مبحث ملی و بررسی اجمالی آن در ایران، بخش ششم (پایانی ـ دو): ملت چیست؟ بابک امیرخسروی
[قسمت يک بخش پايانی مقاله را با کليک اينجا بخوانيد]
۴.۶- ملت ایران از کی پا به حیات گذاشته است؟
ازآنچه تا بحال آمد وتعریف ارایه شده ازملت وچگونگیِ منشاء تکوین وشکل گیری آن؛ درنگ و تعمق درتاریخ و سرنوشت ساکنان فلات ایران، نشان میدهد که ملت ایران یک شبه بوجود نیامده است. بل که محصول یک روند طولانی تاریخی است که ازقرنهای بسیاردور، حتی از زمان مادها وهخامنشیان آرام آرام نطفه بسته وگام به گام تکوین یافته است.
احتمالا دردوران ساسانیان مقدمات آن فراهم آمده وشکل ابتدایی آن ریخته شده است. البته قبل ازمادها، تمدن درخشان چندین هزارساله عیلامی وجود داشت و دولت عیلام بربخشی ازفلات ایران حکومت میکرد و ازدولتهای پرقدرت زمان خود بود که عاقبت درحدود شش قرن قبل ازمیلاد به دست آشوربانی پال، پادشاه سفاک وخونخوارِ آشورازصحنه خارج شد. اما عیلامیها، دراثراختلاط وامتزاج با پارسها، درتمدن وتاریخ ایران جاودانه شدند. زیرا پارسها بعد ازمهاجرت به نواحی جنوب درمجاورت عیلام قرارگرفتند و چنانچه ازشواهد برمی آید درآخرین جنگهای عیلام با آشوردرکنارآنها بودند واز قرائن برمی آید که هخامنش سرکرده پارسیها بوده و به همین مناسبت عیلامیها توسعه تدریجی قدرت آنها را درمنطقه را تحمل میکردهاند. بعدها نیزهخامنشیان، شوش پایتخت عیلامی را تختگاه خود قراردادند و تمدن عیلامی و مادها را یک جا به ارث بردند و تداوم بخشیدند.
ملت کنونی ایران که نسل ما وارث آنست، محصول یک تاریخ پرفراز و نشیب باستانی است، که در روند تکوین آن بارها ازهم گسسته وازنو به هم پیوسته وجوش خورده است.
تامل برعصرساسانیان، بخاطراستقراروحدت و تمرکزدولتی از طریق ایجاد ارتش منظم،؛ پایه ریزی دستگاه اداری- دیوان،؛ تعمیم دین مزدیسنان وآئین زرتشت چون آئین ملی وایدئولوژی قومی- ملی؛ توسعه بازرگانی وبرقراری سیستم پولی و مالیاتی واحد ومنظم و بالاخره پیدایش آگاهی نسبی به ایرانی بودن و تمایز از دیگران،: از «انیران».
همه این تغییرو تحولات ودستاوردها، نشانههای گوناگون اما به هم پیوستهای است که اشارت به لحظه مهّم درتاریخ تکوین ملت ایران دارد. البته تحصیل یقین دراین باره، نیاز به کار تحقیقی بیشتر دارد. آنچه دربرخورد اول مشاهده میشود، عناصری است که منشاء شکل گیری ملت ایران را بدست میدهد:
ایجاد ارتش منظم با قدرت فرماندهی و مهارت جنگی، کشوررا از تهاجم و تجاوزدائمی طوایف واقوام مهاجم شرقی وامپراطوری روم و بیزانس محافظت میکرد. ونیزمانع ازتحریکات داخلی نجبا و مدعیان سلطنت میشد که دردوره ملوک الطوایفی اشکانیان به تضعیف و انحطاط و بالاخره سقوط آن سلسله انجامید.
دستگاه اداری - دیوان، عامل مهّم بسط قدرت متمرکزدولتی بود. « این دستگاه دقیق و پیچیده با سعی درجمع آوری مالیات و استقرارعدالت و امنیت، تمرکز ووحدت کشور را تامین میکرد و قدرت مطلقه پادشاه را درسراسرکشوربسط میداد.» (۱۴۴) وحدت وتمرکز واستقرارامنیت بی سابقه در کشور موجب رونق فوق العاده بازرگانی و توسعه کشاورزی و صنعت شد. رونق بازرگانی چین به بیزانس که ازخراسان وشهرهای ایران میگذشت، درتوسعه و شکوفائی شهرهائی چون تیسفون نقش عمدهای داشت. هفت شهر معروف به مداین کسری ازیادگارهای آن دوره است.
