سه شنبه 8 فروردین 1391   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

سال توانائی، چگونه بر توانائی‌ها بيفزاييم و جنبش را ادامه دهيم، ابوالحسن بنی‌صدر

ابوالحسن بنی‌صدر
نوروز را روز عصيان بر صغارتی و حقارتی بگردانيم که اساس مرام ضد زندگی ولايت مطلقه فقيه است. زمان آن است که همه‌ی آن‌هايی که اسلحه در دست، نماد ترس و حقارت‌اند، دريابند که اسلحه‌ای که در دست‌هاشان دارند، به فرياد، به آن‌ها می‌گويد: تا حقارت و ناتوانی را سرشت خود نپندارند، آلت سرکوب و القای ترس نمی‌شوند. هرگاه بر اين حقارت مرگ‌بار عصيان کنند، هرگاه استقلال و آزادی، بنا بر اين، توانائی خويش را بازيابند، نماد توانائی و غرور انسانی می‌گردند

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


هموطنان عزيزم!

اين نوروز، نوروز است زيرا شما مردم ايران با شرکت در جنبش تحريم، بازيافتن توانائی و نو کردن زندگی خويش را آغاز کرده ايد. در حقيقت، به توانمندی و حق حاکميت خويش رأی داديد. به بيرون رفتن از دون منزلتی صغير محکوم به حکم مطلق جبار، رأی داديد. جنبش برای استقرار ولايت جمهور مردم تازه نيست، اما به يمن تحريم انتخابات که عمل به رأی متين وجدان ملی بود، نو شد. اين جنبش ابهامی را زدود که کوشش می شد و کوشش می شود، هرچه بيشتر گردد. پرده ها از پی هم آويخته می شدند تا مانع اصلی و هدف واقعی شناخته نگردد: پرده جنگ و «دفاع مقدس» که گرايش به استبداد و جنايت های وصف ناپذير را پوشش می داد که به يمن افشا شدن اکتبر سور پرايز و ايران گيت ها و با سرکشيدن جام زهر، دريد. پرده ... پرده اصلاح طلبی از نوعی که ولايت مطلقه جبار را نه عامل و آمر وضعيت کنونی، بلکه مظلوم و قربانی جلوه می داد. جنبش سال ۸۸ اين پرده را دريد. پرده اصلاح طلبی برای حفظ نظام که، برغم يک تجربه ۸ ساله، از راه شرکت در انتخابات، کوشش ناکامی در باز آويختنش بکار رفت. بعد از تحريم، کوشش بازهم نازا در تخطئه تحريم، برای بازآويختن اين پرده بکار رفت. نتيجه اين شد که شما مردم ايران واقعيت را همان سان که هست، بی آنکه سايه ای آن را بپوشاند، در برابر چشمان خود داريد: انتقال حق از غاصب حق به صاحب حق. هرگاه ولايت مطلقه فقيه با ولايت موافق حقوق ملی و حقوق انسان و حقوق طبيعت، جانشين شود، انقلاب ايران به هدف خويش رسيده است.

چون هدف از پرده های ابهام بدر آمده است، از اين پس، هم همه شما مردم ايران و هم همه مردم جهان می دانند که باطلی که بايد برود ولايت مطلقه جبار است و حقی که می بايد بيايد و استقرار بجويد، ولايت جمهور مردم است. بنا بر قاعده، باطل می رود و حق می آيد. اين قاعده هربار که انسانی بر حق بايستد عمل می کند. از اين رو است که يک دست صدا دارد و هر ايستاده بر حقی پيروز می شود ولو «لشگر ظلم از کران تا به کران باشد». پس بدون ترديد، بعد از سه انقلاب در يک قرن، رها نکردن تجربه انقلاب ايران و استقامت بر حق حاکميت ملت، ايرانيان حق حاکميت خويش را باز می يابند. هرگاه جنبش تحريم انتخابات فرمايشی را جنبش برای بازيافت حق حاکميت و عمل به اين حق بگردانند، چه بسا، سال جديد، سال استقرار ولايت جمهور مردم و برپائی دولت حقوقمدار خدمتگزار مردم بگردد.

