رابطه نظر با عمل، ابوالحسن بنیصدر
آنها که شهامت انتقاد از خود را میيابند و به کوشش برای تغيير کردن بر میخيزند، متحدان ما هستند اگر آنها خود اين اتحاد را نخواهند ما از موضع متحد و همسو با آنها عمل میکنيم. حتی آنها که انتقاد از خود نمیکنند، ما همهی قول و فعلشان را به يک چوب نمیرانيم. پندار و گفتار و کردار نيک را، نيک میخوانيم، ولو از آن يک زورپرست باشند
پاسخ به پرسشهای ايرانيان
در نوشته پيشين، به دو پرسش هموطن گرامی خود پاسخ نوشتم. اينکه به پرسشهای ديگر او پاسخ می نويسم:
❊ پرسش سوم و پاسخ آن:
۳- دنيا به صورت يک نظام هماهنگ جهانی در حال حرکت است. ميتوان در اين نظام هماهنگ با حفظ استقلال و آزادی حرکت کرد. ميتوان رسيدن به قدرت را ارجح بر همه چيز قرار داد و ميتوان از دنيا کناره گرفت و به اثر بخشی حداقلی راضی بود. اگر اين نظام هماهنگ را مجموعه ای از ۱- گروه های سياسی تشکيل دهنده دولت ها و منافعشان، ۲- مردم کشور ها، ۳- نهاد های بين المللی و ۴- مطبوعات و رسانه های جمعی در نظر بگيريم، تعامل يک اکتيويست سياسی خارج از ايران در شرايطی که جنبش مردمی در ايران در خيابان ها ساری و جاری باشد و با حاکميت در تضاد اشکار باشد، با هر يک از زير مجموعه های ياد شده چگونه بايد باشد و چه تاثيرات آنی را ميتواند بر مبارزات داخلی در اوج مانند روز های ۲۵ خرداد تا عاشورا بگذارد؟
•پاسخ: چنين نظام همآهنگ در حرکتی وجود خارجی ندارد. جهان در روابط قوا است. در اين روابط، مجموعه هائی در موقعيت مسلط قرار دارند و مجموعه هائی در موقعيت زير سلطه. زير سلطه ها اکثريت بسيار بزرگی را تشکيل می دهند و هرگاه به خود بمثابه انسان حقوقمند و کرامتمند و توانا، وجدان بجويند و خويشتن را از روابط سلطه گر – زير سلطه، رها کنند، اين امکان بوجود می آيد که جهان، بر اصل موازنه عدمی، نظام همآهنگی بجويد و در راست راه رشد بر ميزان عدالت اجتماعی به حرکت درآيد. جهانی که، در آن، ميزان تخريب از ميزان توليد فزونی جسته است و جباری که ويرانگری است از هم اکنون، بر حال و آينده دارد مسلط می شود، کجا همآهنگ است و کجا حرکتی همسو دارد؟ اين جهان يا به يمن انقلاب، زندگی را باز می يابد و يا استقلال و آزادی باخته، خويشتن را به جبر مرگ می سپارد.
در مجموعه های در رابطه مسلط – زير سلطه، گروه بندی های صاحب امتياز و اکثريت بزرگ بسيار کم و يا بی امتياز وجود دارند. «نهادهای بين المللی»، در اسم، بين المللی و در رسم، تحت سلطه گروه بندی های حاکم هستند. وسائل ارتباط جمعی نيز، در خدمت سرمايه داری ليبرال است. جهانی شدن تاحدودی مرزها ميان گروه بندی های صاحب امتياز و سرمايه داری را از ميان برداشته است. در برابر، تا بخواهی برای زير سلطه ها مرز و بند پديد آورده است. به وضعيت کشور خود بنگريم و ببينيم مرز و بندها را که از گروگانگيری بدين سو، برای اکثريت بزرگ جامعه ما پديد آورده اند. در غرب، سرمايه داری از راه «بدهی ها» است که قيد و بندها را بر دست و پای کم امتيازها و بی امتياز ها می نهد. به امريکا و انگليس، به يونان و پرتقال، به ايتاليا و اسپانيا، به ...، بنگريم. با چشمان عقل درس آموز بنگريم و ببينيم که پرسش واقعی اينست: در چنين جهانی چه می توان و بايد کرد؟
۱ – برداشتن قيد و بندها، نياز دارد به بازشناختن دو حق بنيادی انسان، استقلال و آزادی. برهر انسان است که برای رها شدن از سلطه جباران و جبر تحميلی آنان، در خود، انقلاب کند. يعنی استقلال و آزادی و همزمان حقوق و کرامت خويش را باز جويد. بر هر جامعه است که خويشتن را از روابط مسلط – زير سلطه رها کند. هرگاه جامعه ای بتواند بر اصل موازنه عدمی، با بقيت جهان ارتباط برقرار کند، ساختمان کنونی جهان، از بنياد تغيير خواهد کرد. چرا که اکثريت افزون بر ۹۰ درصد جهانيان، الگوی بازيابی استقلال و آزادی و حقوقمندی و کرامت را پيش رو می يابند و به جنبش بر می خيزند. حتی ۱۰ درصد دارای موقعيت مسلط نيز فرصت می يابند خويشتن را از بند سلطه گری رها کنند و انسانيت خويش را بازيابند.