پیدایش آئین مانی و نهضتهای اصلاح طلبانه و جنبشهای عدالت جویانه متعلق به این دوره است که نه فقط ازافتخارات تاریخ جنبشهای اجتماعی ایرانند، بلکه درنوع خود، درشمار برجسته ترین چنین جنبشهائی درسطح جهانند. ازمهمترین دستاوردهای فرهنگ ملی دراین دوران، اهتمام به تدوین اوستا ست. میدانیم که آئین مانی ومزدک، متاثررازآئین زرتشت بوده است. اشاره برخی مورخین به وجود «نامه شاهان» از وجه این عصربه ضبط حماسههای ملی وتاریخ داستانی دارد. دکترعبدالحسین زرین کوب مینویسد: «این هم که میگویند هرمز چهارم درزندان درخواست داشت تا چیزی ازاخبار شاهان پیشینه را ازروی دفتر بروی فرو خوانند، نشان میدهد که درپایان عهد خسروانوشروان قسمتی ازداستانهای ملی واخبارشاهان گذشته ایران تدوین یافته بود. چنانکه منظومه پهلوی «یادگار زریران» و « کارنامه ارتخشیر پاپگان»، ظاهراً درهمین ادوار به صورت نهائی خویش تدوین شدهاند.» (۱۴۵)هانری ماسه، ایران شناس فرانسوی توضیح میدهد، (۱۴۶) بنا به یکی از مورخان روم شرقی و چند تن ازمورخان قدیمی ایران، به دستور یزدگرد سوم ساسانی، اسناد مربوط به شرح حال پادشاهان گذشته جمع آوری وتدوین شد. براساس این فرمان، دانشوردهقان کتاب « فدای نامه» را تدوین کرد. ابن مقفع درعصر خلافت منصورعباسی آن را به عربی ترجمه نمود. به سال ۳۴۶ هجری کتاب مزبور بدست چهارتن ازدانشمندان زرتشتی به فرمان ابومنصوربن عبدالرزاق والی توس، از عربی به فارسی برگردانده شد. دقیقی، با استناد از منابع پهلوی بود که قریب هزار بیت دروصف زرتشت وجنگ ایران و توران سرود. و کار ناتمام او بدست فردوسی تکمیل گردید.
دکترخانلری در این باره اطلاعات گسترده تری میدهد و نشان میدهد از زمان ساسانیان، اضافه بر کتابها و رسالههای آئین زرتشت، نظیر زند اوستا چون « بزرگ ترین بازمانده اززبان وادبیات پارسیک» (۱۴۷)، دینکرد بهدهشن، ارداویراف نامه (افسانه دینی)، ادبیات غیردینی نظیراندرزنامهها، تاریخ وداستان وجود دارد. مطالب دو کتاب ایاتکار زریران و کارنامک ارتخشیر پایگان در«خدای نامههائی که درعصر ساسانی تدوین شد، گنجانده بودند واز آنجا به شاهنامه فردوسی راه یافته است.» . (۱۴۸) وی سپس ازآثارادبی دیگر نظیر منظومه درخت آسوریک و رساله خسرو کواتان آریدک و نیزمانیکان چترنک (شطرنج) و کتاب شهرستانهای ایران و کتاب پهلویک یاد میکند و به تفصیل به آنها میپردازد. علاقمندان میتوانند به صفحات ۲۲۴ و بعد ازجلد اول اثر وی رجوع کنند.
متاسفانه به علت تاراجهای متعدد مهاجمان خارجی، نمونهای از تاریخهای پهلوی که به نثر نوشته اند، باقی نمانده است،. اما آن مقدارمحدودی که برجای مانده و یا از آنها یاد شده و درمتون دیگری بکار گرفته شده اند، انعکاسی از تلاش چشمگیر زمامداران آن عصر برای تدوین ایدئولوژی قومی - ملی با تکیه برتاریخ ایران و حماسهها و اسطورههای ایرانیست،. که جمع آوری و تدوین آئین زرتشت، بخشی ازآن را تشکیل میداد. همه اینها را باید نشانههای آگاهی نسبی ملی و پرورش فرهنگ ایرانیت دانست که بعد از سلطه اعراب نیزدراشکال مختلفی تداوم پیدا کرد و از بسیاری جهات گسترده ترو پربارتر شد.