ايرانيان!
هر انسان قوه رهبری دارد و هستی او، قائم به اين قوه است. اما رهبری ديگری بر انسان، وقتی اعمال قدرت بر انسان معنی می دهد، به خودی خود هستی ندارد، از رابطه قوا ميان انسانها با يکديگر، پديد می آيد. از اين رو، ويرانگر، بنا براين ضد حيات است. هرگاه «رهبری قدرت» بر انسان مطلق باشد، مطلقا ضد حيات می گردد. پس بدانيد که امروز بدتر از ديروز و فردا بدتر از امروز می شود. باز خاطر نشان می کنم که در مدار بسته بد و بدتر، يک جهت و مسير بيشتر وجود ندارد و آن از بد به بدتر و از بدتر به بدترين است. پس، جنبش را هرچه همگانی تر ادامه بايد داد تا که زمان بازيافت حق رهبری خويش، باز هم کوتاه تر بگردد. جنبش همگانی که پيشنهاد می کنم - شماری از کاربردها را پيش از اين نيز پيشنهاد کرده ام -، جنبش عمل به حق حاکميت از راه بکار انداختن قوه رهبری يکايک ايرانيان است:

۱ – انتخابات فرمايشی، فرصتی است که، در آن، مردم تابعيت خود را از جبار مدعی داشتن ولايت مطلقه بر مردم، اظهار می کنند. اما اين تنها فرصت نيست. فرصتهای بسيار ديگری وجود دارند. روزمره ترين فرصتها، رجوع به دستگاه دولت تحت ولايت مطلقه است. هرگاه قلمرو صلاحيت جامعه مدنی را گسترده و گسترده تر گردانيد، به ترتيبی که هر ايرانی بازيافتن استقلال و آزادی خويش را از راه رها کردن خويش از قدرت باوری و راه بردها و کاربردهای قدرت فرموده، ميسر بگرداند، از ولايت مطلقه جبار رها می شويد. هر ايرانی بداند که جز زورباور مسئله نمی سازد، پس هربار که او خواست مسئله بسازد، بر او است که به يادآورد که زور باور است و بايد زورباوری را ترک گويد. مسئله های ايجاد شده که در جامعه مدنی و توسط اين جامعه حل و فصل می گردند، قلمرو ولايت جبار را تنگ ميکنند: جريان تنگ کردن قلمرو عمل جبار و جريان فراخ کردن عرصه عمل مردم عضو جامعه مدنی و برخوردار از حقوق معنوی، دوستی و صلح اجتماعی و...، يک جريان است: جريان استقرار ولايت جمهور مردم. بکار بردن اين روش ايجاب می کند، بکار بردن روش دوم را.

۲ – مبارزه با آسيبهای اجتماعی، جنبشی است که تمامی مردم ايران می بايد در آن شرکت کنند. ساختار استبدادی جامعه و وجود دولت جبار، از آنجا که زور را وسيله اصلی در تنظيم رابطه ها می گردانند، خشونت گستر هستند. از عوارض اين خشونت گستری، آسيبها و نابسامانی های اجتماعی هستند. تجربه انقلاب ايران و تجربه «بهار عرب» اين درس را می آموزند که خشونت زدائی کاری است که به انحلال رژيم جباران و استقرار ولايت جمهور مردم می انجامد. هرگاه در خانه و در محل کار، از نقش زور بکاهيد و به همدلی و همکاری نقش بيشتر دهيد، هرگاه برای مشکلی که همگان دارند، راه حل فردی نجوئيد، خشونت رژيم جباران را بی اثر ساخته ايد.

برای آنکه زور کم نقش تر و همدلی و همکاری پر نقش تر بگردند، در خانواده، شورائی کردن زندگی و در محل کار ايجاد اتحاديه ها، ضرور هستند. اگر رژيم تمامی سازمان های شغلی و مدنی را به زور منحل می کند و حتی به سازمانهای سياسی تحت امر و وسيله کار خود مجال رشد نمی دهد و همانطور که شاهديد، همه آنها را محکوم حکم تقسيم به دو و حذف يکی از دو کرده است، از اين رو است که قلمرو قدرت (= زور) را گسترده کند. پس راه حل، ايجاد اتحاديه ها و بهم پيوستن آنها چون حلقه های زنجير است.

