مبارزه سياسی رمانتيک، الاهه بقراط
در سياست رمانتيک و مبارزه نمادين چون زبان بيش از عقل در تکاپوست، کسی هم مسئوليت پيامدهای آن را بر عهده نمیگيرد. رمانتيسم در سياست، ضد روشنگری و خردستيز است و بر خلاف پوپوليسم نه بر احساسات رقيق مخاطبان بلکه بر رقّت احساسات گوينده تکيه دارد. هر دو اما هدفمند هستند و در جمهوری اسلامی حتا هدفشان يکی است: هر دو "بسيجی خيبر"ند و میخواهند "نظام و انقلاب" خود را "نجات" دهند! تمام مسئله بر سر همين "نظام و انقلابم" است! نظام و انقلابی که من نيز مانند ميليونها ايرانی ديگر آن را از خود نمیدانم
کيهان لندن ۱۰ مه ۲۰۱۲
www.alefbe.com
www.kayhanlondon.com
ما در سه دهه گذشته اگر هيچ نياموخته باشيم، اين را میبايست بياموزيم که به نشانهها توجه کنيم و به آنها حساسيت نشان دهيم. آلمانیها میگويند کسی که به دنبال مردم روان است، فقط پشت آنها را میبيند! البته بيان آلمانیاش هم نسبت به «مردم» و هم درباره «پشت» تندتر و بیپرواتر از اين است که من نوشتم. واقعيت چند دهه اخير ايرانيان نيز نشان داد که با راه افتادن و تماشای «پشت مردم» فقط میشود به جمهوری اسلامی رسيد، که رسيديم!
سياست رمانتيک
تجربه برآمد و فروپاشی حکومتهای ايدئولوژيک به ويژه از نظر تئوريک بسيار آموزنده است چرا که از زاويه عملی، تفاوت شرايط تاريخی و زمينههای اجتماعی و فرهنگی، اجازه نمیدهد که آنها را همانند يکديگر پنداشت. برای نمونه آلمان پس از هيتلر بدون حضور مداوم و مؤثر سه کشور آمريکا و انگليس و فرانسه که تا همين بيست سال پيش و فرو ريختن ديوار برلين ادامه داشت، امکان نداشت بتواند خود را از بقايا و پيامدهای فاجعهای که خود بر سر خويشتن آورد، بتکاند. حال آنکه چنان حضوری برای ما ايرانيان نه ممکن و نه تصورپذير است اگرچه سياستهای ماجراجويانه جمهوری اسلامی اين توانايی را دارد که آن را هم ممکن و هم تصورپذير سازد، البته نه مثل آلمان بلکه مانند عراق، ليبی، افغانستان!
ولی يک نکته مهم در فروپاشی همه حکومتهای ايدئولوژيک که فکر و تأمل درباره آن همواره سبب شگفتی میشود اين است که به راستی آن تودههايی که آن گونه فرياد پشتيبانی از آن رژيمها سر میدهند، آنهايی که نام و نان و آبشان از آنها بود، و سالها جانانه در خدمت آن رژيمها به تبليغ و ترويج پرداختند، پس از فروپاشی و شکست چه میشوند؟! به کجا میروند؟ آن خيل پرچم به دستان و رأی دهندگان و نعره کشان و در مواردی چماق به دستان، گويی هرگز نبودهاند! اين «توده» جدا از آن خيل عظيم مردمی است که به کار و زندگی خود مشغول است و در عين حال نطفههای مخالفت و اعتراض را در خود میپرورد تا سرانجام آنها را به شکل جنبشهای اجتماعی روانه ميدان مبارزه برای تغيير شرايط موجود کند.
اين بحث که آن «تودههايی» که چنين رژيمهايی بر آنها متکی هستند، در دوران پس از آن رژيمها چه میشوند، هنوز هم در آلمان ادامه دارد به ويژه آنکه آلمان تنها کشور جهان است که همچنان بار پيامدهای دو رژيم فاشيست و کمونيست را، با وجود تفاوتها و تناقضهايشان، بر دوش میکشد.