عصر ساسانی، بی تردید دوران طلائی موسیقی ایرانی و پایه گذاری آن بدست اساتید کلاسیک چون باربد، نکیسا، سرکش است. برخی ازآهنگها و ترانههای باربد، اشاره به داستانهای حماسی باستانی ایران مثل کین ایرج، کین سیاوش، گنج فریدون و...دارد، که توجه به روایات حماسی را نشان میدهد. اهمیت فرهنگ وهنرساسانی، از لحاظ تاثیرونفوذ آن درتکوین فرهنگ ملی ایران، در استمرارونفوذ آن تا قرنها بعد ازسلطه اعراب است. مستشرق و ایرانشناس معروف ا.گودار که مدتی نیز رئیس اداره باستان شناسی ایران بود، توضیح میدهد که هنر در قرون اولیه هجری، یعنی هم زمان با فرمانروائی سامانیان وآل بویه و حتی سلجوقیان، بی گفتگو همان هنر ساسانی در لباس اسلام است. در این دوره، درزمینههای مختلف هنری از قبیل معماری، نقاشی، پارچه بافی، اشکال و رسوم ساسانی برتری خود را حفظ کرده بود. مساجد همان ساختمان معابد ساسانی بود که ظاهراً آن را به صورت دیگری آراستند و صحن و آتشگاه را مبدل به محراب نمودند. متاسفانه چارچوب این رساله،اجازه پرداختن بیش ازاین به موضوع را نمیدهد.
تاکید براین نکته را ضروری میدانم که قصد من در اینجا بررسی موضوع تکوین و نطفه بندی و شکل گیری ملت ایرانست نه موضوعات دیگر. ذکراقدامات اردشیر و شاپور اول و بویژه خسرو انوشروان (که به غلط عادل لقب یافته است)، فقط دراین رابطه است و به هیچ وجه به معنای چشم پوشی یا بی توجهی به خشونتهای وی و شاهان دیگر نیست. اینها جای خود و بحث خود را دارد. به همین ترتیب است، فساد آخرین پادشاهان ساسانی و انحطاط و بجان هم افتادن آنها! بنحوی که وقتی عمربن خطاب با وعده گنجهای خسروان به مجاهدان فاتح و تمنعات بهشت به شهیدان! اعراب را برای هجوم نهائی به ایران آماده کرد، دیگر کسی نمانده بود که برای دفاع از کشور ، آنگونه که بیش از چهار صد سال به آن پرداختند، بپاخیزد.
با سقوط ساسانیان، ایران ازموقعیّتِ بزرگ ترین قدرت آسیای عصر خود به صورت دست نشانده اعراب درآمد و برای اولین بار پس از ۱۲ قرن شکوه و عظمت، استقلال خود را از دست داد. با اینجال، روح ملی ایرانیان زنده ماند. ملت ایران، در روند گذارازفراز ونشیبهای بی شماروتحمل مصیبتهای سنگین وفداکاریهای افتخارآفرین، قوام یافته وشکل و ترکیب کنونی ازآن برجای مانده است. دورههایی بوده است که دراثرهجوم خارجی و گاه اقوام تاراجگر، استقلال وتمامیت ارضی ایران بکلی خدشه داروپایمال شده است. گاه حاکمیت ایرانی فقط برایالات وبخشهای کوچکی ازایران تقلیل مییافته است. دردورههای شکست و ضعف ودرماندگی ایران، معمولاً از ژرفای تاریکیها درحالی که عزا و ماتم ایران را فراگرفته بوده است، فرزندان خلقی، پرچم مبارزه ملی واستقلال ایران را برافراشتهاند. این مردان بزرگ، مردم را به رستاخیز نوینی دعوت کرده و با همت عمومی و فداکاری مردم باردیگراستقلال و حاکمیت ملی ایران را برقرار ساختهاند. خوانندگان محترم با این نمونهها آشنا هستند.
از آنجا که ازنقش فرزندان وشخصیتهای ایرانی درراه استقلال ایران صحبت کرد م، تاکید یک مطلب را ضروری میدانم. ملیت ایرانی وهویت ایرانی ما، تنها به ضرب شمشیریک « پهلوان» که گویا تودههای بی اختیارهم چون گلۀ بّرهها بدنبال وی راه افتاده باشند، حفظ نشده و پابرجا نمانده است.
زیرا با شمشیر میشود کشور گشائی کرد، اما نمیتوان ملت ساخت. بدون زمینهای از احساس ملی ومیهنی درمیان مردم، یعنی آنچه را که بتوان درمفهوم گسترده تری، ایرانیت و ایران دوستی نامید، هیچ سالاری قادر به رستاخیز ملی نمیبود. رهبران ملی نیز فقط، وقتی چنین نقشی داشته وقادربه ایفای چنین رسالتی بودهاند که بصورت عصاره وجدان ملی تجلی یافتهاند.
