شنبه 9 خرداد 1388   صفحه اول | درباره ما | گویا


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

گفت وگوی اعتماد با عبدالعلي دستغيب درباره نقد ادبي در ايران

عباس محبعلي

عبدالعلي دستغيب 16 آبان 1310 در فيروزآباد شيراز متولد شده است. پدرش امام جماعت مرقد امامزاده ميرمحمد و رئيس اداره فرهنگ فيروزآباد بود. در سال 1320 با انتصاب پدرش به رياست اداره فرهنگ جهرم، به آنجا نقل مکان کرد. در 1327 به شيراز بازگشت و وارد دانشسراي مقدماتي شد. پس از آن به عنوان دبير دبيرستان در کازرون و نورآباد ممسني مشغول به کار شد. به دنبال کودتاي 1332 به دليل فعاليت هاي سياسي بازداشت شد و يک سال را در زندان شيراز گذراند. دستغيب در سال 1337 وارد دانشسراي عالي شد و پس از گذراندن دوره سه ساله دانشسراي عالي، به تدريس ادبيات، جامعه شناسي هنر و نقد ادبي در مدارس عالي و دانشسراهاي شيراز و تهران پرداخت. وي در سال 1359 به درخواست خود بازنشسته شد. از وي بيش از 50 کتاب تاليفي و ترجمه منتشر شده است.



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 




-جناب دستغيب مي دانيم که نقد ادبي در ايران از اواسط دوره قاجار شروع شد و فتحعلي خان آخوندزاده که کتابي در نقد نوشت و ديگري ميرزا محمد ملک خان که بيشتر نقد سياسي مي کرد، جزء پيشگامان بودند. مي خواهم بدانم چه جرياني موجب شد ما در دوران قاجار به نقد ادبي نوين دست پيدا کنيم؟

در تاريخ ادبيات پيش از مشروطه هيچ اثري از نقد ادبي آن هم به شکلي که اکنون مدنظر ما است، نمي بينيم. دليل آن هم اين است که ما هنر را به عنوان نمود ذوقي مربوط به عالم ديگري مي دانستيم. نظريه هاي مختلفي در ساختار ادبيات ما مطرح شد که منتقدان بيشتر درباره صنايع بديع، دستور زبان، انواع استعاره، تشبيه و کيفيت نظم و نثر صحبت مي کردند. البته امروزه نظريات «عبدالقاهر جرجاني» درباره استعاره، تشبيه و... در پست مدرن مورد توجه قرار گرفته است. ما همچنين کساني مثل

«ابن خلدون» و «قلقشندي» را داريم که مباحث اصلي آنها در نقد ادبي خصوصيات لفظي و معنايي کلام است. در آثار اين منتقدان بيشترين بحث را در مورد اعتقاد به نثر يا شعر مي بينيم. از نظر وزن، تخيل، کيفيت و ماهيت شعر هم «ابن سينا» مباحثي را مطرح کرده است. مرحوم دانش پژوه قسمت «فن شعر» را که جزء صنايع منطقي و فن منطق ابن سينا بوده ترجمه کرده و در کتاب «شفا» آورده است. «خواجه نصير» هم درباره نيروي تخيل و چگونگي به وجود آمدن شعر و تفاوتش با نظم و نثر در کتاب

«اساس الاقتباس» مسائلي را پيش کشيده است. اين نگرش ما به دنياي ادبيات تا دوره قاجار ادامه داشت. در اين دوره کساني مثل «عباس ميرزا» و «اميرکبير» که هم منصب سياسي داشتند و هم از دانش کافي برخوردار بودند، متوجه شدند مسائل جديدي در دنيا به وجود آمده که بدون آن نمي توان زندگي کرد؛ مثل تغييراتي که در نبرد افزارها پديد آمده بود، يا طرز تنظيم قشون نظامي و تفکرات شهرنشيني.

-البته برخي مي گويند ايران زماني که صحنه مناقشه دولت هاي بزرگ شد، تمدن مدرن را تجربه کرد.

