شنبه 20 آبان 1391   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

مبحث ملی و بررسی اجمالی آن در ایران، بخش ششم (پایانی): ملت چیست؟ بابک امیرخسروی

بابک اميرخسروی
آنچه با جرأت، به اتکاء استناد معتبر تاریخی می‌توان تأکید کرد، این است که در ایران قوم برتر و قوم زیردست، یا به‌عبارت متداول، "ملت سلطه‌گر" و "ملل زیرسلطه" وجود ندارد. چنین مقوله‌هائی با واقعیت تاریخ ایران هم‌خوانی و معنی ندارد. همه ما، مهاجرانی هستیم که از هزاره‌های دور، به‌تدریج در این آب و خاک خانه کرده و آن را به میهن خود مبدّل ساخته‌ایم... مناسبات اقوام ایرانی با یکدیگر هرگز مناسبات مستعمراتی و یا ملت سلطه‌گر با ملت زیرسلطه نبوده است.

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


در این بخش، مبحث‌های زیر مورد بررسی قرار می‌گیرند که مکمل موضوعات فصل‌های قبلی‌اند:


۱- شاخص‌ها و ارکان ملیت

۲- جایگاه زبان فارسی دَری در بحث ما

۳- بررسی یک تعریف: ملت چیست؟

۴- نقش فرهنگ در تمدن ایرانی در پاسداری از هویت ملی

۵- نتیجه گیری و طرح پیشنهادی


۱.۶- بررسی شاخص‌ها و ارکان ملیت


آنچه دربررسی ملت، قبل ازهرچیزحائزاهميّت وتوجّه به آن ضرورت دارد، این است که :
اولاً - ملت به مثابه عالی ترین و پیشرفته ترین نوع همبودهای (communaute) انسانی، ازتشکّل‌های اجتماعی اوليّه نظیر: طایفه، قبیله وایل، قوم یا شهر- دولت و نظایرآن تفاوت اساسی دارد.

ثانیاً - علیرغم اهميّتی که هر یک ازشاخص‌ها وعواملی چون « نژاد» وتبار، زبان، اعتقاد وباور مذهبی، وضعیت جغرافیائی وسرزمین؛ درتکوین ملت‌ها و تمایز آنها از یکدیگر دارند، هیچ کدام به تنهایی، کافی برای بیان وتوضیح یک ملت نیستند.

ریشه و تبار- در مورد قبایل و شهر- دولت‌ها و سایر همبودی‌های (تجعمات communaute) اوليّه بشری، مساله ریشه و تبار(معمولاً اصطلاح غیردقیق نژاد نیزبکار می‌رود) نقش اصلی داشته است. حال آنکه ملت، درست ازهم آمیختگی اقوام و قبایل متعدد و درورای آنها به وجود می‌آید،. همه را به هم پیوند می‌دهد. احساس تعلق ملی، به ملت واحد، فصل مشترک آن‌هاست. لذا «نژاد» وتباردرآن رنگ می‌بازد. همان گونه که دربخش‌های قبلی خاطرنشان گردید وچگونگی آن را در مورد ایران بیان کردیم، کمتر ملتی می‌توان سراغ گرفت که از قوم واحدی سربرآورده باشد.


مذهب- نیز درجوامع اوليّه، نقش مشابهی داشته است. به نحوی که «موجودیت گروه اجتماعی ناشی از آن بود. زیرا گروه اجتماعی عبارت بود ازتوسعۀ خانواده و مذهب. مراسم عبادی وی نیز، همان مراسم خانواده بود.» (۱۱۷)


ولی با گسترش جامعه ازچارچوب تنگ طایفه و قبیله و قوم، به سوی تشکّل‌های وسیع. وتنوع باور‌های مذهبی و دینی اهالی درمقیاس ملی؛ مذهب به طور کلی، نقش پایه‌ای خود را که دررابطه با قبایل واقوام داشت، درمقیاس ملت ، ازدست می‌دهد. قبلاً به نقش استثنائی مذهب درانگیختن احساسات وآگاهی ملی اشاره کرده ام و تکرار نمی‌کنم.

مهّم، اجتناب از تعمیم موارد استثنائی وتبدیل آن به یک شاخص ضروری درشکل گیری ملت و به ویژه توضیح ملت بر مبنای آن است. دیگر ملت مسیحی و ملت مسلمان معنی ندارد. مسیحی‌ها، ملت‌های متعددی هستند و مسلمان‌ها نیز ملل مختلفی را تشکیل می‌دهند. تاریخ، شاهد جنگ‌های خونینی بین ملت‌ها، علی رغم یگانگی آنها در دین و مذهب بوده و می‌باشد. در واقع نقش مذهب در تکوین ملت و به گونه یکی از شاخص‌های ملیت، غیر مستقیم و از طریق بازتاب آن در فرهنگ و تاثیراتی است که در رفتار و کردار مردم و آداب و رسوم آنها می‌گذارد.


زبان مشترک نیزچنین سرنوشتی دارد. اما بی تردید نقش مهم تروضروری تری درپیوند و در مناسبات درونی ملت‌ها را برعهده دارد. به حدّی که برخی از اندیشه پردازان، به ویژه آلمانی، زبان را چون ملاکِ اساسیِ تشخیص ملیت می‌دانند. فیشته فیلسوف بزرگ آلمان، منشاء ملت را با زبان مادری Ursprache) (وفرهنگ ملی مربوط می‌کند. می‌گوید: «درزبان و فرهنگ ملی « تاميّت‌ای تجلی دارد که درآن طبیعت، پیشاپیش پیوند‌های متعدد نامرئی در میان آنان برقرار کرده است.» (۱۱۸) اهمیتی که اندیشه پردازان آلمانی به نقش زبان و اصل و تبار ژرمنی، در تکوین ملت آلمان می‌دهند، دلایل خود را دارد و از بحث ما خارج است. اما آنچه مسلم است، چنین ویژگی‌ها وحالت‌ها، اساساً در رابطه بااقوام وقبایل صادق است تا باملت‌ها. همه کسانی که به زبان فرانسه سخن می‌گویند، فرانسوی (به مفهوم تعلق به ملت فرانسه) نیستند. به همان ترتیب است متکلمان به زبان انگلیسی، فارسی یا ترکی. سرنوشت و تاریخ ازانگلیسی زبان‌ها، فارسی زبان‌ها وترک زبان‌ها، ملت‌های مختلف به وجود آورده است.