بررسیها نشان میدهد که بيشتر آن «تودهها» از آنجا که به يک ساختار دمکراتيک انتقال میيابند، در همان جامعه میمانند و به نيروی دمکراسی تبديل میشوند و به گسترش آن کمک میکنند. فقط اندکی از آنها، به ويژه آن گروهی که در همکاری با آن رژيمها به گاو پيشانی سفيد تبديل شدهاند، در نوستالژی گذشته، يا راه مهاجرت در پيش میگيرند و يا در کشور خويش به انزوا رانده میشوند. نکته جالب اينجاست: بيشترين آنها اما در حالی که انگار نه انگار که سالها با آن رژيمها همکاری کردهاند، خيلی آسان جامه و جبهه عوض میکنند! اين البته به نظر من خيلی خوب است چرا که نيروی جامعه را که بايد تمام بنيه خود را برای بازسازی و پيشرفت خويش جمع کند، صرف مبارزه با خود نمیکنند!
بر اساس چنين تجاربی و با اتکا به پيامدهای رژيمهای ايدئولوژيک که جمهوری اسلامی يکی از بدترين آنهاست، کشاکش بر سر شرکت در «انتخابات»، آن هم مرحله دوم يک مجلس اسلامی، آن هم برای «رأی» دادن به «يک نفر»، آن هم با اين هدف که فلان و بهمان، به راستی اگر کاسهای زير نيم کاسه نباشد و داوطلبانه ابراز شود، چيزی جز نمونهای از «سياست رمانتيک» نيست! سياستی که رمانتيسم آن بی درنگ در برابر واقعيت خشن جمهوری اسلامی عملا موجود رنگ میبازد و تبديل به ملودرام میشود تا جايی که به حال چنين سياستورزان رمانتيکی بايد گريست.
مبارزه نمادين
رمانتيسم سياسی و سياست رمانتيک را خاتمی در جمهوری اسلامی با تئوری تخيلی «مردمسالاری دينی» شروع کرد. هواداران و طرفداران وی رمانتيک نويسی سياسی را در روزنامهها و وبلاگها به اوج رساندند و افسوس که گروه عظيمی نيز سرنوشت تفکر و عمل سياسی خود را بر اين رمانتيسم (يا رمانتيسيسم) بنا کردند. روزنامهنگاران ظاهرا عاقل و وکلا و وزرای بالغ و احزاب و گروههای مدعی خرد نيز در امان نماندند و قلم و وزارتخانه و برنامه خود را در خدمت تقويت اين سياست رمانتيک به کار گرفتند. غافل از اينکه چنين سياستی برای رسيدن به اهداف خود اگر خيلی هنر کند تنها میتواند به يک مبارزه نمادين دست بزند. سياستی که واقعيت کوبنده سايه يک رژيم مافيايی را بر مبارزه نمادين خود، يعنی خرج کردن آرای مردم به بهانه اينکه «دموکراسی از راه صندوق رأی می گذرد» به بازی میگيرد و با وجود شکستهای پی در پی، هنوز هم دست بردار نيست!
نه تنها بسياری از «نامداران» جمهوری اسلامی بلکه بسياری از روزنامه نگاران مدافع اصلاحات که بيشترشان حالا در خارج کشور بسر میبرند، عمدتا رمانتيک نويس هستند. آسمان و ريسمان و داستان را با رشته نازک احساس به هم میبافند تا جايی که در پايان معلوم نمیشود میخواستند چه بگويند و اصلا چرا دست به قلم بردهاند! در سياست رمانتيک و مبارزه نمادين چون زبان بيش از عقل در تکاپوست، پس هر کسی هر آنچه درست میپندارد به ديگران توصيه میکند بدون آنکه حاضر باشد مسئوليت پيامدهای آن را بر عهده بگيرد. فقط در لابلای اين سياست و اين مبارزه است که میتوان «کشف» کرد موضوع واقعا بر سر چيست. مثلا آنجا که حجت الاسلام محمد خاتمی رييس جمهوری اسلامی پيشين سرانجام مجبور میشود بگويد که منظورش از «جامعه مدنی» همان «مدينه النبی» بوده است! يا هنگامی که مهدی خزعلی مینويسد: «من بسيجی خيبرم، بايد نظام و انقلابم را از دست نامحرمان و غاصبان نجات دهم!» و در ادامه با سياستی که سياست نيست و رمانتيسمی که تا حد خودآزاری و خودزنی بيمارگونه به نظر میرسد میخواهد نه به مخاطبانش، که ظاهرا میدانند، بلکه به کسانی که سرنوشت همه «انتخابات» رژيم در دست آنهاست بگويد: «راه آزادی و دموکراسی از صندوقهای رأی میگذرد»!