می توانيد بگوئيد رژيم مانع از پيدايش اتحاديه های کارگری و سازمان های زنان و دانشجويان و معلمان و کارکنان دولت و... است. جلوگيری رژيم نبايد ممکن را ناممکن بباوراند. هرگاه اتحاديه و سازمان، تنها بيانگر منافع مشترک باشد، آسيب پذير می شود. اما هرگاه روشهای موفقی يافته آيند و بکار روند که ايرانيان در تاريخ دراز خود، بکار برده اند، رژيم مافياها نمی تواند مانع از پيدايش اتحاديه ها و سازمانها بگردد: در تشکيل هر جمعی، قدرت (= زور) می بايد بی محل شود. بعنوان وسيله نيز، نمی بايد، بکار جمع آيد. در عوض، حقوق معنوی (دوستی و همکاری و همدردی و خود صاحب حق و مکلف به عمل به حق، بنا بر اين مسئوليت شناسی و...) و مادی انسان و حقوق جمع، می بايد هم هدف و هم روش در سازمان دادن و فعاليت جمع بگردند. چنين جمعی آسيب ناپذير و توانا به گسترش و نيز توانا به برخورداری از امکانات جامعه مدنی و عامل گسترش قلمرو صلاحيت اين جامعه می گردد.

۳ – رها کردن ذهن از مدارهای بسته بد و بدتر، فاسد و افسد، تقدم تکليف بر حق، تقدم مصلحت بر حق و حقيقت، استبداد يا تجزيه، سلطنت استبدادی و يا استبداد ملاتاريائی و... و روابط قوا ميان دوکس و ميان دوگروه و ميان دو ملت، کاری است که، هم در سطح فرد و هم درسطح جمع، می بايد انجام بگيرد. در درمان اين بيماری فکری مزمن، قدم اول، رها شدن و رهاکردن از دشمنی با اين يا آن دين و مرام است. قدم دوم انتقاد پذير شمردن دين و مرام و فکر راهنمای خويش و قدم سوم، جستجوی مشترکات است. اگر هنوز ولايت جمهور مردم، حقی که يکايک ايرانيان از آن برخوردارند، برقرار نگشته است، يکی به اين دليل است که باورهائی درسر داريم که با اين حق سازگار نيستند و ما به جای آنکه باور خويش را به محک حقوق انتقاد و تصحيح کنيم، ضديت با دين و مرام يکديگر را روش کرده ايم. اين ضديت ما را باز می دارد از اشتراک پيدا کردن بر سر حقوق جمعی و حقوق انسان و حقوق طبيعت و حقوق... بدون اين اشتراک نيز ولايت جمهور مردم و جمهوری شهروندان و جامعه مدنی توانا به اداره خويش با مديريت شورائی و دولت حقوقمدار، واقعيت پيدا نمی کند. اما جستجوی اشتراکها و افزودن بر آنها، ايجاب می کند که،

۴ – بيانهای استقلال و آزادی بر سر استقلال و آزادی و ديگر حقوق اشتراک پيدا می کنند و بيانهای قدرت، در زورمداری و تضاد و ابهام گرائی بايکديگر هم مايه می شوند. از اين رو، دارندگان اين مرامها، ولو بخاطر نياز به مقبوليت، بطور صوری، دم از استقلال و آزادی و حقوق بزنند، در واقع، نه توانا به تبيين روشنی از مشترکات خود هستند و نه وقتی با دارندگان انديشه راهنمائی که بيان استقلال و آزادی است، در اشتراکات نسبتا˝روشنی موافقت می کنند، به آنها و به اتحاد، وفادار می مانند. از اين رو است که انتقاد پذير دانستن انديشه های راهنما، بيش از همه، بکار بازيافتن استقلال و آزادی کسانی می آيد که اين يا آن بيان قدرت را مرام خويش کرده اند.

هيچ کس نبايد ترديد کند که هر بيان قدرتی، از رهگذر نقد به بيان استقلال و آزادی راه می برد. بيان های استقلال و آزادی که از رهگذر نقد ها حاصل می شوند، گسترده ترين اشتراکات و، در همان حال، شفاف ترين اشتراکات را پيدا می کنند و وفای به عهد را ارزش و، بدان، استقرار جمهوری شهروندان را ميسر می گردانند.

