گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
4 دی» تقابل حق با قدرت، ابوالحسن بنیصدر16 آذر» پيام ابوالحسن بنی صدر در سالروز ۱۶ آذر، روز دانشجو (+ ويدئو) 1 آذر» جنگ دائمی و تهديد به جنگ!؟ ابوالحسن بنیصدر 22 آبان» مقاله ابوالحسن بنیصدر در هافينگتون پست: پيشنهادات مشخص به غرب برای اقدام عليه رژيم ايران 17 آبان» امام کيست؟ ابوالحسن بنی صدر
بخوانید!
9 بهمن » جزییات بیشتری از جلسه شورایعالی امنیت ملی برای بررسی دلایل درگذشت آیتالله هاشمی
9 بهمن » چه کسی دستور پلمپ دفاتر مشاوران آیتالله هاشمی رفسنجانی را صادر کرد؟
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! در ضرورت جبهه، ابوالحسن بنیصدرجبهه وقتی میتواند تشکيل يابد که شرکتکنندگان در آن، همگی، مبارزه از موضع يک جبهه را جانشين مبارزه از موضع شخصی و يا گروهی و حزبی کنند. تا وقتی فعالان سياسی نتوانند از موضع يک جبهه (هدفهايی که به تمامی جامعه مربوط میشوند چون استقلال و آزادی و حقوق ملی و حقوق انسان و عدالت اجتماعی بهمثابه ميزان سنجش برابری همگان در امکانها و برخورداری از حقوق و رشد در استقلال و آزادی)، عمل کنند، اگر هم بخواهند و به عضويت يک جبهه نيز درآيند، جبهه قوام و دوام نمیگيرد و دير نمیپايد
جمعی که همواره از موضع يک جبهه، جبهه ای با هدف استقلال و آزادی و دولتی حقوقمدار و بر پايه اين اصول و ولايت جمهور مردم، مبارزه کرده است و می کند، طرحی را بر پايه تجربه ها از جبهه ملی اول، به رهبری مصدق، آماده کرده است. به مناسبت انتشار آن، بجا ديدم که نکاتی را خاطر نشان کنم: ۱ – خود در تجربه تشکيل جبهه و فعاليت جبهوی شرکت داشته ام. يک نوبت نيز، بر وفق ميثاقی، بانی تشکيل جبهه ای شده ام که «شورای ملی مقاومت» نام گرفت. از آن پس نيز، به کوشش برای ايجاد جبهه ادامه داده ام. بطور مستمر نيز در باره ويژگی های جبهه و طرح برای تشکيل آن نوشته ام. در اجتماعات ايرانيان اين طرح را به بحث گذاشته ام و در بحثهای آزاد شرکت کرده ام. فرآورده کوشش نظری و عملی اينست که جبهه وقتی می تواند تشکيل يابد که شرکت کنندگان در آن، همگی، مبارزه از موضع يک جبهه را جانشين مبارزه از موضع شخصی و يا گروهی و حزبی کنند. تا وقتی فعالان سياسی نتوانند از موضع يک جبهه (هدفهائی که به تمامی جامعه مربوط می شوند چون استقلال و آزادی و حقوق ملی و حقوق انسان و عدالت اجتماعی بمثابه ميزان سنجش برابری همگان در امکانها و برخورداری از حقوق و رشد در استقلال و آزادی)، عمل کنند، اگر هم بخواهند و به عضويت يک جبهه نيز درآيند، جبهه قوام و دوام نمی گيرد و دير نمی پايد. چنانکه اتحادهايی که از کودتای خرداد ۶۰ بدين سو تشکيل شده اند، منحل گشته اند. ۲ – هرچند بهنگام تشکيل جبهه، همواره هدف تعيين می شود، اما اگر جبهه پديد آمده است، حاصل رابطه شخص با شخص و گروه با گروه بوده است. اشتراک در هدف نه اصلی که بايد سازماندهی جبهه و روش کار را تعيين کند، که فرع رابطه موقعيت با موقعيت بوده است. به سخن