در همين زمينه
23 آذر» کتاب فلسفی تازهای به کوشش عزتالله فولادوند انتشار يافت، ايسنا20 آذر» گناه عينی لِشِک کولاکوفسکی، خسرو ناقد، روزنامه آينده نو 5 مهر» فلسفه يعنی وسعت فکر و ذهن، نشست نقد و بررسی کتاب "فلسفه و تجدد" کريم مجتهدی، سهام الدين فراهانی، اعتماد ملی 29 خرداد» شکاکی، بخشی از روشنگری است؟ درباره عقايد فلسفی ديويد هيوم، ع. سلطانی دشت بزرگ 4 خرداد» فلسفه؛ رياضي يا انسان گرا؟ درباره ادموند هوسرل، ا. سلطانزاده
بخوانید!
4 اسفند » دولت و پلیس بر سر طرح امنیت اجتماعی اختلاف ندارند، مهر
4 اسفند » شیطان به روایت امیر تاجیک، خبر آنلاین 2 اسفند » قفل شدگی در گذشته، جمعه گردی های اسماعيل نوری علا 2 اسفند » ديدگاه هنرمندان براي رفع كمبود تالارها، جام جم 2 اسفند » آذر نفیسی نویسنده و استاد دانشگاه جانز هاپکینز در مورد تازه ترین اثر خود صحبت می کند (ویدئو)، صدای آمریکا
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! دنيای ما عقل سليم را از دست داده است، گفتوگوی رامين جهانبگلو با دالايی لامااین گفت و گو، گفت و گویی مفصل است که رامين جهانبگلو قبل از دستگیری و در سفرش به هند انجام داده است. دالايی لاما رهبر معنوی تبتیها و يکی از مهم ترين رهبران مذهبی دنياست که صلح طلبی مهمترين خصوصيت او به شمار میرود. او دالايی لامای چهاردهم استاين مصاحبه در روزنامه "اعتماد ملی" و سايت نيلگون منتشر شده است واقعا بر اين باورم که جهان اسلام به تماس بيشتر با دنيای خارج نياز دارد. انزوا نحوه تفکر کهنهای است. کشورهای اسلامی نيازمند ارتباط با جهان خارجاند تا کشف و شناسانده شوند.
گمان میکنم به عملکرد من مربوط باشد. میدانيد همه اديان از ضرورت به کار بستن عشق، بخشندگی، تساهل و اينگونه امور سخن میگويند. در آيين بودايی نيز شفقت اساس و پايه است. قطعا از دو سنت پالی و سانسکريت در دل آيين بودايی مطلعايد. در سنت سانسکريت شفقت صرفا احساس همدردی نسبت به ديگری نيست. گونهای سپردن التزام و تعهد به ديگران است. بخشی از اين عمل کل وجود من است و نه تنها من، همه کسانی که وجود خود را در راه خدمت به ديگران میسپارند و نه فقط در اين زندگی همچنين در زندگی بعدی، چنيناند. آيين بودايی اين الزام و تعهد را ايجاب میکند. مثالی میآورم از يک راهب بودايی که اينک ۸۵ ساله است. پس از ۱۹۵۹ اين مرد ۱۸ سال از عمرش را در گولاک (زندان ها)ی چين سپری کرد. اوايل ۱۹۸۰ به دارام سالا آمد، چون چينیها به بعضی از تبتیها اجازه خروج از تبت دادند. در گفتوگويی که با اين مرد داشتم به من گفت در آن ۱۸ سال در زندان با خطرات بسياری دست و پنجه نرم کرده است. از او درباره آن خطرات پرسيدم. به من گفت بدترين خطر ترس از دست دادن شفقت نسبت به چينیها بود. گمانم شفقت چنين مهم است و اگر آسيب ببيند بشريت در خطر خواهد افتاد. من شايد در مرتبه آن راهب تبتی نباشم، شايد آدمی باشم که از کوره در میرود. اما توانايی من هرچه باشد، در هر مرتبهای باشم، میتوانم و بايد به نحوی به ديگران خدمت کنم. احساس میکنم به عنوان يک بودايی و هم در مقام دالايی لاما- با اين فرصتی که در اختيار من است- با داشتن عنوان دالايی لاما را با خود دارم، در مقايسه با آن راهبان در شرايط بهتری برای خدمت به ديگران قرار گرفتهام. پس از اين فرصت بهره میبرم. هرگاه اينگونه با زندگی روبرو شويد احساس خستگی به شما دست نمیدهد. راز سرزندگی من اين است.