و نيز، هيچکس نبايد ترديد کند که از ويژگی های بيانهای قدرت، يکی گرايش به ابهام و ديگری در برداشتن فراوان تناقض ها است. با رفع کردن ابهامها و تناقض ها، بيان قدرت به بيان استقلال و آزادی راه می برد. بدين قرار، هرگاه هر باورمندی باور خويش را انتقاد پذير بداند و خويشتن را از ضديت با باورهای ديگر برهد، در همان حال که انديشه راهنمای خويش را در بازيافتن استقلال و آزادی و حقوقمندی و رشد خويش کارآمد گردانده است، امکان جريان آزاد انديشه ها را بيشتر و قلمرو جامعه مدنی را گسترده تر و تبعيض های مانع همدلی و همکاری را از ميان برداشته است:

۵ – اين واقعيت که رشد هر جامعه در استقلال و آزادی و بر ميزان عدالت اجتماعی بستگی به آن دارد که زنان استقلال و آزادی و منزلت و کرامت خويشتن را بازيابند، ايرانيان را از واقعيت ديگری آگاه می کند: تصدی اين انقلاب بزرگ که جز از راه ترک زورمداری و روشهای خشونت آميز و تجاوزپيشگی به حقوق ميسر نيست، با جامعه است. وگرنه از استبداد تبعيض ساز و متکی به تبعيض چگونه می توان انتظار داشت، قدم پيش گذارد و اين تبعيض و تبعيض های ديگر را از ميان بردارد؟ رها کردن خويش از بند تبعيض ها کار هر انسان و کار جامعه است. بدين کار، جامعه مدنی مستقل و آزادِ شهروندان مستقل و آزاد تحقق می يابد.

بدين قرار، برداشتن مرزهائی که تبعيض ها ايجاد کرده اند، يکی از ديرپا ترين و مقاوم ترين ستون پايه های استبداد را از بن برکندن و متحقق گرداندن جامعه شهروندان دوست و همکار است. نبايد پنداشت که برداشتن اين مرزها، کاری بس مشکل است. کافيست که هرکس بر حقوق خويش معرفت جويد و اين حقوق را همه مکانی و همه زمانی بداند و به اين حقوق عمل کند تا هم از تبعيض ها برهد و هم زندگی خويش را بر افق بی کران معنويت بگشايد:

۶ - از آنجا که تبعيض ها فرآورده روابط قوا و «تضاد منافع» هستند و در همه جامعه ها، بخشی از رابطه ها، رابطه های قوا بشمارند، کم نيستند آنها که روابط قوا را امری طبيعی می شمارند. چند نوبت به اين باور نادرست پرداخته ام، در اين جا جز اين واقعيت را يادآور نمی شوم که هرگاه رابطه قوا همه مکانی و همه زمانی بود، هستی متعين پديد نمی آمد و برفرض پديد آمدن، جامعه ها تشکيل نمی شدند.

هرگاه رابطه طبيعی، رابطه انس نبود، تمامی متفکران در بازگرداندن انسان ها به اين رابطه، اشتراک نظر پيدا نمی کردند. دين ها و نيز ايسم ها، از جمله مارکسيسم، دربند رابطه قوا افتادن را از خود بيگانگی می دانند و هريک روشی را برای اين که انسانها از تضادها برهند، پيشنهاد می کنند. هرگاه اشتراک دين ها و مرامها در رابطه انس، يا خالی از زور و پر از دوستی را قدر می شناختيم و اين اشتراک جهان شمول را مبنای جستن روش بازيافتن جامعه رها از تضادها می گردانديم، بکاری توانا می شديم که جامعه ما را از رشد برخوردار و الگوی جامعه های ديگر می گرداند. انقلاب ايران تجربه موفقی بود از يافتن اشتراک ها که در بيان استقلال و آزادی، راهنمای آن گشت. هرگاه با سقوط رژيم سلطنت، گروه ها و اشخاص، در پشت خاکريزهای دين و مرامی سنگر نمی گرفتند که هويت خود را با تضاد، با دين و مرام ديگری، تعريف می کرد، می توانستيم قلمرو اشتراکها را بگسترانيم و نظام اجتماعی ايران را باز و تحول پذير و دولت را حقوقمدار بگردانيم. هرگاه بخواهيم از تجربه درس بگيريم،

۷ – می بايد بدانيم که بمحض اين که قدرت بمثابه هدف و روش، جانشين استقلال و آزادی گشت، «دشمنی شخصی» بيماری واگير می گردد. همانطور که مشاهده کرده ايم و می کنيم، دشمنی با دارندگان ديگر مرامها، جای به دشمنی با اسلام باوران داد و می دهد. انواع اسلام کشف شدند و می شوند. همه برای توجيه دشمنی. چرا؟ زيرا قدرت قابل تقسيم نيست. پس از زمانی که دين و يا مرام، پوشش قدرت باوری می شود، دوستی جای خود را به دشمنی می دهد. اين دشمنی صفت شخصی پيدا می کند بدين خاطر که راه را بر آشتی ببندد. در حقيقت، اختلاف نظر هم حقی از حقوق انسان است و هم دشمنی را ايجاب نمی کند. زيرا به يمن جريان آزاد انديشه ها، نظرها نقد می شوند و اشتراکشان بيشتر و عامل تحکيم رشته دوستی می گردد. نيم قرن تجربه و نيز مشاهده تجربه های جامعه های ديگر و مطالعه تاريخ، مرا به اين نتيجه رسانده است که هرگاه ميان دو کس و يا دو گروه، دشمنی صفت شخصی پيدا کند، دين و مرام و اخلاق و ارزش و حقوق بکار گرفته می شوند نه برای رفع دشمنی که برای توجيه دشمنی و آنهائی به دشمنی صفت شخصی می دهند که می خواهند راه را بر آشتی بربندند.