۲ – بدين سان، در درون و برون مرزها، هدف يکی و جنبش نيز يکی است. در اين جا، می بايد واقعيتی را به يادها بياوريم و آن اين که معيار دانش است و نه بيرون يا درون ايران بودن. در درون کشور بودن و از وضعيت جامعه خود بی خبر بودن مساوی نيست با بيرون از ايران بودن و دانا به وضعيت ايران گشتن. بسا کار ايرانی بيرون از وطن و آگاه بر وضعيت وطن سنگين تر نيز هست. زيرا او می بايد ديوارهای ستبر سانسور را بشکند و مردم کشور را از وضعيتی آگاه کند که در آنند و از توانائی هايی آگاه کند که دارند تا که ناممکن را ممکن نبينند و ممکن را ناممکن نپندارند.
۳ – از آنجا که تصميم را هر انسان، در استقلال و آزادی بايد بگيرد، تکليف معين کردن برای او و بطريق اولی، برای مردم، خطا است. آنها که در داخل کشور هستند و آنها که در خارج از ايرانند، از استقلال و آزادی و حقوق انسان و از استقلال و آزادی و حقوق ملی می بايد سخن بگويند و وجدان همگانی را نسبت اين حقوق پديد آورند. چون هر حقی روش خويش نيز هست، پس در مقام ارائه روش، نيز، می بايد تکرار کرد که تکليف بيرون از حق، حکم زور است. از آنجا که حقوق را انسان دارد، پس عمل به حقوق نيز کار او است. آنچه در خور يادآوری است، حقوق و اين حقيقت و واقعيت است که هر حقی خود روش خويش است و تکليف بيرون از حق، حکم زور است و هرکس به آن تن دهد، از استقلال و آزادی، بنا بر اين، از همه حقوق خود و حقوق جامعه و طبيعت، غافل گشته است.
بدين قرار، تکليفی که عمل به حق نباشد را جز قدرتمدار تعيين نمی کند. و جز انسانهای مستقل و آزاد انسانهای غافل را از حقوقی که دارند و اين واقعيت آگاه نمی کنند که روش هر حقی، عمل به آن حق است. انسان آزاده و مسئول، خود را به جبر محل اقامت، نمی سپارد. او می داند که هر جا باشد، بايد «حق ناطق» باشد.
۴ – امر مهم ديگر، تميز ممکن از ناممکن است. توضيح اين که هرگاه جامعه ای نداند کار ممکن کدام و کار ناممکن کدام است، اگر هم جنبش کند، شکست می خورد. برای مثال، در ايران، اصلاح نظام ولايت مطلقه فقيه، در جهت مخالف محور نظام که ولايت مطلقه فقيه است، ناممکن است. در عوض، از آنجا که هر انسانی، بنا بر اين که از دو حق استقلال و آزادی برخوردار است، بر ولايت بر جامعه و کشور خود حق دارد، پس جانشين ولايت فقيه کردن ولايت جمهور مردم، ممکن است. باز برای مثال، يونانيان را مجبور کرده اند تدابيری را به اجرا بگذارند و به آنها می گويند جز اين ممکن نيست. اما در محدوده روابط کنونی، اين تدابير قيد و بندهايی بر دست و پای اکثريت بسيار بزرگ جامعه هستند. هرگاه جامعه تغيير نظام کنونی را ممکن نداند، به دست خود، اين قيد و بندها را بر دست و پای او می نهند. اما هرگاه تغيير رابطه ها، از جمله رابطه انسان با اقتصاد و بنياد سرمايه داری را ممکن بداند، تغيير می کند و الگوی تغيير برای جامعه اروپائی می گردد.