برای اينگونه کارها اصلا فرصت ندارم. چندان علاقهای هم به کارهای يدی ندارم. سرگرمی مورد علاقهام کتاب خواندن است. اين روزها اگر فرصتی دست بدهد کتاب میخوانم، کتابهای کلاسيک، گاهی هم کتابهای جديد، بيشتر کتابهايی که به زبان تبتی نوشته شده باشد. مطمئن نيستم آنچه شما احيای آيين بودايی میخوانيد در واقع وجود داشته باشد. اما گمان میکنم اين روزها اطلاعات و کتابهای بيشتری در دسترس مردم است و به سبب گسترش توريسم خبررسانی به نقاط مختلف دنيا آسانتر شده است. وانگهی، مسلماً افراد متفاوتی با خصلتهای غيرمتعارف پيدا میشوند و آيين بودايی يا انديشه هند کهن به نظر آنها پديدهای نو جلوه میکند. در واقع افرادی گاه از سرکنجکاوی و گاهی با منطق و عقل سليم راهبرد بودايی را مناسبتر میپندارند. تصور میکنم به دليل شرايط و آگاهی موجود مردمی در ديگر نقاط دنيا که هيچگونه رابطهای با آيين بودايی نداشتهاند حال به اين آيين تمايل نشان میدهند. اين را هم بگويم که در جامعه تبتی در ميان بودايیها هم به دليل زياد شدن اخبار عدهای نقادانه به آيين بودايی مینگرند. مدتی آيين بودايی در چين به کلی ممنوع بود. اما اين روزها به دليل در دسترس بودن اخبار توجه و هيجان نسبت به آيين بودايی تبتی بيشتر شده است. من خود را هواخواه يا شاگرد مهاتما گاندی میدانم و دوستدار مادر ترزا. اما تفاوت ميان من و مهاتما گاندی در اين است که گاندی پيشگام بود و راه را نشان داد و من او را سرمشق قرار دادم و راه او را دنبال میکنم. وانگهی، بیترديد در عصرما، در پايان قرن بيستم و آغاز قرن بيست و يکم ما چه بسا علمیتر شدهايم و در نگرش خود نرمش بيشتری داريم. اما مهاتما گاندی يک قديس بود و من انسان کوچکی هستم. با اين همه راهبرد من از عدم خشونت متکی بر آموزشها نيست، برعقل سليم تکيه دارد. هرگاه درباره عدم خشونت صحبت کنم به بودا يا سنت دينی ديگری ارجاع نمیدهم، فقط از تجربههای مشترک میگويم. خشونت يعنی آزار؛ صلح و آرامش تنها به معنای نبود درد نيست، بلکه راهی است برای حمايت و حفاظت از شادی. هدف حفظ خويش است از رنج و ترفيع به سرچشمه شادی درونی. اين آرامش است، خواه از طريق دستاوردهای علمی به دست آيد خواه با تجارب و دريافتهای مشترک. من درباره زندگی پس از مرگ يا خدا حرف نمیزنم. بگذريم که در آيين بودايی ايده روشنی از خدا نيست. از نظر يک مسيحی يا يک يهودی من بیدين به حساب میآيم. در مقابل کمونيستها مرا ديندار میشناسند. چه میدانم، شايد ميان اين دو باشم! بنابراين، آيين بودايی را گاه چون پلی توصيف میکنم. اين آيين ارزشهای والا چون مراقبه و مکاشفه و نيايش و دعا خواندن را اينجا و آنجا پذيرفته است. با دينداران نيز روابطی داريم. درست است که تصور کلی از خدا نداريم، اما دريافتی از وجود اعلی داريم که به درگاهش نيايش کنيم و طالب رحمتش باشيم. راديکالها آيين بودايی را اصلا به عنوان دين نمیشناسند. میگويند نوعی دانش و معرفت ذهن است. پس آيين بودايی پيوندی هم با علم دارد. اگر به گفته جنابعالی عدم خشونت عقل سليم باشد، و چنانچه بپذيريم که دنيای کنونی دنيای خشونت است، يعنی دنيای ما عقل سليماش را از کف داده است؟ بله! به اعتقاد من دنيای ما عقل سليم را از دست داده است. رها کردن عقل سليم در دو سطح مطرح است. يک وقت عقل سليم را از دست میدهی و ديوانه میشوی. زمان ديگر ۲۰ ساعت رفتار طبيعی داری، بعد چندساعتی دچار نفرت میشوی. در آن لحظات نحوه تفکر فرد فاقد عقل سليم است، چون مبنای عقل سليم بر تفکر عقلانی است و زمانی که ذهن مقهور نفرت است قادر نيست معقول کار کند. بنابراين در آن مدت فرد مورد نظر آدم ديوانهای است. اين نوع ديوانگی بدتر از ديوانگی عادی است. اين دو اختلال دماغی را با يکديگر بسنجيد! در مورد اول، شخصی ديوانه است اما در امور نادرست دخالت نمیکند. در مورد دوم، شخص گرفتار نفرت است و از مسير تفکر طبيعی خارج میشود. اين يکی بدتر است چون میتواند فجايع عديده به بار آورد. مثل اين است که فردی هميشه دروغ میگويد، چون همه میدانند که آدمی دروغگوست کسی به او اعتماد نمیکند و دروغهايش خطرناک نيستند. اما اگر فرد راستگو و صادقی دروغ بگويد خيلی خطرناک است. به همين صورت آدمی که ۲۴ ساعت ديوانه باشد، چندان خطری ندارد، اما غالبا آدمهای بسيار طبيعی گاه و بیگاه دچار جنون میشوند - مانند بعضی از رهبران سياسی ما در جهان امروز. اين آدمها واقعا خطرناکاند.
در گام اول به تماس شخصی نياز داريم که بسيار اساسی است. بايد کنار هم بنشينيم و يکديگر را بشناسيم و به تبادل تجربههای فردی بپردازيم. سپس میتوانيم مشابهتها را بيابيم. بهعنوان مثال در عهد کودکی من در لهاسا در تبت، عدهای مسلمان آنجا زندگی میکردند. جامعه کوچکی از مسلمانان هند که دست کم چهار قرن بود که در تبت بسر میبردند، در پرونده اين مسلمانان هيچ مورد نزاعی نبود. مردم بسيار آرام و بسيار مهربانی بودند. خب، اگر معيار ما اين مسلمانان باشند، میتوان گفت مسلمانان هند و مسلمانان لاداخ، مردان بسيار مهربانی هستند. خود من هم به سبب تماسهای شخصی دوستان مسلمانی در هند دارم. مسلمانان هند، بويژه مسلمانان لاداخ خيلی به من نزديکاند. سال گذشته فرصتی پيش آمد و برای نخستين بار به کشور اردن سفر کردم. با بعضی از رهبران مسلمانان در آنجا آشنا شدم - اعم از دانشگاهيان و دانشپژوهان و دانشجويان مسلمان. همگی بسيار خوشرو بودند و رفتار بسيار دوستانهای داشتند. به نظر من در ادای تکاليف دينی ارزشهای شفقت، عبادت، ايثار نزد مسلمانان و بودايیها يکسان است. حتی مسيحيان و مسلمانان و يهوديان يک خدا دارند. در مسيحيت، کاتوليکها و پروتستانها وجود دارند. در اسلام تفاوت اندکی ميان شيعه و سنی هست. به همين ترتيب تفاوتهايی ميان بودايیها نيز به چشم میخورد - حتی ميان بودايیهای تبتی، مثلا در اختلاف رنگ کلاهها - که اهميت چندانی ندارد. با اين همه در نظر مردم بیسواد و نادان رنگ کلاهها اهميت دارد. به همين قياس هم تفاوتهای ميان مسلمانان، مسيحيان و هندوها مهم جلوه میکند. همين آغاز ناراحتی است و از همينجاست که رسانههای غربی و بعضی از دانشپژوهان غربی مسلمان را مشابه تروريست معرفی میکنند. گاهی هم يک فرد غربی به اين فکر میافتد که ميان تمدن غربی و جهان اسلام تصادم است، اما در حقيقت هيچ تصادمی نيست. تصور میکنم وقتی میگوييم تمدن غربی، منظور همان تمدن مدرن است. مدرنيته بيشتر يعنی تکنولوژی بيشتر. جامعه مدرن جامعهای است صنعتی. به اين ترتيب الگوی ديگری از جامعه انسانی ظهور میکند، اما کشورهای اسلامی و هند نيز اين مسير را طی کردهاند. کشور بودايی چون تايلند هم در مسير مدرنيسم حرکت میکند. اين يک شيوه زندگی است. بر اين پايه نمیتوان تمايزی ميان غربی و غيرغربی قايل شد، اما در دنيای کنونی هرکجا روش زندگی متفاوت باشد، شيوه تفکر هم متفاوت است. پس تمايز