بااين وجود، قلمرو قدرت، قلمرو دشمنی و قلمرو آزادی، قلمرو دوستی است. ايستاده برحق دعوت کننده است به دوستی از راه ترک قدرتمداری و پذيرش حقوقمداری. و قدرتمدار فرا می خواند به تسليم شدن به قدرت و اطاعت. پس تشخيص اين دو، بسی آسان است. از ياد نبريم که نوروز جشن صلح و دوستی در استقلال و آزادی است:

۸ – آنها که می خواهند ايرانيان را در مدار بسته اين يا آن صورت استبداد نگاه دارند، از ميان برداشتن سلطنت وابسته بمثابه يکی از سه پايه استبداد تاريخی ايران را نه يک دست آورد بزرگ، که «فاجعه بزرگ» می خوانند. توجيه شان اينست که رژيم ملاتاريا - اينک رژيم مافياهای نظامی – مالی گشته -، بدتر از رژيم شاه است. اين صورت سازی و صورت بازی تنها در عقلهائی کاربرد دارد که در بند مداربسته بد و بدتر هستند. هرگاه آنان از بند اين مدار رها شوند و به فراخنای خوب و خوبتر درآيند، در می يابند که به يمن انقلاب، ايران، سرزمين شاه و رعيت، دارد به ايران سرزمين جمهوری شهروندان بدل می شود. از سه پايه داخلی استبداد، يکی بيشتر برجا نيست. تحريم انتخابات فرمايشی بيانگر رهنمود وجدان ملی است و نويد می دهد استقرار ولايت جمهور مردم و برقراری دولت متکی به شهروندان ايرانی و تابع و خدمتگزار اين مردم را. اميد که اين نوروز، مژده رسان جمهوری شهروندان است. رابطه مستقيم برقرار کردن با واقعيتها اين نويد و اميد را متحقق می گرداند:

۹ – از رابطه شاه و ولی صاحب اختيار مطلق با جامعه «رعيت و صغير»، قدرت را که حذف کنيم، رابطه يک تن و يک جامعه باقی می ماند. در اين رابطه، آن يک تن، شهروندی خود را بازمی يابد. رابطه اش با خود و با جامعه، رابطه مستقيم با واقعيت می شود. چنانکه رابطه جامعه با او نيز مستقيم با يک عضو خود و بر وفق حقوق می گردد.

حال اگر شاه و ولی را حذف کنيم و يا جامعه را حذف کنيم، قدرت برجا نمی ماند. چون دو واقعيت (جامعه و فرد آلت قدرت) از ميان برخاسته اند. اين تجربه به آدمی می آموزد که قدرت مجازی و انسان و جامعه انسانها و محيط زيست و...، واقعيت دارند. پس هرگاه رابطه ها رابطه ها با واقعيت بگردند، قدرت بی محل می شود و انسانها يکديگر را بمثابه شهروندان حقوقمند بازمی يابند.

در خانواده و در کارفرمائی، هرگاه رابطه را قدرت برقرار کند، رابطه دو همسر با يکديگر، رابطه غير مستقيم (از راه قدرت) می گردد. بنابراين، دوستی و عشق و حقوق و منزلت و کرامت تنظيم کننده رابطه نمی شوند. در کارفرمائی نيز، کارفرما و کارگر از طريق قدرت سرمايه بايکديگر رابطه برقرار می کنند. در اين رابطه، کارگر استثمار شونده و کافرما استثمار کننده می گردند. رابطه کارفرمائی به جامعه نيز، غير مستقيم می شود زيرا هدف کارفرمائی رساندن سود به حداکثر است ولو به زيان مردمی که فرآورده هايش را مصرف می کنند.

