شنبه 5 اردیبهشت 1388   صفحه اول | درباره ما | گویا


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

انسان هرگز آنچه مي تواند باشد نيست، گفت وگوی اعتماد با دکتر محمود نوالي درباره اهميت هايدگر و هستي و زمان

بدون ترديد مارتين هايدگر متفکر معاصر آلماني از تاثيرگذارترين انديشمندان در عصر حاضر بوده است و بسياري از فيلسوفان و علماي ساير رشته هاي علوم انساني بر اين امر معترف بوده و هستند.

فهم علل شهرت يک فيلسوف و در اينجا هايدگر نيازمند توجه به تمام ابعاد فکري و شخصيتي او است و تنها نمي توان به اهميت و سير انديشه وي بسنده کرد.



تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 




البته مراد اين نيست که شخصيت و ويژگي هاي رواني يک فيلسوف با شيوه تفکر و آنچه وي به عنوان ديدگاهي فلسفي عرضه مي دارد نسبتي ضروري و ايجابي دارد؛ بلکه مراد اين است که ما به عنوان کساني که در معرض سخنان يک فيلسوف قرار گرفته ايم آنچه باعث بزرگ به نظر رسيدن وي نزد ما مي شود، نمي تواند صرفاً جنبه فکري وي باشد، بلکه او همچون يک کل در برابر ما قيام مي کند و نمي توان قسمتي از اين کل را منتزع کرد و آن را ملاک ارزيابي و سنجش تمامي قرار داد.

چندي پيش همزمان با سياوش جمادي، دکتر محمود نوالي استاد فلسفه دانشگاه تبريز نيز برگرداني از کتاب SEIN UND ZEIT مارتين هايدگر ارائه کرد.
دکتر محمود نوالي در اين گفت وگو درباره اهميت هايدگر و هستي و زمان مي گويد.

-------

-جناب دکتر نوالي يکي از اصلي ترين پرسش ها درباره «وجود و زمان»، پرسش در باب ماهيت اين اثر دوران ساز است. به باور جنابعالي چرا کتاب وجود و زمان اثر مهمي است. هايدگر در اين کتاب چه گرهي از فلسفه گشوده است، يا به تعبير ديگر چه پرسش هاي جديدي به تفکر فلسفي غرب افزوده است؟

هايدگر در صفحات 13-1 کتاب وجود و زمان مي گويد؛ در فراهم کردن ملموس و انضمامي سوال از معني هستي موضوع کتاب وجود و زمان است، هدف ثانوي و موقوف به زمان آن بررسي و تفسيري از زمان به عنوان افق هرگونه فهمي از هستي است اما چون انسان سوال کننده از معني هستي است بنابراين بررسي «وجود خاص انساني» مطرح مي شود تا اين با شنيده يي که از وجود سوال مي کند، خودش مورد تحليل و بررسي دقيق هايدگر قرار گيرد. همچنين هايدگر در صفحه 9 کتاب پيشداوري هاي موجود در وجودشناسي ها اشاره مي کند و سه نوع پيشداوري را در شناخت سنتي «وجود» به شرح زير مطرح مي کند.

1- «هستي» يک مفهوم بسيار کلي است.

2- مفهوم «هستي» غيرقابل تعريف است.

3- هستي مفهومي است بديهي

اگر کتاب وجود و زمان اين همه مورد توجه و کنکاش فلاسفه متاخر قرار گرفته مهم ترين دليلش دقت عمل و کيفيت طرح سوالات هايدگر است. او مثل کانت ابتدا مي خواهد خود انسان را بشناسد و براي انسان خصوصيات خاصي را مطرح مي کند. منتها هايدگر انسان را «موجودي درجهاني» مي داند که در مسير زمان، هر لحظه احساس موفقيت خاصي دارد. به عبارت ديگر او آمادگي و چينش به خصوصي دارد که از وراي آنها وجود و حقيقت براي او منکشف مي شود. به اين ترتيب هايدگر يک «شالوده شکن» نيز است زيرا روش او کاملاً مانند هيچ يک از فلاسفه قبلي نيست. در واقع وجود و زمان «جوهر چکيده» هم دارد و آن حضور روش شناسي خاص هايدگر است که بسيار موشکافانه است. مي توانيم بگوييم هايدگر کيفيت طرح سوال و طريق نيل به حقيقت و هستي را به عنوان انکشاف دوباره از خلال آراي فلاسفه ماقبل سقراطي کنکاش کرده و با معرفي انسان به عنوان باشنده يي که از «مرگ آگاهي» دارد و هرگز خالي از دلهره و نگراني و غم رسيدن به هدف و «پيشي گرفتن از آنچه هست به سوي آنچه نيست» نيست، هايدگر انسان را به عنوان «توانايي بودن» مشخص مي سازد، انسان موجودي غيرقابل پيش بيني است و هرگز آنچه مي تواند باشد، نيست.

