جمعه 25 اردیبهشت 1388   صفحه اول | درباره ما | گویا


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

گذر فضولباشی، نادره افشاری

www.shazdeh-khanoom.com


مرد – های هانی [سلام عسلم].
من – سلام از من.
مرد – خوبی؟
من – ممنون.
مرد – چند سالته؟
من – دو روز از خدا کوچکترم...
مرد فورا قطع ميکند و ميرود.

*****

مرد – چه اسم قشنگی دارين.
من – مرسی. سايتم از خودم قشنگ تره.
مرد – اينها رو همه رو خودت نوشتی؟
زن – بله.
مرد - عجب حوصله ای؟
مرد - حالا شوهر داری؟
اين بار من قطع ميکنم.



تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 




*****

مرد – سلام.
من – سلام از من.
مرد - خوبی؟
من – مرسی.
مرد – کجايی؟
من – همينجا تو اروپا.
مرد – چند سالته؟
من – نيم قرن...
اين بار هم مرد قطع ميکند و ميرود.

*****

مرد – های.
من – سلام.
مرد – اسمت راستکيه يا چاخانيه؟
من – نه اسم خودم است.
مرد – همون نادره افشاری هستی؟
من – بله... اين هم آدرس سايتم.
مرد – آهان... ديدم... از هتل عمومسعودت فهميدم خودتی...
باز مرد قطع ميکند و ميرود.

*****

مرد – سلام.
من – سلام از من.
مرد – من شاعرم.
من – من قصه مينويسم. اين هم سايتم.
مرد - من تو يونان هستم.
من – ولی شما المان هستيد.
من – از فرانکفورت.
مرد – از کجا ميدانيد؟
من – وزارت اطلاعاتم خوب کار ميکند.
اين بار مرد قطع ميکند و ميرود.

*****

مرد – سلام.
من – سلام از من.
مرد – مرا ميشناسيد؟
من – بله شما همانی هستيد که يونانيد، ولی اينجائيد.
مرد – نه، من شرکت تلفنم به آلمان وصل است.
مرد – حالا از کجا فهميدی من کجا هستم؟
من – شمارشگر سايتم نشان ميدهد.
مرد – الان کجا را نشان ميدهد؟
من – نروژ را.
مرد – ديدی گفتم؟
باز قطع ميکند و ميرود.

*****

مرد – سلام.
من – سلام از من.
مرد – من کمونيستم.
من – من مونارشيستم.
مرد – وای... اصلا بهتان نميآيد.
من – چرا؟ خيلی کارگری هستم؟
مرد – حيف شماست که...
بعد قطع ميکند و ميرود؛ البته بعد از کلی کار توضيحی در مذمت مونارشيسم...

*****

مرد – سلام.
من – سلام از من.
مرد – مرا يادتان هست؟
من – همان که تو يونان بوديد و بعد رفتيد نروژ و...
مرد – درسته.
مرد – تازگيها چه خوانده ايد؟
من – فلان کتاب را.
مرد – شعر حسين فلان را بخوانيد، خيلی جالب است.
من – او.کی. مرسی.
من – اين که خود شمائيد؟
مرد باز قطع ميکند و ميرود.

*****

....
....
مرد – من يک هفته تنهام بيا پيشم!
من – چی؟
مرد – تنهام، يک هفته بيا پيشم!
من – بدجنس [البته راکسيونم احمقانه است، چون حسابی کلافه ميشوم.]
مرد – خوش جنس.
اين بار من قطع ميکنم و ميروم.

*****

باز مسيجی از همين فرد ميآيد، باز نميکنم و بيشتر عصبانی ميشوم.

*****

مرد – من الان مست مستم.
من – نوش جان... ولی تو ايران مواظب خودتان باشيد.
مرد – هستم. خيلی دوستت دارم. آخه امروز تولدته.
من – مرسی.
يادم نيست چه ميشود که حوصله ام سر ميرود و اين را هم از تو ليستم پاک ميکنم. احتمالا به اين دليل که هميشه مست است يا مست نما!

