هموفوبيا Homophobia چيست؟ حميدرضا شيرمحمدي
دکتر حميدرضا شيرمحمدی
معني لغوي اين واژه از دو كلمه هموسكشوال و فوبيا گرفته شده است (Homo در لاتين و ادبيات انگليسي به معني انسان است كه اينجا آن معني مدنظر نبوده است). فوبيا به معني ترس شديد از چيزي است. مثلاً ديده ايد خانمهايي را كه با احساس حضور سوسك در خانه اي ديگر حاضر نيستند به آنجا پا بگذارند و دچار احساس هيجان شديد و حتي ضعف و سرگيجه شده و گاهي از حال ميروند. به اينجور ترسهاي شديد فوبيا ميگويند. امروزه در عرف عام منظور از هموفوبي احساس نفرت و خشم و ناراحتي شديد نسبت به افراد همجنسگرا بطور كلي است. ظاهراً اولين بار اين كلمه توسط يك روانپزشك آمريكايي به نام Weinberg George طي يك سخنراني براي يك گروه همجنسگرا در 1965 بكار برده شد كه بعداً در كتابش به نام "اجتماع و همجنسگرايي سالم" در 1971 هم از آن استفاده كرد. واژه مشابهي بصورت homoerotophobia هم توسط دكتر Churchill Wainwright در كتاب "همجنسگرايي در ميان مردان" در 1967 استفاده شد كه رساتر است اما كمي طولاني تر است و كمتر استفاده شده است. در اينجا براي درك بهتر اين مفاهيم در غرب بهتر است دو واژه مشابه را توضيح دهيم:
"حمله هموسكشوال" يا Homosexual Panic: عنواني است براي يك "جنون حاد واكنشي" كه منجر به توهم و هذيانات خاص جنسي ميشود به اين صورت كه فرد رفتارهاي جنسي همجنسگرايانه را به اطرافيان نسبت ميدهد. اين واژه اولين بار در 1920 توسط روانپزشكي به نام Edward J. Kempf بكار رفت و معلوم نيست با وجود علائم جنون يا سايكوز چرا تحت نام پانيك (حمله دلهره) از آن ياد كرد. بنا بر نظر او اين علائم در مبتلايان به اختلال شخصيت اسكيزوئيد كه افرادي تنها و درونگرا و منزوي هستند اتفاق مي افتد. معمولاً در زمينه تنشهاي دروني زمينه، تعادل فرد زماني به هم ميخورد كه در فشار تماس نزديك با افراد همجنس خود قرار ميگيرد (مثلاً حين زندگي در خوابگاه ها يا آسايشگاه هاي جمعي يا سربازخانه ها و پادگانها). نمونه هاي زيادي از اين مشكل در جنگ جهاني دوم طي مشاهدات پزشكان از سربازخانه هايي كه سربازان مجبور به استفاده از دوشهاي عمومي و توالتهاي روباز بودند به چشم ميخورد. در اين موارد مبتلايان تحت درمان داروهاي ضدجنون قرار ميگرفتند. در بيمارستان از تماس افراد همجنس با آنها اجتناب ميشد و خدمات پزشكي عمدتاً توسط زنان صورت ميگرفت تا بتدريج فرد به وضع تعادل (ناپايدار) قبلي برگردد و بتواند از بيمارستان مرخص شود. اين مفهوم بعداً زمينه ساز قانوني در آمريكا و بعضي كشورهاي انگليسي زبان شد كه تحت عنوان ذيل از آن نام ميبرند:
Homosexual (gay) panic defense: اين قانون بعنوان توجيهي بر علت )و دفاع( از جنايات خاصي نسبت به يك همجنسگرا يا فرد مبتلا به اختلال هويت جنسي استفاده ميشده است. مطابق آن متهم در دفاع از حمله، جنايت و خشونت و حتي قتلي كه در قبال يك فرد همجنس انجام داده است اظهار ميكند كه مضروب يا مقتول به او پيشنهاد روابط جنسي و عاشقانه داده است كه اين مسئله باعث بروز جنون آني و انجام واكنش خشونت آميز شده است. البته تاكنون پيش نيامده است كه جنايتكار با استناد به اين قانون تبرئه شود اما متهم بدين وسيله توانسته است باعث تخفيف جرم خود (مثلاً از يك قتل درجه يك به قتل درجه دو) و تخفيف مجازات شود. اين قانون در انگلستان به 'Guardsman's Defense' معروف است. تقريباً موردي مشاهده نشده است كه يك متهم زن بخواهد براي رفع اتهام خود به چنين قانوني استناد كند.
