بابی - بهائیکُشی و تبعيض در تاريخنگاری، بيژن معصوميان
در امرِ تاريخنگاریِ معاصر در حق بابيان، ازليان، و بهائيان و برخی از مُصلحينِ قاجار کُلّاً رعايتِ انصاف نشده است. در عوض، جنبش سرکوبِ بابیها و بهائيان نه فقط منجر به قتلِ هزاران هزار بیگناه گرديده، بلکه آنها و مقدساتشان را هدف انواعِ مختلفِ توهين و افترا قرار دادهاند و حقِّ هر گونه دفاع در داخل مرز و بومشان را از آنها گرفتهاند... در طولِ اين تاريخِ کوتاهِ ۱۶۰ ساله، هر گاه بابیها و بهائیها قدمهای مثبتی برای زادگاهِ آئينهايشان برداشتهاند، برخی مورخان اين اقدامات را بهکلی ناديده گرفتهاند يا آن را کم اهمیّت جلوه دادهاند
ويژه خبرنامه گويا
مقدّمه
نخستين بار نامۀ افسرِ اتريشی را در کتابخانۀ دانشگاه جورج واشنگتن در واشنگتن دی سی خواندم. حدود ۲۵ سال داشتم. هر چه بيشتر مرور کردم، بر حيرتم افزوده شد. خاطرم هست که انگشت به دهان از خود میپرسيدم، آيا اينها حقيقت دارد و يا کُلِّ اين نامه ساخته و پرداختۀ يک داستاننويسِ چيره دستِ رُمانهای خيالی است که میداند چگونه احساساتِ خواننده را به بازی بگيرد و او را همزمان به اوج اندوه و همدردی بکشاند؟ نامۀ مذکور شرح کُشتارِ جمعیِ بابیها در ماه اوت ۱۸۵۲ در تهران به دنبال سوء قصدِ خود سرانۀ سه بابیِ جوان به ناصرالدين شاه قاجار بود. با ناباوری از خود میپرسيدم، مگر میشود انسانی با انسانِ ديگر چنين کند؟ مگر حيوان چنين رفتاری با هم نوع خود کرده که اين «اشرفِ مخلوقات» در يک روز گرم تابستانی در حقِ نزديک به ۳۰ تن از همگِنانِ خود در تهران روا داشت؟ اگر جانِ اين انسانها برای «قبلۀ عالم» پشيزی ارزش نداشت چرا حد اقل «سلطان صاحبقرانِ» ما و درباريان قاجارِ او به فکر آبروی ايران و ايرانی نبودند تا امثالِ آن افسر نگونبختِ اروپايی مجبور نشوند به چشم خود شاهد يکی از سياهترين روزهای تاريخ معاصر ايران باشند؟ آنچه آن افسر ديد به قدری برايش باور نکردنی و مشمئز کننده بود که از سِمَتَش استعفا داد و به اروپا بازگشت.
آنچه در قسمت بعد میخوانيد ترجمۀ مطالبی است از مستشرق معروف، دکتر پيتر ايوری که مؤلف کتاب «ايرانِ مدرن» است (۱). او ابتدا به حادثۀ سوء قصدِ سه بابی به ناصرالدين شاه و عواقب آن برای پيروان باب اشاره میکند و سپس، به نقل از پروفسور ادوارد براون (۲) ، نامۀ افسر اتريشی را درج میکند.
روزی که تهران خون گريست
«در سال ۱۸۵۲، هنگامی که ناصرالدين شاه در حوالی تهران مشغول شکار بود، با گلولهای که به طرفش شليک شد، زخمی سطحی بر داشت. سه نفر دستگير شده، تحت شکنجه قرار گرفتند تا بانی اصلی سوء قصد به جان شاه پيدا شود. حاصل تمامی تلاشهای دولت وقت آن بود که سه نفر مذکور جزو فرقۀ بابی بودند. متعاقباً، اجازۀ بازجويی و سرانجام اعدام آن دسته از رهبران بابی را که در آن زمان در زندان پايتخت محبوس بودند، دادند. رهبران بابی را سرانجام به بازار تهران آوردند و با مرگ تدريجی به قتل رساندند. جزئيات اين کشتار را يک افسر اتريشی که در خدمت شاه ايران بود، شرح داده است. اين افسر به سببِ آنچه که به چشم خود ديده بود، چنان احساس انزجار و تنفری در او بيدار شد که از پستش کناره گرفت [و به اتريش باز گشت]. کلمات او که اقتباس از يکی از نامههايش مورخ اوت ۱۸۵۲ ميلادی در تهران است، گويای داستانی است حاکی از اوج بیرحمی، قساوت و هيجان که در تاريخ ايران با هيچ حادثهای قابل مقايسه نيست، مگر قتل گريبايدوف در قرن نوزدهم و نيز قتل عام نمايندگان روس در ۱۹۴۲. اين افسر اتريشی که نامش سروان آلفرد وان گومواَن است مینويسد:
پيامبرِ بابيان به پيروانش خاطرنشان کرده بود که اتاق شکنجه راهی است به سوی بهشت. اگر باب به راستی سخن گفته باشد، در اين صورت شاه فعلی ايران سزاوار پاداشی بس عظيم است، زيرا وی با جديتِ تمام در صدد است که بهشت را مملو از بابیها نمايد. جديدترين فرمان شاه به غلامانش دستور نابودی بابیها بود. اگر اين غلامان، تنها فرمان پادشاه را اطاعت میکردند و رهبران بابی را همانطور که بدون صدمه دستگير کرده بودند، سريع و بهطور قانونی بهقتل میرساندند، با توجه به آداب و رسوم شرقیها، اين مسئله قابل پذيرش بود. ولی روشی که آنها در اجرای اين مجازات به کار میبردند، شرايطی که تحت آن رهبران بابی به قتل می رسيدند، و مشقت و عذابی که اجساد اين قربانيان تا لحظۀ آخر قبل از مرگشان تحمل می¬کردند، آنقدر وحشتناک است که اگر بخواهم حتّی صحنههای اصلی آنرا بدون جزئيات پيش چشم شما به تصوير بکشم، خون در رگهايم لخته میشود. ضرباتِ بیشمارِ تَرکهها که با سنگينیِ هر چه تمامتر بر پشت و کف پاها نواخته میشود و داغ کردنِ قسمتهای مختلف بدن با ميلههای آهنیِ سرخ شده در آتش، از جمله شکنجههای پيش پا افتادهای است که قربانیِ آنها بايد خود را بسيار خوشبخت بشمرَد اگر تنها بدين طريق زجر بکشد. اما همراه من بيا، ای دوست، تو که مدعی هستی که صاحب قلبی رئوف و اخلاقی اروپايی هستی.