نقش گاندی ، سوکارنو، مصدق، ناصر، تیتو و......این چنین بود. درگذشته نیز تاریخ ملتها سرشار ازآنست. ژان هیپولیت درمقدمه بر فلسفه تاریخ هگل میگوید: «درتاریخ اقوام، مواقعی هست که دولت به دست مردان بزرگ برپا و حفظ میشود. مردانی که برای یک لحظه مظهراراده عاماند و نظر خود را، بررغم وجود قوم، بروی تحمیل میکنند.» (۱۴۹) سپس به نقل ازهگل، چنین میافزاید: «همۀ دولتها به قدرت مردان بزرگ برپا شدهاند. ومنظورازقدرت، نیرومندی جسمانی نیست. زیرا همه افراد از لحاظ جسمانی نیرومند ترازیک تن واحدند. منظور، خصلتهای ویژهای است که مرد بزرگ از آن برخوردار است و بهمان دلیل، دیگران وی را سالارخود مینامند، یعنی برغم اراده خویش از وی پیروی میکنند. واراده آنان (منظورمردم است) درهمین است که اراده او(منظورسالار است) اراده ایشان باشد.» (۱۵۰)
شایان توجه وتامل برانگیزاست که هرجا وهرگاه، ودرهرخطّهای، پارههائی از پیکرۀ ایران را کندهاند وبخشی ازهم میهنان ما سرنوشت متفاوتی، و جدا از سرنوشت ایران پیدا کرده اند، ناشی از تجاوزات خارجی وجنگهای نابرابربوده است نه اقدام و خواست اقوام ایرانی. جدا شدن منطقه آران و ماوراء قفقاز از ایران، حاصل تجاوز روسیه درجنگهای ۱۸۱۲ و۱۸۲۴ بود. تکه پاره شدن کردستان پیامد تجاوز ترکهای عثمانی در جنگ چالدران و شکست شاه اسماعیل در۱۵۱۴ وقرارداد آماسیه و سپس درزمان شاه طهماسب اول بود. ماجرای فرقه دموکرات آذربایجان در۱۳۲۴-۱۳۲۵، ساخته و پرداخته شورویها بود.
۵.۶ -نقش فرهنگ و تمدن ایرانی در پاسداری از هویت ملی
در بخش چهارم، درباره ایدئولوژی قومی - ملی به تفصیل صحبت شده است. آنچه دراینجا تاکید آن ضرورت دارد، نقش فرهنگ ملی چون جوهروذات ایدئولوژی قومی- ملی ونقش روشنفکران ایرانی درطول تاریخ درایجاد آنست. این نقش بویژه به هنگام سلطه خارجی وتوسل ایرانیان به مقاومت منفی درسنگرفرهنگ وهنر وادب و تاریخ برجستگی مییافته است. درمقاطعی ازتاریخ ایران، هویت ملی و ملیت ایرانی با قلم فرزانگان ایران پاسداری شده است.
در بخش چهارم به این مطلب دررابطه با عصر بعد ازسلطه اعراب اشاره کردیم و نمونههائی آوردیم. به جرات میتوان گفت که اگرملت ایران ازفرهنگ وهنری اصیل و پرتوان و تمدنی والا برخوردارنبود، هرگز قادر نمیبود هجوم اقوام بدوی عرب و اقوام تاراجگر مغول و ترکان و ازبکان را ازسر بگذراند. و ازهمه مهم تر، سلطه گران را درخود مستحیل کند و حاکمان ترک و مغول را به مدافعان وحامیان ومروّجان فرهنگ و تمدن ایرانی مبدل سازد. و ازاین راه، هویت ایرانی وملی خویش را پاسداری کند.
لنین اندیشه عمیقی دررابطه با فرهنگ قوم غالب و مغلوب مطرح میکند که مناسب بحث ماست. میگوید قومی که برقوم دیگرغالب میشود، آن قوم را به انقیاد خود در میآورد. سپس سوال میکند: «اما سرنوشت فرهنگ این دو قوم چه میشود؟» مینویسد: دراینجا قضیه به این سادگیها نیست. زیرا: اگرقومی که غالب شده است ازقوم مغلوب با فرهنگ ترباشد، فرهنگ خود را بروی تحمیل میکند. واگر، عکس آن باشد، آنچه رخ میدهد این است که قوم مغلوب، فرهنگ خود را بر قوم غالب تحمیل کند.» (۱۵۱) نمونه فرهنگ و تمدن ایران درتقابل وچالش و با فرهنگ اقوام مسلط و پیروزی برآن، حجت بر درستی این نظریه است.
