند. الگوی داوس در مقابل کسانی اتخاذ می‌شود که کوشش دارند با مشت آهنين نظام سرمايه‌داری را به پيش ببرند. اين الگو به کاهش فقر توجه دارد و خواهان تغيير است. با چنين ويژگی‌های نرمتنانه‌ای است که والرشتاين اين نوع سرمايه‌داری را سرمايه‌دراری سبز می‌نامد. از نظر او، نيروهای چپ حداقل در کوتاه مدت بيرون از مدار بد و بدتر انتخاب ديگری ندارند :«اين پيکار مستلزم آن است که در کوتاه مدت نيروهای چپ همواره به اصطلاح از ميان گزينه‌های بد و بدتر برگزينند، هرچند انتخاب مطبوعی نيست. البته می‌توان همواره بر سر اينکه در يک وضعيت معين کدام گزينه کمتر بد است بحث کرد، اما در کوتاه مدت هيچ گاه بديلی در برابر اين گزينه وجود ندارد. در غير اين صورت، آلام را به جای آنکه به حداقل برسانيم حداکثر ساخته‌ايم. گزينه ميان مدت کاملا متضاد است. راه ميان‌بری ميان روحيه داوس و روحيه پورتو الگره وجود ندارد۱۲».
فقدان بديل، دلالت آشکار بر فقدان انديشه راهنما در جوامع امروز است. فقر انديشه تنها ناشی از نبود نظريه‌ها و انديشه‌ها نيست، بلکه ناشی از انديشه‌ راهنمايی است که توانايی‌ بديل‌سازی را از انديشه‌ها می‌ستاند. ادگار مورن تنها به جزئی از اين فقر اشاره می‌کند. به زعم او تکه تکه شدن يا پارتيکولاريسم علم و عدم توانايی در جمع و جور کردن و يکپارچه کردن خود (انتگره کردن يا چيزی که او در کتابش از هلوگراميک کردن انديشه ياد می‌کند= ترکيب جزء با کل)۱۳، يکی از دلايل فقر و ناتوانی يک انديشه راهنما در جامعه غربی است : «انديشه بس فقيری که در همه جا تدريس می‌شود، دانش‌ها را در بند می‌گسلد. حال آنکه انديشه غنی انديشه‌ای است که دانش‌ها را مجموعه کند و بکار حل مسائل همگانی ببرد. در قلمرو سياست، فقر انديشه راهنما از هر قلمرو ديگری شديدتر احساس می‌شود. نتيجه ، يک کوری عموميت يافته است. اين کوری را اين که تصور ما از امتيازهای يک جامعه با دانش و شناخت، برخورداريم بيشتر می‌کند۱۴».
واقعيت اين است که دلايل متعددی وجود دارد که جهان متمدن امروز فاقد انديشه راهنما و در نتيجه ناتوان از ارائه يک بديل سرمايه‌داری می‌شود. يکی از دلايل، همين جريان تکه تکه شدن و تخصصی شدن علم است که ادگار مورن به نيکی از آن ياد می‌کند. دليل ديگر طبيعت سرمايه‌داری است که با تکه تکه کردن ديگری، به انباشت و تراکم و بی‌بديل‌سازی خود می‌پردازد. به عبارتی، محتوای سرمايه‌داری ديگر نه ايده پيشرفتی است، که در قرن نوزدهم توسط هربرت اسپنسر نواخته شد و نه آرمان جهانی ليبراليسمی است که مناديان بسيار در قرن بيستم يافت، و نه ايده دموکراسی و خردگرايی است که يکی چون اسلاوی ژيژک دموکراسی را دشمن‌ترين دشمن بشريت می‌نامد و يکی چون آلن تورن که از افول عقل ياد می‌کند، بلکه تنها اين بازار است که به يک کليت بی‌بديل بدل می‌شود. بازار است که با جذب کردن همه چيز در خود، آنها را شبيه خود می‌سازد. همه چيز را چونان کالايی می‌سازد که قابل خريد فروش هستند. علم قابل خريد و فروش می‌شود، و ما با تجاری شدن روزافزون علم در محيط‌های آکادمی روبرو هستيم، فرهنگ از راه تبديل شدن به سرگرمی و به عکس، قابل خريد و فروش می‌شود، و ما شاهد سرگرم شدن بيش از۸۰ درصد جمعيت جهان در خريد و فروش وسايل سرگرمی هستيم. روشنفکران از راه تغيير مسئله‌ها و دغدغه‌ها، خريد و فروش می‌شوند، و سياست نيز از راه لابی‌ها و دلالان بازار راحت‌تر از کالاهای ديگر خريد فروش می‌شود. ملاحظه‌ می‌کنيد که همه و همه چيز به اشياء قابل خريد و فروش بدل می‌شوند. همه چيز با برچسب بازاری خوردن، به ابژه‌های کالايی بدل می‌شوند. در بازار فقط يک سوژه وجود دارد. خود فروشنگان هم ديگر سوژه نيستند، ابژه‌هايی در درست سوژه بزرگ هستند. ابژه‌های که در چشم تيزبين سوژه بزرگ مونيتوريک و کنترل می‌شوند. سوژه بزرگ، کار فرد يا بنگاه سرمايه‌داری خاصی نيست که از آن بتوان نقشه جهانی توطئه را بنا به توقعات بنيادگرايی بيرون کشيد، جبر نظام بازار است.
بی‌بديل شدن سرمايه‌داری از همين جا به وجود می‌آيد، از همينجا که بديل بازار چنان پرمهيب است که مقاومت‌ها در برابر آن با خريد و فروش شدن، خودِ امر مقاومت را در هم می‌شکند و توانايی آن در همسازی ديگری با خود چنان است، که همه چيز را چون اسطوره قدرت از محتوا تهی و به صورت بدل می‌کند. نظام کالايی بازار محتوای چيزها را از جنس خود پر می‌کند و صورت را به ترتيبی که صورت بی‌محتواست حفظ می‌کند. دولت‌های ديگر و نظامات ديگر به ظاهر صورت ديگر و ژست‌های ديگر و حتی ژست ضد سرمايه‌دارانه بخود می‌گيرند، اما واقعيت اين است که آنها هم در عادات و آداب بازاری شده تربيت شده‌اند. فرهنگ بازاری شده، علم بازاری شده، سياست بازاری شده و حتی دين و آئين بازاری شده، تنها صورتی از فرهنگ، صورتی از علم، صورتی از سياست و صورتی از دين و آئين را با خود حمل می‌کنند، محتوا و مضون آن بازار مکاره‌ای است که عناصر و اجزاء آن در ويترين انديشه‌های بازاری شده قابل خريد و فروش هستند.
در خاتمه با پوزش از خوانندگان بنا داشتم در اين بخش رشته مباحث خود را در باره سرمايه‌داری به پايان برسانم. اما وقتی بحث را از مطالعه گذراندم، مشاهده کردم که مباحثی به ميان است که به عنوان مقدمه نمی‌توان از آن چشم پوشی کرد. از اين نظر اين بحث را خوانندگان به عنوان مقدمه ورود به بديل سرمايه‌داری بپذيريند و در شماره بعد با ورود به موضوعی که از نظر اين قلم می‌تواند به مثابه بديل سرمايه‌داری معرفی شود، به بحث خاتمه خواهم داد.