دربخش‌های قبلی، با ذکر نمونه‌ها و داده‌های تاریخی، نشان دادیم که تعیین زبان واحد چون شرط و پایه برای یک ملت بودن نادرست است. تازه درموارد استثنائی هم، «زبان فی نفسه، وقتی شاخص ملیت است که به این معنا احساس شود.» (۱۱۹) یعنی وضعی پیش آید تا زبان، درچنین نقشی وارد عرصه سیاست و مساله ملی گردد. به همین علت معمولاً نقش زبان چون عاملی درآگاهی ملی، در شرایط تدافعی، نظیرمقاومت دربرابرهجوم خارجی و تجاوز فرهنگ بیگانه و تحمیل زبان سلطه گران عرض اندام می‌کند. خود این مطلب، نکته مهمی دیگری را دررابطه میان زبان و ملیت به میان می‌کشد. و آن نقش نیروهای سیاسی پشت سرآنست، تا در لحظات تاریخی، از زبان، سنگری برای دفاع از مليّت بسازند.


نکته مهم دیگری که‌هانری لوفور، فیلسوف و جامعه شناس فرانسه، دررد زبان «هم چون شاخص عینی ملیت، خاطرنشان می‌کند، این است که گروه‌های ملی گاه زبان اصلی خو را عوض می‌کنند بدون اینکه بدین خاطرخصلت‌های ویژه دیگر، و آداب ورسوم وغیره خود را عوض کنند. می‌دانیم که درآذربایجان، دراثراستیلا واسکان طولانی ترک‌ها و بویژه سلاجقه، مردم آذربایجان زبان محاوره‌ای خود را که بنا به نظرمحققان و زبانشناسان جزو زبان‌های ایرانی بوده و به «گویش آذری» معروف است، ازدست دادند وترکی آذربایجانی درمنطقه متداول شد،. ولی این امر موجب نشد که آذربایجانی‌ها بدان جهت، ملیت ایرانی و احساسات وعواطف ملی ایرانی خود را از دست بدهند.

در واقع، ترک زبان شدن و اختلاط مردم آذربایجان با اقوام مهاجر ترک، درهویت قومی آنها اثر گذاشت (تغییرزبان) ولی قادر به تغییرهویت ملی آنها (یعنی تعلق ملی ) نشد و پیوند‌های عمیق تاریخی و فرهنگی آذربایجانی با ایران، لطمه ندید. شاید با چنین درک و احساسی است که استاد شهریار، شاعر برجسته ومحبوب آذربایجان می‌گوید:


اختلاف لهجه ملیت نزاید بهر کس / ملتی با یک زبان کمتر بیاد آرد زمان

و یا: تا هست آذربایجان / پیوند ایرانست و بس!


در ادامه، بخاطر اهمیت و حساسيّت مساله زبان درایران، با تفصیل نسبتاً بیشتری به آن خواهیم پرداخت.


وضعیت جغرافیایی را برخی ازنظریه پردازان همچون عامل تقسیم وجدائی ملت‌ها ازیکدیگرمی دانند و از«سر حدات طبیعی» سخن می‌گویند. ولی این عوامل نیز بیشتردررابطه با تجمعات اولیه بشری صادق بوده است. می‌دانیم که تمدن‌های اولیه درکناررودخانه‌ها ودشت‌های حاصلخیزبه وجود آمده‌اند. تمدن اکدّی‌ها وسومری‌ها دربین النهرین؛ عیلامی درخوزستان؛ مصردرکنار نیل، از نمونه‌های آنست. رودخانه‌ها معمولاً عامل تجمع انسان‌ها و کوه‌ها باعث جدائی‌ها بوده است. خلیج فارس و دریای عمان و بحرخزر درجنوب وشمال ایران نوعی «سرحدات طبیعی» بشمارمی آیند. مثال‌های فراوان دیگری نیزمی توان آورد. اما عامل جغرافیائی را پایه یک نظریه علمی درپیدایش و تکوین ملت‌ها قراردادن نیز مثل سایرموارد نارساست و تعمیم پذیرنیست. بی شک سرزمین، یک ضرورت اجتناب ناپذیرکارو زندگی جماعت‌ها و ملت‌هاست. اما به تنهایی نقشی درایجاد ملت‌ها ندارد.

به عبارت دیگر، نه سرزمین، بلکه انسان‌هائی که درآن زندگی می‌کنند وبه آن روح می‌بخشند، سازنده ملت‌ها هستند. دراین رابطه، رویکرد ارنست رنان، تئوریسین وجامعه شناس برجسته قرن نوزدهم که احکام واندیشه‌هایش درمساله ملت هنوزدردائره المعارف‌ها و آثار پژوهشگران منعکس است، شایان توجّه است. رنان در رساله معروفش: «ملت چیست» ، پس ازارائه برهان‌ها درردّ عواملی چون نژاد و مذهب و شرایط جغرافیائی و امثال آن‌ها، به مثابه معیارهای تعریف ملت، جمع بندی زیررا ارائه میدهد:

«نه خاک و نه بطریق اوُلی نژاد است که ملت را می‌سازد. زمین، بستر و میدان تلاش و کار را فراهم می‌کند و انسان روح آن را. انسان درشکل گیری آن چیزمقدسی که ملت نامیده می‌شود، همه چیز است. هیچ چیزمادی برای شکل گیری آن کفایت نمی‌کند.»(۱۲۱) ارنست رنان ملت را « یک همبستگی بزرگی» می‌داند که «برپایه فداکاری‌هائی که صورت گرفته و نیز فداکاریهائی که هنوز آماده آن هستیم.....» (۱۲۱) استوار شده است. می‌گوید: «آنچه ملتی را تشکیل می‌دهد، این نیست که همه به یک زبان صحبت کنند ویا به یک گروه قومی تعلق داشته باشند، بلکه عبارت از این است که درگذشته با هم کارهای بزرگی انجام داده باشند و بخواهند درآینده نیز چنین کنند.» (۱۲۲) اینست اساس و جوهر هرملت و رمز تشکیل و دوام آن! مولوی این معنا را شش قرن قبل ازرنان در اشعار پر حکمت و بشردوستانه زیر بیان کرده است:

ای بسا «هندو» و «ترک» هم‌زبان

ای بسا «دو ترک» چون بیگانگان

پس زبان همدلی خود دیگر است

همدلی از هم‌زبانی خوش‌تر است


اما آنچه هرگز نباید از نظر دور داشت، این است: درکشور ما، سرنوشت و تاریخ مشترک، در پرتو افتخارات و پیروزی‌ها؛ شکست‌هاو تجاوزات بی شمارخارجی؛ رنج و مصیبت‌های بیشمارناشی از آن در طول سده‌ها؛ اقوام و طوایف مختلفی را به هم جوش داده وهمسبتگی عمیق ملی میان آنها بوجود آورده و به تکوین و تشکیل ملت ایران انجامیده است،. اما این دستاورد بزرگ نباید به معنی نفی وانکار ویژگی‌های محلی وهويّت اقوام در برگیرنده آن باشد.

دولت برآمده از چنین ملتی، نمی‌تواند نسبت به پیامدها واثرات ناشی ازاین تنوع وبافت قومی بی توجه بماند. چند زبانی وتنوع فرهنگی ازجمله اثرات این تنوع وبافت قومی هستند. مساله زبان مشترک فقط درشرایط احترام به زبان‌ها گویش‌های اقوام مختلف وازطریق جستجوی یک راه حل دموکراتیک ومسالمت آمیز وانسانی معنا می‌یابد.

من با تمام احترامی که به زنده یاد دکتر تقی ارانی دارم، با این حال با یک موضع که متاسفانه اینجا و آنجا به آن استناد می‌شود، مخالفم. ارانی خواسته است: «افراد خیراندیش ایرانی فداکاری نموده برای ازبین بردن زبان ترکی ورایج کردن زبان فارسی درآذربایجان بکوشند.». این نظرهمشهری بزرگوار من، که بی گمان ازروی علاقه وصادقانه مطرح ساخته است، اصلاً غیرممکن و درتعارض با منشور جهانی حقوق بشرمی دانم. دانشمند بزرگ، احمد کسروی، هم ولایتی دیگرمن نیز متاسفانه اندیشه مشابهی را ابرازکرده، خواسته وآرزوی خود را چنین بیان می‌کند: «....زبان‌های گوناگون که در ایران سخن رانده می‌شود، ازترکی وعربی وارمنی وآسوری و نیم زبانهای استان‌ها (ازگلیلی و مازندرانی و سمنانی وسرخه یی و سدهی و کردی و لوری وشوشتری و مانند اینها) ازمیان رود و همگی ایرانیان دارای یک زبان (که زبان فارسی است) باشند. این بوده خواسته من و در این راه بوده که کوشیده ام.» (۱۲۳)

این که چگونه زبان مردم آریائی تبارآذربایجان درگرداب حوادث تاریخی و عمدتاً اززمان سلجوقیان به این سو بتدریج عوض شده است. و اینک به ترکی آذربایجانی سخن می‌گویند، اساساً یک بحث مربوط به تاریخ وسرنوشت مردم آنست و تاثیری درایرانی بودن وایرانی ماندن آنها نداشته است. اما واقعیتی را که نمی‌توان انکارکرد اینست که هم اکنون ترکی آذربایجانی، زبان مادری ۱۰ تا ۱۵ میلیون وشاید بیشترمردم ایرانست که درآذربایجان وسایرنقاط ایران سکونت دارند.


این موضوع به نحو دیگری درباره سایراقوام واقلیت‌های زبانی نیز صادق است. حتی زبان کردی که به گروه زبان‌های شمال غرب ایرانی تعلق دارد. و بنا بنوشته واسیلی نیکیتین، صاحب نظرانی چون گازرونی (که اولین کتاب دستور زبان کردی را در ۱۷۸۷ منتشر ساخت) و نیز کرد شناس معتبر دیگر، سولدینی، «برمنبای معرفت کاملی که درزمان خود به لهحه‌های مختلف و متعدد زبان کردی داشتند، روابط مستقیم زبان کردی با زبان فارسی امروز را ثابت» نموده‌اند (۱۲۴) با وجود چنین خویشاوندی، بازهم زبان کردی با زبان فارسی امروزی متفاوت است. سایراقوام ساکن ایران نظیر: «ترکمن‌ها و بلوچ‌ها وعرب‌ها نیز با معضلات مشابهی روبروهستند. بی تردید آموزشِ زبان مادری وتامین شرایط برای رشد و شکوفائی آن و کمک به توسعه فرهنگ وهنرهای قومی ومحلی، مهم ترین مساله اقوام ایرانی وازاهّم خواست‌های آنهاست. و چنین خواستی به هیچ وجه در تناقض با ضرورت وجود زبان مشترک برای همه ایرانیان نمی‌باشد.


جامعه آزاد و دموکراتیک آینده ایران باید به این خواست طبیعی ومطابق بامفاد منشور جهانی حقوق بشر، پاسخ رضایت بخشی بدهد. و میان ضرورت‌های ناشی از تعلق به یک ملت و الزامات ناشی از هویت اقوام تشکیل دهنده آن، سالم ترین و نزدیک ترین رابطه‌ها را برقرارسازد.