همراهم بيا تا تو را به سرزمين غمگينان ببرم، به جائی که مردمان بايد در صحنۀ عمل با چشمان از حدقه در آمده، گوشهای بريده شده از بدن خود را بدون هيچگونه چاشنی بخورند؛ به سرزمين کسانی که دندانهايشان با خشونتِ حيوانیِ دستهای جلادشان در هم شکسته، به ديار آنهايی که جمجمههايشان با ضربات چکش خُرد شده، و يا به مکانی که بازارِ آن با بدنِ قربانيانِ بابی آذينبندی شده؛ زيرا چپ و راست، مردم سينهها و شانههای بابيان را سوراخ کرده، فتيلههای سوزان در سوراخها مینهند. شاهد کشاندن تعدادی از بابیهای زنجير شده در بازار تهران بودم، در حالی که در پيشاپيشِ آنها يک گروه نظامی حرکت میکرد و فتيلههای موجود در سوراخهای کَنده شده در بدنهايشان تا آنجا سوخته بود که ديگر شعلۀ آتش با چربیِ گوشتشان همچون چراغی که به تازگی به خاموشی گرائيده باشد، گه گاه سو سو میزد.
گاهی، نبوغ خارقالعادۀ اهالی مشرق زمين شکنجههای تازهای میآفريند. حالا، آنها پوست کف پایِ بابیها را کَنده، پاهای زخمی آنها را در روغنِ جوشان فرو می¬برند، سپس همانند اسب، پای آنها را نعل کرده، قربانی بيچاره را مجبور به دويدن میکنند. کوچکترين فريادی از سينۀ قربانی بيرون نمیآيد. اعضای بیحس شدۀ بابیِ غيور زجرِ حاصل را در سکوتی تاريک تحمّل میکند؛ حالا بايد بدود. ولی جسم او قادر به تحملِ آنچه روحش متحمل شده نيست. به زمين میافتد. بزنيد ضربۀ آخر را! او را از اين درد جانکاه نجات دهيد! نه! جلاد شلاقش را بکار میگيرد و من [افسر اتريشی]، به چشم خود شاهد بودم که نگونبخت قربانیِ صدها شکنجه میدود! اين آغازِ پايانِ کارِ اوست. در نهايت، بدنهای سوخته و سوراخ شدۀ قربانيانِ بابی را با استفاده از دستها و پاهايشان، از بالای درخت آويزان میکنند. حالا هر ايرانی اجازه دارد مهارتِ خودش در تيراندازی را بيازمايد. اجسادی را ديدم که با حدود ۱۵۰ گلوله شَرحه شَرحه شده بود... فقط جلادِ دربار و عامۀ مردم نبودند که در اين کُشتارِ جمعی شرکت میکردند، بلکه عدالت حکم میکرد که تعدادی از بابيانِ بيچاره به صاحب مَنصبان هم برسند و آنکه مأمورِ پذيرايی از قربانی بود به آلودن دستانش در خون قربانیِ کَت بسته و بیدفاع میباليد و آنرا افتخاری میپنداشت. پياده نظام، سواره نظام، هنگِ توپخانه، غلامان يا محافظانِ شاه، و نيز اصنافِ مختلف مثل قصابان، نانوايان و غيره همگی خود را در اين نمايش خونين سهيم کردند.» (۳)
مشارکت در جنايت
پروفسور پيتر ايوری معتقد است که سه علتِ متفاوت برای شرکتِ طبقات و اصنافِ مختلف در اين قتل عام وجود داشت: يکی تقسيمِ مسئوليت بود تا هيچ شخص خاصی به تنهايی عامل اين جنايات شناخته نشود. ثانياً، تمامی گروهها و طبقات مختلف مردم میخواستند به اين طريق مراتب سر سپردگی و صميميت خود را به سلطان مجروحشان نشان دهند. سوّم اينکه در آن شريطِ اضطرابِ عمومی، هيچکس جرأت عدم پيروی از بقيه را نداشت. گزارش ارگان ِرسمی دولت قاجار يعنی «روزنامۀ وقايع اتفاقيه» از قتلِ عام بابیها نيز به¬راستی مایۀ تأسف است—روزنامهای که بانی آن امير کبير صدر اعظم ناصرالدين شاه بود. ولی در کمتر از يک سال پس از انتشارِ اوّلين شمارۀ آن در ۷ فوريه ۱۸۵۱ ميلادی، امير کبير در حمام فين کاشان به دستور پادشاه توسط حاجبالدوله (حاج عليخان مقدم مراغهای) به قتل رسيد. در نتيجه، به فاصلۀ کوتاهی روزنامهای که قرار بود مُبشّر ترقی و آزادیخواهیِ ايران و ايرانی باشد، گردانندگانش کسانی شدند که قلمِشان مایۀ شرمِ هموطنانشان شد، تا حدّی که حتّی نويسندگانِ غربی هم آن را محکوم کردند .(۴)
آنچه که اينجا شايان ذکر است، لحن سخيف و قلمزنیِ سرا پا تنفرِ نويسندۀ گزارشِ قتل عامِ بابیها در اين روزنامه است. همان طور که ملاحظه خواهيد کرد، زبانِ نگارنده، بابیها را در حدِّ نيمه حيوان به تصوير میکِشد و آنها را شايستۀ وحشيانهترين عقوبات میداند، در حالی که از اين گروه به جز دو نفر که شرکت آنها در سوء قصدی که نتيجهاش يک زخم سطحی به پادشاه بوده، مُحرَز شده بود، مشارکت هيچکدام از بقیۀ افراد در اين عملِ مذموم ثابت و يا بررسیِ عادلانه نشده نبود و اکثرِ آنها قبل از سوء قصد به جرم بابی بودن در زندان بودند.