*****

....
....
مرد – بانوی بزرگوار من سايت شما را که ديدم، گريه کردم. به زن و دخترم گفتم بيايند ببينند شما چه زن جالبی هستيد [نقل به مضمون] ....
....
....
مرد – شما خانه يا آپارتمانی چيزی داريد يا هنوز اجاره نشينيد؟
اين بار هم من قطع ميکنم و ميروم.

*****

.....
.....
مرد – ما نان نداريم بخوريم. شما تاج سر مائيد [و از اينجور حرفها].
مرد - من سی و پنج سالمه، ولی مثل هفتاد ساله ها هستم. زنم همش گريه ميکند.
من – مواظب خودتان باشيد.
.........
........
مرد – من الان از تو هواپيما و در راه دوبی برايتان ای ميل ميزنم.
اين بار باز منم که قطع ميکنم.

*****

مرد [در ای ميلی با عنوان دوست گمشده] – شما در فلان شهر، خيابان فلان، کوچه ی بهمان چهل سال پيش زندگی نميکرديد؟
من – نه خير قربان... تشابه اسمی است...
مرد – من يک نادره افشاری ميشناسم که چهل سال پيش...
من – نه آقا جان اشتباه ميکنيد. با کس ديگری اشتباه گرفته ايد.
اين بار مرد قطع ميکند و ميرود.

*****

مرد – [بدون مقدمه] تو غلط کردی مقاله ای در مورد شاهزاده نوشته ای، کمونيست کثيف!
من – فضولی موقوف!
مرد – حالا همين نامه ات را برای همه ميفرستم، تا ببينند چه با ادب هستی، تا سيه روی شود هر که در او غش باشد.

*****

مرد [ در ای ميل بعدی] - جنده، پتياره، کثافت، کمونيست، به شاهزاده چيکار داری؟ تو غلط کردی اسم و عکستو بغل اسم شاهزاده گذاشتی؟
به اين ای ميل پاسخی نميدهم.

*****

من [در پاسخ ای ميل مرد پيشين] – پسرجان اگر نخوانده ای، برو بخوان! اگر تو دو خط نوشته از من پيدا کردی که از کمونيستها حمايت کرده ام، جايزه داری.
مرد – شماها هفتاد ساله ها چه ميفهميد ما ۲۵ ساله ها چه ميگوييم؟
البته کاشف به عمل ميآيد که مردک خودش هفتادساله است و کارش همين لجن پراکنيهاست و تازه چند سالی هم در سفارت اسلامی در کانادا کار ميکرده است.
بلوکه اش ميکنم.

*****

مرد – بانوی بزرگوار...
من – مرسی...
مرد – [خيلی عصبانی است] زندگی آشغال است. همش تقصير شماهاست. من موقع انقلاب سه سالم بود...
من - [با مهربانی سعی ميکنم آرامش کنم]
مرد – اصلا خاکبرسر خودت!

*****

......
......
مرد – ميتوانم از شما خواهش کنم نامه ای برای آقای ايکس بنويسيد و اين نکات را به ايشان يادآوری کنيد؟
من – شايد نوشتم. نميدانم اصلا درست است يا نه...
[بعد نيمه شب ای ميلی از همين مرد ميآيد که نوشته است لطفا نامه را در اين موارد بنويسيد!]
من – پاسخی نميدهم.
مرد [چند روز بعد] – نامه را نوشتيد؟
من – ... [البته نميفهمم اين بابا چرا خودش نامه اش را نمينويسد، و ميخواهد مرا به کار بکشد!]
مرد - من که گفتم نامه را بفرستيد برای من!
من – بله؟ مگر شما اينجا واسطه ايد؟
مرد – به شما مربوط نيست.
تلفن را قطع ميکنم.

*****

مرد – [باز تلفن ميزند] خانم...
من – برويد دفتر و دستکتان را جمع کنيد آقاجان!
باز تلفن را قطع ميکنم.

*****

مرد [در ای ميلی] - تو مامور جمهوری اسلامی هستی...
اين بار بلوکه اش ميکنم.

پيوست: اين گفتگوهای «دلچسب» کوتاه شده ی مسيجها، ای ميلها و پی.ام.های «مردان» گوناگون است. تا گزارش بعدی از گذر فضولباشی...





















Copyright: gooya.com 2016