ديگر، «عامل اول و اصلی» رابطه موقعيت مندها است. کسی يا گروهی که در جامعه ملی موقعيت ممتازی دارد، محور می شود. بسا سازمانی محور ميشود که، نسبت به گروه ها و اشخاص شرکت کننده در جبهه، توانمند تر است، ولو در جامعه ملی، از اعتبار وافی برخورد ارنيست. از اين رو، نه اشتراک در هدف و نبود رابطه قوا، که اشتراک در موقعيت جوئی و وجود رابطه قوا، جبهه يا اتحاد را پديد می آورد و با تغيير رابطه قوا و يا احساس کاستی در موقعيت، سبب بيرون رفتن از جبهه و يا اتحاد می شود. تجربه، چهار نوع بيرون رفتن از جبهه و ترک گفتن اتحاد را گزارش می کند: ۲.۲- کس يا گروهی که نقش کانون و محور را بازی می کند، يا از نخست هدفش رسيدن به قدرت است و به دنبال يافتن قدرت، هدف نخستين را با قدرت طلبی جانشين می کند. اين بار، او است که ايستادگان بر حق را از جبهه می راند. ۲/۳- جبهه ملی اول و اتحاد دوران انقلاب ۵۷ و نيز شورای ملی مقاومت، هردو، نوع بريدن از جبهه و اتحاد را، روشن در معرض مشاهده قرار می دهند. نوع سومی را تجربه جبهه های ملی دوم و سوم گزارش می کنند: کس يا گروهی که نقش کانون و محور را بازی کند و يا بتواند تفوق خود را بر ديگر اعضاء تحميل کند و آنها نيز بپذيرند، وجود ندارد و يا گروهی از شخصيت ها اين نقش را به خود می دهند اما ديگر اعضاء به هژمونی يا تفوق آنها تن نمی دهند و جبهه از ميان می رود. بسا بر سر هدف و يا روش، اختلاف پيش می آيد. چنين اختلافی همواره، در رابطه با قدرت حاکم، پديد می آيد. ۲/۴- نوع ديرين که در طول تاريخ ايران تجربه شده و موفقيت آميز نيز بوده است، اتحاد چند گروه بر سر قدرت بمثابه هدف است. سلسله های سلطنتی، اين سان پديد آمده اند. در اين نوع اتحاد، يک ايل نقش متفوق را برعهده گرفته است و سلسله سلطنتی را تشکيل داده است. اين اتحاد نيز در جريان تمرکز و انباشت قدرت و سپس وارد شدن به دوران انحطاط و انحلال قدرت، منحل گشته است. ورود قدرتمند صاحب دولت به مرحله انحطاط و انحلال، با آغاز پيدايش اتحاد ديگری هم زمان می شود. دوران اين نوع اتحاد، با کودتای ۱۲۹۹، توسط قشون قزاق به فرماندهی واقعی مقامات انگليسی و فرماندهی اسمی و صوری رضا خان ميرپنج، پايان يافت. اين بار، خانواده پهلوی در خانواده های حاکم جذب و نقش محور و کانون قدرت را بدست آورد. دولت مافياهای نظامی – مالی کنونی نيز کمابيش شبيه الگوی دولت پهلوی ها است. روشن است که هيچيک از تجربه های چهارگانه و نيز تجربه های جبهه ملی اول و شورای ملی مقاومت، کاربرد ندارد. اگر در طول ۳۰ سالی که از کودتای خرداد ۶۰ می گذرد – پيش از آن نيز-، جبهه ای که بتواند دست کم ادامه حيات بدهد، بوجود نيامده است، بدين خاطر است که بکار هدف وقتی استقلال و آزادی و... است،نمی آمده اند: ۳. از نهضت ملی کردن نفت بدين سو، آنهائی که به هدف جبهه وفادار مانده اند، از اتحاد نيز بيرون نرفتند. بدون استثناء، در تمامی موارد، کسانی که از جبهه يا اتحاد بيرونند، آنهائی بوده اند که هدف مشترک را پوشش هدف