۲.۶- جایگاه زبان فارسی دّری در تکوین مليّت ایرانی


جایگاه زبان فارسی دررابطه با موضوع بحث ما، از مسائل مورد اختلاف وجدل است. کسانی که هنوز برمقوله‌هائی چون کشور«کثیرالمله» ایران باوردارند. و از«ملت سلطه گر فارس» و ملل زیرسلطه غیرفارس درایران سخن می‌رانند. گسترش زبان فارسی دّری را درپهنه ایران، ناشی از زور وسرنیزه «اشغالگران فارس» می‌پندارند! اما حقیقت چیست؟ مکث کوتاهی روی این مساله ضرورت دارد.


می دانیم زبان فارسی دّری که اینک اکثریت مردم ایران بدان سخن می‌گویند، ازقرن سوّم هجری به بعد درخراسان بزرگ شیوع یافت که ازمنظرِریشه‌های قومی، پارت‌های آریائی تبار بودند. پارت‌ها بنا به مورخان ومحققان، حتی نسبت به دو قوم آریائی ساکن درغرب ایران: مادها و پارس‌ها، تفاوت محسوسی داشتند. فارسی دّری به همّت حکومت‌های مستقل و نیمه مستقل ایرانی درخراسان بزرگ و مشرق ایران، مبنای زبان رسمی و سپس ادبی وعلمی قرارگرفت. وبتدریج ، طی قرن‌ها، گویش‌های محلی دیگر، ازجمله «پارسیک» (زبان قوم پارس درجنوب غربی ایران) و«پهلوانیک» (زبان قوم پارت درخراسان) جای خود را به آن دادند. چنانچه دربخش‌های قبلی اشاره کردیم، دردوره‌هائی که خراسان بزرگ و سیستان ، به علت دوری ازمرکزخلافت و دلایل دیگر، مرکز جنبش‌های ملی ضد سلطه خارجی عرب بود، زبان دّری دربرابرعرب سازی ایران که به دست بنی امیه (به ویژه به دست حجاّج)آغاز شده بود، درسیمای ملی قد برافراشت. سامانیان با داشتن چنین رسالتی به ترویج فارسی آذری همت گماشتند؛ ونیزبه احیاء تاریخ گذشتۀ ایران پرداخنتد.


شاهرخ مسکوب دررساله پرارزش خود تحت عنوان «ملیت وزبان» توضیح میدهد که پس ازمسلمان شدن ایرانیان، تنها دردو چیزازمسلمان‌های دیگرجدا می‌شدند: تاریخ و زبان! وی تاکید می‌کند: « درست برهمین دوعامل هویت ملی یا قومی خودمان را بنا کردیم.» می‌گوید: « درقرن چهارم هجری ما ایرانی‌ها ملتی بودیم ازبوته شکست برآمده، صافی ترازگذشته با کوله بارِ تاریخ خودمان و ایستاده برزمین زبان، درخت «ایرانیت» برزمین زبان فارسی و در آب وهوای اسلام رشد کرد وسرکشید. یک قوم یا ملت کهن، اما نوخاسته».

می دانیم که برخی ازملت‌های باستانی نظیرمصر، با ازدست دادن زبان خود و مستحیل شدن در فرهنگ اعراب با پذیرش دین اسلام، هويّت اصلی خود را ازدست دادند وعرب شدند. زبان پارسی دَری که ازخراسان بزرگ برخاست؛ به همت سلسله‌های ملی ایرانی نظیرسامانیان، صفاریان، طاهریان وسایرین که «محصول حسّ ملی بودند، ازهمان ابتدا، مخصوصا درزمینه زبان، به صورت نگهدار وعامل مليّت درآمدند.». تصادفی نیست که فردوسی برای احیاء هويّت و مليّت ایرانی به تاریخ حماسی باستانی ایران متوسّل می‌شود. ، اما درکارخود تکیه را به نقش زبان فارسی می‌گذارد:


جهان کرده‌ام از سخن چون بهشت / از این بیش تخم سخن کس نکِشت
بسی رنج بردم در این سال سی / عجم زنده کردم بدین پارسی!

جالب توجّه است که همین زبان فارسی دّری، وقتی درزمان ما، درجایگاه زبان مشترک، پایه آموزش عمومی قرارمی گیرد. وآموزش زبان‌های محلی رایج درمناطقی چون آذربایجان و کردستان و جاهای دیگرممنوع می‌شود. واکنش ایجاد می‌کند. وبه خصومت‌ها میدان میدهد وبه سوء استفاده‌های خطرناک برای تماميّت ارضی و استقلال کشور، زمینه می‌سازد.

هیچ ماخذی که درآن، اشاره‌ای دال براینکه زبان فارسی دَری به قصد چالش و دررقابت با زبان‌هاو لهجه‌های پهلوی رایج درمناطق مختلف ایران ترویج شده باشد. وبه ویژه این که با زورونیرنگ توام بوده باشد، وجود ندارد. اما برعکس، چنین رقابت و ستیزی، میان زبان‌های فارسی وعربی وجود داشته است. می‌توان این نظررا که اساتیدی چون خانلری وجلال الدین همائی وسایرین مطرح می‌سازند، پذیرفت که زبان فارسی ازآن جهت توسط سایرین به عنوان زبان مشترک پذیرفته شد که در رقابت با زبان عربی سربلند بیرون آمد ومورد خواست مردم نیز بود.


