چهارشنبه 31 خرداد 1391   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

اسطوره زدایی جامعه شناسانه از دو قطبی های ایدئولوژیک (بخش دوم)، اکبر گنجی

[لینک به بخش اول: اسطوره زدایی جامعه شناسانه از دو قطبی های ایدئولوژیک]
الف- بمباران ایران به بهانه ی ساختن بمب اتمی. در مصاحبه می گوید:"اگر این‌ها[ایران] بخواهند سلاح اتمی تولید کنند حتما حمله‌ی نظامی صورت می‌گیرد. در این دیگر تردیدی نیست. این را دولت آقای اوباما به صراحت اعلام کرده است". بعد هم به آمریکا اطلاع می دهد که ایران در حال ساخت بمب اتمی است تا ایران را بمباران کنند. در اینجا جمله ی او شرطیه نیست، خبریه است. در بی بی سی می نویسد:

"اگر غربی‌ها ندانند و ما نتوانیم مدرکی ارائه کنیم، این را که به خوبی می دانیم از ابتدای دهه ی شصت بهترین اساتید مذهبی مکانیک، فیزیک، شیمی و بیولوژی دانشگاه‌های تهران و شهرستان‌ها برای پیشبرد برنامه‌های تولید سلاح‌های میکربی/اتمی/شیمیایی به تهران فراخوانده و جذب سپاه شده اند. در عرصه ی تسلیحات، مورد و موضوعی نیست که حاکمان جمهوری اسلامی کنار گذاشته باشند. کسانی که می خواهند مدیریت جهانی کنند طبعا به همه‌ی جنگ افزارهای موجود نیاز دارند".

محمدی با منابع اطلاعاتی وبازرسانی که در اختیار دارد، در مقاله ی دیگری نیز نه به صورت شرطیه که به صورت خبریه می نویسد:

"برنامه‌ی اتمی جمهوری اسلامی متوجه به کسب تسليحات هسته‌ای است".

رهنمود او به اپوزیسیون ایران در این خصوص نیز شرطیه نیست. می گوید در بمباران تأسیسات هسته ای ایران اپوزیسیون باید در کنار دولت های بمباران کننده بایستد. در مورد بمباران بقیه ی کشور( وضعیت "جنگ تمام عیار" به تعبیر او) باید سکوت کند. کجای این دستورالعمل نظامی شرطیه است؟ می نویسد:

"رژیم جمهوری اسلامی هم برای امنیت منطقه و هم امنیت جهانی مخاطره آمیز است و داشتن سلاح اتمی برای چنین رژیمی به نفع هیچ کس در دنیا نیست و به نفع اپوزسیون هم نیست. یعنی اپوزسیون می‌تواند از بین رفتن تاسیسات اتمی جمهوری اسلامی کاملا در کشورهای غربی دفاع کند".

ب- حمله ی نظامی به ایران به بهانه ی حقوق بشر. او می گوید جمهوری اسلامی اولاً: مرتکب "جنایت علیه بشریت" شده است. ثانیاً: مرتکب "جنایات جنگی" شده است. ثالثاً: یک "دولت یاغی" است. بنابراین او از "جملات شرطیه" استفاده نمی کند. یعنی نگفته بود که "اگر روزی خامنه‌ای و و دوستان اراده کردند مخالفان داخلی خود را مثل موش صحرايی يک به يک بکشند و با هواپيمای نظامی به شهرهای ايران حمله کردند آنگاه دخالت نظامی برای نجات جان ايرانيان را ضروری می دانم".

بلکه به صورت خبری نوشته بود که این کارها انجام شده است. نوشته بود:

"اگر مردم دنیا ندانند ایرانیان که به خوبی می دانند حکومت جمهوری اسلامی مرتکب جنایت علیه بشریت شده و مستحق سقوط است و مقاماتش سزاوار محاکمه اند. آنها که در جنگ حضور داشتند از جنایات جنگی اسلامگرایان در برابر جنایات جنگی صدام حسین نیز داستان‌ها در دل دارند (مثل کشن دسته جمعی اسرا) و گاه آنها را بیان کرده‌اند".