واقعی خود که قدرت است، کرده اند. در طول فعاليت، يا خود اتحاد را مساعد هدف واقعی خويش نيافته و آن را ترک گفته اند و يا وفاکنندگان به هدف، بر سر حق ايستاده اند و آنها اگر موقعيت متفوق نداشته اند تا وفاداران به هدف را اخراج کنند، چاره خود را در ترک جبهه يا اتحاد ديده اند. ويژگی مشترک ترک کنندگان جبهه يا اتحاد، اصل راهنمای پندار و گفتار و کردار، بنابراين، روش کار آنها است. توضيح اين که چون خود را محور می دانند و جبهه را وسيله می انگارند، هر زمان که جبهه بکارشان نيامد، آن را ترک می کنند. در روش نيز، چون قدرت را کارساز می شناسند، عمل از راه مردم و با شرکت مردم را نيز کارساز نمی دانند. نوع رابطه ای که با مردم برقرار می کنند و نوع تبليغشان وقتی می خواهند مردم را برانگيزند، رابطه آلت باز با آلت و وسيله است. مردم نه بمثابه دارندگان حق حاکميت که بمنزله «نيروی» تحت رهبری جويندگان قدرت، طرف خطاب قرار می گيرند. با قراردادن خود در موقعيت «رهبر» و جامعه در موقعيت «رهبری شونده»، خود را نيک می شناسانند. هرگاه جامعه از اين ويژگی غافل نشود ( که ما جمهور مردم ايران، در مورد آقای خمينی، از اين ويژگی او غافل شديم) قدرتمدارها نه امکان ميدان داری می جويند و نه حتی می توانند اخلال کنند. رابطه روش با هدف سخت مهم است: وقتی قدرت هدف است، زور نيز وسيله می شود. گاه روش خشونت آميز است و سازمانی که هدف واقعيش قدرت است، ولو آن را با هدف مورد پسند جامعه می پوشاند، آشکارا می گويد روشش خشونت آميز است. چنين سازمانی خود را لو می دهد وقتی مدعی می شود روش قهرآميز تنها روش است و اصرار می ورزد که مردم بکاری توانا نيستند. بدين سان، با روشی که در پيش می گيرد و دليلی که برای توجيه آن می تراشد، سازمان را لو می دهد. مدعی می شود که مردم به تغيير سرنوشت خويش توانا نيستند. در حقيقت، از ديد اينگونه سازمانها، مردم نيستند که بايد تغيير کنند تا تغيير دهند بلکه سازمان رهبری کننده مردم است که می بايد مردم را بسوی هدفی براند که سازمان خود آن را تعيين می کند. اما جبهه ای که ولايت جمهور مردم را بر اساس استقلال و آزادی، هدف می کند و بر آنست که هر ايرانی می بايد نماد جمهوريت بگردد، می داند که تا مردم تغيير نکنند و خويشتن را صاحب حق رهبری نشناسند، ولايت جمهور مردم استقرار پيدا نمی کند. پس می داند که روش کردن استقلال و آزادی، برخوردار شدن هر عضو جبهه از استقلال و آزادی و پيشنهاد روش مستقل و آزاد شدن به مردم کشور است. اعضای چنين جبهه ای می دانند که اصل راهنما کردن موازنه عدمی، هم بعنوان يک انسان و هم بعنوان گروه های عضو جبهه و هم بعنوان جبهه، نخست به اين جبهه که نقش نيروی محرکه را بازی می کند و سپس با جمهور مردم ايران امکان می دهد، جريان مستقل و آزاد شدن را، جريان خلع يد از استبداد حاکم و بی نقش کردن قدرتهای خارجی و ملی کردن دولتی بگردانند که پيش از هر زمان خارجی شده است. ۴. در بند سوم، خاطر نشان شد که وقتی هدف دموکراسی، بر اصول استقلال