-شما ترجمه آقاي سياوش جمادي از اين کتاب تحت عنوان «هستي و زمان» را چگونه ارزيابي مي کنيد؟

من ترجمه ايشان از اين کتاب و ديگر آثار قلمي ايشان مثل «زمينه و زمانه پديدارشناسي» را ديده و خوانده ام. الحق ايشان هم زحمت زيادي کشيده و زياد کار مي کنند. حتماً ترجمه يي که از اين کتاب هايدگر ارائه داده اند، ترجمه خوبي است و اين تعدد ترجمه کمک خواهد کرد که مطالب کتاب «وجود و زمان» بهتر و راحت تر فهميده شود. من فکر مي کنم به زودي ترجمه هاي ديگري هم از اين کتاب به بازار خواهد آمد. چون دانشمندان و فلاسفه ايراني هنگام مطالعه اين ترجمه ها، مي بينند که نظر آنها تامين نمي شود و ناگزير ترجمه ديگري از اين اثر را شروع خواهند کرد و چندي نمي گذرد که مي بينيد چندين ترجمه به بازار آمده است.

من مي خواستم از واژه يي استفاده کنم که به گوش ما بيشتر آشنا باشد و در فرهنگ فلسفي ما هم کاربرد فراواني داشته باشد. بنابراين کلمه «وجود» را به کار بردم که در فلسفه ايراني و اسلامي سابقه دارد. ثانياً واژه وجود ريشه عربي دارد و کلمه زمان هم اين خصوصيت را دارد. من خواستم اين دو واژه که در کنار هم مي نشينند از يک زبان باشند.

-شما به عنوان مترجم تا چه حدي به خود در مورد انتخاب واژه هاي عربي اجازه مي دهيد؟چرا که اين نگرش آرکائيک سال ها است مورد نقد است.اين موضوع را چگونه توضيح مي دهيد؟

کاملاً نمي توان گفت انتخاب اين زبان براي ترجمه، نوعي باستان گرايي است يا زبان آرکائيک. شايد در برگردان کتاب، لفظ قديمي باشد.

-يکي از معضلات خوانش وجود و زمان، زبان پيچيده و چموش آن است ،وعلاوه بر اينکه با ترجمه سر ناسازگاري دارد گاه غيرقابل فهم مي نمايد. حال با همه اين تفاسير به باور حضرتعالي بهترين راه فهميدن انديشه هايدگر در اين کتاب چيست؟

به نظر مي آيد هايدگر در بيان مطالب مي توانست آسان تر از آنچه در وجود و زمان مطرح کرده، مطرح کند. اما به نظر اينجانب اگر انسان ارتباط مطالب کتاب را خوب درک کند و آنها را موقع مطالعه اثر حاضر به خاطر بسپارد مطالب کتاب بسيار صريح و روشن جلوه گري خواهند کرد. مثلاً هايدگر «در جهان بودن» انسان را به صورت کلي مطرح نمي کند و آن خصوصيت را بديهي تلقي نمي کند. بنابراين در جهان بودن انسان به صورت مساله ابزار و وسيله بودن اشيا عالم مطرح مي شود. او مي گويد؛ در جهان بودن انسان همانا معني دادن و وسيله قرار دادن اشيا براي رسيدن به هدف ها و مقصدها است.

به اين ترتيب معني دهي و معني پذيري significabifite مطرح مي شود و به اين وسيله «اشيا آماده» يا ابزار به عنوان علامت و نشانه براي انکشاف هستي در سپهر امکانات و توانايي بودن انسان جلوه گر مي شوند. يا هايدگر از نزديکي و دوري ابزارها و اشيا سخن مي گويد اما اگر انسان معني نزديکي و دوري را در نظر هايدگر نداند مطلب پيچيده و مشکل خواهد بود. او اشيايي را به ما نزديک مي داند که در معرض قصد و نيت ما باشند. مثلاً به دوستي که در مکزيک باشد ولي مورد توجه ما در حيطه هدف هاي ما قرار بگيرد، از عينکي که روي بيني ماست به ما نزديک تر است. يا هايدگر وقتي از «سکوت» صحبت مي کند مرادش اين است که انسان مطلبي را بداند و قدرت بيان آن را هم داشته باشد ولي چيزي نگويد، مانند زماني که شخص شعري مي خواند و ما آن شعر را مي دانيم و در حافظه خود داريم ولي ضمن خودداري با صبر، سکوت خود را حفظ مي کنيم. هايدگر اين طور حرف نزدن را سکوت مي نامد.

