سه شنبه 17 دی 1387   صفحه اول | درباره ما | گویا


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

درباره اينکه براي نقد مثبت نوشتن، پول مي گيرم يا نه، امير قادری، اعتماد

آقاي اصلاني کارگردان فيلم «آتش سبز» هفته پيش در مصاحبه يي گفته اند؛ «سايت سينمايي يکي از منتقدان که از صاحبان فيلم ها پول مي گيرد و مطلب درباره آنها روي سايت قرار مي دهد با قلي پور غتهيه کننده آتش سبزف تماس گرفت و گفت در ازاي 300 هزار تومان اين کار را با آتش سبز انجام مي دهد. مبلغ زيادي هم نيست. ولي قلي پور با اخلاق خاصي که دارد، گفت شما بايد همين قدر به من پول بدهيد تا اجازه بدهم درباره فيلم تبليغ کنيد. بين اينها دعوا شد و ماجرايي خاله زنکي به وجود آمد. حالا فکر کنيد اگر 300 هزار تومان را داده بود اتفاقات بعدي نمي افتاد؛ به همين راحتي.» منظورشان از آن منتقد من بوده ام و منظورشان از سايت سينمايي مورد نظر؛ سايت «سينماي ما».



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 




آن «ماجراي خاله زنکي» که آقاي اصلاني بهش اشاره کرده اند، اتفاقي بود که بعد از نمايش فيلم «آتش سبز» در جشنواره فجر پارسال افتاد. به نظر من و دوستانم، فيلم ايشان تو خالي بود با ادعاهاي بسيار؛ پس يک سوال نوشتم پر از «ايسم» و حرف هاي دهان پر کن که هيچ چيزش به هيچ چيز ربط نداشت. يعني رسماً بي معني بود. اما همان طور که پيش بيني مي کرديم کارگردان با مطالعه و روشنفکر فيلم «آتش سبز» از همان تعريف هاي بي معني تشکر کرد. بعد هم در برابر چشم هاي حيرت زده ما شروع کرد به پاسخ دادن به آن سوال بي ربط بي معني اما ظاهراً گنده گو و مهم، خب، شما هم جاي ما بوديد خنده تان مي گرفت. ما که کاري نکرده بوديم. حتي بد فيلم را هم نگفته بوديم. فيلمساز بزرگ در همان دامي افتاد که داشت براي مخاطبش پهن مي کرد. اينکه فيلمش را پشت معاني و مفاهيم ظاهراً سنگيني پنهان کند که قرار بود جاي تمام آن ارزش هاي واقعي را بگيرد.

با اين وجود وقتي «آتش سبز» اکران شد و... فروخت، خودمان را به نديدن زديم. با خودم گفتم سوال مان را پرسيده ايم، کارمان را کرده ايم و نظرمان را گفته ايم. از اين به بعدش ديگر آزار و اذيت فيلمساز است. حتي به سايت مان هم که مراجعه کنيد، يک دانه نقد منفي که در ايام اکران نوشته شده باشد پيدا نمي کنيد. تا جايي هم که شد گفت وگوهاي اصلاني را بازتاب داديم. ارزش دشمني هم نداشت. به خصوص که اصلاني هم در گفت وگوهاي بي شمارش گفت قرار است ارزش فيلم «آتش سبز» را آيندگان بدانند و تاثيرش بر نسل هاي بعدي مشخص خواهد شد. پس ربطي به ما و زمانه ما نداشت. استاد خودش مي دانست و نسل هاي آينده. به ما چه؟ اين جوري شد که تعداد صفحه هاي مربوط به حرف هاي آقاي اصلاني در روزنامه ها، کم کم از تعداد تماشاگران فيلمش بيشتر شد. او در اين گفت وگوها از ارزش ساخت چنين فيلم هايي براي حفظ فرهنگ ملي سخن گفت، اينکه هيچکاک مبتذل است و اين سينماي «جدي» است که اهميت دارد. هرچند که لطف کرد و گفت با فيلم ها به عنوان محصولاتي لذت بخش براي عامه تماشاگران مشکلي ندارد. در همين مصاحبه اخير مي خوانيم؛ «من عبارت سينما يعني سرگرمي را نفي نمي کنم. معتقدم جامعه يي که افرادش سه شيفت کار مي کنند و هنوز احساس مي کنند که عقب مانده اند و نيازهايشان برآورده نشده يا وقتي که جامعه متوسط ما دارد به متوسط پايين تبديل مي شود، اينها يعني جامعه ما خسته و بي رمق است و احتياج به سرگرمي دارد تا تجديد قوا کند و بتواند فردا صبح دوباره با مشکلات زندگي روبه رو شود. اين جامعه به خود فراموشي، فرو خوردگي در برابر نهي هاي جنسي و اجتماعي و سياسي احتياج دارد.»