دکترخانلری دراثرپرارزش خود «تاریخ زبان فارسی» شرح می‌دهد، با وجود استیلای عرب،« اکثریت جامعه ایرانی تنها زبان ملی خود را به کارمی برد و با عربی آشنائی نداشت و طوایف عرب که همراه سپاه اسلام به ایران آمده و یا بعدها به این سرزمین کوچ کرده بودند غالباً از جامعه ایرانی جدا می‌زیستند وبا ایرانیان آمیزشی نداشتند.» (۱۲۵) وی سپس توضیح می‌دهد: « زبان عربی تنها میان دیوانیان وادیبان و دانشمندان، که طبعاً به حسب وضع اجتماعی زمانه، وابسته به دستگاه حکومتی واداری بودند، رواج داشته وعامه مردم ایران ازآن بیگانه بودند.» (۱۲۶) وی توضیح میدهد که سیاست ترویج زبان فارسی دردوره سامانیان اگرانگیزه‌اش عمدتاً براحساسات ملی و ایرانی گرائی متّکی بود، تداوم آن را در دوره‌های بعدی و به ویژه فرمانروائی ترکان غزنوی و سلجوقی، که دراین دوره تمایل به زبان فارسی بیشترمی شد، نمی‌توانست علتی جزتمکین به همین تمایل اکثریّت ملت به زبان فارسی باشد.» (۱۲۷)

دکتر خانلری برای نشان دادن اینکه تا چه حدّ خواست مردم درترویج زبان فارسی موثّر بوده است، نمونه‌ها می‌آورد و ازجمله سخنان مترجم تاریخ بخارا را شاهد می‌آورد: «بیشتر مردم به خواندن کتاب عربی رغبت ننمایند. دوستان ازمن درخواست کردند که این کتاب را به پارسی ترجمه کن. فقیر اجابت کردم.» (۱۲۸)


رمزمقبولیت و همه گیرشدن و بقاء زبان فارسی دَری، ازجمله درزیبائی، رسا بودن وتوانمندی ترکیبی آن درخلاقیّت آثارادبی به ویژه درنظم بوده است. دکتر خانلری در بررسی تاریخ و تکامل فارسی دَری، توضیح می‌دهد که درآغاز«منطقه رواج ورونق فارسی دَری، ابتدا درمشرق و شمال شرقی ایران بوده و بیشترسخنوران و نویسندگان که نام و آثارشان باقی است، تا ایلغار مغول ازمردم این قسمت کشور بودند.....»(۱۲۹) امّا در همین ایام، تعدادی از نواحی مرکزی و غربی کشور برخاستند. این عدّه یا به دستگاه امیران مشرق می‌پیوستند و درآغاز با زبان فارسی دَری سخنوری می‌کردند. ولی «اگربه آن مراکزروی نمی‌آوردند، براثراعتباررونقی که فارسی دَری یافته بود، آن را برگویش‌های بومی ومحلی خود ترجیح می‌دادند.» (۱۳۰) وی از این گروه: قطران تبریزی، ابوالفتوح رازی و عین القضات همدانی را برای مثال نام می‌برد. خانلری تشریح می‌کند که تا قرن هفتم، مناطق مختلف ایران ازمرکزادبی آن روز ایران «یعنی خراسان دور بودند و به این سبب فارسی دّری هنوزمیان عموم طبقات رواج و انتشار نیافته بود. گویش‌های متعدد محلی درهر قسمت، زبان عامه بود و تنها کسانی که اهل علم و ادب بودند فارسی دَری را می‌آموختند و درآثار دیوانی و اداری و علمی و ادبی به کار می‌بردند.» (۱۳۱) وی برای اثبات نظر خود از: «وجود بیت‌ها و مصراع‌هائی درکلیات سعدی شیرازی که ازگویش محلی شیرازاست وغزل‌هائی ازهمام به گویش تبریزی و غزل‌هائی از اوحدی به گویش اصفهانی ......غزلی ملمّع در دیوان حافظ با مصراع‌هائی به زبان شیرازی» را شاهد صریحی می‌داند. و دلیل آن می‌شمارد که «زبان گفتار روزانه این شاعران با زبانی که درآثارخود به کارمی بردند یعنی فارسی دَری، یکسان نبوده است.» (۱۳۲) همه این شواه هد، دلیل پذیرش داوطبانه و ازروی شوق فارسی دَری از سوی اهل ادب درسرتاسرایران به خاطراعتبار وزیبائی و توانائی آن در بیان و کلام منظوم است.


از آنجا که از نقش زیبائی و سهولت ترکیبی زبان فارسی دَری سخن رفت، بی مناسبت نمی‌دانم تجلیلی را که فردریک انگلس اززبان فارسی می‌کند، نقل کنم. وی درنامه‌ای که بتاریخ ۶ ژوئن ۱۸۵۳ از منچستر به کارل مارکس می‌نویسد، چنین می‌گوید: «... حال که برای چند هفته به این معضلات شرق گرفتار شدم، ازفرصت استفاده کردم و به زبان فارسی مشغول شدم. اززبان عربی دو چیز می‌ترساند: ازسوئی بی میلی فطری من نسبت به السنۀ سامی وازسوی دیگراین واقعيّت که نمی‌توان بدون اتلاف وقت فراوان دراین زبان به توفیق کما بیش مشهودی دست یافت... درعوض، زبان فارسی، زبان نیست، بلکه یک اسباب بازی واقعی است. اگراین خط ناخجسته عربی که درآن شش حرف پی درپی قیافه همانند دارند و برای حروف مصوتّه نیزعلامتی نیست، نمی‌بود، من می‌توانستم سراپای دستورزبان فارسی را درعرض ۴۸ ساعت حفظ کنم... برای وایت لینگ (از تئوریسین‌های کمونیسم تخیلی که درجستجوی ابداع یک زبان جهانی بود) یک بدبختی است که فارسی نمی‌داند (اگرمی دانست) آنگاه دراین زبان «زبان جهانی» مطلوب خود را به شکل کامل می‌یافت......درهر حال، خواندن حافظ قلندر پیر درزبان اصلی که به هیچ وجه طنین بدی ندارد بسی مطبوع است...» (۱۳۳) می‌دانیم که انگلس به زبان‌هایِ بیشمارِشرق وغرب آشنا بود و به اغلب آنها تسلط داشت؛ می‌توان پنداشت که گفتارش ازروی معرفت و درعالم مقایسه با زبان‌های دیگرصورت گرفته است.