-برخي از مترجمان معتقدند زبان فارسي در برگردان فلسفه غرب و فلسفه اروپا دچار فقر واژگاني است. شما که درگير ترجمه مشکل ترين کتاب فلسفي قرن بيستم بوديد، با چنين معضلي مواجه بوديد؟

من در ترجمه کتاب «وجود و زمان»- البته در حد استعداد خودم- هر واژه و اصطلاحي که مي خواستم، معادل آن را در زبان فارسي پيدا مي کردم. مثلاً من «دازاين» را به «وجود- آنجايي» ترجمه کردم که در نگاه اول شايد نامانوس باشد اما مراد از «آنجا» جهان يا مقام انسان است. «دازاين» وجود آنجايي است يعني وجودي که در يک مقام و مرتبه خاص با صفات خاص وجود دارد. مثلاً توضيح دادم که مراد از وجود آنجايي انسان است با تمام صفات مختلفي که هايدگر برشمرده است. من اين را هم مي خواهم براي علاقه مندان بگويم که اين کتاب يک انسان شناسي فلسفي است.

-به اعتقاد شما در ترجمه آثار فلسفي، زبان فارسي به لحاظ دايره واژگاني وسعت کافي دارد؟

من فکر مي کنم زبان فارسي غناي واژگاني لازم را براي آنکه بتوان از آن به عنوان زباني فلسفي استفاده کرد، دارا است. ما اگر آشنايي کاملي با ادبيات و زبان فارسي داشته باشيم و اگر آثار فيلسوفان ايراني را بشناسيم و طرز کاربردشان را بدانيم، مي توانيم معادل اصطلاحات فلسفي غرب را در زبان فارسي بيابيم و به کار ببريم.

-هايدگر براي گذار از تفکر متافيزيکي اساساً زباني غير متافيزيکي اتخاذ مي کند. اين مهم به باور حضرتعالي چگونه اتفاق مي افتد. يا به عبارتي ديگر هايدگر چه تمهيدي براي تغيير ساحت و به تبع آن تغيير زبان اتخاذ کرده است؟

شايد منشأ و خاستگاه طرح سوال حاضر اين فکر باشد که ما عادت داريم وقتي از مابعدالطبيعه يا متافيزيک صحبت مي شود سوالاتي بشنويم که هيچ کس نتواند پاسخي صريح و روشن به آنها بدهد و اگر کسي مطلبي روشن و قابل فهم بگويد ما منتقد مي شويم که مطلب غيرمتافيزيکي شده است. اگر اين سوال مطابق تفکر هايدگر طرح شود ابتدا بايد معني صريحي از متافيزيک فراهم شود و دقت داشته باشيم موضوعي را که مشخص و روشن نيست، اثبات شده و بديهي تلقي نکنيم.

هايدگر هرگز کلي گويي نمي کند؛ مخصوصاً در باب امور انساني، معيار عام و شامل را نمي پذيرد زيرا به نظر او هستي در افق زمان فهميده مي شود، بنابراين او مثل عرفاي ما معتقد است بحر تجلي مکشوف است و بايد پديدارها ضمن روشن ساختن هستي خود هستي عالم را نيز نشان دهد مانند اينکه رفتار انسان ضمن اينکه همان رفتار را روشن مي سازد، ارتباط آن رفتار را با وحدت شخصيت فرد نيز در نظر مي آورد .در اين صورت ما از جهان محسوسات قدم به وراي اين عالم مي گذاريم و اين روش شايد غيرمتافيزيکي به نظر آيد. در نظر هايدگر هر کس به جهان نوعي معني مي دهد ولي تمام تلاش هاي ما در سپهر نگراني و غم با هم متحد مي شوند زيرا هر کسي که هدفي دارد، نگراني هم خواهد داشت و چون در مسير زمان قرار دارد و همواره غير از آنچه هست نيز مي تواند باشد؟ بنابراين پشيماني نيز به همراه خواهد بود زيرا متوجه خواهيم شد که بهتر از آنچه شديم نيز مي توانستيم باشيم. مراد هايدگر از بيان چنين عبارت هايي اين است که نشان دهد ما در سپهر امکانات قرار داريم و مي توانيم از مافي الطبيعه به سوي مابعدالطبيعه برويم. مقدمات و تمهيدات هايدگر همانا عبارت است از شناختن خود انسان زيرا فقط او سوال از هستي را مطرح مي کند. از نظرگاه هايدگر ما اجازه نداريم آنچه را که مي فهميم و آنچه را که داريم بهترين تلقي کنيم بلکه بايد به سوي عدم ها يعني هدف هاي تازه برويم که فعلاً نيستند و در واقعيت هاي موجود زنداني نشويم.