Ahmad_faal@yahoo.com
www.ahmadfaal.com

ياداشت‌ها:
۱- کتاب تجربه مدرنيته نوشته مارشال برمن ترجمه مراد فرهاد پور، ترجمه طرح نو، صفحه ۱۰۳
۲- فلسفه فلسفه و اميد اجتماعی نوشته ريچارد رورتی، ترجمه عبدالحسين آذرنگ، انتشارات نشر نی ص ۳۶۳
۳- همان منبع ص ۳۶۶
۴- مقاله آيا آمريکا با بنيادگرايی مشکل دارد؟ نوشته رابرت دريفوس
۵- کتاب آينده آزادی نوشته فريد زکريا، ترجمه امير حسين نوروزی انتشارات طرح نو، ص ۱۷۱
۶- مصاحبه لوموند ديپلماتيک با ادگار مورن ۸ ژانويه ۲۰۱۱
۷- همان منبع
۸- مصاحبه تابناک با دکتر موسی غنی نژاد تحت عنوان بحران آمريکا نتيجه نقض نظام بازار
۹- متاسفانه ايرانيان مثل همه کارهای ديگر وقتی از چيزی می‌بُرند و يا به چيزی وصل می‌شوند، بنا به مثل، از کاسه آش داغتر می شوند. در زمانی که طرفداران جدی کاپيتاليسم يا شرمگينانه از کاپيتاليسم دفاع می‌کنند و يا با استفاده از ايده‌های ديگر راه ميان‌بر در دفاع از کاپيتاليزم انتخاب می‌کنند، ‌مدافعين ايرانی چنان سينه چاک کاپيتاليزم می‌شوند که گويی عطش پول پرستی اولين و آخرين پيامبر پاکی بود که خداوند در بشريت به وديعه گذاشته است.
۱۰- توجه داشته باشيد که اين تقسيم‌بندی نويسنده نسبت به جريان‌های چپ در جهان، يک تقسيم بندی قطعی و شايد مطمئنی نباشد.
۱۱- مقاله جنبش وال استريت و چپ سنتی نوشته دکتر کاظم علمداری
۱۲- مقاله داوس در برابر پورتو الگره، دو راهبرد در برابر بحران ساختاری اقتصاد جهانی، نويسنده امانوئل والرشتاين مترجم پرويز صداقت
۱۳- برای مطالعه بيشتر در باره انديشه های هولوگراميک ادگار مورن به کتاب با ارزش او به نام هويت انسانی با ترجمه امير نيک پی، انتشارات قصيده سرا مراجعه کنيد.
۱۴- مصاحبه لوموند ديپلماک با ادگار مورن


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016