از قرن هفتم هجری به این سو، که زبان فارسی دَری به زبان رسمی دولتی مبدل شد، بی تردید مردم بیشتری را به فراگرفتن آن ترغیب کرد. امااین کاربرخلاف ادعای برخی افراطیون قوم گرا، «نتیجه غلبه اشغالگران فارس برسایرین» (۱۳۴) نبوده است. برای نشان دادن بی پایه و اساس بودن چنین ادعائی، کافی است خاطرنشان کنیم که اتفاقا این تصمیم ازسوی دولت‌های ترک تباروترک زبان ، نظیرغزنویان وسلجوقیان اتحاذ شده است.

این دولت سلجوقی است که برای اولین بارزبان فارسی دری را زبان رسمی و دولتی قرارمی دهد. تا انقلاب مشروطه، همۀ سلسله پادشاهی‌هائی که برایران حکومت کردند، هیچ کدام از نظرقومی، فارس نبودند.


دکتررشید یاسمی، شاعرو نویسنده سرشناس کرد ایرانی، دراثرجالب خود: «کرد وپیوستگی نژادی و تاریخی او»، خاطرنشان می‌سازد که «تا همین اواخر، اکثرنواحی کردستان در مکاتبات و تالیفات خود زبانی جزفارسی بکار نمی‌بردند. چنانکه تاریخ‌هائی که دانشمندان کرد نوشته‌اند مثل شرفنامه وغیره فارسی است». (۱۳۵) وی برای مثال وضع سلیمانیه عراق را نمونه می‌آورد: «درسلیمانیه هم تمام معاملات و مقاولات فرمان‌ها و قباله‌ها به زبان فارسی بود. تا سال ۱۹۲۱میلادی زبان تحصیلات فارسی بود. حتی کتب فارسی را دردبستان‌های دولتی تدریس می‌کردند. مثل میزان التعلیم شیخ عبد الکریم بوشهری وغیره. ازآن سال، سعی شد که زبان کردی را زبان قلم کنند وجانشین فارسی بسازند. ازاین جهت در مدارس دولتی و دوایر رسمی زبان کردی نوشته می‌شد. اما هنوز درمکتب خانه‌های خصوصی، و خمسه نظامی و کتب جامی وعطار و نان و حلوای شیخ بهائی و غیره تدریس می‌شود.» (۱۳۶) اینگونه داده‌ها و حقایق تاریخی، که مرهون زحمات و بررسی‌های صاحب نظران کرد بی غرض است، بیش ازهراستدلالی، بی پایه بودن برخی ادعاهای قوم گرایان افراطی کرد را نشان می‌دهند.


احمد کسروی در نوشته خود: «سرنوشت ایران چه خواهد شد؟» به نکته‌ای اشاره می‌کند که یادآوری آن دررابطه با بحث ما جالب است. قبلاخاطرنشان کنم که اوليّن مدرسه مدرن درایران یک قرن پیش، بدست شادروان حسن رشديّه درتبریزتاسیس یافت. وهمو بود که بعداً به خواهش تهرانیان، نمونه مدرسه مدرن را درتهران برپا نمود. رشدیه، دستورزبان فارسی و ترکی آذری را تدوین کرد و درآغاز، در مدارس تبریز به دو زبان فارسی و ترکی تدریس می‌شده است.

به نوشته کسروی: «پس از مشروطه خواهی گفتگو از زبان به میان آمد. کسانی یاد آوری می‌کردند که اگر درس‌ها به ترکی باشد، شاگردها تندتر پیش خواهند رفت. بسیاری هم این را می‌پذیرفتند، ولی پس از چندی، سیاست « پان ترکیزم» ترکان عثمانی به فعالیت پرداخته، دانسته شد آنها آذربایجانی‌ها را هم ترک نژاد می‌شمارند.... دراینجا آزادی خواهان دیدند ترکی درآذربایجان عنوان بدست بیگانگان می‌دهد. آنگاه آذربایجانی‌ها که ایرانی نژادند و می‌خواهند باایران بسر برند بلکه می‌خواهند همیشه درراه آزادی وپیشرفت ایران فداکاری‌ها نمایند، اختلاف زبان به آنها زیان می‌رساند، دریک نشستی، دموکرات‌ها......تصمیم گرفتند تا توانند به رواج زبان فارسی درآذربایجان کوشند. ...» (۱۳۷)

قصد من از ذکر این یادآوری مهّم تاریخی، و تصمیم سران آزادیخواه جنبش مشرو طه خواهی، بخاطر تایید آن نیست.‌ای کاش بهمان ترتیب اولیه که حسن رشديّه آغازکرده بود، کارها پیش می‌رفت وسنّت درست معقولی برجای می‌ماند . برای مقابله با سیاست «پان ترکیزم» ترکان عثمانی، سیاست مناسب تردیگری انتخاب می‌شد. مثلاً برتعلق ملی وایرانیت آذربایجانی‌ها که در میان آن‌ها بسیار عمیق و قوی است، تکیه می‌شد. قصد من ازاین نقل قول، صرفاً نشان دادن این نکته است که تمایل به آموزش به زبان فارسی، چه درسده‌های قبل ازمشروطیت و چه درآغاز آن، به اتکاء زور وادعا‌های بیهوده‌ای چون «شونیست‌های فارس» نبوده است. بی تردید علاقه اقوام غیرفارس زبان، یا مصلحت اندیشی‌های ناشی ازایرانی بودن وایرانی ماندن واحساس تعلّق به ملّت واحد ایران، آنگونه که فوقا اشاره کردیم، نقش مهمی داشته است. برخی افراط گرایی‌های تاسف باردوران سلسله پهلوی را ، نباید بحساب مردم ایران گذاشت وبه تاریخ کهن سال ایران تعمیم داد و ناخودآگاه، آتش افتراق‌ها و خصومت‌های قومی درایران را دامن زد.


با این مقدمات وبررسی برخی مقوله‌های اساسی، وقت آنست که مختصرا، به درک و تعریف خود از ملت بپردازم.