بله،به دليل اينکه ايران تا اوايل قاجار صحنه مبارزه دولت هاي بزرگ نبود، از تحولات جديد برکنار مانده بود. از اين دوره و با اوج گيري رقابت هاي سياسي بين دولت هاي اروپايي مثل روسيه تزاري و انگليس و سپس رقابتي که در دوره ناپلئون بين انگليس و فرانسه شکل گرفت، آسيا به ويژه خاور دور و خاورميانه از جمله ايران محل مناقشات اين کشورها شدند، در نتيجه مسائل سياسي، اقتصادي و هنري وارد ايران و اين کشورها شد.

-سوالي که اينجا مطرح مي شود، اين است که چرا در دوره قاجار دغدغه دربار براي دستيابي به تمدن و پيشرفت بيشتر از مردم جامعه است. براي مثال ما هيچ جنبش و حرکتي را که از ميان مردم برآمده باشد تا با دنياي نو آشنا شود در اين دوره نمي بينيم؟

در ايران تحولات از بالا به پايين شکل مي گيرد. ما حتي در ادبيات مي بينيم تحولات اساسي از درون ادبيات ما شروع نشد، بلکه تاثيرات جهاني ادبيات ما را دچار تغيير و تحول کرد. حتي قائم مقام فراهاني که منشآت را نوشت و تحولي در ادبيات ديواني به وجود آورد به اين دليل بود که به مرور زمان نامه ها و دستورات دربار پر از اصطلاحات غيرقابل فهم شده بود و با مردم جامعه ارتباط برقرار نمي کرد. قائم مقام چون خودش از دل مردم برآمده بود دست به ساده نويسي زد و جملات، توصيفات و عنوان هاي پرطمطراق درباريان را حذف کرد. با اين حال در اين دوره مي بينيد مردم همان طور به زورخانه مي رفتند، شاهنامه مي خواندند و نقالي مي کردند که در دوره صفويه بود؛ يعني تحول چنداني در ساختارهاي جامعه ايجاد نشده بود. ادبيات اين دوره هم مثل دوران گذشته از غزل، قصيده و مضامين کلاسيک تشکيل شده بود. ضمن اينکه بيشتر تغييرات در ايران حاصل فشارهاي خارجي بود. در سبک هندي مي بينيد شاعراني به هند مهاجرت و آثاري خلق کردند، آن هم با شيوه و سبکي ديگر. اما در اساس و بن مايه همين سبک هندي هم فرقي با سبک عراقي نمي کند؛ يعني اصل و بنياد تفکر همان است که بود. همان طور که معشوق در شعرهاي سعدي و حافظ دست نايافتني است در شعرهاي اين سبک هم همين طور است.

-اين تغيير روش در شکل، ساختار و مضمون شعر در مکتب واسوخت هم اتفاق مي افتد. مثلاً در سبک خراساني معشوق زميني است و همه عناصر ملموس است و شراب و مي و مطرب همان معناي حقيقي خودشان را دارند، اما وقتي به نظامي و خاقاني مي رسيم، مي بينيم چرخشي در نگاه آنها نسبت به گذشته به وجود آمده است. آيا مي توان استنباط کرد تغييرات بنيادي در ساختار جامعه آن روزگار به وجود آمده بود؟

البته شعر در سبک خراساني چند نوع است؛ حماسه، تغزل و درام. فردوسي تنها درام نويس ايراني است که پيش و پس از او کسي نتوانست به اين شيوه بنويسد. درامي که فردوسي بنا گذاشته بود مي توانست در ايران به خلق رمان بينجامد. به نظر من بسياري از رمان نويسان بايد دراماتيست باشند مثل داستايوفسکي يا کنراد. با اين حال ما هميشه قصه هايمان را در قالب شعر سروده ايم، براي همين زبان فارسي از نظر نثر و بيان حالات و سايه روشن هاي زندگي اجتماعي تحت الشعاع زبان شعر قرار گرفته. کمتر کسي به اندازه حافظ درباره يکي از بزرگ ترين آسيب هاي جامعه زمان خودش يعني تظاهر و تزوير انديشيده و شعر سروده است. در کل منظورم اين است که با خواندن شعر حافظ هم مي توان به چشم اندازي از جامعه آن روز و آنچه در لايه هاي زيرين اجتماع اتفاق مي افتاده دست يافت. زياد حاشيه پردازي نکنم، غرض اينکه در مورد تغيير سبک بايد گفت جامعه فئودالي ما را به اين سمت هدايت کرد. شما مي بينيد بعد از قرن پنج و چهار قصيده و حماسه محلي از اعراب ندارد. براي اينکه جامعه شهرنشين شده.