او مدل لیبی را هم برای اجرای در ایران پیشنهاد می کند. به آمریکائیان هم می گوید که اصلاً نگران نباشید، چون هم هزینه ی این مدل پائین است و هم حتی یک سرباز آمریکایی در آن کشته نخواهد شد. می نویسد:

"صدام و قذافی هر دو برای ایالات متحده و غرب چالش امنیتی بودند. اما قذافی با حدود یک میلیارد دلار هزینه و بدون حتی یک کشته برای ناتو و صدام با حدود یک تریلیون دلار هزینه و چهار هزار و 500 کشته آمریکایی (و صدها کشته اروپایی و استرالیایی) سرنگون شدند. مقایسه ی این دو تجربه درسی بزرگ برای آمریکایی‌هاست که اگر می‌خواهند از شر یک چالش امنیتی و دولت یاغی[ایران، سوریه، کره ی شمالی] خلاصی یابند، اشغال نظامی یک کشور را اصولاً از برنامه‌های خود کنار بگذارند".

انسان دوستی را می بینید؟ کشته شدن ایرانیان هیچ اهمیتی ندارد، آمریکایی ها نباید کشته شوند که در مدل لیبیائیزه کردن ایران کشته نخواهند شد. او به خوبی آگاه است که اپوزیسیون داخل کشور مخالف تحریم اقتصادی و تهاجم نظامی به ایران است. او می کوشد تا اپوزیسیونی در خارج دست و پا کند که موافق این امور باشد. می گوید میر حسین موسوی و مهدی کروبی- و طبعاً بقیه ی زندانیان سیاسی- همکاران خوبی برای دولت های غربی نیستند. پس باید همکاران خوب برای آمریکا پیدا کرد. همکار خوب هم یعنی مدافع حمله ی نظامی و بمباران ایران. در مصاحبه ی اخیر می گوید:

"من علت اصلی این که اوباما و هیلاری کلینتون در جریان جنبش سبز خودشان را کاملا در حاشیه قرار دادند را این می‌دانم که آن‌ها می‌دانستند که موسوی و کروبی و همراهان این‌ها نمی‌توانند هم پیمانان خوب و همکاران خوبی برای دولت‌های غربی باشند".

محمدی نه به صورت "جملات شرطی"، بلکه در مقام یک ژنرال نظامی به دولت آمریکا رهمنود می دهد که مدل لیبی را در ایران پیاده کنید و بهه جای مثال موسوی و کروبی و دیگر زندانیان سیاسی، متحد خود را میان اپوزیسیون خارج از ایران بیابید. می گوید دولت آمریکا باید:

"در درون آن کشورها (مثل لیبی) یا بیرون از آن (مثل سوریه و ایران) در جستجوی متحدانی باشند که از سقوط دیکتاتورها منتفع می‌شوند و بازی میان خود و آمریکا و همپیمانانش را یک بازی برد- برد تصور می‌کنند. هیلاری کلینتون در مصاحبه با بی بی سی فارسی و بخش فارسی صدای آمریکا در باب پاسخ ایالات متحده به تقاضای کمک مخالفان ایرانی همین سیاست را پی می‌گرفت...برای...براندازی دولت‌های یاغی تنها راهی که می‌ماند همکاری دنیای آزاد با اپوزیسیون این حکومت‌هاست".

چهاردهم- مجید محمدی در پای همه ی مقاله هایش خود را "جامعه شناس" معرفی می کند. به تعبیر دیگر، نظرات خود را جامعه شناسانه قلمداد می کند. آیا این نظرات جامعه شناختی است یا استفاده ی از عنوان جامعه شناس برای تحت تأثیر قرار دادن خوانندگان و منتقدان است؟

فرض کنید عبدالکریم سروش یا محمد رضا نیکفر در پای مقاله هایشان بنویسند: "فیلسوف". خب ما چه برخوردی با آنها خواهیم داشت؟ به آنها خواهیم گفت: اگر شما فیلسوف هستید، باید آرای شما فیلسوفانه باشد، نه این که با فیلسوف قلمداد کردن خود در پی منکوب کردن ما باشید.