رابطه با جامعه های ديگر نيز، هرگاه رابطه مستقيم با واقعيت باشد، رابطه ای بر اصل موازنه عدمی می گردد. چرا که تنظيم کننده رابطه حقوق ملی و حقوق انسان و حقوق جامعه جهانی و حقوق جانداران و طبيعت می گردند. اما هرگاه رابطه با واقعيت از راه قدرت برقرار شود، درجا، رابطه بر اصل ثنويت برقرار می شود و رابطه مسلط – زير سلطه می گردد و جامعه ما، حال و روزی را پيدا می کند که از دوران قاجار بدين سو، پيدا کرده است.

رابطه مستقيم با زمان، انسان را از سرمايه ای برخوردار می کند که فرآورده نقد گذشته است و رابطه با مکان را رابطه با محيط زيست که به عمرانش، نه تنها کيفيت اين محيط بهتر می شود که خود زندگی ميسر می شود و رابطه با زمان و مکان، همه مکانی و همه زمانی شدن رشد انسان می گردد. حال اگر اين رابطه را غير مستقيم، يعنی از راه قدرت برقرار کنيم، پيشخور کردن و از پيش متعين کردن آينده و ايجاد محدوده کوچک ثروتمند و گستره بسيار بزرگ فقر و آلودگی مرگبار محيط زيست و... می گردد.

بدين سان، رابطه مستقيم برقرارکردن با واقعيتها، مجموعه ای از رابطه ها و سازماندهی فعاليتها را ببار می آورد که سازگار با استقلال و آزادی و حقوقمندی و کرامت انسان باشند و رابطه غير مستقيم با واقعيت در واقع رابطه مستقيم برقرار کردن با قدرت می شود و بشر را گرفتار روزگاری می کند که دارد. بنا بر اين،

۱۰ – رابطه مستقيم برقرار کردن با واقعيت، از رهگذر ايجاد رابطه مستقيم ميان حق و تکليف و ميان مصلحت و حق، نه تنها مدارهای بسته ای را می گشايد که هموزن هم هستند، بلکه بنا بر اين که تکليف بيرون از حق، حکم زور و مصلحت بيرون از حق مفسدت و هر دو، قدرت فرموده هستند، انسانها از بارسنگين تکليف ها و مصلحتهای قدرت سنجيده و فرموده رها می شوند. هر تکليف عمل به حق و هر مصلحتی بهترين روش عمل به حقی می گردند و انسان را سبک بال تر، مستقل تر و آزاد تر و خلاق تر می گردانند. پس هرگاه ايرانيان فراوان تکاليف و مصلحتهای بيرون از حق که رنگ «سنت» و «رسم و عادت» و دين ها و مرامهائی که انواع بيانهای قدرت هستند را شناسائی و خود را از بند آن رها سازند، انقلاب بزرگی را به ثمر نشانده اند که حاصلش انسانهای مستقل و آزاد و حقوقمند است. بدين قرار، عصيان بر تکاليفی که جبار و دستياران «روحانی» و غير روحانی او مقرر می کنند، بازيافتن استقلال و آزادی است. از اين ديد که به تحريم انتخابات فرمايشی بنگريم، آن را ترجمان وجدان همگانی بر وجوب رها کردن خويش از زير بار تکاليفی می يابيم که هم قدرت فرموده اند و هم ناقض حقوق انسان و تحقير کننده اويند:

۱۱ – هيچ مردمی ناتوانی را جشن نمی گيرد. نوروز ديرپاترين جشن جامعه بشری است زيرا جشن توانائی انسان و همدلی و همکاريش با طبيعت است. همدلی و همکاری که حاصلش رشد انسان و عمران طبيعت است. نوروز فراخوانی جاويدان به توانائی است. بانيان اين جشن را توانائی انسان به يمن رشد در استقلال و آزادی، می دانسته اند که تن دادن به حقارت، مرگ آور است. تحقيری مرگ آور است که باور آدمی انسان را بدان معتاد می کند. زور مداران از راه سرکوب مداوم است که زور پذيرها را مهار می کنند. اما زمانی می توانند به زورپذيران هرآنچه را می خواهند تحميل کنند که اينان، به حقارت خويش باور کنند. اين کار از عهده سرکوب تنها بر نمی آيد. نياز به بيان قدرتی است که مجموعه ای تکاليف قدرت فرموده را خدا يا حزب فرموده و پذيرفتن ناتوانی و حقارت خويش را، تقدير خدائی و يا ضرورت بنای جامعه آرمانی توسط حزب پيش آهنگ، بنده رستگار خداوند و يا همسو شدن کامل با حزب می باورانند. زمانی که جامعه دربند ترس و حقارت گشت و اعضای آن جز تکليف برای خود نشناختند، هر تحميلی به آن جامعه ميسر می شود.