-خب، شهرنشيني با شهرنشيني ساختارمند و نظام مند فرق مي کند.

بله، در ايران، شهرها، ده هاي بزرگ بودند. آدم ها مقداري از آن سادگي اوليه دور شده بودند و زندگي در يک شهر پرجمعيت را تجربه مي کردند. تجارت وکسب و کار از طريق اقتصاد فئودالي رونق پيدا کرده بود. اين تکامل فئودالي منجر به ايجاد شهرهاي هرچه بزرگ تر شد که در نتيجه مي بينيم در ادبيات به شکل غزليات عرفاني بروز مي کند.

-البته حمله مغول را هم دستمايه اين اتفاق دانسته اند.

نه، حمله مغول موجب شکست و سرخوردگي شاعران شد. معروف است ادبيات اين دوره در کنار سه نهر خون شکل گرفت؛ يکي چنگيزخان، يکي هلاکو و يکي تيمور گورکان. يعني کساني که واسطه اين دوره هستند مثل خاقاني، نظامي و... تغزل و حماسه را با تغزل عرفاني عوض مي کنند. به اين ترتيب اين اتفاق از درون جامعه مي جوشد. در اين دوره ها است که مي بينيد محمد غزالي که بزرگ ترين دشمن فلسفه بود «تهافت الفلاسفه» را مي نويسد. در مقابل «ابن رشد» درصدد پاسخگويي برمي آيد و «تهافت التهافت» را مي نويسد که حمله به غزالي است. اينجا ديالوگ شکل مي گيرد اما بعد از حمله مغول به ايران بسياري از دستاوردها و زيربناهاي ما از بين مي رود يا خيلي ضعيف مي شود. در سبک هندي هم تيموريان هند براي شاعران و متفکران جامعه امکانات و وسايل متفاوتي فراهم مي کنند تا با وسايل و امکانات ايران تفاوت داشته باشد. بعد از اين تا دوره قاجار تغيير چنداني در ساختارهاي جامعه ادبيات حاصل نمي شود که بازگشت ادبي شکل مي گيرد. اگر نگاه کنيد مي بينيد ساختار فئودالي جامعه که در آن ادبيات عبارت بود از شعر، قصه و جوامع الحکايات يک مرتبه با تمدن اروپايي مواجه مي شود و مسائل تازه يي مثل نقد ادبي، داستان، رمان و شعر نو پيش رويش قرار مي گيرد. شما نبايد انتظار تغيير و تحول آني داشته باشيد. براي همين است که بازگشت ادبي پيش مي آيد که پيشگامانش فروغي بسطامي، ملک الشعراي بهار و قاآني هستند و بازگشت شان به معني مخالفت با تجدد است. وقتي تمدن جديد اروپايي گسترش پيدا مي کند، قبل از هر چيز سر و کله مسائل اقتصادي و سياسي پيدا مي شود و بعد هم هنر، اين در حالي است که در اروپا، تحولات هنري همگام با تحولات بنيادي جامعه شکل گرفته است.