محمدی در میزگرد پرگار نیز از تهاجم نظامی به ایران،تحریم های فلج کننده(نفت در برابر غذا) و پول گرفتن اپوزیسیون از دولت های غربی دفاع کرد. در آنجا نیز کوشید تا نظرات خود را جامعه شناسانه قلمداد کند. از دقیقه ی 11 و 15 ثانیه می گوید:

"آقای لاهیجی مسائل حقوقی را اشاره کردند. در چارچوب حقوق صحبت های ایشون کاملاً منطقی و متین است. اما من به عنوان جامعه شناس بیشتر به نیروهای اجتماعی و بازیگران نگاه می کنم...اپوزیسیون ایران می تواند به دولت های غربی فشار بیاورد، مذاکره بکند تا این فرایند[مداخله ی نظامی] به جریان بیفتد. فرایند حقوقی بدون حضور بازیگران و نیروهای اجتماعی روی کاغذ باقی می ماند".

این نوع مواضع آدمی را به یاد ژنرال های نشسته در اتاق جنگ می اندازد که فرمان بمباران کشور دشمن را صادر می کنند،نه در حال کنش جامعه شناختی. جامعه شناسی علی الاصول معرفتی تبیین کننده است، نه تجویزکننده، نه هم به عنوان فرمانده ی جنگ. او به عنوان یک ژنرال حتی به مقامات پنتاگون می آموزاند که با ایران و سوریه چه باید بکنند. می گوید:

"مقایسه ی این دو تجربه درسی بزرگ برای آمریکایی‌هاست که اگر می‌خواهند از شر یک چالش امنیتی و دولت یاغی[ایران، سوریه، کره ی شمالی] خلاصی یابند، اشغال نظامی یک کشور را اصولاً از برنامه‌های خود کنار بگذارند".

ژنرال ما به پنتاگون می گوید به جای اشغال ایران و سوریه، این دو کشور را به شدت بمباران و موشک باران کنید.اما ژنرال های که تجربه ی اشغال افغانستان و عراق را داشته اند، به خوبی می دانند که آن تجربه شکست خورده است. پنتاگون در راستای سیاست تغییر رژیم در ایران، پس از جنگ افغانستان و عراق و پی بردن به هزینه های سنگین آن، به فکر استفاده از راهبرد نظامی تازه ای بود که مبتنی بر بمباران هوایی بسیار کوبنده و گسترده و مشارکت صفر یا بسیار حداقلی نیروهای پیاده و زمینی در جنگ بود تا به این ترتیب با کمترین خسارت بیشترین دستاورد- که همان تغییر رژیم است- حاصل شود. اسرائیل در جنگ 33 روزه ی لبنان در سال 2006 این نظریه را عملا در لبنان پیاده ساخت. در مدت 33 روز حداقل 10 هزار سرتی پرواز توسط هواپیماهای جنگی فوق پیشرفته و 3000 حمله با هلیکوپتر انجام گرفت که خسارت عظیمی به زیر ساخت های لبنان بویژه جاده ها، خیابان ها، نیروگاه ها و پل ها وارد کرد. هدف حمله ی اسرائیل، مطابق اعلام ایهود اولمرت نخست وزیر وقت، از میان بردن حزب الله بود. پس از 33 روز بمباران بی وقفه و ریختن انواع بمب های خوشه ای و غیر خوشه ای در سراسر لبنان نه تنها حزب الله از بین نرفت بلکه نصرالله تبدیل به محبوب ترین رهبر دنیای عرب شد و امروز حکومت لبنان را نیز در اختیار گرفته است. مهمترین جمع بندی نظامی جنگ 33 روزه در لبنان آن بود که حمله ی هوایی صرف بی فایده بوده و برای رسیدن به اهداف جنگ، تغییر ساختار سیاسی حاکم، گریزی از استفاده از نیروی زمینی و اشغال مستقیم نیست. تردیدی نیست اگر اسرائیل در جنگ 2006 در برابر لبنان که مساحت آن معادل یک شهر کوچک ایران است، دستاوردی می داشت خیلی پیش تر از آن که امثال محمدی فکر کنند، آمریکایی ها طرح بمبارن کوبنده ی هوایی برای ایران را اجرا کرده بودند. پروژه ی لیبی که مقبول محمدی است، نیازمند یک نیروی داخلی جنگنده است. در سوریه ی ارتش مخالفان را پدید آورده و مسلح کرده اند.