گزارشِ «روزنامۀ وقايع اتفاقيه از قتلِ عامِ بابیها (۵)
کافۀ مردم از علمأ و فضلأ و چاکرانِ در بار ِسپهرِ مدار و رعايا و برايا و وضيع و شريف و بُرنا و پير و خاص و عام قتلِ اين مفسدينِ ضلالت پيشه را واجب دانستند شش نفر از آنها را که اين اشخاص بودند ، ميرزا حسين قمی که بی تقصير بود بجهت بعضی سئوال و جواب او را نگاه داشتند و ميرزا حسينعلی نوری و ميرزا سليمانقلی و ميرزا محمود همشيره زادۀ او و آقا عبدالله پسر آقا محمد جعفر و ميرزا جواد خراسانی چون بتحقيق معلوم نشد که با آنها درين مفاسد و شوری شرکت داشته باشند لهذا اعليحضرت پادشاهی حکم بحبس آنها فرمودند که در حبس مؤبَّد و مُخَلّد بمانند و بقیۀ آنها را علما و فضلا و چاکرانِ دربارِ پادشاهی عموماً و جميعِ اهل شهر از تُجّار و اَصناف و کَسَبه در ميان خود تقسيم کرده هر يکی را يکفرقه از صنف نوکر يا رعيت از اينقرار بسزای خودشان رسانيدند ، ملا شيخعلی را که رئيس و رأس اين فرقۀ ضاله بود و خود را نايب خاص باب ميدانست و خود را بحضرت عظيم ملقب ساخته و منشأ و مصدر و بانی و باعث اين فتنه عظيمه بود علما و فضلا بر حَسَب حکم شريعتِ طاهره قتل او را واجب دانسته بسزای خود رساندند . سيد حسن خراسانی را که از اشرار و مُتابعين آن مذهب بود شاهزادگان بضربِ شمشير و گلوله و کارد و خنجر مقتول ساختند . ملا زين العابدين يزدی را مقرب الخاقان مستوفی الممالک در اوّل محض تعصبِ دين و حمیّت خود با طپانچه زده بعد از آن مستوفيان عظام و لشکر نويسان کرام کُلَّهُم با طپانچه و کارد و خنجر و قَمَه ريزه ريزه کردند . ملا حسين خراسانی را نيز مقرب الخاقان ميرزا کاظم خان نظام الملک و ميرزا سعيد خان دبير مَهام خارجه اول نظام الملک خود با طپانچه زد و بعد از آن طپانچۀ ديگر ميرزا سعيد خان زد و بعد از آن اتباع هر دو با سنگ و قَمَه و کارد و خنجر بسزای خود رسانيدند . ميرزا عبد الوهاب شيرازی مشهور بکاظمينی که مدتی در کاظمين بود و بدعویِ همين مذهب فتنۀ عظيمی بر پا کرده بود اتفاقاً در همان ساعت که او را آوردند يکی از علمای موثق معتمَد در آنجا حاضر بوده و شهادت داد که در کاظمين شبها او را دعوت کردم و نپذيرفته لاطايلها و نا مربوطها گفت و از جمله دوازده نفر اشخاصی بود که به نياوران آمده مرتکب جسارت شدند ، عاليجاهان جعفر قليخان برادر جناب صدر اعظم و ذوالفقار خان و موسی خان و ميرزا عليخان پسران جناب معزی اليه و ساير منسوبان و بنی اعمام و جملگی عملجاتِ تفنگداران و غلامانِ ايشان بضرب گلوله تفنگ و طپانچه و زخمِ قَمه و شمشير ريزه ريزه کرده بدار البِوار فرستادند . ملا فتح الله قمی ولد ملا علی صحاف که در روز اوّل چند دانه ساچمۀ طپانچۀ او قدری بدن مبارک را خراشيده بود در اردوی همايون بدن او را شمع زده روشن کردند و مقرب الخاقان حاجب الدوله طپانچۀ با ساچمه بهمان جا که او بسر کار اعليحضرت پادشاهی انداخته بود زد و فی الفور افتاد و ساير عملۀ فراشخانه با قمه پارچه پارچه و سنگ باران کردند . شيخ عباس طهرانی را خوانين و امرأ دربار همايون بضرب طپانچه و شمشير بِدَرَک فرستادند . محمد باقر نجفآبادی که از جمله آن دوازده نفر بود و خود اقرار و اذعان داشت که در جميعِ محارباتِ طايفۀ ضالۀ بابيه بوده است پيشخدمتان حضور همايون و جميع عَمَلهِ خَلوت با قمه و کارد و خنجر مقتولش ساختند . محمد تقی شيرازی را مقرب الخاقان اسد الله خان مير آخور خاصۀ پادشاهی و ساير عملاجاتِ اصطبل پادشاهی اول نعل نموده و بعد با تخماق و ميخ طويله آهن و قمه و خنجر بيارانش رساندند.
۵ - «روزنامۀ وقايع اتفاقيه» شمارۀ ۸۲ مورخه ۱۰ ماه ذيقعده ۱۲۶۸ هجری قمری.
محمد نجف آبادی را مقرب الخاقان ايشيک آقاسی باشی و جارچی باشی و نسق چی باشی و نايبان و باشيان و ساير عَمَلۀ حضور در نياوران بضرب تبر زين و شش پر و غيره باسفل السافلين فرستادند . مير محمد نيريزی را که در جميع محارباتِ بابيه در نی ريز و زنجان و مازندران در هر جا بوده است و اثرِ زخمِ بسيار از محارباتِ سابقه در بدن او ظاهر بود مقرب الخاقان سر کشيکچی باشی و يوزباشيان و غلام پيشخدمتان و غلامان سرکاری هدف گلوله تفنگ ساخته تير باران کرده بعد از آن با سنگ و چوب با خاک يکسان کردند محمد علی نجف آبادی را اول خمپاره چيان يک چشم او را کَنده و بعد بدهانِ خمپاره گذاشته آتش زدند .
حاجی سليمانخان پسرِ يحيی خان تبريزی را تفصيل او در فوق ترقيم با حاجی قاسم نی ريزی که وصیِ سيد يحيی بود آقا سيد نايبِ فراشخانه بشهر برده بدن آنها را شمع زده افروخته و با نقاره و اهل طَرَب و ازدحامِ خلق در کوچه و بازار گردنده و مانع از سنگ باران مردم در شهر شده تا در بيرونِ دروازۀ شاهزاده عبد العظيم فراشانِ غضب نعش آنها را چهار پارچه کرده بچهار دروازه آويختند . سيد حسين يزدی را مقرب الخاقان آجودان باشی و ميران پنجه و سرتيپان و سرهنگان بشمشير گذرانيدند . آقا مهدی کاشی را که از جمله آن دوازده نفر معهود بود فراشان شاهی بضرب قمه و خنجر هلاک نمودند . صادق زنجانی نوکر ملا شيخعلی که روز ِاوّل بدست ملتزمين رکاب کشته شد نعش او را دو پارچه کرده بدروازه ها آويختند . مير زا نبی دماوندی ساکن طهران را اهالی مدرسه دار الفنون بشمشير و سر نيزه کارش را ساختند(۶).مير زا رفيع نوری را سواره نظام با طپانچه و غَدّاره بِدَرَک واصل نمودند . مير زا محمود قزوينی را بعد از آنکه زنبورکچيان هدف گلولۀ زنبورک کردند با غَدّاره پارچه پارچه نمودند . حسين ميلانی را که از توابع اسکوست و آن ملاحده او را بلقب امام همام ابا عبد الله الحسين ملقب کرده بودند سربازان افواج نيزه پيچ کرده با سر نيزه جسدِ خبيث او را پنجره وار مُشَبَّک و بدرک فرستادند . ملا عبد الکريم قزوينی را توپچيانِ حاضرِ رکاب بضربِ غَدّاره دمار از روزگارش بر آوردند . لطفعلی شيرازی را عاليجاه شاطر باشی و شاطرانِ سرکاری با خنجر و کارد و چوب و سنگ نزد معاهدين خود فرستادند
نجف خمسهای را اهالی شهر عموما اجماع کرده با سنگ و چوب و کارد و خنجر و قمه و مُشت معدوم الاثر کردند. حاجی ميرزا جانی تاجر کاشی را که بکَرّات ارتداد او معلوم و توبه کرده باز رهائی يافته و باغوای عوام مبادرت نموده بود عاليجاه آقا مهدی ملک التُجّار و تُجّار و کسبه بالاجماع با هر گونه اسبابِ حَرب بجهنم فرستادند . حسن خمسه ای را مقرب الخاقان نصر الله خان و ساير عَملۀ کارخانۀ مبارکه بقتل رساندند . محمد باقر قهپايه را آقايانِ قاجار طعمه شمشيرِ آبديده نموده بدَرَک فرستادند.