-با توجه به اين صحبت مي توان نقد ادبي را حاصل تاثير عوامل سياسي و اجتماعي دانست؟

اين بسته به منتقد است که پيرو چه نوع نظريه يي باشد، يا از چه جايگاهي به اثر نگاه کند. اصولاً در ميانه دوره قاجار زماني که نقد ادبي به وجود آمد، برخي مثل ميرزا آقاخان کرماني، دهخدا، کسروي، علي دشتي و سعيد نفيسي، پرويز ناتل خانلري، دکتر زرين کوب، دکتر يوسفي، نجف دريابندري و برخي ديگر حرکت هايي داشتند. پيش و پس از اين حرکت ها، به خصوص در دوره رضاشاه و پس از شهريور 1320 و هم دوره جديد و دهه هاي اخير نقد ادبي شکل جدي تري به خود مي گيرد. سوال شما اين است که آيا تحولات سياسي، اجتماعي و اقتصادي در نقد ادبي موثر بوده يا نه؟ طبعاً بوده. در دهه 40 نقد ها بيشتر مارکسيستي مي شود، اما در دهه هاي 70 و 80 نقد ها عمدتاً مدرنيستي و پست مدرنيستي است ضمن اينکه کساني که درباره شاعران نقد مي نويسند نظر واحدي ندارند. براي مثال قيصر امين پور را از دو نظر بررسي مي کنند؛ يکي اينکه او شاعري بود که شعرهاي ديني مي گفت و موسسات دولتي آن را چاپ مي کردند و البته مسووليت هايي هم داشته. عده ديگر ممکن است بگويند جنبه تبليغاتي و سياسي داشته و موافق روند سياسي بوده، و يک عده هم ممکن است در نظر بگيرند که امين پور شاعر هست يا نيست. ما وقتي پذيرفتيم امين پور شاعر است، بايد ديد چه چيز تازه يي به وجود آورده؟ کسي مانند بهار با تمام تسلط و مهارت ادبي و پايبندي هايش به ادبيات کلاسيک برخي جاها نوجويي هايي مي کند که در شعر «کبوتران من»، «دماوند» و... قابل بررسي است. اما اينها مضامين جديدي است که در قالب کهنه ريخته شده است. براي همين پروين اعتصامي، ملک الشعراي بهار، رهي معيري، ابوالحسن ورزي، مشفق کاشاني و امين پور متعلق به ادبيات کلاسيک اند، حتي اگر در قالب هاي آزاد شعر بگويند. چيزي که خيلي ها به آن توجه نمي کنند، اين است که در دوران معاصر ما نياز به «نقد ادبي» داريم. شکل معاصر نقد ادبي «مدرن» و «پست مدرن» است اما ممکن است مارکسيستي باشد، يا فرويدي. الان «فردريک جيسون» يا «ايگلتون» نقد مارکسيستي مي نويسند، اما نقد پست مدرن نقد غالب و مهم است. با اين حال نبايد فکر کنيم وقتي پست مدرن آمد همه را بايد کنار بگذاريم. ما الان در اروپا شعرهاي کلاسيک مي بينيم. رمان هاي روانشناختي، تاريخي، اجتماعي و... نوشته مي شود. اينها منحصر به کلود سيمون و ويرجينيا وولف که نيست. يک رشته فکر است که تا حدودي جو موجود سياسي، مذهبي و هنري جامعه بيشتر به آن بها مي دهد.

-البته تا آنجا که من خواندم و اطلاع دارم، تفکر مدرن و پست مدرن هم در اروپا و جوامع ديگر مثل دهه هاي گذشته رايج نيست و اين تبي که در جامعه ما وجود دارد، مدت هاست در جامعه غرب فروکش کرده است.

بله، تفکرات پست مدرنيستي بعد از جنگ جهاني دوم شروع شد و اوج آن هم تا دهه هاي 60 و 70 بود. الان ما آن را گرفته ايم و به به مي کنيم. البته مخالف نيستم، چون در تفکر پست مدرنيستي عناصري وجود دارد که هم مي تواند در نقد ادبي و هم در شعر و رمان آثار جديدي به وجود بياورد و خيلي از مسائل فلسفي و ادبي را مطرح کند، با اين حال و علاوه بر اين محسنات، مشکلاتي هم به همراه مي آورد.جوان ها مثل ما نبايد اشتباه کنند. ما در زمان خودمان با يک نوع ادبيات آشنا بوديم و از آن به عنوان محک استفاده مي کرديم، مثلاً ما که با رئاليسم اجتماعي آشنا بوديم، مي گفتيم «مارسل پروست» و «کافکا» و