۳.۶ -بررسی یک تعریف : ملت چیست؟


آیا می‌توان تعریفی ازملت بدست داد که به روال تعاریف علوم دقیقه، پاسخ گوی همه حالت‌ها وهمه زمان‌ها ومکان‌ها باشد؟ تعدّد تعاریف وراه‌های مختلف نزدیک شدن به موضوع، دشواری آن را نشان میدهد. درهرتعریفی می‌توان استثنائات را برشمرد. که هریک، بیانگرمشخصات وویژگی تکوین شکل گیری ملت معيّنی می‌باشد. علت آنست که مشخصه هرملت، به گونه پدیده تاریخی - جامعه شناختی، درتفاوت‌ها و تمایزهایش با سایرملت‌هاست. درست به علت همین تفاوت‌ها و ویژگی‌های اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی، جغرافیایی، تاریخی؛ وآنچه برسرمردم این، یا آن مرز و بوم آمده و سرنوشت تاریخی وی را رقم زده است؛ موجب گردیده است که اقوام و خلق‌هائی، درروند تکاملی شان ، به این یا آن ملت، فرا روئیده‌اند.

گاه ملت واحدی، دراثرعوامل خارجی (جنگ والحاق واستعمار) به ملت‌های جدا ازهم، با دولت‌های متفاوت ازیکدیگرسوق داده شده‌اند. بررسی مشخّص، حتّی درگسترۀ نسبتاً محدود اروپای غربی، نشان می‌دهد که شرایط و چگونگی تکوین ملت درفرانسه و انگلستان با آلمان و ایتالیا و اسپانیا تفاوت‌های فاحش داشته است. تا چه رسد به نحوه وچگونگی شکل گیری آن‌ها درکشورهای باستانی چون چین و ایران و هند و مصر!

ازسوی دیگر، نباید ازنظر دور داشت که ملت، مانند هرپدیده جامعه شناختی و تاریخی، یک واقعيّت جامد و بسته و لایتغیر نیست. ازجمله اشکالات تعاریفی چون تعریف استالین درهمین خشک بودن و غیرقابل انعطاف بودن آن می‌باشد. زیرا با ردیف کردن چند نشانه وعلامت، گاه بی روح وجان، نمی‌توان واقعیت اجتماعی - انسانی زنده و پویائی چون ملت را در قالب‌های چدنی ریخت. من در نقد تعریف استالین با ذکرنمونه‌ها به این موضوع پرداخته ام. لذا دربررسی زیراز تعریف ملت، تلاش من جستجوی عام ترین ودرعین حال اساسی ترین شاخص‌هائی است که به ویژه درتکوین وشکل گیری ملت‌های کهن، نظیر ایران، نقش کلیدی داشته‌اند.


بررسی خود را با نحوه نزدیک شدن اِدگارمورِن به موضوع آغاز می‌کنیم. وی، منشاء شکل گیری ملت‌ها را « درایجاد مجموعه‌های سیاسی بزرگی» می‌داند که «مرحله قبیله یا جماعت را پشت سر گذاشته و درچارچوب یک سرزمین، به یک قدرت مرکزی وابسته‌اند.» (۱۳۸)ادگار مورن، بدرستی چند شاخص را دررابطه با منشاء شکل گیری ملت برجسته می‌کند که با فقدان آنها ملت موضوعیت ندارد:


الف: ضرورت مجموعه‌های بزرگ انسانی: بیانگرفراتر رفتن آن ازمحدوده یک قوم و قبیله.

ب: پشت سر گذاشتن مرحله قومی: بیانگرسطح نسبتاً بالایِ انسجام اقتصادی، فرهنگی وسیاسی و پیدایش مناسبات وعواطف فراقومی، یعنی ملی.

ج: چارچوب یک سرزمین: به منزله بستری که لازمه حیات وشرط کارو فعالیت هرهمبودی انسانی است. پیامد آن، احساس تعلق به آب وخاک معین و متقابلاً احساس حاکميّت بر آن، چون ارثیه نیاکان. وازعواقب آن: نضج اندیشۀ حاکمیت ملی و مطرح شدن مقوله تمامیت ارضی.

د: وابستگی به قدرت مرکزی: بیانگرضرورت دولت وقدرت سیاسی- نظامی وی، به مثابه یکی از عوامل موثر درشکل گیری ملت. چنانچه قبلاً ذکر شد، ادگار مورن، دولت را «هسته تاریخی جامعه شناختی ملت» می‌شناسد. و نقش تاریخی دولت رااین می‌داند که «ارتباطات واداره سرزمین و اتحاد را آهسته آهسته و با صلابت، چه ازراه جنگ و چه به شیوه صلح آمیز تحقق می‌بخشد،. و با گذشت قرن‌ها، امکان وحدت قلمرو، فرهنگ و در بیشتر موارد زبان را میسر می‌سازد.» (۱۳۹)

چنانکه ملاحظه می‌شود، وی عمدتاً روی شاخص‌های عینی و مادی که در روند شکل گیری ملت ضرورت دارند، انگشت گذاشته است. و از سوی دیگر، داده‌هایی چون گذار ازمرحله قبیله‌ای، سرزمین واحد ووابستگی به یک قدرت مرکزی ونظایرآن‌ها، شاخص‌هائی است که معمولاً شامل همه ملت‌هاست و نمی‌تواند به خودی خود تمایز ملت‌ها از یکدیگر و ویژگی هر ملتی را بنمایاند.

اگربخواهیم این شاخص‌ها را در قالب یک تعریف ازملت بگنجانیم، مسلماً باید روح و جوهرهر ملت را بدان‌ها بیفزائیم. یعنی باید عامل انسانی را که در بقاء و استمرارهمبودی معینی درطول تاریخ نقش اساسی داشته است، درآن وارد کنیم.