در همين ماه ها (بين سپتامبر تا اکتبر ۱۸۵۲) بود که طاهره (قرةالعين) شاعرۀ نامی و از جمله حواريونِ سيدِ باب هم به قتل رسيد (۷). او که طلايهدارِ جنبشِ کشفِ حجاب در ايران بود، پس از اسارت در خانۀ محمود خانِ کلانتر در تهران، مرگ را به همسریِ «سلطان صاحبقران»—که به او علاقه نشان داده بود—ترجيح داد. طاهره را شبانه به باغ ايلخانی تهران بردند و به در خواست خودش با دستمال ابريشمی که برای شهادت همراه آورده بود به دست عُمّالِ مستِ حکومت که وی را خفه کردند کشته شد. دکتر جِيکوب پُلاک تنها اروپائی ای که در محلِّ قتلِ طاهره حضور داشته، مینويسد که «وزير جنگ و آجودانش مرتکب اين قتل شدند. آن زنِ زيبا مرگ تدريجی اش را با استقامتی فوق انسانی تحمل کرد.»(۸) مأمورينِ دولت سپس جسد او را در چاهی انداخته، روی آن را با سنگ پوشاندند.
سوء قصدِ ناشيانۀ سه بابی به ناصرالدين شاه نتيجۀ کشتنِ سيدِ باب و عصبانيت و نوميدی گروهی از بابيان بود که قصدِ انتقامجوئی از حکومت را داشتند. اما عمل آنها آن¬قدر ناشيانه بود که با استفاده از تفنگِ ساچمهای که معمولاً برای کُشتنِ پرندگان از آن استفاده میشود تصميم به قتلِ سلطان گرفتند. با وجود آن که بنا به اعتراف همگان، حتّی «روزنامۀ وقايع اتفاقيه» پادشاه فقط زخمی سطحی برداشت ولی قاجاريان تصميم گرفتند که گروهی نزديک به ۳۰ نفراز پيروان ِباب را برای عملی اشتباه از جانب سه جوانِ بابی به وحشيانهترين روشِ ممکن به قتل برسانند، که اين خود نمونۀ بارزِ بیعدالتی است.
تاريخ نگاریِ تبعيضانه
پيروانِ آئينهای باب و بهاءالله بيش از ۱۶۰ سال است آماج انواع تهمتهای سياسی و مذهبی بودهاند که با استفاده از آنها هزاران بابی و بهائی به فجيعترين شکل ودر کمال قساوت به قتل رسيدهاند. برای اوّلين بار، مدارک و اسنادِ بسياری از اين جنايات در چندين کتابِ مختلف جمعآوری شده و در دسترس عموم قرار گرفته است (۹). برای مثال، منابع ضد بابی-بهائی سالهاست تلاش میکنند پيدايش دو آئين بابی و بهائی را به دولتهای استعمارگرِ انگلستان و روسيه که در قرن نوزدهم نفوذ زيادی در ايران داشتند، نسبت دهند. تا آنجا پيش رفتند که بانی آئينِ باب را پرنس دالگورکیِ روسی اعلام کردند .(۱۰) ولی حَضَرات آنقدر از حقايق تاريخی بیخبر بودند که درک نمیکردند که اين پرنس، بعنوان نمايندۀ کشورش، مستلزمِ فرستادنِ گزارشهای مداوم به دولتش بوده است و اگر دروغی در مورد او بگويند در گزارشهای رسمی پرنس به مقاماتِ کشورش — که آرشيوِ آن امروز در اختيارِ تمام مُحققينِ دنياست — برملا میشود و چنين نيز شد. يعنی دالگورکی که قرار بود مُحَرِّک باب برای اِبداعِ يک نو آوریِ دينی با هدف تضعيف اسلام باشد، تا چهار سال پس از ظهور باب حتّی از وجود او بیخبر بود. پس از آنکه از نهضت باب و محبوبيتِ روز افزونش در ايران آگاه شد، اين به اصطلاح «حامی باب،» دولت ايران را تحت فشار گذاشت که باب را از ماکو به نقطهای دورتر از مرزِ روسيه تبعيد کند تا مبادا جنبشِ او به روسيه هم سرايت کند(۱۱) !
مرتبط ساختن آئين بهائی به دولت انگلستان هم تاريخی ديرينه دارد که متأسفانه با سوء نظرِ يکی از نامیترين تاريخ نويسان معاصر يعنی فريدون آدميت آغاز شد. ايشان در صفحاتِ ۲۳۳-۲۴۴ چاپِ اوّلِ کتابِ «امير کبير»، که در سالِ ۱۳۲۳ به طبع رسيد، ادّعا کرد که ملا حسين بشرويهای، اوّل پيروِ باب، در حقيقت جاسوسِ دولتِ انگليس بود که يک افسرِ اطلاعاتیِ آن کشور به نامۀ آرتور کانلی (Arthur Conolly) او را استخدام کرده بود. آدمييت ادّعا نمود که سندِ اين اتّهام در کتابِ کانلی به نام «سفرِ زمينی از انگلستان به شمالِ هندوستان از طريقِ روسيه، ايران، و افغانستان» موجود است. اين سند قرار است که به ملاقاتی ميانِ ملا حسين و کانلی در سالِ ۱۲۰۹هنگامی که کانلی در خراسان بود هم اشاره داشته باشد. به عقيدۀ آدمييت، اين ملا حسين بود که به خاطرِ منافعِ دولتِ انگليس باب را تشويق کرد که جنبشِ خود را آغاز کند. ولی مشکل اينجاست که امکان چنين ملاقاتی از نظر تاريخی وجود نداشته است!
در سالِ ۱۲۰۹، ملا حسين يک جوانِ ۱۷ ساله و باب طفلی ۱۱ ساله بود وکانلی خودش در ۳۵ سالگی، يعنی دو سال قبل از شروعِ جنبشِ باب، فوت کرده بود! زمانی که مجتبی مينُوِی، مورخ و نويسندۀ نامی و استاد ادبيات دانشگاه تهران، با در دست داشتنِ نسخهای از کتابِ کانلی آدمييت را لاقات نمود و از او خواست که اشاره به ملا حسين و باب در کتاب کانلی را به او نشان دهد، آدمييت مجبور شد اعتراف کند که ادّعای او جعلی است. او اين مطالبِ ساختگی را در چاپهای بعدیِ کتابش حذف نمود (۱۲) .