«سنت اگزوپري» و «فاکنر» نويسنده هاي منحطي هستند. اما تفکر پست مدرن کمک مي کند بي جهت در عقيده خودمان پافشاري نکنيم و ساحت هاي ديگر ادبيات را هم ببينيم. اگر نگاه کنيد ما هنوز در حال تجربه کردن هستيم. از زماني که يکسري محصلان به اروپا رفتند و دستاوردهايي براي ما آوردند تاکنون تغييرات زيادي به خود ديده ايم و خواهيم ديد. نيما در زمان خودش نقد ادبي مي نويسد. «ارزش احساسات» و «تبصره» يي که نوشته، نقد ادبي و نظريه سازي ادبي است. اگر با ادبيات فرانسه آشنا نبود، طبعاً از حد ملک الشعراي بهار، پروين اعتصامي و دهخدا فراتر نمي رفت. ادبيات جديد کمک کرد نظام تازه يي به ادبيات ببخشد؛ هم از لحاظ شعر و هم از لحاظ نظريه هاي انتقادي. بعد از او هم خيلي ها آمدند و به شيوه هاي تفکري او افزودند و...

-ما در اين روزگار و در اغلب نقدهايمان از نظريه هاي غربي استفاده مي کنيم، در حالي که بسياري از آثار توليد شده، ماهيت و ساختاري ايراني شده دارند. سوالم اين است که چنين نقدهايي چقدر مفيد يا مضر خواهد بود؟

سوال شما دقيقاً وضعيت فکري ما را نشان مي دهد. برخي به تضاد و تقابل معتقدند. يعني مساله ما و ديگران، ما غربي ها و ما شرقي ها، خودي و غيرخودي و... را مطرح مي کنند که همان تقسيم بندي کفر و ايمان است. اين در آغاز قرن 21 دست کم در فلسفه و ادبيات منحط شده است. يعني سوال و بحث در اين باره تمام شده است. مثل اين است که اين همه پيشرفت هاي فيزيکي و موشک هاي قاره پيما را ناديده بگيريم و در پزشکي به سراغ بقراط برويم. يا در اسطوره به سراغ رستم برويم. امروز شما با تمدن مدرن زندگي مي کنيد. زماني يوناني ها به ما مي گفتند بربر. ما ايراني ها مي گفتيم هنر نزد ايرانيان است و بس. در سياست شايد کاربرد داشته باشد اما آنچه در دست ماست حاصل پيشرفت هاي بشري و دستاوردهاي انساني است. اتفاقاً محمود کيانوش کتابي را ترجمه کرده به نام «قدما و نقد ادبي» که توصيه مي کنم ناشران اين را دوباره چاپ کنند، چون دو هزار سال نقد ادبي در آن مطرح شده و کتاب خوبي است.دوره اين حرف ها سپري شده. ما بايد فکر خوب را از هر کجا که هست به دست بياوريم. خوب يعني ثمربخش. امروز کساني که نقد ادبي مي نويسند شاگردان نسل گذشته شان مثل يدالله رويايي، رضا براهني، محمد حقوقي و... هستند و اينها نقد ادبي نوشته اند و آنها ياد گرفته اند.

-در يکي دو سال گذشته بحثي درباره نقد ادبي مطرح شده است که آن را با نظريه هاي ادبي يکي مي دانند، آيا اين مساله براي اموري که يکي نظري و ديگري عملي است، قابل تطبيق است؟

نظريه ادبي با نقد ادبي فرق مي کند حتي نظريه نقد ادبي با نقد ادبي متفاوت است. نظريه ها مي توانند راهنماي عمل باشند. نقد ادبي بحث درباره ماهيت ادبيات است. وقتي شما اثري را مي خوانيد بايد آناتوميک باشد. شما آن را در نظر بگيريد و شفافش کنيد. يعني سايه روشن هاي انديشه و ظرافت هاي آن را نشان بدهيد در حالي که نظريه نقد ادبي، جهت را معين مي کند و مي گويد از نظر فلان نظريه پرداز نگاه کنيد. نقد ادبي اين است که يک اثر هنري را به تمامي کالبد شکافي کنيد و جايگاهش را نشان بدهيد. اگر اين طور باشد که فرقي بين شاعر تازه کار با شکسپير نخواهد بود. شما در نظريه ادبي به سمت فرماليسم گرايش پيدا مي کنيد. فرماليسم غير از اين است که فرم تازه به وجود بياورد. فرماليسم متوجه نوع و شکل کار است. در اين صورت احمدرضا احمدي با شاملو فرق نمي کند. در نظريه نقد ادبي تفاوت ها از بين مي رود. نقدنويسي و انتقاد ادبي با نظريه پردازي و اجراي نظريه هاي رولان بارت و ميشل فوکو تفاوت دارد. نظريه سازي يا نظريه پردازي ادبي، يک کار فلسفي- علمي است. در حالي که نقد ادبي يک کار انتقادي است. درست است که نقد هم مستلزم پايه هاي فلسفي است اما ممکن است آدمي فيزيک نداند و زمان را از منظر فيزيکي درست نشناسد، ولي بتواند رمان فاکنر را نقد کند. اما اگر کسي بخواهد نظريه يي درباره دايره يي بودن زمان يا خطي بودن آن ارائه کند، بايد حتماً فيزيک مدرن بداند. علت اينکه نقد ادبي در جامعه ما خيلي کند مي رود و گاهي هم افت مي کند، همين است.