در اثر تهاحم چنگیزخان، شهرهای خراسان ازجمله باختران، هرات، نیشابور و گرگان، تل خاکستر شد. با یورشهای هم زمان سایر فرماندهان مغول، نظیرچوجو و سوبوتای درهمان سالهای وحشت زا، غرب ایران و بویژه شهرتاریخی ری منهدم گردید. مغولها دریورشهای بعدی سراسر فلات ایران را تصرف و ویران کردند. رنه گروسه عضو فرهنگستان فرانسه اذعان دارد،علی رغم این همه کشتار و ویرانگری، بزودی «دستگاه اداری هلاکو بدست کارمندان ایرانی چرخید. و پادشاهان مغول بزودی با تمدن ایرانی خوگرفتند و چندی نگذشت که چنگیزخانیها به صورت شاهزادگان ایرانی در آمدند.» (۱۵۲) وبا فرمانروائی غازان خان برایران، سلسله مغولها سرانجام رنگ وروی ایرانی به خود گرفت ». (۱۵۳) تیموریان نیزدرآغاز، وحشتناک ترین دشمن ایران بودند. اهرامی که تیمورلنگ از جمجمه کشتگان درطول دیوارهای اصفهان برپا داشت و به روایتی هفتاد هزارتن قربانی این فاجعه شدند، حکایت از آن دارد. اما جانشینان وی خلق و خوی ایرانی گرفته وچنان تحت تاثیر تمدن و فرهنگ ایرانی قرارگرفتند که به صورت خادمان فرهنگ و هنر آن در آمدند.
در رابطه با بحث ما درموضوع ملت ایران واقوام تشکیل دهنده آن، برای هرعلاقمندی، تعمق در واقعیت انکار ناپذیر تاریخ نه چندان دورمیهن مان را پیشنهاد میکنم: چه حکمتی موجب شده است که در ۵۰۰ سال گذشته، همه سلسلههای پادشاهی که هرکدام به اقوام مختلف تعلق داشه اند، هرگزبه فکر تشکیل دولت قومی - زبانی خاص خویش نیفتادند وهمواره اوليّن هدفشان تامین وحدت سرتاسری فلات ایران وایجاد دولت واحد ایران بوده است؟ چه رمزی در این نهفته است که صفویه ازاردبیل بپاخیزد و اسماعیل صفوی تا دستش به تبریزمی رسد خود را شاه ایران میخواند نه آذربایجان ! واولین اقدامهایش جنگ با هم زبانهای ترک عثمانی میشود؟ چگونه است که صفویه بدون دودلی، مرکزوپایتخت خود راازاردبیل به تبریز و ازآنجا به قزوین وعاقبت به اصفهان منتقل میکنند وشاه عباس ازاصفهان نصف جهان میسازد. وتمام هم وغم آنان اعتلاء ایران وسرافرازی ملت ایرانست نه یک ایالت وقوم معین؟ حتی روزی که قزلباشها (که صفویه را روی کار آورده بودند) گربه رقصانی میکنند، شاه عباس صفوی آنها را قلع و قمع میکند.
همه سوالات را برای تعمق درموضوع، میتوان دررابطه با قبایل افشارو قاجارکه جزو هفت قبیلهای بودند که به یاری اسماعیل صفوی برخاستند، مطرح کرد. نادرشاه ازخراسان و آغا محمد خان از استرآباد برخاستند ودرتاریک ترین لحظات تاریخ ایران، تا دم مرگ درراه استقلال و تمامیت ارضی ایران شمشیرزدند. عجبا که قاجار نیزتهران را پایتخت خود قرار میدهد وکوچک ترین وسوسه محلی گری وقوم گرائی بخود راه نمیدهد. کریم خان زند، لُرتبار، پایتخت خود را شیرازقرار میدهد نه ملایر، وخود را وکیل الرعایای ایران میخواند نه لرستان!
پاسخ به این سوالات را درتمام ابعاد آن نمیتوان صرفاً برپایه « مادیات» و « عوامل عینی» و « ماتریالیسم تاریخی» توضیح داد. یک عنصرمعنوی واسطورهای درتکوین ملت ایران نقش دارد، که قابل لمس و بیان نیست. زیرا ملیت، به معنی تعلق به یک ملت واحساس وابستگی به آن است. عاطفه و احساسات را میشود درک کرد، اما قابل لمس و اندازه گیری نیست. ایرانیت و ایران دوستی، در خون تک تک ما جریان دارد و همان عاملی است که علی رغم اختلافات گوناگون، همبستگی ملی و پیوند درونی ما ایرانیان را مستقل از تعلق به هر قوم و طایفهای ، ازهر کیش و مذهب، فارغ از تعلقات طبقاتی و گرایش سیاسی، پرورش داده است.