و آزادی و رشد بر ميزان عدالت اجتماعی، است، به سخن ديگر، وقتی هدف استقرار جمهوريت درکمال خويش است، روش، عمل از طريق مردم و با شرکت مردم می شود. چون مردم هستند که می بايد تغيير کنند و تغيير دهند، پس نقش فعال را مردم، خود، می بايد برعهده بگيرند. به ديگر سخن، رابطه جبهه فعال و مردم فعل پذير، اولی رهبری کننده و دومی رهبری شونده، می بايد جای خود را به رابطه فعال با فعال بدهد. در اين رابطه، جبهه مرکب از کسانی است که تغيير می يابند و نيروی محرکه تغيير مردم از فعل پذير به فعال ميشوند. بهمان نسبت که جبهه در ايفای اين نقش بزرگ موفق می شود، بهمان نسبت انسجام می جويد و توانمند می گردد و مطمئن می شود که فراگرد تحول از نظام اجتماعی – سياسی نيمه بسته به نظام اجتماعی – سياسی باز را، همراه با مردم کشور، تا استقرار جمهوريت، ادامه خواهد داد. در حقيقت، پيروزی استقلال و آزادی بر استبداد و وابستگی آن زمان قطعی می شود که عمل کنندگان از موضع يک جبهه، موفق می شوند مردم فعل پذير و معتادان به اطاعت از قدرت را، مردم عارف به حقوق خويش بمثابه انسان و حقوق خويش بمثابه جامعه ملی گردانند و اين مردم رها از بند اعتياد که فعال گشته اند، در رهبری جامعه خويش، شرکت جويند. بدين قرار، نوع رابطه ای که جبهه با مردم برقرار می کند، گويای ماهيت واقعی آنست: ۴/۱- رابطه جبهه با مردم وقتی استقرار ولايت جمهور مردم هدف می شود، رابطه الگو با مردم است. در حقيقت، جبهه از راه الگو شدن خود و اعضای تشکيل دهنده خويش است که می تواند نقش نيروی محرکه ای را بازی کند که بکار تغيير جامعه می آيد. جبهه و اعضای آن، وقتی الگو می شوند که، در پندار و گفتار و کردار، نماد هدفی باشند که بخاطرش جبهه تشکيل شده است. افزون بر اين، وجدان اخلاقی مردم فعل پذير، نسبت به تجاوز استبداديان به حقوق آنها، غير حساس می شود. پس نخستين کار يک الگو، هم برخوردار شدن از يک وجدان اخلاقی بس حساس و هم حساس کردن وجدان اخلاقی جامعه نسبت به فسادها و جنايتها و خيانتها است. تا وقتی جبهه و يا عمل کنندگان از موضع يک جبهه وجدان اخلاقی حساسی نيافته باشند و در جامعه اين وجدان را حساس نکرده باشند، تغيير نمی کنند و تغيير نمی دهند و مردم تغيير نمی کنند و سرنوشت خويش را تغيير نمی دهند. ۴/۲- مبارزه با ترور بطور عام و مبارزه با ترور اخلاقی بطور خاص، کار مداوم جبهه بمثابه نماد جمهوريت است. چرا که تا مردم از لباس ترس بدر نيايند و مبارزان امنيت، بويژه، امنيت اخلاقی نجويند، جنبش همگانی ميسر نمی شود. در آنچه به ايران مربوط می شود، ترور اخلاقی بيشتر در منصرف کردن مبارزان از ادامه دادن به مبارزه مؤثر بوده است. زيرا استعدادها، يعنی آنها که تغيير کرده اند تا تغيير بدهند، بمثابه برانگيختن مردم به تغيير يافتن و تغيير دادن، نقش تعيين کننده ای را برعهده دارند. ترور اخلاقی، مردم را از وجود آنها محروم می کند. چون اين ترور را هم رژيم و هم دو رأس ديگر مثلث زور پرست بعمل می آورند، مبارزه با آن و با