انسان‌ها، درپرتوهمبستگی‌ها وسرنوشت مشترک. عواطف و احساسات و فرهنگ ملی، که بستر تاریخ درآن‌ها پرورش یافته است، روان ملت. و سرزمین و دولت و سایرعوامل عینی، کالبد آن را تشکیل می‌دهند. شاید با چنین درکی بوده است که ارنست رنان می‌نویسد: «درملیت یک جنبه احساسی وجود دارد که جسم و جان، درآن واحد است.» (۱۴۰) و بازهم اوست که می‌گوید«یک ملت برای ما، روح و معنویت و یک خانواده معنوی است. گذشتۀ آن حاصل خاطره‌ها، فداکاری‌ها و افتخارات است که اغلب توام با سوگ و اندوه و تاسف‌های جمعی است و در حال حاضر عبارتست از میل به ادامه زندگی مشترک.» )۱۴۱)


روابط عاطفی وعوامل احساسی و معنوی میان انسان‌های یک همبود درطول تاریخ ، از ورای حادثه‌های بزرگ؛ توام با شادی و رنج وپیروزی وشکست، شکل می‌گیرد و به وجود می‌آید. پدیده‌ای، که سرشت معنوی وهویت فرهنگی ملتی را بیان می‌کند. مردم یک سرزمین را بهم جوش می‌دهد و به تکوین ملت می‌انجامد. این موضوع ومسائل اطراف آن درمرکزتوجه قاطبه اندیشمندان ومحققانی قرار دارد که به مقوله ملت می‌پردازند. من درمقاله‌های قبلی و درمناسبات مختلف، بدان اشاره کرده و نمونه‌هایی را نقل کرد ه ام. در اینجا فقط یکی دو مورد را اضافه می‌کنیم:


دکتر رشید یاسمی، در اثر ارزشمند خود که قبلاً اشاره کردیم، پس از آوردن مثال‌ها که ملت‌های مختلفی وجود دارند که هم زبان یا هم دین و یا از یک نژاد هستند ولی نمی‌شود آنها را ملت واحدی شمرد، چنین می‌گوید: « البته زبان و نژاد و دین، ارکان ملیت و ستون‌های خیمه آن هستند. ولی نه به تنهایی، نه جمعاً برای تشکیل ملت کافی نخواهند بود....» و سپس تاکید می‌کند: «استوارترین ستون ملیت، وحدت سرگذشت تاریخی است که با سایرارکان دست بهم داده معنی ملیت را تمام می‌کند.» (۱۴۲) رشید یاسمی درتاییدیه درک خود از ملت، جمله‌ای را از ارنست بارکر Barker) (، ازصاحب نظران معتبر مقوله ملت می‌آورد که ذیلا نقل می‌کنیم: «عامل نمو ملیت، سابقه تاریخی و یادگارهای تاریخی و شرکت دراصول وافکارمعینی است. این امورمنجربه مباهات ملی و فخراجتماعی وخویشتن شناسی می‌شود و درنتیجه آن قوم، نشانه‌های مشترکی اختیارمی کنند و جشن‌ها وسرودها و مراسم واحدی می‌گیرند تا آن صفات و احساسات را که درباطن شان مضمر است، به این وسایل آشکار و مجسم کنند». (۱۴۳) تاریخ باستانی ملت ایران، جلوه این اندیشه‌ها و تعمق درمقوله ملت است.


با این ملاحظات، اگربخواهیم به شاخص‌های عینی و ملموس، نظیرسرزمین ودولت، روح و جوهر ملت، یعنی عنصر انسانی را بدان بیفزائیم ، می‌توان تعریف کلی زیر را از ملت ارائه داد:

ملت، همبود نسبتاً گسترده‌ای از انسانها درسرزمین مشترکی است که مرحله قومی را پشت سر گذاشته، به تشکیل دولت واحد سرتاسری توفیق یافته اند؛ وسرنوشت و تاریخ مشترک، آنها را بهم پیوند داده، احساسات وعواطف ووجدان مشترکی را به وجود آورده است که در فرهنگ وآداب و رسوم آنها تجلی می‌یابد


چنانچه ملاحظه می‌شود وقبلاً نیزبه تفصیل به استدلال آن پرداختیم، این تعریف فاقد قیوداتی چون زبان واحد، مذهب وقوم واحد است؛. آنچه واحد بودنش برای بیان یک ملت حتما ضرورت دارد: سرزمین مشترک، با شاخص‌های فرهنگی آن و تشکیل دولت واحد است. واضح است برای آنکه ملتی بتواند به حیات خود دوام بخشد، باید برسرزمینی حاکمیت داشته باشد که نیاکان وی درآن می‌زیسته به کارو فعالیت وخلاقیت می‌پرداخته‌اند. روشن است، وقتی سخن ازتاریخ وسرنوشت مشترک اقوامی می‌رود که به ملت واحدی فراروئیده اند، منظورهمه دستاوردهای معنوی و فرهنگی آن جامعه است که ریشه دراعماق معنویات و فرهنگ‌های اقوام و طوایف متشکله آن دارد.

زبان مشترک: دراین تردیدی نیست که برای برقراری روابط درون یک ملت، برخورداری اززبان مشترک از ضروریات است. در ایران، زبان پارسی دَری، به خاطر نقش تاریخی- فرهنگی آن، در چنین جایگاهی است. اما زبان مشترک به معنای یک زبانی نیست و نباید به قیمت خفه کردن و نابودی زبان‌های متداول میان اقلیت‌های قومی و زبانی- فرهنگی تمام شود. آنچه امروز اساسی است، این است که جامعه آزاد و دموکراتیک آینده ایران؛ توجه لازم به آموزشِ زبان‌های غیر فارس در تبیین هویت اقلیت‌های قومی وحیطه بکارگیری آنها را در حوزه منطقه‌ای آنها؛ با آموزش زبان فارسی، هم چون زبان جاافتادۀ اکثریت مردم ایران درنقش وجایگاهِ زبان مشترک و سرتاسری ، درنقش زبان ملی و دولتی پیوند داد.

[ادامه مقاله را با کليک اينجا بخوانيد]


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016