اصلاني اگر نمي گفت به اين خاطر از فيلمش خوش مان نيامده که بهمان کمي پول دستي نداده، حالا هم چيزي نمي گفتيم. اينقدر فيلم خوب در دنيا ساخته مي شود که ديگر به اين چيزها نمي رسيم. همان واکنش بامزه اش در جلسه مطبوعاتي جشنواره برايمان بس بود. اما حالا خواندن اين حرف هاي تازه، فرصتي پيش آورده تا حرف هايمان را بزنيم. تا اتفاقاً به اين نکته اشاره کنم که آتش سبز، برخلاف ادعاهاي آقاي فيلمساز، به اين دليل فيلم سخت و پيچيده يي نيست که تماشاگر سواد کافي براي فهميدن آن ندارد. (آقاي اصلاني گفته اند يک صفحه از آثار مولوي را بگذاريد جلوي منتقداني که فيلم را دوست نداشته اند؛ هيچي نمي فهمند.) مشکل ما اتفاقاً ساده انگاري و سطحيت موجود در همين افکار و فيلم هاست. اين يک جور طرز تفکر است که به نظرم کمبودهايش را پشت يک ظاهر پر طمطراق پنهان مي کند. کارگردان آتش سبز در کنار مبتذل دانستن هيچکاک، از آثار ميکل آنجلو آنتونيوني به عنوان سازنده آثار «جدي» سينمايي تعريف کرده است. آنتونيوني البته فيلمساز خيلي بزرگي است. اما با اجازه شما مي خواهم عرض کنم نه فقط به آن دلايلي که آقاي اصلاني و همفکرهاي شان به عنوان ارزش آثار استاد بهشان اشاره مي کنند. اصلاً اين جدا کردن فيلم سرگرم کننده از فيلم جدي، سوا کردن هنر والا از پست، يک سوء تفاهم بزرگ است. شما از همان چيزي لذت مي بريد که برايتان با ارزش است و چطور يک اثر هنري مي تواند براي شما جدي باشد، در حالي که لذت بخش نيست؟ اگر از چيزي لذت مي بريد که برايتان جدي نيست يا بالعکس، يک جايش داريد به خودتان دروغ مي گوييد. و اتفاقاً معمولاً والاترين جلوه هاي هنر در ميان آثاري يافت مي شود که پيوندهاي ناگسستني با هنر عامه پسند دارند. همين است که اگر آقاي اصلاني از هيچکاک بد مي گويد، مشکل اش اين نيست که فيلم هاي هيچکاک به اندازه آتش سبز ظاهراً عميق و پيچيده نيست. مشکل اتفاقاً اين جاست که درک «بدنام» و «مرد عوضي» کار سخت تري است. همان طور که وقتي قرار مي شود از ارجاع هاي فرويدي «هفت» ديويد فينچر و مفاهيم اسطوره يي «بيل رو بکش؛ جلد دوم» به عنوان فيلم هاي تجاري جريان اصلي سينماي روز دنيا، حرف بزنيم. کار دشوار مي شود. به ما انگ مي زنند که سينما را به عنوان يک عنصر سرگرمي ساز مي شناسيم. اما کاش بدانند درک اين سرگرمي چه کار سختي است. اين همان طرز تفکر آشنايي است که اتفاقاً چون لايه هاي پنهان «دکتر ژيواگو» ديويد لين را نمي فهمد به آن انگ سينماي عامه پسند و سرگرمي ساز مي زند. بعد تازه مي رسيم به بحث اصلي. اينکه چنين مدعياني چطور از اتفاقاً درک ظاهر ناتوانند. آنها مجبورند از «اعماق» و «پيچيدگي ها» حرف بزنند، چون درک فرق در باز کردن و چراغ روشن کردن و وارد شدن همفري بوگارت به اتاق در يکي از سکانس هاي مثلاً «شاهين مالت» چرا با موارد ديگر فرق دارد. چرا قشنگ تر است. سخت است اتفاقاً که ياد بگيريم چطور از ظاهر لذت ببريم و اصلاً اينکه از چه ظاهري لذت ببريم. اين شايد از درک نمادها و اعماق هم کار سخت تري باشد. درک کامل «سرقت الماس» استاد ويليام گلدمن و پيتر ييتز همان قدر کار سختي است که مثلاً درک حفره پنهان و ناديدني موجود در «زابريسکي پوينت» ميکل آنجلو آنتونيوني. اين جور تقسيم بندي ها بين هنر والا و پست، بين سينماي عامه پسند و جدي، اتفاقاً از کم سوادي مي آيد. از ناتواني. بعد کاش فرصتي باشد تا در اين باره حرف بزنيم که گاهي «تماشاگر عادي» سينما هم شدن براي ما آدم هاي ظاهراً آگاه، چه کار سخت و البته ارزشمندي است. و آن وقت برسيم به اين نکته که هنر «ناخودآگاه» به عنوان يکي از عالي ترين اشکال هنر، جلوه اصلي اش را در همين آثار عامه پسند سرگرمي ساز به دست مي آورد.