۵ – استقلال و آزادی بمثابه هدف و روش و ممکن دانستن استقرار ولايت جمهور مردم، نيازمند بديل است. پس ايرانيان هم آنها که در داخل کشور هستند و هم آنها که در خارج از ايرانند، می بايد به ايجاد بديلی نماد استقلال و آزادی و الگو، تقدم ببخشند و بجد، بدان بپردازند. آنها که در خارج از کشور هستند، می بايد مراقب باشند بديل وابسته به قدرت خارجی شکل نگيرد و آنها که در داخل کشور هستند، می بايد مانع از آن شوند که بديل وابسته به رژيم ولايت مطلقه و تابع آن، مانع از جنبشی نگردد که هدفش بيرون رفتن از روابط مسلط – زير سلطه است.
۶ – رفتار با جنبشهای همگانی، يکسان نيستند. هر زمان جنبش همگانی تر و افکار عمومی جهان از آن آگاه تر و نسبت به آن حساس تر و فعالتر باشند، جنبش بدون دخالت قدرتهای خارجی و حتی باوجود حمايت آشکار و نهانشان از رژيم، پيروز می شود. اما اگر جامعه های ديگر وجدان روشنی نسبت به يک جنبش و هدف آن پيدا نکند و دولتها و دستگاههای تبليغاتی در اختيار گروه بندی های حاکم، ابتکار عمل را از آن خود کنند، جنبش سرنوشتی را پيدا می کند که در ليبی پيدا کرد و بسا در سوريه پيدا خواهد کرد. پس ايرانيان مقيم خارج از کشور، در هر کشوری هستند، می بايد با مردم آن کشور، ارتباط برقرار کنند و سعی کنند نسبت به جنبش مردم خود، وجدانی همگانی شفاف پديد آورند. اين وجدان مانع از آن می شود که دولتها سعی در مهار جنبش کنند.
۷ – با توجه به نقش منفی فرستنده های تلويزيونی و راديوئی و انترنتی، برقرار کردن دو جريان انديشه ها و اطلاعات – و نه ضد اطلاعات – کاری است که ايرانيان خارج از کشور می توانند تصدی کنند. کوششی که در برقراری اين دو جريان بعمل آمده، سبب شده است که بسياری از ضد اطلاعات خنثی شوند و تا اين هنگام سيا و ديگر سازمانهای جاسوسی نتوانند جاسوسان را به خدمت بگيرند در بديل سازی و برقرار کردن جريان ضد اطلاعات و ضد انديشه.
۸ – ارتباط با سازمانهای مدافع حقوق انسان که استقلال دارند، کار ضرور ديگری است که ايرانيان مقيم خارج از کشور می بايد برقرار کنند. الا اينکه دفاع از قربانيان تجاوز رژيم به حقوق انسان می بايد، عام باشد. يعنی بدون استثناء و تبعيض و يکسان، می بايد، از هر قربانی، چه در ايران و خواه خارج از ايران، دفاع شود.
۹ – ايجاد وسائل ارتباط جمعی مستقل برای عبور از ديوارهای سانسور و برقرار کردن رابطه با جمهور مردم. و از رهگذر برقرار کردن دو جريان آزاد اطلاعات و انديشه ها، ناگزير کردن فرستنده های کشورهای خارجی، به رعايت استقلال و آزادی و حقوق ملی مردم ايران و تحريم آنها در صورت قرار گرفتن در خدمت قدرتهای خارجی برضد استقلال و آزادی و حقوق مردم ايران.