دليلِ ديگری که غالباً از طريق آن بهائيان را به دولت بريتانيا ربط میدهند اعطای لقب «سِر» (Knighthood) به عبدالبهاء است. منابع ضدِّ بهائی همواره ادّعا کردهاند که دولت انگليس اين لقب را به پاسِ خدمات عبدالبهاء به آن کشور در جهتِ حفظِ منافعِ انگلستان به وی دادهاست. ولی واقعيت امر اين است که اين لقب را به سببِ مساعیِ بشردوستانۀ عبدالبهاء در طولِ جنگ جهانی اوّل به او دادند. عبدالبهاء در دورهای که مردمِ حيفا و عکّا در فلسطينِ آن زمان در خطرِ قحطی بودند با تشويقِ کشاورزانِ بهائی به کِشت و زرعِ سبزيجات، گندم، و ذُرت در آن منطقه سببِ نجاتِ جانِ بسياری از مردمِ آن نواحی شد، منجمله برخی از سربازان انگليسی (۱۳). در طول سالها، دولت انگليس لقب «سِر» را به افرادِ بسياری با سوابقِ گوناگون اعطاء کرده است: از نِلسون ماندِلا (Nelson Mandela) گرفته تا مادر تِرِزا
(Mother Teresa)، تا آلبِرت شوايتزِر (Albert Schweitzer)، و صدها شخصيت مشهور ديگر .(۱۴)
درج مطالب غير واقعی در موردِ آئين بهائی تا امروز نيز ادامه دارد و تا آنجا پيش رفتهاند که يک بُنگاهِ خبریِ پُرسابقه مثل بی بی سی را به جای British Broadcasting Corporation، به آن لقبِ Baha'i Broadcasting Corporation دادهاند تا آنها را هم متهم به بهائی بودن کنند (۱۵).
تاريخنويسانِ مشروطيت و کوچک نمائی نقش بابیها، ازلیها، و بهائیها در انقلاب مشروطه
در طولِ اين تاريخِ کوتاهِ ۱۶۰ ساله، هر گاه بابیها و بهائیها قدمهای مثبتی برای زادگاهِ آئينهايشان برداشتهاند، برخی مورخان اين اقدامات را به کلی ناديده گرفتهاند يا آن را کم اهمیّت جلوه دادهاند. برای مثال، بهاءالله در کتاب اقدس پيشبينی میکند که در آينده حکومتِ ايران به دست جمهور مردم میافتد (۱۶). بهائيان هم با تشکيلِ يک محفلِ مشورتی در سال ۱۸۹۹ ميلادی (۱۲۷۸) در تهران شِش سال قبل از آغاز جنبش مشروطيت به استقبالِ مشاورۀ گروهی رفتند. اما پيشبينیِ بهاءالله و اقدامات آزادیخواهانۀ بهائيان به مِذاق سنتگرايانی مثل شيخ فضلالله نوری خوش نيامد. وی در منبری که در ميدان توپخانه بر پا کرد، کتاب اقدس بدست، جنبش مشروطه را به بهاءالله و پيروانش نسبت داد(۱۷) . در دورانِ مشروطيت، هرکس عقايدِ مترقی و آزادیخواه داشت از جانب شيخ و حاميانش به بابی بودن يا بهائی بودن متهّم میشد. برای مثال، يحيی دولتآبادی در اين باره مینويسد: «بعد از واقعۀ باب، هرکس خواست حرف آزادی بزند و يا انتقادی از ستمکاریِ ستمکاران بکند، او را به فساد عقيده و پيرویِ طريقۀ باب متهّم ساخته، نيست و نابودش ساختند».(۱۸) مصداق اين ادّعای دولتآبادی نقل قول زير از خودِ شيخ فضلالله نوری است که به نمايندگی از ۵۰۰ آخوندی که در قم بر ضدّ مشروطيت بست نشسته بودند درلوايحی منتشر ساخت:
«سالهاست که دو دستۀ اخير از اينها [آزادیخواهان] در ايران پيدا شده و مثل شيطان مشغول وسوسه و راهزنی و فريبندگیِ عَوامِ اَضَلِّ مِن الاَنعام (مردمِ نادانتر از حيوانات) هستند. يکی فرقۀ بابيه است و ديگری فرقۀ طبيعيه. اين دو فرقه لَفظاً مختلف و لُباً متفق هستند و مقصدِ صميمیِ آنها نسبت به مملکت در ايران دو امرِ عظيم است. يکی تغيير مذهب و ديگر تبديلِ سلطنت.» (۱۹)
در حقيقت اينجا شيخ فضلالله به سازگاریِ تعاليم باب و امسال وُلتِر از پايه گذاران فلسفیِ جنبشِ طبيعيون (naturalists) با مشروطهخواهی اعتراف میکند. بعد از تشکيلِ مجلسِ مشروطه نيز شيخ بر مخالفت با مجلس و بابی و بهائی بودنِ مشروطهخواهان ادامه میدهد:
«از بدوِ افتتاحِ اين مجلس، جماعتِ لاقيدِ لا ابالیِ لا مذهب از کسانی که سابقاً معروف به بابی بودن بوده اند و کسانی که منکر شريعت و معتقد به طبيعت هستند، همه به حرکت آمده و به چرخ افتاده اند... ديگر روزنامهها و شبنامهها پيدا شد. اکثر مشتمل بر سَبِّ علماء اَعلام و تَعن در احکام اسلام و اينکه بايد در اين شريعت تصرفات کرد... از قبيل اِباحۀ مُسکرات و اشاعۀ فاحشه خانهها و افتتاحِ مدارسِ تربيتِ نسوان و دبستانِ دوشيزگان (۲۰) و صرفِ وُجوهِ روزه خوانی و وُجوهِ زياراتِ مَشاهِدِ مقدسه در ايجاد کارخانجات و در تسویۀ طريق و شوارع و در احداث راههای آهن و در استجلابِ صنايعِ فرنگ.» (۲۱)
اينجا شيخ فضلالله احداثِ مدارسِ دخترانه را—که بهائيان مبتکر آن بودند—با تأسيسِ فاحشهخانه يکی میکند و از مشروطه خواهان انتقاد میکند چرا که آنان «میخواهند پول روضه خوانی و زيارت اماکن مقدس اسلام را، يعنی آنچه را که تا آن زمان به جيب فراخ علمايی مثل او میرفت را خرج ايجاد کارخانجات و راه سازی در ايران کنند!» (۲۲)
