صدا! برای نسـرين ستوده، بهمن بهرامی
کسی ميخوانـدم از دور
شايد، شبحی باشد که در پناه اين ديوار
انتظار سايه های بلند را ميکشد
شايد ترانه ای باشد،
که از پس قرنها انتظار
آوای گنگ خويش را
به سوی گوشهای خسته ام ميراند
کسی ميخواند م از دور
شايد بيماری باشد رنجور
که در زمزمه ای کشــدار
ترانۀ رنجی ازلی را ميســرايد
شايد محکومی باشد
که آخرين دقايق زندگيش را
به ضرب آهنگی يکنواخت ميشمارد
و يا شايد اين صدای توست
که قصه ميگويی برای کودکانت
از لا بلای ميله های زندان.
بهمن بهرامی