۱۰ – و از آنجا که جنبش بدون انديشه راهنمای شفاف و بيان استقلال و آزادی، به هدف نمی رسد، جريان آزاد انديشه ها می بايد ايرانيان را از يک عقب ماندگی بس حرکت گير رها کند و آن، خود را به ضد دينی و مرامی و شخصی و گروهی تعريف کردن است. رها شدن از تبليغ يک دين يا مرام بمعنای ديگری را برآن داشتن که دين يا مرام خود را رها کند و دين يا مرام تبليغ کننده را بپذيرد، کاری بيهوده و بسا زيانبار است. بارديگر، يادآور می شوم که بايسته اينست که از هرکس بخواهيم بر دين و مرام خود بماند، الا اين که نقد انديشه راهنمای خود را ضرور بشمارد. محک را نيز استقلال و آزادی و حقوق انسان و حقوق جامعه خود و جامعه های ديگر و حقوق طبيعت بشناسند. چون جمهوری بر پايه اشتراک بر اصول استقلال و آزادی و حقوق انسان و حقوق ملی و حقوق ديگران و جانداران و طبيعت، پديد می آيد و استقرار می جويد، ما از عقب ماندگی قرون رها می شويم و در افق بازی قدم می نهيم که در آن، سدها که ضديت ها بودند، از ميان برخاسته اند و بيان های استقلال و آزادی، در جريانی آزاد، به يکديگر نقد شده اند و با يکديگر توحيد جسته اند.
اين ۳ سوال، مقدمه ای برای بيان تاکتيک هاست و نه اهداف و از دل جواب های آقای بنی صدر اگر لازم باشد سئوال های ديگری هم خواهد آمد تا نوع عملکرد يک اکتيويست و تاکتيک مناسب شناسايی شود.
❊ پرسش چهارم و پاسخ آن:
سوالاتی منباب تعامل فعالين سياسی داخلی و خارجی ايران:
۱- هيچ دشمنی ابدی نيست. در تاريخ علوم سياسی در غرب و شرق، هميشه معنای دوستی دوباره وجود دارد. اين دوستی به معنای رابطه ای پايدار نيست بلکه به معنای همراهی برای رسيدن به يک هدف مشترک است. اصلاح طلبان ايران نقش زيادی در کودتای خرداد ۶۰ و متعاقب آن تغيير زندگی سياسی شما و مردم ايران داشتند. منتها وقتی خود به گرداب زمان شما گرفتار آمدند از تاريخ آموخته و با اينکه خطرات زيادی را در ايران و در زندان متحمل بوده اند از گذشته خود ابراز پشيمانی کردند مانند نامه ای که آقای تاجزاده نوشت و از مردم عذر خواهی کرد. ديگر اينکه عده ای از آنها مانند عمادالدين باقی هرگز دغدغه قدرت و بودن يا نبودن شما را نداشته اند. بديهی ست آنها هم چون شما تغيير از داخل و بدون مداخله خارجی را می خواهند. اصولگرايانی چون نوريزاد هم از گذشته خود توبه کرده اند و همين راه را می جويند. خودتان خوب می دانيد که بيان کلمه براندازی در ايران چه تبعاتی دارد. حال که مشترک بودن هدف شما و عده ای از اصلاح طلبان بهتر است بگوييم سابق روشن است، علت عدم اتحاد چيست و تحرکات شما برای برقراری اتحاد ميان گروههای سياسی داخل که زمينه ساز اتحاد مردمی است چيست؟
از دل همين سئوال سعی ميکنيم بفهميم چطور ميشود ميان داخل و خارج پلی آشکار زد؟
• پاسخ: راستی اينست که آدمی استعداد انس و دوستی دارد اما استعداد دشمنی ندارد. دشمنی عارضه و ناشی از رابطه قوای خصومت آميز است. دوست داشتن و دوست داشته شدن نيز حقی از حقوق معنونی انسان است. پس انسانی که استقلال و آزادی را هدف و روش می کند و عقل او مراقب استقلال و آزادی خويش است، دلی خالی از دشمنی و فرآورده های آن (کينه و...) دارد: هم استعداد دوست داشتن و هم حق دوست داشتن برانگيزنده آدمی به جستجوی دوست و يار است.
و نيز، راست است که دشمنی ابدی نيست. چون عارضه است می بايد کوشيد که در اولين فرصت، رفع گردد. با اين وجود، هرگاه موازنه عدمی اصل راهنمای کسی بگردد، او در دوست شدن سختگير می شود. زيرا می داند ديگر هيچگاه نبايد در بريدن پيوند دوستی پيش قدم شود. به يمن موازنه عدمی، انسان همواره از معنويت کران ناپيدا برخوردار و اين برخورداری را از راه عمل به حقوق ذاتی خود، از جمله حقوق معنوی، بسط می دهد. او، در آغاز، سختگير می شود زيرا می بايد مطمئن شود که نامزد دوستی، انسان عارف و عامل به حقوق خويش، بنابر اين، مسئول است. با اين حال، پيش می آيد که آدمی در شناسائی خطا می کند و وقتی به خطا پی می برد که پيوند دوستی استوار گشته است. در اين حال، او نبايد در بريدن پيشقدم شود. اقتضای موازنه عدمی، بمثابه اصل راهنما، ايستادگی بر حق است. به يمن اين ايستادگی، کسی که در خور دوستی نبوده است، يکی از دو کار را می کند: بريدن و رفتن و يا انتقاد از خود و حقمدار گشتن.