ديگر ترسها می بايد مبارزه با هر سه رأس مثلث زورپرست در فکر راهنما و روشهاشان باشد. آن مبارزه ای مؤثر است که ترور و ترسها را بی اثر می کند. ۴/۳- وقتی بنا بر عمل از راه مردم و با شرکت آنها می شود، الگو، پيشنهادهائی را به مردم پيشنهاد می کند که خود انجام می دهد و تمامی مردم کشور می توانند آن را انجام دهند. برای مثال، انتخابات وسيله بکار بردن حق حاکميت است. الگو می بايد حقمدار باشد و وسيله ای که بکار می برد، بيانگر حق باشد. پس وقتی حق حاکميت را رژيم جباران سلب کرده است، نه می توان رأی داد و نه می توان مردم را به شرکت در انتخابات فراخواند. تحريم بمثابه رأی دادن به حق حاکميت خود، روشی می شود قابل پيشنهاد. جبهه می بايد در جامعه آمادگی لازم را پديد آورد تا که تحريم با جنبش همگانی همراه شود. ۵- تأکيد کنم که جبهه قوام و دوام نمی گيرد اگر تجسم هدفی نشود که پيشنهاد می کند. يک جبهه و يا کسانی که از موضع يک جبهه عمل می کنند می بايد الگوی حقمداری از سوئی و الگوی ايستادگی بر سر حق از سوی ديگر باشد يا باشند. قاعده پيروزی «ضعيف» از نظر قدرت و قوی بلحاظ حقمداری، بر قوی از لحاظ قدرت و ضعيف از نظر حقمداری، جز ايستادگی بر سر حقوق نيست. ايستادگی بر سر حقوق است که پيروزی بر دولت جباران را ممکن می کند. جبهه ای پيروز است که اين قاعده را بشناسد و به يمن ايستادگی خويش، به پيروزی خود و مردمی که در خدمت آنها است، باور داشته باشد. بديهی است آنها که به پيروزی باور ندارند، بر سر حق نيز به استقامت بر نمی خيزند. زود يا دير، مبارزه را رها می کنند. يا به خيل فعل پذيرها در می آيند و يا در جستجوی قدرت، هر از چندی، خط و ربط عوض می کنند. تاريخ ملتها، پيروزی حق بر قدرت را فراوان به خود ديده است: برای مثال، در دوران معاصر، گاندی و همکاران او، به قول خود او، قاعده پيروزی حق بر قدرت را از حسين بن علی (ع) آموخته اند. آنها با موفقيت هر دو قاعده را بکار بردند و به يمن تغيير مردم، سرنوشت هند تغيير کرد و اينک در حال تبديل شدن به يک قدرت علمی و فنی و اقتصادی است. در ايران، مصدق و ياران او، بر سر حقوق ملی و حقوق انسان ايستادند، انقلاب بزرگ ايران، بنابر هدف و روشی که در انديشه راهنمای آن بيان شده اند، پيروزی حق بر قدرت گشت. دانستنی است که برغم تبليغات دروغ، آقای خمينی که نخست با شعار اسلام مقدم است وارد ميدان شده بود، سرانجام بر هدف و روشی انطباق جست که ايستادگان بر سر حقوق ملی و حقوق انسان، پيشنهاد می کردند. رفتار او و دستيارانش با انقلاب و تجاوزشان به حقوق ملی و حقوق انسان، بازسازی استبداد را، ميسر ساخت و استبداد بازساخته، مرگبارتر و ويرانگر تر گشت. از آن پس، آنها که تجربه انقلاب ايران را به حال خود رها نکردند، بر سر حقوق ملی و حقوق انسان، استوار ايستاده اند و ترديد ندارند پيروزی در انتظار آنها است. اينان در همان حال که همواره از موضع يک جبهه عمل کرده اند، به همه آنها که در هدف و روش، اشتراک دارند، پيشنهاد می کنند به اتفاق