محمدی روش ترساندن ناقدان را به شیوه های زیر ادامه می دهد. می گوید:

"در دوازده سالی که در دانشگاه‌های مختلف امريکا بوده‌ام، از دانشگاه‌های ايالتی در نيويورک تا استفورد و پرينستون، حتی يک مورد نديده‌ام".

یعنی خواننده دچار حیرت می شود. استاد جامعه شناس دانشگاه های پرینستون و استنفورد دارد از ضرورت بمباران ایران سخن می گوید(او به عنوان "استاد دانشگاه پرینستون" با بخش فارسی رادیو فراسنه مصاحبه کرده است). مگر می شود چنین مقامی سخن نامعقولی گفته باشد؟ نباید مدلول اصلی دعاوی او را از یاد برد. تجویز تحریم های فلج کننده(نفت در برابر غذا)، بمباران ایران، اتحاد با دولت های غربی، پول گرفتن از آنها و در کنار آنها ایستادن در زمان بمباران ایران، ارتباطی به علم جامعه شناسی و کار آکادمیک ندارد.

به یک نمونه از نظر جامعه شناختی او بنگرید. در برنامه ی پرگار از تحریم های فلج کننده(نفت در برابر غذا یا فروش فقط گندم و دارو به ایران) دفاع می کند. برای توجیه گرسنگی دادن مردم ایران ، تصویری کاملاً سیاه از رژیم آخوندی ترسیم می کند. بعد با این نقد مواجه می شود که تحریم های فلج کننده موجب کشته شدن کودکان و پیوستن طبقه ی متوسط به طبقه ی فقرا خواهد شد. او به کلی منکر این پیامدها می شود. به توجیهات به اصطلاح جامعه شناسانه ی او توجه کنید که چرا چنین نخواهد شد:

الف- جمهوری اسلامی به خوبی آگاه است که اگر مایحتاج مردم را تأمین نکند، آن‌ها شورش و انقلاب خواهند کرد. به همین دلیل حداقل‌های زندگی (مایحتاج ابتدایی) آنان را تأمین کرده و خواهد کرد تا شورش و انقلاب روی ندهد.

ب- در ایران روحانیت حاکم است. حکومت ایران حکومت روحانیون است. ساختار روحانیت (ماهیت روابطش با توده‌های مردم) برخلاف رژیم صدام حسین، به گونه‌ای است که اجازه نمی‌دهد کودکان در اثر نداشتن نیازهای اولیه کشته شوند.

ج- ساختار روحانیت حاکم، ساختار انزوایی نیست، تبلیغی- تبشیری- تجاری است. به همین دلیل روحانیت اجازه نمی‌دهد تا کودکان ایرانی در اثر بی‌غذایی بمیرند.

د- رژیم ایران دیکتاتوری نظامی است. در این دولت- حکومت نظامی، قدرت در دست سپاه پاسداران است و روحانیت فقط و فقط لباس و پوششی است برای کاهش خشونت. مردم ایران تحت یک حکومت نظامی زندگی می‌کنند. تحریم‌ها فقط منافع سپاه پاسداران را مورد حمله قرار داده و به آن‌ها آسیب می‌رساند. طبقهٔ متوسط طی سه دههٔ گذشته در شرایط بخورونمیر نگاه داشته شده‌اند و تحریم‌های فلج کننده وضعیت این طبقه را بد‌تر از اینکه هست، نخواهد کرد.



تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


این چه نوع جامعه شناسی است که در عرض چند دقیقه دو سرشت متفاوت برای جمهوری اسلامی ارائه می کند: مطابق اولی رژیم ایران دیکتاتوری نظامی سپاه پاسداران است و روحانیت صرفاً نقشی ظاهری در آن دارد، اما مطابق دومی رژیم دست روحانیت است. آیا میان این دو مدعا ناسازگاری وجود ندارد؟ آخر این چه جامعه شناسی است که می نویسد نزاع در جمهوری اسلامی میان روحانیت به رهبری سلطان علی خامنه‌ای از یک سو، و سپاهیان و بسیجیان و امنیتی‌ها به رهبری محمود احمدی‌نژاد از سوی دیگر است؟ آیا سپاهیان و بسیجیان و نیروهای امنیتی، نیروهای احمدی‌نژاد هستند؟ با کدام منطق و تجربه می‌توان مدعی شد که تحریم‌های فلج کننده موجب کشته شدن کودکان ایران نمی‌شود، چون روحانیت نهادی مردمی و دلسوز محرومان و کودکان است. آیا‌‌ همان روحانیت حاکمی که به گفته ی مدافع تحریم "نفت در برابر غذا" مرتکب "جنایت علیه بشریت" شده، در موقعیت فقدان همه چیز به جای نجات خود به فکر نجات کودکان خواهد افتاد؟

پانزدهم- محمدی دائماً دیگران را متهم می سازد که می خواهند در ایران به قدرت برسند(نواندیشان دینی که مخالف اهانت هستند می خواهند به قدرت برسند. آنان که مخالف حمله ی نظامی به ایران و تحریم های فلج کننده هستند می خواهند در ایران به قدرت برسند)، اما تنها خود اوست که برای به قدرت رسیدن اپوزیسیون نه تنها از حمله نظامی که از ایستادن اپوزیسیون در کنار بمباران کنندگان دفاع کرده است. فقط به همین چهار شاهد زیر بنگرید:

"کسانی که هنوز از غرور ملی و میهن دوستی سخن می گویند و حمله خارجی و شکست دیکتاتوری را خدشه به آنها می دانند متوجه نیستند که غرور ملی، امروز، در خدمت برنامه هسته‌ای رژیم است و به صورت جنبش سیاسی برای به قدرت رسیدن اپوزیسیون وارد عمل نخواهد شد".

"اپوزسیون چون به دنبال کسب قدرت سیاسی در آینده‌ی ایران است".

"در درون آن کشورها (مثل لیبی) یا بیرون از آن (مثل سوریه و ایران) در جستجوی متحدانی باشند که از سقوط دیکتاتورها منتفع می‌شوند و بازی میان خود و آمریکا و همپیمانانش را یک بازی برد- برد تصور می‌کنند".

"مخالفان قدرت نظامی ایالات متحده و ناتو و چپ‌های ضد امپریالیست به جای یافتن سازوکارهایی برای مسئول قرار دادن قدرت‌های بزرگ و همسو کردن منافع آنان با منافع نیروهای دموکرات و لیبرال در سراسر دنیا به انکار آنها می‌پردازند که نتیجه ی آن بر آمدن دولت‌های یاغی و افزایش آشوب در دنیا بوده است. امروز تضعیف قدرت ایالات متحده و همپیمانان اروپایی‌اش تنها به نفع دولت‌های یاغی[ایران، سوریه، کره ی شمالی] تمام می‌شود و نه دست‌یابی به صلح و امنیت جهانی".

شانزدهم- او دائماً در حال دشمن سازی است. ناقدان سیاست خارجی آمریکا و اسرائیل را ، آمریکا ستیز، غرب ستیز، نیروهای ضدامپریالیستی و ضد اسرائیلی قلمداد می کند. تفاوت نقد و ستیز در مقاله های او روشن نیست. گویی از قطب مقبول او نباید انتقاد کرد وگرنه "ضد اسرائیلی" و ضد آمریکایی هستید.