و امر بس مهمی که از آن غفلت می شود، اينست که دوستی بی غش، وقتی ممکن است که پای قدرت بميان نيايد. انسانهای مستقل و آزاد، بايکديگر دوست می شوند و دوستيشان پايدار می گردد. اما بمحض اين که پای قدرت به ميان می آيد و دو دوست و يا يکی از آنها، از استقلال و آزادی خويش غافل می شوند، يا می شود و بر آن می شود يا می شوند که قدرتمداری شيوه کند يا کنند، رشته دوستی می گسلد و بسا دشمنی عارض می شود و شدت می گيرد.
بدين توضيح، پرسش کننده گرامی از راه و روش من و دوستانم آگاه می شود و در می يابد که او همواره در پی يافتن استعدادها و دوست شدن با آنها بوده است و هست. اما وقتی اين دوستی بيانگر مسئوليت شناسی، در قبال وطن و مردم و همه انسانها است، به ضرورت، هدف می بايد ولايت جمهور مردم، جمهوری بر اصول استقلال و آزادی و رشد بر ميزان عدالت اجتماعی باشد. کار بايسته اينست که آدمی بر اين حق استوار بايستد و همگان را به اين هدف و روش بخواند. ترديد نکنيد که جمع ما جز اين نکرده است و نمی کند. آنها که شهامت انتقاد از خود را می يابند و به کوشش برای تغيير کردن بر می خيزند، متحدان ما هستند اگر آنها خود اين اتحاد را نخواهند. ما از موضع متحد و همسو با آنها عمل می کنيم. حتی آنها که انتقاد از خود نمی کنند، ما همه قول و فعلشان را به يک چوب نمی رانيم. پندار و گفتار و کردار نيک را، نيک می خوانيم، ولو از آن يک زور پرست باشند.
اينک که طرح برای ايجاد جبهه منتشر شده است، می بايد فعاليتها برای گسترش جبهه، بيشتر شوند. در درون و بيرون از کشور، کوششها در جهت همسو گرداندن موضعگيری ها و فعاليتها، در قلمروهائی به نتيجه رسيده اند. تحريم انتخابات موفق ترين همسوئی ها از کودتای خرداد ۶۰ بدين سو است. جريان انديشه ها و اطلاعات آزاد تر برقرار گشته است. حالت قهر، جای خود را به حالت آشتی سپرده است. سايت ها به روی يکديگر باز شده اند. نتيجه حاصل، برغم سمپاشی های مثلث زور پرست، اميد بخش و دلگرم کننده اند: اين همسوئی ها و تحريم، گويای اين واقعيت هستند که تجزيه در رژيم خانه کرده است و توحيد در سرای گرايشهای مختلف خواستار دموکراسی بر اصول استقلال و آزادی.
فراخواندن مثلث زور پرست که کارخانه های دروغ و ناسزا سازی آنها شبانه روز درکار است به ترک زور مداری و رها کردن قدرت بمثابه هدف فعاليت، نيز بخشی از اين کوشش بزرگ است. هدف اينست که به صحنه سياسی ايران، جامعه شهروندان و انسانهای مستقل و آزاد و حقوقمند، درآيند.