من البته بر خلاف شما از واکنش هاي آقاي اصلاني به عنوان يک پاسدار فرهنگ ملي ما تعجب نکردم. اصلاً برايم عجيب نبود که تهمت بزند و بگويد ازش پول خواسته ايم تا درباره فيلمش مثبت بنويسيم. همان طور که تعجب نکردم وقتي گفت مجله فيلم به اين دليل از آتش سبز زياد دفاع نکرده که با جعفري جلوه مشکل دارد، و اينکه مظلوم نمايي کند. دشمن بتراشد و هشدار دهد که اگر فيلم هايي مثل آتش سبز ساخته نشود، فرهنگ ملي ما روي هواست. از اين جور واکنش ها و تهمت ها و برخوردها، از چنين تفکري که خودش را پشت چنين ظاهر پرطمطراقي پنهان کرده، اما بيماري هاي کهن روشنفکري ايراني را ويترين مي کند، زياد ديده ايم. چون اگر اين ظاهر جدي و عميق و پيچيده و البته حمايت هاي رسمي و دولتي را از دست بدهد، ديگر زنده نمي ماند. اين فرق سينماي ملي علي حاتمي است مثلاً با فيلمي مثل آتش سبز.

روزي روزگاري نويسنده جواني از جرج برنارد شاو پرسيد؛ «شما براي چي مي نويسيد استاد؟» برنارد شاو جواب داد؛ «براي يک لقمه نان.» پسره بهش برخورد. پس توپيد که؛ «متاسفم. برخلاف شما ما براي فرهنگ مي نويسيم.» و برنارد شاو گفت؛ «عيبي ندارد پسرم. هر کدام از ما براي چيزي مي نويسيم که نداريم.»





















Copyright: gooya.com 2016