از آغازِ نهضت باب و بهاءالله يکی از اهداف بزرگ روحانيت شيعه اين بوده که بابيان و بهائيان را به حاشيه برانند و رابطۀ آنهارا با تودههای مردم قطع کنند. بنابراين از همان ابتدا، با «فرقۀ ضاله» و «مَلاعين» (لعنتیها) خواندن بابیها و بهائیها از منابرشان به توهين و تحقير اين دو گروه پرداختند، امری که تا امروز نيز ادامه دارد. ولی متأسفانه تاريخنويسانِ برجستۀ مشروطيت، از جمله احمد کسروی و ناظم الاسلام کرمانی، علیرغم تلاش در صداقت، هنگام تاريخنگاری، شايد به سببِ اين که يکی آخوند (ناظمالاسلام) و ديگری آخوندزاده (کسروی) بود و هر دو تحصيلاتِ مذهبیِ شيعه داشتند، در نهايت تاريخ را وارونه جلوه دادند. نقش بابیها، ازلیها، و بهائيان را خرده گرفتند و در کوچک انگاشتن تلاشهای برخی مقاماتِ اصلاحطلبِ قاجار از جمله سپهسالار، امينالدوله، مُشيرالدوله و مظفرالدين شاه در بيداریِ ايرانيان و جنبش مشروطه کوشيدند. در عوض به بزرگ کردن نقش دو سيد (بهبهانی و طباطبايی) پرداختند و اين دو را پيشوايانِ جنبش مشروطه کردند، علیرغم اين که میدانستند هر دو در نهايت، حکومت اسلامی میخواستند. برای مثال، به اين دو نقل قول ازطباطبايی که خودِ ناظمالاسلام آورده، توجه کنيد تا نیّات او روشنتر شود. اين جملات از نطقِ مشهور ِطباطبايی ده روز قبل از صدور فرمان مشروطيت است:
«جمهوریطلب نيستيم. به اين زودی مشروطه نمیخواهيم. يعنی مردم ايران هنوز به اين درجه تربيت نشدهاند و قابل مشروطيت و جمهوريت نمیباشند.» (۲۳)
«ما اجرای قانون اسلام را میخواهيم. ما مجلسی میخواهيم که در آن مجلس، شاه و گدا در حدود قانون مساوی باشند. ما نمیگوييم مشروطه و جمهوری. ما میگوييم مجلسِ مشروعه. عدالتخانه. تمام شد.» (۲۴)
عصارۀ اين دو گفتۀ طباطبايی آن که فعلاً برای مردم ايران حکومت اسلامی مناسبتر است. وقتی که تربيت شدند، لايق مشروطيت و جمهوريت خواهند شد! اين در حالی است که بهاءالله حدود ۳۷ سال قبل از آغاز انقلاب مشروطه در نامهای به ملکۀ انگليس از حکومتِ پارلمانی تمجيد کرده بود .(۲۵) در همان سالها بهاءالله در «کتاب اقدس» نيز وعده میدهد که بزودی در ايران حکومت به جمهورِ مردم خواهد رسيد. دو سال بعد، فرزندش عبدالبهاء در نوشتهای بنام «رسالۀ مدنيه» از حکومتِ پارلمانی سخن میگويد .(۲۶)
از مَلکُم خان و نقش او در جنبش مشروطه زياد سخن رفته ولی از آشنايیِ سی سالۀ او با بهاءالله و عبدالبهاء و تأثيرِ تعاليمِ آزادیخواهانۀ بهائيان بر مَلکُم خان و دو بار دعوت کردن او از بهاءالله به همکاری برای استقرارِ حکومتِ مردمی در ايران، به جز معدودی، معمولاً صحبتی به ميان نمیآيد .(۲۷) از بهائی و بعد ازلی شدن مَلِکُ المُتِکَلِّمين و يا تأثير گذاریِ بابيان بر جهانگير خان صور اسرافيل هم عموماً سخنی گفته نمیشود. از نقش طاهره (قرةالعين) و اهمیّتِ کشفِ حجابِ او بيش از ۵۰ سال قبل از انقلاب مشروطيت کمتر صحبت به ميان میآيد، يا از عصمتِ تهرانی (متخلّص به طايره)، شاعر و نويسندۀ زبردستِ بهائیِ دوران مشروطيت و از شيفتگانِ قرةالعين. مقالات متعدد طايره زير نام مستعارِ «لايحۀ خانم دانشمند» در نشریۀ سوسيال دموکراتِ «ايران نو» نقشِ مهمی در بيداریِ زنانِ ايران و جنبشِ برابریخواهیِ زنان در دوران مشروطيت داشت .(۲۸)
اهمیّتِ مورگان شوستر، بانکدار مشهور آمريکائی هم از کسی پوشيده نيست. او به دعوتِ ايران برای سامان دادنِ اقتصادِ در هم ريختۀ کشور به سِمَتِ خزانهدار دولت منسوب شد. ولی کمتر به نقش عليقلی خان (نبيلالدوله) کاردار سفارت ايران در واشنگتن -که يک بهائی شناخته شده بود- اشاره میشود. نبيلالدوله بود که به تشويق عبدالبهاء سرانجام شوستر را يافت و دولت قاجار را تشويق به استخدام وی کرد. شوستر در مقدّمۀ کتابش به نقشِ نبيلالدوله اشاره میکند.(۲۹)
خلاصه آن که در امرِ تاريخنگاریِ معاصر در حق بابيان، ازليان، و بهائيان و برخی از مُصلحينِ قاجار کُلّاً رعايتِ انصاف نشده است. در عوض، جنبش سرکوبِ بابیها و بهائيان نه فقط منجر به قتلِ هزاران هزار بيگناه گرديده، بلکه آنها و مقدسات شان را هدف انواعِ مختلفِ توهين و افترا قرار دادهاند و حقِّ هر گونه دفاع در داخل مرز و بومشان را از آنها گرفتهاند .(۳۰) در دورانِ اخير نيز هيچگاه به بهائيان اجازۀ دفاع در مقابلِ دروغهای رسانهای در داخل ايران داده نشده است؛ نه در عصر قاجار، نه پهلویها، و طبيعتاً نه در جمهوری اسلامی. پس از انقلاب سال ۱۹۷۹، تهمتهای بیاساس در مورد بهائيان به اوج خود رسيده است. از مونا محمودنژاد ِ۱۶ ساله و نُه زنِ ديگرِ بهائی گرفته تا عبدالوهاب منشادیِ ۸۵ ساله، که در طول حياتش از روستای منشاد (نزديک يزد) خارج نشده بود، همگی به جرم «جاسوسی برای اسرائيل» اعدام شدند !(۳۱) بيش از ۲۲۰ بهائی را—که بسياری از آنها از نخبهگانِ جامعۀ ايران بودند—بدون هيچ سندِ مَحکَمه پسند يا محاکمۀ عادلانهای با بیرحمیِ تمام به قتل رساندند.