هفدهم- چرخش بنیادین محمدی نیاز به توضیح دارد. در دوران بوش برای روزنامه ی ایران مقاله های به شدت نقدی علیه آمریکا می نوشت و از نیویورک برای آن روزنامه ارسال می کرد. در سال 1383 که ناقد دموکراسی آمریکایی بود به درستی در مقاله ی "مشکلات بنیادین دموکراسی در آمریکا" نوشت:

"از نگاه امريكاييان حمله ی امريكا به كشوری كه آنها را تهديد نكرده اگر با تصويب كنگره باشد مشروع است. جنگ پيشگيرانه و دخالت در امور داخلی ديگر كشورها از دوران بوش شروع نشده به دوران وی محدود نخواهد ماند. همين نوع نگاه به دموكراسی است كه به اسراييل نيز صادر شده است و اسراييلی ها با گرفتن پز دموكراسی برای مردم فلسطين نيز تصميم می گيرند و هيچ كس هم از مشروعيت اين تصميمات نمی پرسد. دموكراسی امريكايی حد و حدودی ندارد".

در مقاله ی "برآمدن محفل بوش" نوشته بود:

"اين گروه حتی حل مشكلات داخلی آمريكا را درگرو بسط سلطه و نفوذ ايالات متحده آمريكا در سطح جهان می داند...با تئوری توطئه نمی توان فرآيندهای سياست داخلی در آمريكا و نتايج آن چون گرايش اسرائيلی، يك جانبه گرايی، به سطل زباله انداختن سازمان ملل و ديگر نهادهای بين المللی و دخالت درامور ديگر كشورها و ادعای امپراتوری را توضيح داد...اين محفل به قصابی مخالفان خاورميانه ای خود و زنان و كودكان آنها بخصوص در فلسطين اشغالی می پردازد...آنها[یهودیان] قدرت اين را داشته اند و دارند كه دولتی را در قلب جهان اسلام تاسيس كنند، وجب به وجب خاك فلسطين را اشغال كنند و با تغييرتركيب جمعيتی و هويتی، آن را به چيزی ديگر تبديل كنند. براساس همين قدرت است كه عمليات انتحاری گاه گاهی فلسطينی ها در عموم رسانه های دنيا تروريسم و جنايت معرفی می شود و كشتار هر روزه فلسطينی ها مبارزه با تروريسم...آنها اهداف جهان گيرانه و سلطه طلبانه شان را دنبال می كنند، شركتهای پيمان كاری قراردادشان را امضا می كنند(البته پس از اشغال كشور ها)".

در مقاله ی "اگر راست می گویند:یک پیشنهاد(غیر)عملی و با مخاطرات کمتر به آمریکاییهای جنگ طلب" به جرج بوش پیشنهاد می کرد که مقر خامنه ای را بمباران کند. بعد می گفت:

"مطئنم كه دولت موجود امريكا اين كار را نخواهند كرد به چند دليل: اول. آنها از اين نكته واهمه دارند كه با زدن سرحكومت نهاد های انتصابی، ممكن است ايران به سمت يك نظام انتخابی كامل حركت كند كه چندان مورد نظر آنها نيست و خادمانی نادان و عقب افتاده مثل اعضای مافيا را به همكارانی مثل نهاد های انتخابی ترجيح می دهند. دوم. آنها می دانند كه ايران در صورت خلاصی از مافيا به سمت اسلامگرايی بيشترسوق داده نخواهد شد اما می خواهند اگر رژيمی را ساقط كردند نظام سياسی "مشتری" برای خود توليد كنند (مثل عراق و افغانستان) ونه يك نظام مستقل و دارای حاكميت دمكراتيك...پنجم. در سقوط خامنه ای آن منافعی كه از سقوط صدام برای شركتهای امريكايی حاصل شده به بار نخواهد آمد. امريكاييها در ديگی كه برای آنها نجوشد حتی يك ليوان آب يا يك ارزن هم نمی ريزند. قبل از 11 سپتامبر 2001 نمايندگان طالبان به واشنگتن دی سی رفت و آمد داشتند و هنگامی كه بن لادن به سراغ آنها آمد طالبان از نگاه حاكمان امريكا به گروهی قرون وسطايی تبديل شدند...من با جنگ امريكا عليه عراق مخالف بوده و هستم. من همچنان با توسعه طلبی امريكاييها و اشغال ديگر كشورها توسط آنها مخالف بوده و هستم. اما اگر ديكتاتورها را بدون اشغال كشورها و بدون ريختن بمب بر سر شهروندان بيگناه - مثل مورد صربستان - بر كنار كنند از آنها ممنون خواهم شد. زدن بيت مافيا و خلاص كردن يك ملت از شر جنايتكارترين حاكمان خود نه تنها حمله ی نظامی به شمار نمی رود بلكه بزرگترين خدمت به آنهاست".