مهمترين كشوري كه استناد به اين قانون باعث بروز سر و صداهاي زيادي در آن شده است كشور ايالات متحده (بخصوص نواحي كه هنوز چندان روي خوشي به همجنسگرايان نشان نميدهند) است. تشكلهاي اقليتهاي جنسي آن را بعنوان قانوني كه "قرباني را مستحق ملامت و مجازات ميداند نه مجرم را" به باد انتقاد گرفته اند. با افزايش فعاليتهاي سياسي اجتماعي اين گروه ها و گسترش اين مفاهيم در ميان جامعه امروزه بندرت شاهد چنين مسائلي در دادگاه هاي و صفحات حوادث روزنامه هاي آمريكا هستيم. در دادگاه ها هم نظر بر اين است كه به شرطي استناد به اين پديده قابل قبول است كه متهم توسط مقتول تحت فشار شديدي براي برقراري رابطه جنسي قرار گرفته باشد كه خوب تقريباً بندرت ممكن است چنين اتفاقي روي دهد. امروزه در كتاب "راهنماي تشخيصي و آماري اختلالات رواني" هم اختلالي به نام هموفوبيا وجود ندارد و نظر بر اين است كه اينگونه رفتارها پيش از آنكه نشانه يك اختلال خاص باشد بيشتر نشاندهنده جو عمومي و فرهنگ پس زمينه افراد (در مقابله و برخورد با اقليت هاي جنسي) است. در متون روانشناسي امروزه گاه بجاي آن از اصطلاح معادل homonegativity هم استفاده ميشود. شايد براي تنوع ذكر دو نمونه مشهور از موارد قتل اين اقليت ها بدست ديگران (و استناد آنها به اين قانون) بد نباشد.
1. اولين موردي كه در دهه اخير در ايالات متحده به پرونده بحث انگيزي تبديل شد و خيلي بر سر آن سر و صدا براه افتاد قتل يك دانشجوي جوان همجنسگرا به نام Matthew Wayne Shepard در 1998 ميلادي بدست دو مرد به نامهاي Henderson and McKinney است كه ظاهراً از قبل نقشه جيب بري از يك همجنسگرا را كشيده بودند تا بالاخره بر حسب تصادف از مقتول بعنوان طعمه خود استفاده كردند. بنا به اظهار دوستان دختر اين دونفر، آنها از قبل براي چنين برنامه اي نقشه كشيده بودند، تا شب حادثه كه به كلوب پاتوق همجنسبازان مراجعه ميكنند و با طرح دوستي با مقتول او را به نقطه خلوتي از شهر ميكشند و ضمن دزديدن پول و كتك زدن وي، با وارد كردن ضربات دسته تپانچه به سر وي او را به قتل ميرسانند و در نهايت او را به كمك بند كفش هايش به گوشه اي از پرچين خانه اي ميبندند. در دادگاه آنها ابتدا مدعي شدند كه شب حادثه نزد دوست دخترهاي خود بودند اما با تكذيب بعدي اين ادعا توسط دختران با استناد به همين قانون گفته شده از خود دفاع كردند و ادعا كردند كه مقتول قصد معاشقه و نزديكي با آنها را داشته است. بعدها در مصاحبه اي با يك خبرنگار آنها اذعان كردند كه در آن شب تحت تأثير مصرف زياد مواد مخدر و ميل به دزدي و خشونت دست به اينكار زده بودند. آنها هم اكنون با محكوميت به حبس ابد در زندان بسر مي برند. در ضمن محاكمه اين دو نفر، گروه هاي موافق و مخالف همجنسگرايي دست به اعتراضات و تظاهرات وسيعي زدند.
2. Gwen Amber Rose Araujo معروف به ادوارد، يك مرد مبتلا به اختلال هويت جنسي (ترانس جندر) بود كه در اكتبر سال 2002 ميلادي به دست سه مرد در يك ميهماني دوستانه به قتل رسيد.