ميان مدرن و غيرمدرن است، نه ميان تمدن غربی و جهان اسلام. تا جايی که مساله دين مطرح است، به اعتقاد من اسلام همپای مسيحيت و يهوديت مهمترين اديان جهانند. هميشه اين را به صراحت گفتهام. حالا مفهوم حقيقت يگانه و دين يگانه در سطح فردی اهميت دارد. بهعنوان مثال، من بودايیام، پس آيين بودايی يگانه دين و يگانه حقيقت است و آيين بودانی نزد من بهترين است، اما نمیتوانم بگويم که برای دوست مسيحی من نيز آيين بودايی حقيقت و دين يگانه باشد. مسيحيت حقيقت و دين يگانه دوست مسيحی من است. ما هر دو بايد دو دين و دو حقيقت را بپذيريم. در سطح جامعه بايد چند حقيقت و چند دين مورد قبول واقع شود. وقتی مسلمانان در ميان خود از خدايی نام میبرند - که خدای يگانه است و اين کاملاً بجاست، اما اين را نمیتوانند به همه دنيا بقبولانند، ايجاد ناراحتی خواهد کرد. من اگر بخواهم به همه دنيا بقبولانم که آيين بودايی برترين است، موجب ناراحتی خواهد شد. وانگهی اصلا واقعبينانه نيست. خود بودا هم هرگز تلاش نکرد که همه جهان را به آيين بودايی بکشاند. بعضی از مسيحيان تلاش کردند تا تمام دنيا را به مسيحيت بگروانند - بعضی از مسلمانان نيز چنين کردند، اما هر دو ناکام ماندند. در اينجا نيز به عقل سليم نياز است. درست است که حضرت مسيح گفته بود که آموزشهای من به دورترين نقاط خواهد رسيد - يعنی گرويدن بشريت به مسيحت، اما در عصر حضرت مسيح دنيای شناختهشده محدود به مساحت کوچکی بود. آن گفته در آن عصر واقعبينانه بود. بايد عقل سليم را بهکار گيريم. پس اگر بگوييم به جای يک دين و يک حقيقت چندين دين و چندين حقيقت وجود دارد، هيچ تضادی در اين گفته نيست. غالبا مثال دارو را ارائه میدهم. نمیتوان گفت که فقط يک دارو درمان همه دردهاست، اما اگر بيمار شديد، آن دارو ممکن است خوب يا بد باشد. برای سردرد آن دارو مناسب است. برای درد مفاصل دارويی ديگر، هر دارويی متناسب با بيمار و بيماری خاص تجويز میشود. يکی از امور اصلی که به آن توجه کردهايد و به آن اهميت خاص دادهايد معنويت عرفی است و بسيار جالب است که از سوی شخصيتی مذهبی ادا شده است. در يکی از نوشتههای شما خواندم که ميان معنويت با ايمان و معنويت بیايمان تمايز قايل شدهايد. چگونه ممکن است فردی معنوی باشد، اما مذهبی نباشد؟ عرفی نگری در نظر من به معنای بیدين نيست. من واژه عرفی نگری را به مثابه آن در قانون اساسی هند بهکار میبرم. در قانون اساسی هند سکولار يعنی احترام به همه اديان و نه رد اديان. پس در اصول اخلاقی موردنظر من سکولار يعنی محترمشمردن همه سنتها، اما در واقع اهميت شفقت، بخشندگی و عطوفت در اتکای آن بر عقل سليم است. احساس محبت را مثال بزنيم. زندگی ما از بدو تولد با مهر و محبت آغاز میشود. بدون محبت زنده نمیمانيم. به مادر يا محبت فرد ديگری جانشين او نياز داريم که از ما مراقبت کند. نوزاد توانايی تنها زندهماندن را ندارد، يکسره وابسته به ديگران است که به او برسند، اما مراقبت از سر تکليف و نه با محبت کافی نخواهد بود. به مراقبت و محبت توامان نياز داريم. علم پزشکی مدرن تماس بدنی را در پرورش مغز بسيار مهم ارزيابی کرده است. پس زندگی ما اينگونه آغاز میشود. در سالهای نخستين زندگيمان مراقبت ديگران از ما نقش حياتی در رشد ما دارد، اما بالاخره ما بزرگ میشويم، احساس استقلال میکنيم و ديگر نيازی هم به مراقبت ديگران از خود نداريم. بعد تصور کاذبی در ما بروز میکند - معتقدم سرشت اصلی ما در کودکی طراوت بيشتری دارد - بعد هوش و ذکاوت ما بيشتر و پيچيدهتر میشود و ارزشهای اصولی را بديهی میانگاريم، بدون تلاش چندان نيروی خود را در زمينههای گوناگون بهکار میاندازيم. بارها به اين فکر افتادهام که اگر آدمهايی مثل هيتلر واستالين در بدو تولد و دوران کودکی از زندگی طبيعی و بهنجاری برخوردار میبودند، در بزرگسالی چنان ظالم و خشن میشدند؟ پس مهر و محبت مادر خيلی مهم است. چون زندگی ما با مهر مادری آغاز میشود، اين تجربه را بايد تا دم مرگ به ياد بسپاريم. از اين رو مهر و محبت در خانواده ما - در جامعه ما موجودات بشری اهميت بسزا دارد. باورهای اساسی من بر پايه واقعيت زندگی و مکانيسمهای زيستی استوار است. افرادی که در شرايط طبيعی زندگی شاد و سرحالاند بیترديد از سلامت جسمانی بيشتری نيز برخوردارند. آشکارا میتوان ديد که چه کسی در خانوادهای با مهر و محبت بار آمده است. کودکان شاد و خندان رشد جسمانی بهتری دارند، در قياس با کودکان تحت ستم و کتک خورده. اين کودکان از نظر جسمی و روحی رنجورند. همه اين عواطف مفيد اساس سعادت و توفيق ماست و خصلت اصلی بشريت بهشمار میآيد، اما نفرت و حسادت نيز در گوشهای از ذهن ما جای دارد و به مجردی که پرورانده شود، شخص آرامش ذهنی را از دست میدهد. دچار سوءهاضمه و فشارخون و ديگر بيماریها میشود. به عبارت ديگر، از نظر زيستی هم بعضی از هيجانها برای سلامت ما بسيار زيانآور است و بعضی ديگر میتواند مفيد باشد. پس میتوان بين هيجان مطلوب و هيجان نامطلوب فرق گذاشت.
تصور میکنم مساله چينیها بسيار جدی است، اما احساس نفرت ندارم.گاهی رنجشها و مسائل کوچکی پيش میآيد. برايتان تعريف کنم: چندی پيش با يکی از خبرنگاران تلويزيون ملاقات داشتم. به آن خانم گفتم اگر يک بند سوالات بیربط مطرح کند از کوره در میروم؛ خانم خبرنگار درباره آينده از من سوال میکرد. به او گفتم در مقام راهب بودايی به آينده فکر نمیکنم اما تا جايی که در توان دارم در اين زندگی تشريک مساعی خواهم داشت. اما اگر بيش از اندازه به فکر شهرتام باشم اعمال مثبت من هم منتفی خواهد شد و به صورت انگيزه خودخواهی من در خواهد آمد. آن خانم باز همان سوال را تکرار کرد و باز همان پاسخ را شنيد. برای بار سوم هم باز همان سوال که ديگر از کوره در رفتم. بله، سال گذشته اين خانم را در نيويورک ديدم و از يادآوری اين صحنه کلی باهم خنديديم. فکر میکنيد بارديگر تبت را خواهيد ديد؟ بدون شک، برآورد جهانی از تغييرات در چين دگرگونی بسيار مثبتی را نشان میدهد. چينیها بيش از پيش به آيين بودايی تبتی و فرهنگ علاقهنشان میدهند. با تبت هم برخورد بهتری دارند، در سطح بالای حکومت غالبا تفکر افراطی و تند حاکم است. اين روزها که حکومت چين در درون کشور و جامعه خود با مشکلات روبروست به آينده تبت بيشتر اميد دارم. البته در پی استقلال يا جدايی کامل از چين و مردم چين نيستيم. میخواهيم به خودمختاری قابل پذيرشی برسيم تا بتوانيم فرهنگ خود، معنويت و محيط زيست خود را حفظ کنيم. زندگی با مردم چين توقع پيشرفت مادی را بالا میبرد. برای ۶ ميليون تبتی در سرزمين پهناور قطعا يک تنه پيشرفت دشوار خواهد بود. اگر با چينیها بمانيم از نظر اقتصادی به سود ما خواهد بود و پيشرفت بهتری خواهيم داشت. اين پايه فکر من است. اتحاديه اروپا را ببينيد، منافع مشترک مهمتر از منافع فردی است.