در مقاله ی دیگری می نویسد:

"امريكاييها برای حمايت بی قيد و شرط از اسراييل دارند هزينه ی بسياری می پردازند: حملات يازده سپتامبر را در همين راستا می توان تبيين كرد. پيوند محكم امريكا- اسراييل بر آنچه كه امروز تمدن مسيحی- يهودی معرفی مي شود ( و از لحاظ تاريخی يك تعبير توخالی و تبليغاتی است ) متكی نيست بلكه از معادلات استراتژيك سياسی اقتصادی آغاز شده و امروز توجيهات ايدئولوژيك و دينی نيز بر آن افزوده شده است".

البته اینک او این گونه نظریه ها را "ضد امپریالیستی" قلمداد می کند. در دوره ی بوش در مقاله ی "تناقض نماهای آموزه ی جنگ پیش گیرانه" دموکراسی از طریق تهاجم نظامی را "حکومت نظامی" می خواند. اینک همان را دموکراسی آور قلمداد می کند.پرسش این است: مواضع شما در آن زمان ضد امپریالیستی بود یا نه؟ اگر نبود، اگر فرد یا گروهی اینک همان نقدها را بیان کند، چرا ضد امپریالیست است؟ در آن زمان می نوشت:

"خاورميانه هايی كه از ديكتاتورهای خاورميانه و بعضا ملتهای اين منطقه متنفرند و معتقد هستند از بالا می توانند آن دولتها را له كنند (افرادی مثل خليل زاد ، فوادعجمی و احمد چلبی) با اين محفل[بوش] براحتی درتماس هستند و داد و ستد دارند. البته سر و كله ی نمونه ی ايرانی اش هنوز پيدا نشده است. خليل زاد نمونه ی افغانيش است، و احمد چلبی نمونه عراقی اش. ايرانيان البته شاه ترشی انداخته دارند برای روز مبادا...دولت بوش را سه گروه از افراد در حوزه سياست خاورميانه ای اش مشاوره می دهند: گروه اول اسلام شناسان و خاورميانه شناسانند. اسلام شناسان طرف مشاوره كسانی مثل برنارد لوييس و فواد اعجمی هستند. فواد اعجمی كسی است كه قبل از جنگ عليه عراق گفته بود درخيابان های بصره بغداد،مردم به سوی سربازان امريكايی و انگليسی گل پرتاب خواهند كرد. اعجمی كه در بسياری برنامه های تلويزيونی كانالهای همگانی در مورد خاور ميانه ظاهر می شود آن قدر از ديكتاتورهای عربی بيزار است كه حتی حقوق ملت های منطقه و شهروندان كشورهای عربي را ناديده می گيرد و در پی سرنگونی آن حكومتها از هر طريق و به هر روش ممكن و توسط هركه باشد است (تا حدی شبيه برخی از دوستان ايرانی خود من). اعجمی تقريبا هيچ انتقادی از سياستهای اسرائيل در مصاحبه هايش به ميان نمی آورد (اين هم شبيه برخی دوستان ايرانی خود من). برنارد لوييس كه به يك معني اسلام شناس رسمی كاخ سفيد در دوره بوش به حساب می آيد (توجه كنيد به مصاحبه 3 ساعته وی با شبكه سی- اسپن در 6 آوريل 2003 كه 3 بار در طول روز پخش شد يعنی نه ساعت) گرچه نگاهی تاريخی و نسبتا مثبت به تاريخ تمدن اسلامی دارد اما اولا دولتهای منطقه را مسئول انحطاط اين تمدن دانسته و ثانيا هيچ نقشی برای غربيان در وضعيت اسف بار مردم كشور های خاورميانه قائل نمی شود. برنارد لوييس همانند برخی دوستان ايرانی خود من برای پرهيز از داستان تئوری توطئه به سياست خارجی آمريكا واسرائيل رهيافت انتقادی ندارد. گروه دوم لابی قدرتمند صهيونيست هاست. اين لابی كه مرز آن با دولت بوش بخصوص در وزارت دفاع كاملا در هم فرو رفته در تمام گروه های مشاوره در تمام مراكز دولتی و تحقيقاتی دولتی و خصوصی حضور دارد. ای پك يا گروه ارتباط آمريكايی- اسرائيلی و انواع راست افراطی مثل zoa و چپ آن مثل IPF در هر بحث سياست گذاری در مورد خاورميانه حضور دارد و ناديده گرفتن آنها به اتهام ضد يهودی بودن وخلع از قدرت منجر خواهد شد. در هيچ بحث و گفتگو و جلسه سياست گذاری نيست كه فردی از لابی فوق حضور نداشته باشد. اين مشاوران در واقع همان كسانی هستند كه سياستهای خاورميانه ای اسرائيل را می نويسند. اگر به فهرست نويسندگان متن ”برش قاطع“ مراجعه كنيد (گروهی كه چشم انداز سياستهای خاورميانه ای اسرائيل را در سال 1996نوشت) و نقش آنها را در گروههای مشاوره ای دولت بوش اندازه بگيريد جای و منزلت و نقش آنها در سياست گذاری خاورميانه ای دولت بوش و عموم دولتهای ايالات متحده در دو دهه ی گذشته آشكار می شود".