يک جبهه را تشکيل دهند: ۵/۱- تجربه اتحادها از مشروطيت بدين سو، به ما می گويد چرا جبهه ها ناپايدار بوده اند: چون هدف جانشين کردن شکلی از قدرت با شکل ديگری از قدرت نيست و هدف استقرار ولايت جمهور مردم به ترتيبی است که هر ايرانی در حق حاکميت شريک و نماد جمهوريت باشد، پس مثلث زورپرست در جبهه، نبايد پذيرفته شوند. در حقيقت، آنها که بر سر حق می ايستند با آنانکه قدرتمدار هستند، هرگز نمی توانند تا پيروزی و پس از آن، در بنای يک دموکراسی پيشرفته، همراه شوند. افزون بر اين، تا وقتی جبهه محل حضور و عمل الگوها نشود و خود نيز الگو نگردد، مردم اعتماد بايسته را به آن نمی کنند و درپی آن نمی شوند که تغيير کنند تا تغيير دهند. ۵/۲- عرصه مبارزه جبهه استقلال و آزادی و حقوق ملی و انسان نيز تمام اهميت را دارد: ميدان عمل می بايد بيرون از رژيم باشد چرا که درون رژيم، عرصه حاکميت جباران است و درآن، نه فرد و نه گروه و نه جبهه، استقلال و آزادی ندارند و نمی توانند بانی تغيير از درون شوند. مهمتر از آن اينکه نمی توانند برانگيزنده مردم به تغيير و حضور دائمی آنها در صحنه سياسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی، بمثابه مردمی آزاد و مستقل، بنا بر اين، مسئول بگردند. و چون مردم هستند که از راه بازيافت استقلال و آزادی و حقوق خويش عمل می کنند، جبهه می بايد مستقل از هر قدرت خارجی باشد و با تمام توان مانع از حضور قدرت خارجی در صحنه سياسی کشور و عمل در اين صحنه بگردد. استقلال از قدرت خارجی می بايد همراه باشد با آزادی از هرگونه تعهد به هر قدرت خارجی. ۵/۳- در نتيجه، جبهه معرف اعضای خود در روياروئی با رژيم و قدرتهای انيرانی و گروه های زور پرست است. توضيح اين که اعضای جبهه، به خود اجازه ارتباط گرفتن با رژيم و قدرتهای خارجی و خوش و بش کردن با مثلث زورپرست را نمی دهند. در بند ششم. روش جبهه در قبال زورپرستان را توضيح خواهم داد. ۶ - در همان حال که وجود اشتراکات جبهه را ميسر می سازد، برخورداری شرکت کنندگان در جبهه از حق اختلاف، نيز، عامل پايداری جبهه می گردد. بنا بر تجربه، هم ممنوع بودن بحث بر سر دقيق کردن تعريف های اصولی که شرکت کنندگان در جبهه بر سر آنها اشتراک دارند و هم ممنوع بودن ابراز نظر در قلمروهائی که برسرشان اتفاق نظر وجود ندارد، عامل از هم پاشيدن جبهه ها و اتحاد ها گشته است. از اين رو، ۶/۱-جبهه ای که الگو می شود و خشونت زدائی را روش می کند، در درون خود، به خشونت هيچ نقشی نمی دهد. دوستی را حق می داند و مراقبت می کند همگان از اين حق برخوردار شوند. برای آنکه برخورداری از اين حق واقعيت بجويد، در درون خود، بحث آزاد را روش می گرداند. موضوع های اين بحث، هم اشتراک نظرها و هم اختلاف نظر هائی می شوند به جبهه و کار آن ربط می جويند. دين ها و مرامهای شرکت کنندگان در جبهه، از اين نظر که جبهه نسبت به آنها می بايد بی طرف بماند – الگوی دولت حقوقمدار – موضوع کار جبهه نيستند. از اين نظر، می توانند موضوع بحث های آزاد