۶.۶- نتیجه گیری و طرح ما
آنچه با جرات، به اتکاء استناد معتبرتاریخی میتوان تاکید کرد، این است که در ایران قوم برتر وقوم زیردست، یا به عبارت متداول، «ملت سلطه گر» و «ملل زیرسلطه» وجود ندارد. چنین مقولههائی با واقعیت تاریخ ایران هم خوانی و معنی ندارد. همه ما، مهاجرانی هستیم که ازهزارههای دور، بتدریج دراین آب و خاک خانه کرده و به میهن خود مبدّل ساخته ایم. سرزمین باستانی ما، بخاطر موقعیت جغرافیائی و دشتها و درههای سرسبزو بارور وخوش آب و هوای خود، درطول هزارهها، اقوام و طوایف مجاورودوررا برای سکونت درآن ترغیب میکرده است. سرزمینی که اقوام آریائی ماد، پارس و پارت، پس ازکوچیدن از اقامتگاه خود و اسکان درآن، نام مشترک قومی خود ایران( ایرنه ویج) را برآن نهادند و ثبت در تاریخ کردند.
همین آریائیها، ازسوئی با بومیان ساکن این سرزمین، که متاسفانه اطلاع درست و روشنی ازریشه و تبارآنها دردست نیست و ازسوی دیگر با عیلامیها که خود تمدن بزرگی داشتند و بربخشی از فلات ایران حکومت میراندند، درآمیختند. بعدها و درطول سدهها، کشور باستانی ایران که روزی بر جاده تجاری ابریشم قرارداشت، گذرگاه اقوام و قبایل متعدد و جولانگاه یونانیان، رومیان، تازیان، ترکان و مغولها و ازبکها و ترکمنهاو دیگران گردید.
ملت کنونی ایران، از اختلاط و امتزاج قومی تباری، فرهنگی و زبانی و مذهبی همه اینها به وجود آمده، شکل گرفته و در طول تاریخ قوام یافته و استوار مانده است. اما اثرات این اختلاط هنوز در ترکیب و سیما وبافت مردم شناشی- قومی ایران، رنگ و نشان خود را برجای گذاشته است.
ز دهگان و از ترک و از تازیان / نژادی پدید آید اندر میان
نه دهگان نه ترک و نه تازی بود / سخنها به کردار بازی بود!
آریائیها همان قدرحق آب و ریشه دارند و ایرانی هستند که خوزهای عیلامی قبل از آنها. و یا مثلاً ترکمنها، که بیش از سایر اقوام ساکن ایران، سیما و ویژگیهای قومی خود را حفظ کردهاند. این حکم، درباره خود اقوام آریائی نیز صادق است. پارسها کوچک ترین امتیاز و برتری برآذریها و کردها که ریشه و تبارقومی شان به آریائیهای ماد میرسد، ندارند. گفتیم که این قوم ماد بود که اولین دولت آریائی را در ایران زمین (بخش مهمی) تشکیل داد که قوم پارس نیز در قلمرو آن بود.
اگر موضوع را از لحاظ قوم شناسی ( Ethnologie)که اساس بحث ماست، مورد توجه قرار دهیم، قوم پارس درایران اکثریت عددی ندارد. زیرا هر کس فارسی صحبت میکند، از نظر قومی پارس نیست. قوم پارس عمدتاً درایالت فارس امروزی واطراف آن سکونت داشته است وزبانشان نیز در گذشتهها، مثل مادها و پارسها درغرب ایران، زبان پهلوی و لهجههای وابسته به آن بود. به همین لحاظ، صاحب نظران برای تمایززبان مردم پارس (بخش جنوب غربی ایران) ازفارسی دَری، اصطلاح «گویش پارسیک» را بکار میگیرند. و برهمین روال، زبان ایرانیان مشرق درعهد اشکانیان را« پهلوانیک» ومردم آذربایجان را« گویش آذری» میخوانند.
دکتر خانلری بر پایه اسناد تاریخی چهل گویش ایرانی، از جمله گویش کردی، گویش خوزی، طبری، دیلمی و غیره را بر میشمرد. در این نوشته، نسبتاً به تفصیل، چگونگی همه گیر شدن زبان فارسی دَری و استقبال داوطبانه اهل ادب و سخن و سیاست و دولتمداران را ازآن شرح دادیم. روشن است که اگر موضوع را از جنبه زبانهائی که مردم ایران بدان سخن میگویند، بسنجیم، بی تردید فارسی دری، زبان اکثریت آنهاست.