خاتمه
جزئياتِ تاريخیِ ستمهايی که به نام مبارزه با بابييت و بهائيت در طول بيش از ۱۶۰ سال بر هموطنان بابی و بهائی وارد آمده از حوزۀ اين مقاله خارج است. اما اگرچه باور کردنش مشکل است، ولی در تاريخِ اين اديان فقط يک بار عواملِ جنايت عليه يکی از پيروانشان به دادگاه کشيده و محکوم شدهاند. آن نيز در ۱۷ شهريور ۱۲۶۸ (۸ سپتامبر ۱۸۸۹) در شهرِ عشقآبادِ روسيه اتفاق افتاد. رشدِ سريع آئين بهائی در آن مناطق، مسلمانان شيعه را به وحشت انداخت. در نتيجه، دو مسلمان متعصب، داوطلب کُشتن يک بهائیِ شناخته شدۀ ۷۰ ساله بنام حاجی محمد رضا اصفهانی شدند، و او را در روزِ روشن در يک خيابانِ شلوغِ عشقآباد با ۷۲ ضربۀ خنجر به قتل رساندند. سپس بدون مقاومت خود را تسليم پليس کردند. در ميانِ ناباوریِ شاهدان، هنگام دستگيری، قاتلان مشغولِ ليسيدنِ خونهايی که از خنجرشان میچکيد بودند. (۳۲) دولت روسيه که امنيت منطقه را در خطر میديد، در يک دادگاه، با حضور شهودِ عينی که عليه قاتلان شهادت دادند هر دو را به اعدام محکوم کرد. اين حکم، روحانيتِ شيعه در ايران را به شدّت خشمگين کرد ولی، در نهايت، آنها موفق نشدند تصميمِ دولت روسيه را عوض کنند. اما قبل از اجرای حکمِ اعدام، در کمال ناباوری، بهائيان نزد حاکمِ ماوراء خزر (Transcaspia) ژنرال کُمارُف رفته تقاضای عفو برای قاتلان نمودند! ژنرالِ مزبور که بسيار تحت تأثير قرار گرفته بود گفت تنها با رضايت تِزارِ روسيه، الکساندر سوّم، امکان عفو و يا کاهشِ مجازاتِ محکومان وجود داشت. سرانجام، تِزار با در خواست بهائيان موافقت کرد ولی فقط حاضر شد قاتلان با يک درجه تخفيف به سيبری تبعيد شوند.
توجه کنيد که جامعهای نزديک به ۴۵ سال (از ۱۸۴۴ تا ۱۸۸۹) تحتِ انواع ظلم و ستم باشد و عاملينِ جناياتِ بیشمار عليه آنها هيچگاه مجازات نشوند. سرانجام، در يک مورد، حکومتی خارج از زادگاهِ دينشان برای اوّلين بار در تاريخ در حقِّ آنها عدالت را رعايت میکند و دو قاتلِ «خونخوار» را به جرم قتلِ عمد محکوم میکند. اما حتّی در اين يک مورد هم بهائيان گذشت میکنند و خود برای نجاتِ جانِ دو قاتل اقدام میکنند. عکس العملِ بهاءالله نسبت به اين اقدامِ پيروانش نيز خواندنی است:
« اين مظلوم [بهاءالله] در ليالی و ایّام به شُکر و حمدِ مالکِ اَنام [خداوند] مشغول، چه که مشاهده شد نصائح و مواعظ تأثير نموده و اخلاق و اطوارِ اين حزب [بهائيان] به درجۀ قبول فائز؛ چه که ظاهر شد آنچه که سببِ روشنیِ چشمِ عالَم است و آن شفاعتِ دوستان از دشمنان نزد اُمرا بوده. کردارِ نيکْ گواهِ راستیِ گفتار است. اميد آنکه اَخيار به روشنیِ کردار گيتی را روشن نمايند.» (۳۳)
در اينجا مقايسۀ رفتارِ بهاءالله و پيروانش با آنچه که دشمنانشان در طولِ تاريخِ اين آئين عليه آنها مرتکب شده اند قابل تَعمُّق است. بهاءالله شفاعت بهائيان از قاتلان نزدِ عواملِ حکومت را اوج انسانيت و سببِ روشنیِ جهان میداند. ولی دشمنانِ آنها با شيطانی نشان دادنِ بهائيان و به درجۀ نيمه انسان تنزل دادن شان، هميشه سعی کرده اند تنفر از پيروانِ بهاءالله را در روح و روانِ ايرانی نهادينه کنند و تا حدّ زيادی هم موفق شده اند .(۳۴) بنابراين، کارزارِ امروز ما درکِ زمينههای سرا پا تزويرِ اين تنفر است و ريشه کن کردنِ انزجارِ بهائی ستيزان. البتّه اخيراً بهائيان در خارج از کشور سعی در روشنگری و دفاع از حقوق انسانی جامعۀ خود کردهاند .(۳۵)
ولی وقتِ آنست که هموطنان غير بهائیِ بيشتری به اين کارزار عليه ظلم و بیعدالتی بپيوندند تا در کنار هم برای حقوقِ حقۀ تمامیِ ستمديدگانِ ايرانی، فارغ از هر گونه عقيده و باوری، تلاش کنيم و تسليمِ خواستههای ظالمانه نشويم.
وَ اِلَا برای مثال، نزد حاکمانِ فعلی ايران، شهروندِ نمونۀ بهائی، يک بهائیِ ساکت و به گوشهای خزيده است که در مقابلِ حقوقِ پايمال شدهاش صامت بنشيند، لب فرو بندد و شُکر کند که در ايرانِ اسلامی حقِّ حيات دارد. اگر صدای اعتراضش بلند شود، بايد آمادۀ انواعِ اتهامات از قبيل «اقدام عليه امنيت ملی» «تبليغ عليه نظام» «توهين به نظام مقدس جمهوری اسلامی» و يا بر چسبهايی مثل «جاسوس اسرائيل و صهيونيزم بين الملل» و غيره باشد. خوشبختانه در چند سال اخير، ندای عدالتخواهیِ بسياری از هموطنانِ غير بهائیمان هم بلند شده و اين اتفاقِ نيک در آگاهیِ بخشِ بزرگی از ايرانيان که تحت تأثيرِ بيش از يک و نيم قرن تبليغاتِ سوء عليه بهائيان، حتّی از شنيدن نام بهائی احساس تنفر در وجودشان بيدار میشد، اثرات مثبتی گذارده. دو نمونۀ بارزِ اين فعاليتها، انتشار نامۀ «ما شرمگينيم» به همتِ نيلوفر بيضايی و خسرو شميرانی و توليد مُستندِ «تابوی ايرانی» توسط مُستندسازِ برجسته رضا علامهزاده است. به اميد افزونی اين اقدامات و آزادی و سر بلندی ايران و همۀ ايرانيان.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پانويس ها:
۱ - PePeter Avery. Modern Iran. New York: Praeger, 1965, p. 60 (contains author’s description of the event leading to the massacre and excerpts from the Austrian Officer’s letter)
۲ - Edward Granville Browne. Materials for the Study of the Babi Religion. Cambridge: University Press, 1918, pp. 268-271.
۳ - Avery, pp. 60-61.
۴ - Douglas Sladen and Eustach de Lorey. Queer Things About Persia. Philadelphia: J. B. Lippincott Co., 1907, pp. 307-317.
See: http://archive.org/stream/queerthingsabout00lore#page/n5/mode/2up
۶ - مایۀ تأسف است که اساتيد دارالفنون که هدفشان بايد گسترش علم، خرد، و دانائی میبود هم در اين نمايش خون شرکت کردند و دستانشان را تا مِرفَغ در خون بابیها آلودند.