نشوند. با اين وجود، از آنجا که يک جبهه در جامعه ملی نقش الگو را بازی می کند، طرز فکرها، از جنبه ناسازگاريهاشان با حقوق ملی و حقوق و کرامت انسان می توانند موضوع بحث های آزاد بگردند. جبهه می تواند باب بحث آزاد با زورپرستان را در اين قلمرو و قلمروهای ديگر نيز باز کند. ۶/۲- الگوئی که جبهه است و نسبت به دين ها و مرامهای اعضای خود بی طرف می شود، به ضرورت، جانبدار دولت حقوقمداری می گردد که نسبت به دين ها و مرامها بی طرف باشد. بنا براين در مقام مدافع کثرت گرائی و حق اختلاف و زمينه ساز گذار از کثرت آراء به اتحاد آراء به قصد گسترش قلمرو اشتراکات، روابينی در درون خود را الگوی روابينی در جامعه می کند. در همان حال، با توجه به تجربه تاريخ معاصر، مراقبت می کند ديکتاتوری لائيسيته را برقرار نکند. همين ايام، يک رأس از مثلث زور پرست که از انديشه راهنما خالی است و آن توان را ندارد که استقلال و آزادی را هدف و روش کند، سکولاريسم را شعار خود کرده است. از آنجا که زورمدار است و از خاستگاه سکولاريسم بی اطلاع است، سکولاريسم را دست آويز ناسزا گوئی به اسلام کرده است. سخنگويانش وقتی هم در تنگنا قرار می گيرند، روشن می گويند که مانع از ابراز نظر و رأی مردم مسلمان، هرگاه مخالف نظرشان باشد، می گردند. به سخن ديگر، هدف واقعيشان جانشين اقليت و حاکم کردن اقليت زورمدار ديگری بر اکثريت بزرگ جامعه هستند. با توجه به اين واقعيت، مبارزه با ديکتاتوری، مبارزه با هرگونه استبداد، خواه دينی ويا مرامی و خواه «سکولار»، است. ۶/۳-حاصل سخن اين که دموکراسی يک فرهنگ، فرهنگ استقلال و آزادی است و اين فرهنگ فرآورده پندار و گفتار و کردار آدميان در جريان تحول است. پس جبهه ای که می خواهد نقش الگوی تغيير کردن بقصد تغيير دادن را برعهده گيرد، از آغاز، می بايد خويشتن را از بار ضد فرهنگ قدرت رها و فرهنگ استقلال و آزادی را ايجاد کند. در جامعه نيز، مبشر اين فرهنگ بگردد. ۶/۵- با هر سه رأس مثلث زورپرست، نزاع قلمی و زبانی را می بايد ترک گفت و آنها را به ترک زورپرستی فراخواند. در همان حال، تاريخ همانطور که روی داده است، می بايد بر زبان و قلم بيايد. زيرا نسل هايی که از پی هم می آيند، نيازمند وجدان تاريخی غنی و شفاف هستند. يک وجدان تاريخی مشوش، زندگی در استقلال و آزادی و رشد بر ميزان عدالت اجتماعی را نا ممکن می کند. ۷- قلمرو زمان را نيز نبايد از ياد برد: اين ايام که در دو کشور تونس و مصر، انتخابات مجلس انجام گرفته است و حزب های اسلام گرا پيروزی بدست آورده اند، زورپرستان اين توجيه را ساخته اند که اين دو کشور، دولت اسلامی را که ايرانيان تجربه کرده اند، تجربه نکرده اند. ايرانيان ۳۲ سال است که چنين دولتی را تجربه کرده اند. پس اگر رژيم تغيير کند، مردم ديگر به اسلام گرايان رأی نمی دهند. بر فرض که اين «استدلال» را صحيح بدانيم، ايرانيان، پيش از آن تجربه، ديکتاتوری سکولار پهلوی ها را نيز تجربه کرده اند. پس اگر بنا بر درس گرفتن از تجربه باشد، ايرانيان می بايد از هر دو تجربه پرهيز کنند. از چه رو است که زورپرستان به يک تجربه می پردازند و حتی آن را وسيله پرده کشيدن بر تجربه رژيم پهلوی و غافل کردن مردم از آن می کنند؟ ۷/۱- با سانسور از راه ترور اخلاقی کسانی که تاريخ انواع استبدادها را، همان سان می نويسند که روی داده است، بايد مبارزه کرد. هريک از سه رأس مثلث زورپرست کارشان نشاندن تاريخ دروغ به جای تاريخ راست است. هر سه، هربار که تاريخ نوعی از انواع استبداد نوشته می شود که مطلوب رأسی از سه رأس زورپرست است، از بدترين شيوه های سانسور بر ضد نويسنده و نوشته استفاده می کند. جبهه ای که می خواهد الگوی استقلال و آزادی و مبارزه با ترور اخلاقی باشد و غنی و شفاف گرداندن وجدان تاريخی جامعه را در شمار مهمترين وظايف خود می داند، از راه اصرار بر اظهار حقيقت، با اين سانسور مبارزه می کند. ۷/۲- تميز دوره های تاريخی که مردم در جنبش بوده اند و شناسائی رشته بهم پيوسته ايستادگی های حقمدارها، از تاريخ استبداد، کار جبهه جمهوريخواهان است. تشخيص عوامل بازسازی استبداد، در پی اين و آن جنبش و پيشنهاد روش بی اثر کردن آن عوامل و از ميان برداشتن ستون پايه های استبداد، کار ضرور برای استقرار دموکراسی و دولت حقوقمدار است. اين کاری مهم در قلمرو نيز در شمار وظايف جبهه ايست که الگوی تغيير کن تا تغيير دهی، است. چرا که چنين جبهه ای می بايد خود را در بطن تاريخ مردم خويش قراردهد و از ديدگاه حيات ملی در خود بنگرد. يعنی خود را ادامه رشته بهم پيوسته ايستادگی بر سر حق، بداند که به يمن آن، حيات ملی ادامه يافته است. به سخن ديگر، جبهه می بايد به يک ضرورت تاريخی پاسخ گويد که عبارت باشد از استقرار دموکراسی، به ترتيبی که بازگشت به استبداد، ناممکن و ادامه حيات ملی در استقلال و آزادی و رشد بر ميزان عدالت اجتماعی، ممکن گردد. گذشته را به حال خود باز گذاشتن و حتی نقد تبغيض آميز آن، هم مشوش کردن وجدان تاريخی مردم و هم آنها را در ابهامی بس زيانمند نگاه داشتن است. برای آنکه مردمی در تغيير شرکت کنند هم می بايد گذشته را شفاف ببينند تا بتوانند در آن نمانند و هم می بايد درک شفافی از آينده پيدا کنند. هر دو کار از عهده جبهه ای بر می آيد که الگوی حقوقمداری می گردد. اين جبهه ديگر نه يک بديل سياسی ساده که يک بديل جامع است: جامعه کوچکی است با نظام اجتماعی باز با فرهنگ استقلال و آزادی و مديريتی با شرکت تمامی اعضاء (ولايت جمهور مردم) بر اصول استقلال و آزادی و عدالت اجتماعی بمثابه ميزان. اين الگو، از آغاز، اين ميزان را در کار می آورد و پندار و گفتار و کردار خود و اعضای خود و نيز جامعه را در جريان تغيير، بدان می سنجد. در مطالعه ای تفصيلی، جبهه ها را از بعدهای گوناگون بررسی کرده ام. در اين مقام، ضرورترها را خاطر نشان کردم بدان اميد که برای آنها که می خواهند دو قاعده پيروز شدن را با موفقيت بکار برند و جبهه ای ديرپا و توانا به عهده دار شدن رسالت خويش، پديد آورند، سودمند افتد. Copyright: gooya.com 2016
|