❊ پرسشهای ديگر و پاسخهای آنها:
سئوالات تئوريک:
- جناب آقای بنی صدر ميخواهم بدانم شناخت شما از طرز فکر نسل جوان ايرانی چقدر است؟ شما مرتب از دولت لائيک و جمهوری مردم صحبت ميکنيد. ميخواهم دقيقا و با ذکر جزئيات بدانم در دولتی که شما آرزوی ان را داريد، حد لائيسيته و آزادی کدام است؟
۱- آيا وضعيت سانسور در دولت مورد نظر شما اجازه چاپ ژوستين مارکی دوساد يا کتاب های دولامتری را می دهد؟
۲- ميخواهم بدانم آيا قانون منعی برای همجنسگرايی و يا ترويج آن ايجاد می کند؟
۳- آيا مساله چند همسری و پرداخت مهريه باقی می مانند؟
۴- آيا روزی را متصور هستيد که صنعتی به نام پورنوگرافی از مجلات تا سينما در ايران مشغول به کار شود؟
۵- آيا آمادگی آن را داريد قانون اعدام را به طور کامل ملغی کنيد؟
۶- در دولت لائيک شما هر دينی اجازه تبليغ آزادانه دارد يا اينکه چون فرانسه هيچ دينی اجازه تبليغ آزادانه ندارد؟
۷- در دولت لائيک شما وضعيت زبان رسمی مردم چيست؟ زبان کردی و آذری و گيلکی و عربی در کنار فارسی چه جايگاهی خواهند داشت؟
از ميان جواب اين سوالات ميتوان به نکات جديد تئوريک رسيد.
با تشکر فروان از آقای بنی صدر، اگر بتوانيم اين مصاحبه را به اتمام برسانيم در قدم های بعدی به سراغ برنامه های اقتصادی و نحوه کنش دولت آينده ايران در سياست خارجی هم خواهيم پرداخت که در مجموع شايد بتواند به صورت جزوه ای برای تبليغ انديشه متکی بر استقلال و آزادی با رعايت نقد پذيری منعکس شود. نگارنده اصلا به دنبال سوالاتی من باب مسائل گذشته نيست و نگاهش رو به آينده است و نقشی که ميتواند داشته باشد.
موفق و پيروزباشيد.
❊ پاسخ ها:
۱ - مارکی آلفونس فرانسوا دوساد که ساديسم از نام او گرفته شده است، سکس ستا بود. هرگاه خشونت در روابط جنسی را روا بدانيم، به زورمداری بازگشته ايم. او به گمان خويش، می خواست سکس را از عشق و معنويت نيز رها کند. اما رابطه جنبش بريده از معنويت و عشق، سخت ويرانگر می شود. و دولامتری نيز يک پزشک ماترياليست، بنا بر اين مخالف دين و اخلاق بر مبنای دين بود. اما آيا کتابهائی از نوع کتابهای اين دو، قابل انتشار هستند؟ هرگاه بنا بر الغای سانسورها، همراه با برقراری جريان آزاد انديشه ها باشد، پاسخ آری است. چرا که اينگونه کارها امتياز «ممنوع است» را از دست می دهند و به يمن جريان آزاد انديشه ها و دانش ها نقد می شوند و بسا به جامعه جوان در قراردادن سکس در محل طبيعش، کمک می رسانند.
۲ – يکبار ديگر خاطر نشان می کنم درآميختن سکس با خشونت، بخشی از مجموعه روشهائی است که برای تخليه کردن جوان از نيروی دگرگون ساز، بکار می روند. همجنس گرائی هرگاه – بنا بر ادعا- طبيعی و نه يک عارضه باشد، نياز به ترويج ندارد. سکس در حد طبيعت، نياز به ترويج ندارد. اين «ديکتاتوری سکس» (به قول فوکو) است که نيازمند تبليغ و ترويج است و می دانيم که استبداد فراگيری سرمايه داری تابخواهی آن را ترويج می کند.
رابطه جنسی در حدی که طبيعت مقرر می کند، يک حق است و قانون آن را ممنوع نمی کند. با اين وجود ، قوانين موضوعه و نيز عرف و عادت، برای رابطه جنسی مقررات وضع می کنند. بسياری از اين ممنوعيت ها رابطه جنسی طبيعی را مشکل و التذاذ جنسی را ناقص و پی آمدهای بسيار، در اشکال آسيبهای اجتماعی، پديد می آورند. جوانان و ميانسالان و نيز پيران می بايد خود را از بند ممنوعيت ها رها سازند. قوانين وضعی نيز می بايد در انطباق کامل با حقوق ذاتی انسان، تغيير کنند.