در اینجا چلبی ها و نوع وطنی اش را هم به شدت نقد می کند، اما اینک به دنبال آن است که نه تنها خود، که کل اپوزیسیون را به چلبی های دولت آمریکا تبدیل سازد که بمباران ایران را تشویق می کنند. در آن زمان حتی به اصلاح طلبان- در مقاله ی "نقد تئوری توطئه به علاوه ی قانون و اخلاق"- انتقاد می کرد که:

"برخی اصلاح طلبان برای آن كه به همزبانی با مافيای سياسی و ادبياتش متهم نشوند اصولا ازنقد رفتار و منش اسرائيلی درمنطقه خاورميانه يا نقد سياست خارجی آمريكا پرهيزدارند".

اما اینک ناقدان را به همزبانی با جمهوری اسلامی متهم می سازد. چرا در دوران بوش به شدت ناقد سیاست های دولت آمریکا بود اما اینک از همان سیاست ها دفاع می کند؟ چه چیز تغییر کرده استت؟ آیا ساختار سیاسی آمریکا تحول بنیادین یافته و با ساختار دوران بوش تفاوت دارد؟ آیا این همان ساختاری نیست که حتی او در مصاحبه ی اخیرش می گوید که تفاوت دو حزب جمهوری خواه و دموکرات بسیار اندک و در سطح 2 تا 4 درصد میزان مالیات است که بالاتر یا کمتر باشد؟ آن زمان می نوشت:

"امروز در همين امريكای ارزشگرای آقای بوش كه ثروتمند ترين كشور جهان است 45 ميليون امريكايی فاقد بيمه ی درمانی هستند (ايالات متحده تنها كشور صنعتی بدون بيمه همگانی درمانی است) و حدود پنجاه ميليون نفر زير خط فقر زندگی می كنند، يعنی يك نفر از هر شش نفر. لابد فقرا موجب تحريك خير خواهی اغنيا شده و باعث می شوند آنها با كمك به آنها به بهشت بروند".

خب اینک چه چیز تغییر کرده است؟ نابرابری ها افزایش یا کاهش یافته است؟ آن چه تغییر کرده ایدئولوگ ماست که از یک سر طیف به سر دیگر طیف رفته و جهان را متفاوت می نمایاند تا بمباران ایران را موجه سازد. عامل اساسی این چرخش چه بوده است؟


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016