اساساً درایران هیچ شخصیت وجریان سیاسی مسئول و معتبر، مخالف نقش زبان فارسی چون زبان مشترک ایرانیان نیست. شادروان صادق شرفکندی دریکی از آخرین مصاحبههایش (با بخش فارسی رادیوبین المللی فرانسه) تاکید میکند که ایران «احتیاج به زبان واحد دارد. یعنی یک زبان سراسری که مسلماً درایران، زبان فارسی خواهد بود.»
پس مساله بر سر چیست؟ مساله درگام نخست، برسرشناسائی زبان مادری اقوام و اتباع غیرفارس زبانِ ایران است؛ این امربه معنای شناسائی حقوق انسانی آنها به آموزش زبان مادری وبکارگیری آن دراموراداری و محلی؛ تامین شرایط وامکانات برای شکوفایی فرهنگ وهنرقومی- محلی است. لازمه آن، اصلاح وتغییرساختارحکومتی متمرکزکنونی وتفویض اختیارات معیّن قانونی برای اداره امور محلی است.
بخش اساسی خواستهای اقوام ایرانی چیزی جزتحقق اصول پایهای مصوبات سازمان ملل متحد. در ماده ۲۷ ازمیثاق بین المللی حقوق مدنی و سیاسی سازمان ملل متحد صراحت دارد: « درکشورهائی که اقلیتهای نژادی- مذهبی یا زبانی وجود دارند، اشخاص متعلق به اقلیتهای مزبور را نمیتوان از این حق محروم کرد که مجتمعاً با سایرافراد گروه خودشان ازفرهنگ خاص خود متمتع شوند و به دین خود متدین بوده و برطبق آن عمل کنند یا زبان خود را به کار گیرند ».
مساله در ایران، اجرا و تحقق تمام و کمال موازین مندرج در مصوبات سازمان ملل و مندرجات منشور حقوق بشر و رفع تضییقات و محرومیتهائیست که اقلیتهای قومی- زبانی از آنها رنج میبرند.
اگر نیک بنگریم، گوهر مشکلات اقوام ایرانی از مقوله «حقوق بشر» وخواستهای دموکراتیک میباشد تا «مساله ملی». زیرا مضمون مساله ملی، بررسی وحل مناسبات «ملل زیرسلطه» با «ملت سلطه گر» است. هدف آن نیز رهایی ملل زیر سلطه و مستعمره، به قصد استقلال و تامین حاکمیت ملی است. چنان که قبلا به تفصیل بیان شد، مناسبات اقوام ایرانی با یک دیگر هرگز مناسبات مستعمراتی ویا ملت سلطه گر با ملت زیرسلطه نبوده است.
خواستهایی ازنوع اداره امورمحلی نیز، که لازمه آن تغییرساختارحکومتی به غایت متمرکزدست پا گیرکنونی و بیگانه با موازین دموکراسی. و گذاربه شیوه کشورداری غیرمتمرکزاست؛. یک خواست عمومی آزادیخواهان و دموکراتهای ایران است وویژه اقوام نیست. لذا راه حل آن هم باید به نوعی باشد که همه ایالات ومناطق ایران را دربربگیرد.
هویت قومی، تعلق ملی. این است جان کلام!
در بررسی مبحث ملی در ایران، باید از این واقعیت حرکت کرد که ملت ایران در برگیرنده اقوام متعددی است که مولفههای تشکیل دهنده آنند. ایرانیان، هرجای کشور باشند، از یک «هویت قومی» برخوردارند که اساساً ریشه در تبارآنها دارد و در فرهنگ و زبان یا گویش آنان تجلی مییابد. درعین حال، اقوام ایرانی طی قرنها تاریخ و سرنوشت مشترک، به احساسات وعواطف مشترکی دست یافتهاند که ملیت ایرانی آنها و یا به عبارت دیگرتعلق شان به ملت واحد ایران را پرورانده و شکل داده است. بنابراین، «هویت قومی» و« تعلق ملی»، مکمل یکدیگرند، نه نافی هم. حل دموکراتیک مشگلات قومی درایران درگرو توجه به این دو وجه اساسیِ بافت مردم شناسی وتعلقِ ملی ایرانیان است.