۳ – چند همسری يک امر مستمر تاريخی است و در همه جامعه ها وجود دارد. شکل چند همسری از جامعه ای به جامعه ديگر فرق می کند. چنانکه در غرب، بنا بر تک همسری است اما، در همان حال، همسران رفيقه يا رفيق پيدا می کنند. در کتاب زن و زناشوئی توضيح داده ام چگونه و چرا، قرآن تک همسری را رهنمود داده است. می توان به تک همسری جنبه قانونی بخشيد. اما نبايد پنداشت که به صرف وضع قانون، چند همسری (قانونی و «آزاد») از ميان می رود. نياز به بسط فرهنگ استقلال و آزادی دارد. نياز به آن دارد که دختر و پسر، بر وفق فضلهايی که دارند و برای ساختن يک زندگی، زناشوئی کنند. نياز به آن دارد که سکس مدار زندگی فردی و اجتماعی نگردد، نياز به آن دارد که ممنوعيت های جنسی، التذاذ جنسی را ناقص نگرداند. نياز به آن دارد که عدالت اجتماعی، توزيع برابر امکانها را ميسر کند، نياز به آن دارد که قدرت تنظيم کننده روابط اجتماعی، بنا بر اين، ازدواج در بالا رفتن از سلسله مراتب اجتماعی نقش نداشته باشد، نياز به آن دارد که سکس تنطيم کننده رابطه ها و ايجاد و سلب کننده موقعيت ها نباشد، نياز به آن دارد که هنر از بند قدرت رها شود و نقش خويش را در گشودن فضاهای جديد بر روی انسان، باز يابد. نياز به آن دارد که... نياز به آن دارد که دو همسر، الگوی زيست در رشد بر اصول استقلال و آزادی بگردند و به يمن وفای به عهد، زمان به زمان، اعتمادشان به يکديگر بيشتر شود.
۴ – پُرنوگرافی از دو کلمه يونانی اخذ شده است. در يونان قديم، تصوير کردن فاحشه معنی می داد. باز از امرهای مستمر است که در همه جامعه ها، بوده است و هست. در غرب امروز، يک «صنعت» است. فرآورده اسطوره شدن سکس و ترجمان انحطاط انسان، بخصوص زن است. دارندگان دانش های اجتماعی خاطر نشان می کنند که مبنای پُرنوگرافی، شئی جنسی انگاری زن است. پرنوگرافی مخدری از مخدرها است که انسان را از فرآيند شئی شدنی که درآنست، غافل نگه می دارد. حتی در دوران «مکانيک» نيز، ناچيز کردن رابطه جنسی در يک رابطه مکانيکی، در رشته های مختلف علمی (روان پزشکی و روانکاوی و...) موضوع کار بود. و اينک، غرب در عصر «کوانتيک» است. در اين عصر، ماده ديگر جرمی محض نيست، فضا و روح دارد. اينک سخن از «لاشئی» به ميان است. انسان امروز، از نو، در حال بيرون آمدن از غفلت خويش و بازيافتن معنويت بی کران است.
آيا موافقم استبداد فراگير سرمايه داری بر انسان سلطه قطعی بجويد و انسان های ايرانی و غير ايرانی را در شئی و وسيله ناچيز کند؟ قطعا نه!. پس با تمامی روشهائی که سرمايه داری بکار می برد که بر حال و آينده مسلط شود و انسانها را شئی های «فرآورده های» خود بگرداند، از جمله، با پرنوگرافی، مخالفم. نسل امروز ايران، مسئوليتی عظيم بر دوش دارد، بر او نيست که به مخدرهائی بيانديشد که از رهگذر روابط مسلط – زير سلطه که عرصه ترکتازی سرمايه داری است، فراوان توليد می شوند و در همه جامعه، برای بی رمق گرداندن نسل جوان بکار می روند.
۵ – از قرار پرسش کننده از کوششهايم در دوران انقلاب، در ايجاد وجدان همگانی نسبت به حق و ارزشی که حيات است و چرا جامعه ای که بخواهد رشد کند، نياز به خشونت زدائی، بنا بر اين، روا نديدن مجازات اعدام دارد و نيز کتاب قضاوت و حقوق انسان در قرآن، بی اطلاع است و نيز از کار ديگر من و نيز کار دخترم، دکتر فيروزه بنی صدر، در مخالفت با اعدام، هيچ آگاهی نيافته است. بديهی است موافق الغای کامل مجازات اعدام هستم.
۶ – هر دين و مرام و انديشه ای، بنا بر اينکه جريان آزاد انديشه ها بايد برقرار شوند و بنا بر اين که ضد شدن واپس گرائی است و بنا بر اين که خشونت زدائی ايجاب می کند که دين ها و مرام ها و انديشه ها بر روی يکديگر باز شوند و به يمن نقد، بيان استقلال و آزادی بگردند، تبليغ هر دين و مرامی و فکری می بايد آزاد باشد.