ظاهراً ماجرا از اين قرار بود كه در شب حادثه ادوارد كه بعنوان يك دختر و با نام ليدا وارد ميهماني شده بود به زور مورد معاينه يكي از زنان شركت كننده در ميهماني قرار ميگيرد و مشخص ميشود كه داراي آلت مردانه است. با اعلام اين مطلب مرداني كه قبلاً با او معاشقه كرده بودند از اين امر بشدت خشمگين ميشوند و Mike Magidson اقدام به فشردن گلوي او در وسط سالن ميكند. در اين زمان تمام ميهمانان بجز دو نفر يعني Jose Merel and Jaron Nabors از خانه فرار ميكنند. با رفتن بقيه، اين سه نفر با ماهي تابه سنگين و قوطي رب گوجه و وزنه آهني اقدام به شكستن جمجمه او ميكنند بطوريكه سرش كاملاً شكاف برميدارد و خون فوران ميكند. در همين زمان مايك با زانو چنان سر او را به ديوار ميكوبد كه جاي جمجمه وي كاملاً روي ديوار نقش مي بندد. بعد آنها جسد نيمه جان ليدا را به گاراژ مي برند و با طناب اقدام به خفه كردن وي ميكنند و جسدش را به كف كاميون مايك مي اندازند و او را به همراهي نفر چهارم Jason Cazares به پارك جنگلي الدورادوي كاليفرنيا مي برند و در چاله كم عمقي دفن ميكنند. تقريباً دو هفته طول كشيد تا جسد ليدا كشف شود. هيچيك از مهمانها از ترس تلافي قاتلين چيزي در اين مورد به پليس نگفته بودند. اندكي بعد Nabors در مورد اين مسئله با يكي از دوستانش صحبت ميكند و او نيز جريان را به پليس گزارش ميدهد. بعداً Nabors با قول تخفيف مجازات از طرف پليس حاضر ميشود عليه سه نفر ديگر شهادت دهد. جريان دادگاه (يك بار ديگر) به درخواست هيئت ژوري به منظور رسيدن به نتيجه نهايي تكرار شده و به دور دوم كشيده ميشود. در دادگاه اول مايك بطور ضمني با استناد به قانون مورد اشاره اظهار ميدارد كه در آن زمان تحت تأثير هيجانات جنسي قرار داشته است و تنها خود را بخاطر قتل از نوع درجه دوم (بدون برنامه ريزي قبلي) گناهكار ميداند. در 27 ژانويه 2006 رسماً حكم محكوميت اين افراد شامل 15 سال حبس براي مايك و خوزه و 6 سال حبس (توافقي با رئيس دادگاه از طرف متهم) براي جيسون به آنها ابلاغ ميشود.
بنا به نظر نزديكان وي، ادوارد از بچگي كودك با انرژي و فعالي بود كه هميشه سرگرم بازيگوشي و شوخي و خنده با بقيه بود. او از همان زمان علاقه خود به دختر بودن را نشان ميداد و زماني كه در آستانه بلوغ بر هويت جديد خود پافشاري كرد بتدريج تبديل به آدم منزوي و تنهايي شد كه علاقه اي به شركت در فعاليت هاي عمومي مثل كليسا و دبيرستان نداشت. او چندي قبل دبيرستان را ترك گفته بود تا كاري براي خود بدست آورد اما تا زمان قتل موفق به اين كار نشد. مادرش پس از اين واقعه در مصاحبه با روزنامه ها از او بعنوان "فرشته كوچولويي" ياد كرد كه مرگش هشداري بود براي جامعه در معرض جنايت، و درخواست كرد تا از اين پس براي چنين جناياتي مجازات اعدام را درنظر بگيرند. در مراسم تشيع جنازه ادوارد/ ليدا صدها تن از دوستان و طرفدارانش همراه با متنفذين و رهبران محلي شركت كردند و در محكوميت اين جنايت اقدام به راهپيمايي كردند. در واقع از يكسال قبل از آن، قتل ادوارد بيست و هفتمين مورد از چنين قتلها در ايالات متحده بوده است. راهپيمايي هاي مشابهي هم از سوي گروه هاي مختلف مردم در ديگر شهرهاي آمريكا برگزار شد. چند روز بعد پيروان متعصب يك فرقه باپتيست با گردهمايي، پلاكاردي را نشان ميدادند كه روي آن نوشته شده بود: "ادي هم بدنبال ماتيو شپارد وارد جهنم شد!"
دكتر حميدرضا شيرمحمدي