تاکنون که فعاليت سياسی من در مبارزه برای آزادی بوده است. منظورم از آزادی، آزادی دين است و آزادی فرهنگ تبتی. پس نوع سياستی که در آن دخالت دارم بخشی از برنامه معنويت من است. هرگاه که سياست حزبی شود ديگر در آن دخالت نخواهم داشت. اين مطلب را در ۱۹۹۲ کاملا روشن ساختم که پس از آزادی تبت اين قدرت اندکم را به ديگران میسپارم و به صورت شهروند عادی تبتی زندگی خواهم کرد. به راستی خدمت به ديگران را مهمترين امر میدانم.
بله، البته! حاصل دموکراسی بايد به جامعه برسد و صلاح و حرمت ديگران از ۱۹۵۱ که اين مسووليت را به عهده گرفتم همواره تامين دموکراسی را مد نظر داشتم. در ۱۹۵۹ به هند آمدم و از آن زمان برای ايجاد دموکراسی در تبت تلاش کردهام. در حال حاضر نمايندگان خود را هر ۵ سال يکبار به صورت کاملا دموکراتيک انتخاب میکنيم و شخص من مقام نيمه بازنشسته را به عهده دارم. سوال آخر من. عالیجناب در تمام رويدادها،حتی به هنگام رنجها، لطف خود را از مردم دريغ نفرمودهايد. نمیدانم آيا ممکن است روزی به ايران بياييد؟ در جلسهای خانم شيرين عبادی برنده جايزه نوبل از ايران را ملاقات کردم و اشتياق خود را برای ديدار از ايران بيان داشتم. در چشم من مسلمان، هندو، بودايی، حتی کمونيستهمه موجودات بشری هستيم و عملا باهم روی يک سياره زندگی میکنيم. اين انديشه که آمريکا يا اروپا مراکز جهان هستند البته خطای بزرگی است. مسلمانان نيز معيار کل جهان نيستند. بايد جهان را کشف کرد و سنتهای متفاوت را شناخت. هميشه مشتاق بودهام که جوامع گوناگون و نقاط مختلف جهان را بشناسم. واقعا بر اين باورم که جهان اسلام به تماس بيشتر با دنيای خارج نياز دارد. انزوا نحوه تفکر کهنهای است. کشورهای اسلامی نيازمند ارتباط با جهان خارجاند تا کشف و شناسانده شوند. متاسفانه به سبب شفاف نبودن در رسانهها به صورت مثالهای ناپسند درآمدهاند و نيکیهای آنها پنهان مانده است. بدون شفافيت، همبستگی و دوستی ميان ملتها شکوفا نخواهند شد. اين ديدگاه من است. اگر به ايران سفر کنيد با افتخار ميزبانی حضرتعالی را پذيرا هستم. مثالی برايتان بزنم. چند سال پيش از فلسطين ديدار کردم مردم فلسطين از من استقبال کردند و سرپوش عربی را پيشکش دادند و من برسرم گذاشتم و بعد مرا سوار خر کردند. بنا به سنت تبتی خرسواری مذموم است. اما به خود گفتم: چه مانعی دارد؟حکايت ديگری برايتان بگويم. در لاداخ در برخی از جوامع مسلمانان اگر تن فرد بودايی به جامه شخص مسلمانی ماليده شود فرد مسلمان بايد غسل کند. پس فرد بودايی نجس به شمار میآيد چون بیدين است. وانگهی يک بودايی با يک مسلمان هرگز همسفره نمیشود اما هنگامی که از فلسطين ديدن میکردم فلسطينيان مرا به نهار دعوت کردند و من مشتاقانه دعوت آنها را پذيرفتم و با آنها غذاخوردم و چه غذای خوشمزهای! اين اهميت دارد و بسيار اهميت دارد. میگوييم همه موجودات بشری دهان و شکم دارند. اين برخورد از اهميت خاصی برخوردار است بايد به اين فکر کنيم که بيش از شش ميليارد موجود بشری روی کره زمين زندگی میکنند و ناگزيريم آينده را با هم طرح بريزيم .
Copyright: gooya.com 2016
|