اين ديگر حتا رمانتيک هم نيست، ابتذال است! ابتذال سياسی که جمهوری اسلامی آن را در جامعه شايع و به فرهنگ تبديل کرده است. اين ابتذال، اکنون که «بعد از ظهر روز جمعه در صندوقهای حسينه ارشاد، مسجدالجواد، مسجدالنبی نارمک و مسجد شهرک غرب» را پشت سر نهادهايم بيشتر به چشم و توی ذوق میخورد.
رمانتيسم هر اندازه که در هنر و ادبيات میتواند جذاب و انسانی باشد، در سياست اما ضدروشنگری و خردستيز است. بر خلاف پوپوليسم که با احساسات رقيق مخاطبان سر و کار دارد، رمانتيسم سياسی بر رقّت احساسات گوينده تکيه دارد. با اين همه هر دو هدفمند هستند! و در مورد سياستورزان پوپوليست و رمانتيک جمهوری اسلامی بايد گفت که حتا هدفشان يکی است: هر دو «بسيجی خيبر»ند و میخواهند «نظام و انقلاب» خود را از دست «نامحرمان و غاصبان» نجات دهند! هر يک میخواهد ديگری را به حاشيه براند و از صحنه سياست حذف و يا خنثی کند. اين اپوزيسيون مدعی دمکراسی و حقوق بشر است که يک بار هم شده بايد، به قول هم ميهنان آذری، از خود بپرسد: سَنَنه؟!
نمونه مهدی خزعلی، گذشته از تعارفاتی که دوستان و ياران پيشيناش با او تکه پاره میکنند، يکی از صدها مواردی است که ثابت میکند آدمها را نه بر مبنای افشاگری و اعتراض و يا مخالفت با رژيم بلکه بر اساس دليل و جايگاهی که اين کارها را انجام میدهند، بايد سنجيد! وگرنه چه کسی فداکارتر و جانفشانتر از تروريستهای انتحاری؟! پس همان که قبلا هم گفتم: هدف ايستادگی مهم تر از خودِ ايستادگی است!
باری، ديدن اين نشانهها برای آن «انتخابات» رياست جمهوری که برخی از حالا شکمشان را برای آن صابون میزنند لازم است. هميشه تمام مسئله بر سر همين «نظام و انقلابم» است! نظام و انقلابی که من نيز مانند ميليونها ايرانی ديگر آن را از خود نمیدانم. نظام و انقلابی که اگر قرار باشد در جبهه مردم قرار گيرد، بايد هويت خود را نفی و انکار کند چرا که «راه آزادی و دمکراسی» که بسياری از مدافعان اصلاحات و دلبستگان به جمهوری اسلامی از آن دَم میزنند، در مسير مخالف اين رژيم قرار دارد، آن هم به يک دليل ساده: جمهوری اسلامی با آزادی و دمکراسی تضعيف میشود ولی ايران با اين هر دو تقويت میگردد! متوجه اين تفاوت هستيد؟!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مهدی خزعلی؛ پاسخی به آقای مجتبی واحدی؛ یکشنبه ۱۰ ارديبهشت ۱۳۹۱
http://news.gooya.com/politics/archives/2012/04/139770.php