حماسه هايی که سروده شده اند و اين فرياد: «ای انسان توانائی خويشتن را به يادآر» که همچنان بر فلات ايران طنين افکن است، به نسل امروز می گويند ايرانيان بارها زهر کشنده تحقير جمعی را چشيده اند. و هر بار، حماسه هائی چون حماسه هائی که فردوسی و مولوی سرودند و پهلوانانی که خطاب به ايرانيان فرياد برآوردند: سر از سينه حقارت و خفت بردار، خبر از آن داده اند که ايرانيان مصمم گشته اند از لباس حقارت و ترس بدرآيند و توانائی فطری خويش را بکار بازگرداندن روند مرگ به جريان زندگی کنند. نوروز ايرانيان لحظه های شکوهمند بازيافت خويشتن بمثابه انسانهای توانا است.

نوروز را روز عصيان بر صغارتی و حقارتی بگردانيم که اساس مرام ضد زندگی ولايت مطلقه فقيه است. زمان آنست که همه آنهائی که اسلحه در دست، نماد ترس و حقارتند، دريابند که اسلحه ای که در دستهاشان دارند، به فرياد، به آنها می گويد: تا حقارت و ناتوانی را سرشت خود نپندارند، آلت سرکوب و القای ترس نمی شوند. هرگاه بر اين حقارت مرگبار عصيان کنند، هرگاه استقلال و آزادی، بنا بر اين، توانائی خويش را بازيابند، نماد توانائی و غرور انسانی می گردند.

عصيان بر حقارت و ترس نه کاری است که بتوان آن را از امروز به فردا نهاد. در دم می بايد بدان روی آورد. در نوروز، خورشيد می بايد بر ايران، چونان سرزمين آزاده های توانا، بدمد:

۱۲ – نوروز، جشن خردمداری و دانش و فن جوئی و خلاق شدن عقل و آفريدن فرهنگ استقلال و آزادی است. «آزادی آبادی است»، از ديرگاه شعار مردم ايران بوده است. ايرانيان، در برهه هائی از تاريخ خود، نيک در می يافته اند که آن عقلی خود انگيخته است که استقلال و آزادی دارد. عقلی که بر مدار قدرت کار می کند، دانش و فن را جز در خدمت قدرت بکار نمی گيرد و جز راه و روش ويرانی نمی جويد. اين عقل، عقل قدرت مدار است که عرفان ترجمان موازنه عدمی بدو اعتماد نمی کند و به ايرانيان هشدار می دهد: اين عقل بنده قدرت و توجيه گر ولايت مطلقه او است و می دانيم که نظريه ولايت مطلقه فقيه و «شاه مصدر بيم و اميد» و... را عقل قدرتمدار ساخته است. اين عقل قدرتمدار است که در هر سری هست، او را صاحب خير و شر و مدعی و قاضی ديگران می گرداند. چاره ممنوع کردن عقل از کار و تن دادن به اوامر و نواهی جبار و دستياران او نيست. چاره در مستقل و آزاد کردن عقل و راست راه رشد در پيش گرفتن و دانش و فن آموختن و بکار بردنش در افزودن بر توانائی و شتاب بخشيدن به رشد است. عقلهای ما کار را با نقد خويش می بايد آغاز کنند. استقلال و آزادی را می بايد بازيابند. ترک روشهای تخريبی و باورهائی که ريشه و ساقه و شاخ و برگ و ميوه شان جز قدرت نيست، کاری است که به انجامش، روز ايران نوروز می گردد. بهترين شادباشها فراخواندن عقل به استقلال و آزادی است. تنها اين عقل است که خود انگيخته خلاق است:

۱۳ - به تحريم انتخابات فرمايشی از زاويه رابطه با رژيم نگريسته می شود: مردم به رژيم نه گفتند. اما از منظر رابطه اش با انسان که بنگريم، گشودن افق باز بر روی ايرانيانش می يابيم: تحريم رأی به حق حاکميت و شهروندی هر ايرانی است. تحريم سرباز زدن از حقارت صغارت است. تحريم بدرآمدن از لباس ترس است. تحريم اعلان وجود و حضور يک ملت توانمند در صحنه سياست، سياست داخلی و خارجی است. تحريم بازشناسی حقوق انسان و حقوق ملی است. تحريم بازيافتن وجدان ملی روشن و بازسازی جامعه مدنی است. تحريم بازيافتن عقل مستقل و آزاد، بنا بر اين، خود انگيخته است. تحريم خرافه زدائی و خشونت زدائی و رهاندن ايران از آسيبها و نابسامانی های اجتماعی است، تحريم... تحريم در دست گرفتن زمام امور خويش و پديد آوردن يک رهبری جمعی است:

هموطنان!
۱۴ - نوروز آرمانی آن روز است که جمهور مردم در رهبری جمعی جامعه خود شرکت می کنند. در برهه هائی از زمان، در آن کوتاه زمان ها که وجدان همگانی هدفی و روشی را معين می کند، رهبری جمعی ممکن می شود و واقعيت می جويد. برای اين که زمان اجتماعی رهبری جمعی دراز تر گردد، همزمان با مستقل و آزاد تر و خودانگيخته گشتن عقل های فردی و عقل جمعی و معرفتشن بر حقوق ملی و حقوق انسان و...، جامعه ما نيازمند بديل است.

بديل رژيم ولايت مطلقه فقيه وقتی می تواند نماد جمهوری شهروندان و دموکراسی شورائی بگردد که جامعه ايرانی تصميم به استقرار ولايت خويش گرفته باشد. دانسته باشد که در محدوده ولايت مطلقه فقيه، اصلاح بمعنای محدود کردن اين ولايت ممکن نيست بلکه آنچه ممکن است تحقق بخشيدن به استبداد فراگير است. هشدار! نپنداريد که ولايت مطلقه فقيه، در جمع شدن تمام قدرت در دست «رهبر» خلاصه می شود. نپنداريد که ولايت مطلقه فقيه استبداد مطلقه از آن نوع است که سلطنت استبدادی بود. ولايت مطلقه فقيه استبداد فراگير است. اين استبداد انسانها را از درون به تسخير خود در می آورد و او را به آلتی بدل می کند که می بايد تمام عمر درترس و ترور و حقارت و زبونی، بزيد. هرگاه مقاومت کسانی نبود که بنای مبارزه را بر توانائی انسان و استقلال و آزادی و حقوقمندی او گذاشته اند، اينک ايران در رژيم استبداد فراگير بود.
اما، به يمن استقامت اينان و جنبشهای ادواری ايرانيان، استقرار استبداد فراگير ميسر نگشته است. نيک که بنگريم دو واقعيت را می بينيم: اصلاح رژيم از درون، جز به گسترش قلمرو فعال مايشائی «رهبر» و مأموران او نيانجاميده است. در عوض، استقامت در برابر آن، دو کار را به انجام رسانده است: جلوگيری از استقرار استبداد فراگيری از نمونه استبداد فراگير کليسا در قرون وسطی و آشکار کردن ممکن بودن تغيير اين رژيم به دموکراسی و جمهوری شهروندان.

هرگاه نوروز را روزی بشماريم که ايرانيان دانسته اند تغيير رژيم ممکن است و به يمن تحريم انتخابات فرمايشی، توانائی خويش را اظهار کرده اند، قوت گرفتن «محور دوم» يا بديلی بيرون از رژيم و درون ايران، در دستور کار همه آنهائی قرار می گيرد که نمی خواهند بحران سازيهای رژيم ولايت فقيه کار را به مداخله خارجی و تجزيه و پامال شدن ايران، بکشاند. از اين پس، هم جمهور مردم می بايد توانايان را به شرکت در اين بديل برانگيزند و هم اينان می بايد، با قوت بخشيدن به اين بديل، ادامه جنبش همگانی تا استقرار جمهوری شهروندان را تضمين کنند.

اين نوروز را از صميم دل، دلی مالامال از شادی به هموطنانم تبريک می گويم. دلم مالامال از شادی است زيرا، باوجود مشکل هايی که بر سر راه هستند، می دانم که باطل که رژيم ولايت مطلقه مافياهای نظامی – مالی است، رفتنی و حق که جمهوری شهروندان است، آمدنی است. اميد به توانائی و همت شما ايرانيان که از اين نوروز تا آن نوروز، همه روزها را به يمن جنبش خويش، نوروز بگردانيد.

ابوالحسن بنی صدر


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016