۷ - Abbas Amanat. Ressurection and Renewal: The Making of the Babi Movement. Ithaca: Cornell University Press, 1989, pp. 329-330.
۸ - Jakob Eduard Polak. Persien: das Land und seine Bewohner: ethnographische Schilderungen. Leipzig: Brockhaus, 1865, p. 144.
۹ - برای چند نمونه، مراجعه کنيد به منابع زير:
دکتر فريدون وهمن. يکصدو شصت سال مبارزه با آيين بهائی، انتشارات عصر جديد، ۱۳۸۸.
دکتر فريدون وهمن. بهائيان ايران. نشر باران، ۱۳۹۰.
سهراب نيکو صفت. سرکوب و کشتار دگر انديشان مذهبی در ايران: جلد نخست- از صفويه تا انقلاب اسلامی.انتشارات پيام، ۱۳۸۸.
سهراب نيکو صفت. سرکوب و کشتار دگر انديشان مذهبی در ايران: جلد دوّم- از انقلاب اسلامی تا سال ۱۳۸۶. انتشارات پيام، ۱۳۸۸.
تورج امينی. اسناد بهائيان ايران : از سال ۱۳۲۰ تا پايان سال ۱۳۳۱، جلد اوّل از سه جلد، نشر باران، ۱۳۹۱.
۱۰ - برای جزئياتِ اين جعلِ ناشيانه، ببينيد:
مينا يزدانی. اعترافات دالگورکی: قصّهپردازی و هویّتسازی:
http://fis-iran.org/fa/irannameh/volxxiv/iss4-mixed/yazdani
۱۱ - Momen, p. 72.
۱۲ - اديب معصوميان. افسانههای بیاعتبار: ردّ نظريههای دسيسه در خصوص پيدايش و اهداف ديانت بهائی. انتشارات لولو، ۱۳۸۹. ص ۱۹.
۱۳ - Ahang Rabbani. `Abdu'l-Bahá in Abu-Sinan: September 1914-May 1915, published in Bahá'í Studies Review, 13 (2005), pp. 75-103.
http://en.wikipedia.org/wiki/List_of_honorary_British_Knights#Professional.2C_humanitarian_and_exploration
۱۴ - http://en.wikipedia.org/wiki/List_of_honorary_British_Knights#Professional.2C_humanitarian_and_exploration
۱۵ - http://www.seirnews.com/component/content/article/34-titr1/1807----------q--q-q---q---.html
۱۶ - بهاءالله. کتاب اقدس. آیۀ ۹۳. انگليسی اينجا:
http://reference.bahai.org/en/t/b/GWB/gwb-56.html
۱۷ - عبدالحسين آيتی. کواکب الدرّيه، جلد ۲، ص ۱۶۴.
۱۸ - يحيی دولتآبادی. حيات يحيی، جلد ۴، ص ۴۳۲.
۱۹ - احمد کسروی. تاريخ مشروطۀ ايران، ص ۴۲۱.
۲۰ - اشاره به تأسيس مدارسِ دختران توسط بهائیها در ايران است که اوّلينِ آن در شهر قزوين شش سال قبل از آغاز جنبش مشروطيت افتتاح شد: رجوع کنيد به «مدارس فراموش شده» از دکتر سلی شاهور؛
Forgotten Schools : http://www.amazon.com/The-Forgotten-Schools-Education-International/dp/1845116836
۲۱ - کسروی، ص ۴۲۳.
۲۲ - دلارام مشهوری. رگ تاک، جلد ۲، ص ۹۵.
۲۳ - ناظمالاسلام کرمانی. تاريخ بيداری ايرانيان، ص ۳۷۸.
۲۴ - همانجا، ص ۳۸۱.
۲۵ - بهاءالله. آثار قلم اعلی، جلد ۱، ص ۵۶. انگليسی اينجا: http://reference.bahai.org/en/t/b/SLH/slh-8.html
علاوه بر ملکه ويکتوريا، بهاءالله چندين لوح (نامه) برای ديگر رهبران سياسی و مذهبی زمان خود فرستاد، من جمله ناپلئون سوّم امپراتور فرانسه، ويلهلم اوّل امپراتور آلمان، فرانتس يوزف امپراتور اتريش، و پاپ نهم. هدف وی از ارسالِ اين پيامها اعلان رسالت و تعاليم خود و خواست برای تغييرات اساسی در روشِ اين رهبران در ادارۀ امورِ سياسی و مذهبی در مناطقِ تحتِ نفوذِ آنها بود. رجوع کنيد به:
Bahá’u’lláh. The Proclamation of Bahá’u’lláh to the Kings and Leaders of the World. Haifa: Bahá'í World Centre, 1972.
۲۶ - رجوع کنيد به پانويس ۱۷.
http://www.h-net.org/~bahai/areprint/ab/M-R/R/madan/madani.htm
۲۷ - برای مثال ببينيد تاريخ ادبيات ايران (از صفويه تا عصر حاضر)، ادوارد برون، دکتر بهرام مقدادی، صفحه ۴۶۵، همانجا، ص ۴۴۳. برای اطلاعات بيشتر، رجوع کنيد به تورج امينی، رستاخيز پنهان، ص ۱۴۲ و نيز به رگ تاک جلد ۲، صص ۱۴۳-۱۴۲.
۲۸- Janet Afary. The Iranian Constitutional Revolution, 1906-1911: Grassroots Democracy, Social Democracy, and the Origins of Feminism. New York: Columbia University Press, 1996, pp. 197-199.
۲۹- W. Morgan Shuster. The Strangling of Persia. London, Leipsic: Unwin, 1912, p. 4.
http://amzn.to/NjT7BN
۳۰ - برای مثال، مراجعه کنيد به اين دو وبسايت که حاوی انتشارات عديده بر عليه باب و بهاءالله و پيروان آنها میباشند:
http://bahaeyat.persianblog.ir/page/estemar
http://bahaibooks.blogfa.com/
۳۱- http://scr.bi/NjV29o
۳۲ - Edward Granville Browne. A Traveller’s Narrative: Written to illustrate the episode of the Báb. Cambridge University Press, 1891, pp. 411-412.
۳۳ - بهاءالله. مجموعۀ الواحِ مبارکه. قاهره، مصر، ۱۹۲۰، صص ۲۹۴- ۲۹۳.
۳۴ - عرفان ثابتی. دراکولاهای بهائی و عاشورای حسينی:
http://news.gooya.com/politics/archives/2011/09/127713.php
عرفان ثابتی. فم فَتالهای بهائی، فانتزیهای جنسی و پهن کردن بساط بیناموسی:
http://www.roozonline.com/persian/opinion/opinion-article/archive/2011/august/22/article/-67eedd0661.html
۳۵ - برای نمونه، مراجعه کنيد به سايت کنفرانس «دگرانديشی ستيزی و بهائیآزاری در ايران»:
http://www.sitenama.net/
همچنين اينجا را ببينيد:
http://bit.ly/O2EEcx
http://question.bahai.org/