معمولاً رابطه و پیوند اقوام ایرانی و ملت ایران را به قالی ایران تشبیه میکنند. قالیهای محلی و منطقهای گوناگون، درعین داشتن خطوط و رنگ آمیزیهای متفاوت، درطرح کلیِ هویتِ قالی ایران جا میگیرند و معرّف قالی ایرانند. به عبارت دیگر، اجزاء یک کلاند نه نافی یکدیگر. عین این وضع را در مورد موسیقی ایران و سایر جنبههای هنری و فرهنگی، درجشنها و عزاها، در مراسم و آداب و رسوم .... ایرانیان میتوان مشاهده کرد.
بنابراین، وظیفه دموکراتهای ایران، بررسی و یافتن مناسبترین راه حلی است که بتواند در عین احترام و کمک به شکوفائی هویت قومی اقوام ایرانی، مناسبات آنها را با ملت ایران، در شرایط جهان پیشرفته و مدرن کنونی، به انسانیترین و معقولانهترین وجه برقرار سازد.
من اساس نظریاتم را دررابطه با جستجوی چنین راه حلی، درطرح جداگانهای تنظیم کرده ام که برای بحث و تبادل نظر، دراختیارعلاقه مندان قرارمی دهم.
بابک اميرخسروی
[email protected]
ـــــــــــــــــــــ
منابع فصل ششم:
۱۱۷. همان منبع ۸۹، ص. ۱۹۰
۱۱۸. به نقل از کتابهانری لوفور:« ملی گرائی علیه ملتها»، فرانسه، ادیسیون سوسیال، سال ۱۹۳۷، ص.۱۲۳
۱۱۹. «اصل ملیّتها» ازهوزر، پاریس ۱۹۱۶، بنقل از منبع شماره ۱۱۸، ص.۱۱۸
۱۲۰. همان منبع ۸۹، ص.۱۹۳
۱۲۱ و ۱۲۲. همان منبع ۸۹، صص.۱۹۰ و۲۰۲
۱۲۳. «کاروند کسروی»، ص.۵۴۱
۱۲۴. کرد وکردستان» نوشتۀ واسیلی نیکیتین، ترجمۀ محمد قاضی، ص.۴۳
۱۲۵ و۱۲۶. «تاریخ زبان فارسی» اثر دکترخانلری، جلد اوّل ص. ۳۰۹
۱۲۷. منبع ۱۲۵، ص.۳۱۱
۱۲۸. منبع ۱۲۵، ص. ۳۱۲
۱۲۹. منبع ۱۲۵، ص.۳۶۵
۱۳۰. منبع ۱۲۳، ص.۳۵۷
۱۳۱ و ۱۳۲. همان منبع ۱۲۵، ص.۳۷۰
۱۳۳. نامۀ انگلس به مارکس ۶ ژوئن ۱۸۵۳، بنقل ازمجلۀ دنیا، دوره دوم سال ۱۳۴۹،صص.۱۷ و۱۸
۱۳۴. مقالۀ ب. لاوین:«مسالۀ ملی درایران وشوینیزم به مثابه سیاست رسمی دول حاکم برایران»، نشریّۀ راه آزادی شمارۀ ۱۳،ص.۷
۱۳۵ و ۱۳۶. «کرد و پیوستگی نژادی تاریخی آن»، دکتررشید یاسمی، ص.۱۳۵
۱۳۷. احمد کسروی «سرنوشت ایران چه خواهد شد؟»
۱۳۸ و۱۳۹. منبع ۱۰۸، ص.۱۹۲
۱۴۱. منبع ۸۹، ص.۲۰۲
۱۴۲ و ۱۴۳. منبع ۱۳۵، ص. ۱۴۰
۱۴۴. «تاریخ مردم ایران» دکتر عبدالسین زرین کوب، ص.۵۰۲
۱۴۵. منبع۱۴۴، ص.۵۲۵
۱۴۶. «تاریخ تمدن ایران»، ترجمۀ جواد محیی، صص.۳۶۰ و۳۶۱
۱۴۷. منبع ۱۲۵، صفحۀ۲۲۱
۱۴۸. منبع۱۲۵،ص.۲۲۴
۱۴۹ و ۱۵۰. «مقدمه بر فلسفۀ هگل» ژان هیپولیت، ترجمۀ باقرپرهام،صص.۱۱۱ و۱۱۲
۱۵۱. «آثارمنتخبۀ دوجلدی» لنین، ترجمۀ فارسی، پورهرمزان، جلددوم قسمت دوم ص.۹۲
۱۵۲ و ۱۵۳. همان منبع ۱۴۶، صص.۳۹۱ و۳۹۲