۷ – زبان عنصری از عناصر هويت ملی است. اما تنها عنصر نيست. يک جامعه نياز به زبان مشترک دارد. موافقم که زبان فارسی زبان مشترک ايرانيان باشد و همواره نيز بوده است. اما اين بدان معنی نيست که زبان های ديگر – و نه لهجه ها – در کنار زبان فارسی نبايد رسميت بجويند.
اينک که پاسخها به پرسشها به پايان رسيدند، خاطر نشان کردن امور زير را بموقع می يابم:
۱ – پرسشها در باره سکس را نمی توان پرسشهای نسل امروز ايران دانست. نسلی که شرکت در تحريم انتخابات را همگانی می کند و از موقعيت خطير ايران غافل نيست، نسلی که می داند جباران حاکم بر کشور فرصتها را صرف ويرانی ايران می کنند، نسلی که دارد در می يابد وقتی شهروند بشمار نيست و استقلال و آزادی ندارد و حاکم بر سرنوشت خويش نيست، رشد نمی کند، سهل است، کار و نان نيز نمی يابد و نسل گدايان رايانه خوار می گردد و می ماند، نسلی که همه روز می بيند بر تحريم های اقتصادی افزوده می شوند و نفير جنگ گوشش را کر می کند، نسلی که فضای معنويت را بر روی خود بسته می بيند و در می يابد که بدون خلق فرهنگ استقلال و آزادی، خفه می شود، نسلی که ... کجا ممکن است بگذارد از استبداد مافياهای فساد گستر نياسوده، گرفتار استبداد بس ويرانگر سکس بگردد؟ اين پرسشها پرسشهای اندک شماری از جوانان است که می انگارند در غرب، سکس حرف آخر را می زند و لائيسيته برای آن برقرار گشته است که سکس را «آزاد» کند.
۲ – پرسشها، «پسرانه» هستند. پرسشهای پسرانی هستند که، بی قرار آميزش جنسی، زن را شئی جنسی می انگارند. اما کجا ممکن است ملتی استقلال و آزادی بجويد اگر طرز فکر ويرانگير خويش را، در باره زن، رها نکند؟ کجا ممکن است ايرانيان در استقلال و آزادی رشد کنند هرگاه زنان استقلال و آزادی نجويند و رشد نکنند؟ کجا ممکن است ايرانيان، بيش از پيش، تحت استبداد سرمايه داری و ضد فرهنگ قدرت، نيروهای محرکه را در ويران کردن اساس زندگی خود بکار نبرند، اگر راه رشدی در پيش نگيرند که، بدان، جوانان از رهگذر حقوقمندی، منزلت و کرامت نجويند و رابطه جنسی نقش خويش را در ايجاد سلسله مراتب اجتماعی و حفظ آن از دست ندهد و حالت طبيعی خود را بازنيابد؟
۳ – و لائيسيته ديکتاتوری سکس و بستن بی کران معنويت بر روی انسان و زندانی کردنش درمدار بسته مادی ↔ مادی نيست. آزاد کردن باورها از بند قدرتی است که دولت است. با وجود اين، پاسخها به پرسشها، پاسخهائی نيستند که در لائيسيته معمول می توان داد. اين پاسخها را وقتی می توان به اينگونه پرسشها داد که انديشه راهنما، نه بيان قدرت که بيان استقلال و آزادی باشد. به سخن ديگر، دين يا مرام از بند هر قدرتی رها باشد.
اميدم اينست که نسل امروز دست آورد تحريم انتخابات را قدر می شناسد و درکار ابهام زدائی می شود تا که وجدان همگانی شفافی بر حق حاکميت ملت و نيز هر ايرانی پديد آيد. هر ايرانی بداند حق حاکميت داشته او است و رأی دادن وسيله عمل به اين حق، يکی از وسيله های عمل به اين حق، است. هرگاه نسبت به «ولايت جمهور مردم»، وجدان همگانی پديد آيد، تغيير آسان می گردد. جنبش تحريم که از وجدان همگانی فرمان برد، مسلم کرد مردم سراسر کشور، از هر قوم، خود را ايرانی و جزئی جدائی ناپذير از يک ملت تاريخمند می دانند. بنا بر اين، گذار به دموکراسی نه تنها خطر ندارد که خطرهای موجود را از پيش پای ملت ايران بر می دارد.