-يکي از مسائل مهم در تفکر هايدگر نوع برخورد او با زبان است به طوري که برتراند راسل در يکي از آثارش(wisdom of the west) عملاً اين نقد را بر هايدگر وارد مي کند که زبان در نوشته هاي هايدگر ديوانه شده است. حال با اين تفاسير تکليف مترجم چيست؟

بنده اين نظر راسل را که مطرح مي کنيد نديده ام اما اگر مي خواهيد بگوييد هايدگر مشکل نويس است و مطالب را به صورت بسيار پيچيده مطرح مي کند، در اين صورت در پاسخ شما مي گويم چون هايدگر به اين دليل که از هر طرف به جوانب مساله مي نگرد، نگرش او با احوال متداول فرق مي کند. هايدگر در صفحه 129/ 160 (صفحه 219 ترجمه فارسي) مي گويد؛ عامه مردم رفتن به عمق اشيا را مردود مي دانند. عامه مردم نسبت به هر تمايز مراتب و سطح ها و اصيل بودن، غيرحساس هستند. عامه مردم همه چيز را تيره و تار مي سازند و به اين ترتيب آنچه را او به اين نحو مکتوم و پوشيده کرده است به عنوان امري کاملاً شناخته شده و قابل دسترس براي همه تلقي مي کند. (صفحه 160ـ127 صفحه فارسي 219) اين مطلب نيز به نظر من واقعيت دارد که هايدگر معمولاً صحبت پارادوکسيکال دارد. براي نمونه به نظر وي انسان غيراصيل که گرفتار نظر عامه شده و خود را با «مي گويند» عامه هدايت مي کند ولي در همان حال چون او پيش مي رود يا به عبارت ساده تر مي تواند غير از آنچه هست باشد به اين ترتيب اين اميد هست که او از قالب واقعيت فعلي خارج شود و به سوي هستي يا حقيقت حرکت کند و وجود اصيل خود را دريابد، يعني از بطن «مي گويند»ها به سوي توانايي بردن خود که همان انکشاف است هدايت شود. به هر حال زبان که به بيان معني و صراحت بخشيدن کمک مي کند به اين ترتيب مايه انکشاف هستي و حقيقت مي شود. به عبارت ديگر ما را به سوي امکانات خودمان مي برد. زبان شعرا که دائماً چيزهاي بکري را از بطن امکانات بيرون مي آورد ما را به حقيقت هستي رهنمون مي شود. به گفته هايدگر زبان خانه هستي مي شود ملاحظه مي کنيم که زبان عدم ها را به قالب بيان لفظي در معرض فهميدن ما قرار مي دهد. در خاتمه مي توان گفت تکليف مترجم در برابر وجود و زمان اين است که فهم و دريافت خود را يک مورد از امکانات فهميدن تلقي کند و همواره در جست وجوي فهمي تازه باشد و با خود بگويد هرگز آخرين کلام را در باب هستي نمي توان گفت.

-به عنوان سوال پاياني بفرماييد به باور حضرتعالي چرا بايد هايدگر و وجود (هستي) و زمان خواند؟

بگويم کتاب «وجود و زمان» يک پژوهش انسان شناسي فلسفي است. البته در هر زماني از احوالات انسان و بي کرانگي روح و رفتارهاي او سخن رفته است تا جايي که انسان را از لحاظ بي پاياني احوال و اعمال به خداوند تبارک و تعالي تشبيه کرده اند. هايدگر براي شناخت انسان از تکيه بر هر منبع معتبر و مهمي چشم پوشي مي کند و خود با نظم و دقت بي نظيري به بررسي احوال انساني مي پردازد و براي مشخص کردن حدود تحليلش ابتدا داده هاي انسان شناسي، روانشناسي و زيست شناسي را مورد بررسي قرار مي دهد. به نظر وي با اينکه علوم مذکور از لحاظ مادي نتايج مفيدي به دست آورده اند ولي از لحاظ نگرش فلسفي فقير بوده اند. هايدگر به نحوه هستي در جهان انساني توجه خاصي دارد زيرا انسان بدون حضور در جهان قابل تصور نيست. انتقاد هايدگر از فلسفه دکارت از جهتي ناظر به توجه نداشتن او به جهان در اثبات نفس انساني است. هايدگر هستي جهان را به عنوان قوام بنيادي انسان مي داند به همين دليل وقتي مقوله جهان مطرح مي شود، معني در جهان بودن انسان نيز مطرح مي شود.





















Copyright: gooya.com 2016