-يوسفعلي ميرشکاک در مورد منتقد گفته است؛ شاعر شخص است و منتقد ظل. آيا اين حرف با تمام مسائلي که شما گفتيد فرق نمي کند؟

بله، برخي نويسندگان منتقدان را آدم هاي مزاحمي مي شمرند. اين قضيه در دوره رمانتيک ها رواج بيشتري داشت که منتقدان نقش معلم و رهبر به خود مي گرفتند. «نورتروب فراي» گفته است؛ يک صداي پنهاني در اثر وجود دارد که تنها منتقد مي تواند آن را بلند کند و به گوش همه برساند. اما در نقد امروز، منتقد همزمان با اثر شروع به فکر کردن و توليد اثر مي کند. نقد از بالا و پايين کنار مي رود و همسو با اثر جلو مي رود. همان طور که شعر کار مخصوصي است نقد ادبي هم هست. خلاصه نقد ادبي امروز در کنار همه هنرها حيات مستقل دارد.

-با توجه به اين صحبت ها نقد ادبي در روزگار ما ايراني ها چه جايگاهي دارد؟

در برخي نقد ها که اين طرف و آن طرف مي خوانم مي بينم منتقد سفره دلش باز شده و کاري ندارد که حرف و ايده آلش هيچ وقت محقق نمي شود. از جمله حرف هايي که ما هم مي زديم اين بود که بالزاک نويسنده است و کسي هم که فلان کار را نوشته نويسنده است، اين مساله چيزي به دست نمي دهد. ما از همان آغازين روزهاي ورود نقد ادبي به کشورمان فراز و نشيب داشتيم. من در دهه هاي 30 و 40 نقدهاي سياه و سفيد مي نوشتم، اما در اين دوره نقدها انعطاف بيشتري پيدا کرده اند و خاکستري شده اند.بگذاريد مثالي بزنم، در دوره مشروطه کساني مثل دهخدا، صادق هدايت، احمد کسروي، نيما يوشيج، ميرزا رضا خان کرماني و بعدها دکتر خانلري ناقدان خوبي بودند و نقدهاي ارزشمندي بر آثار تحقيقي و ادبي آن دوره نوشتند، ولي يک اشکال عمده داشتند و آن اينکه کساني نبودند که کار اصلي خود را نقد ادبي قرار دهند. مثلاً دکتر خانلري هم شعر مي گفت، هم مجله سخن را منتشر مي کرد، هم مدير بنياد فرهنگ بود، هم مقاله مي نوشت و هم ترجمه مي کرد و در کنار همه اين کارها نقد هم مي نوشت. بعد از دکتر خانلري و دکتر زرين کوب و کساني مانند دکتر يوسفي و پرويز داريوش که نقد ادبي هم مي نوشتند و ترجمه هم مي کردند، عده يي پيدا شدند که حدود و مرزهاي نقد ادبي را آشفته کردند، يعني به جاي نوشتن نقد ادبي، نظريه هايي از فيلسوفان غرب اقتباس کردند و سعي کردند آنها را در قالب متون و شعر و قصه ها بريزند، يعني در واقع آنها ايده ها و نظريه هاي فيلسوفان غربي را به آثار ادبي تحميل کردند. در اين راه ما گاهي از لبه ديگر بام هم افتاده ايم، امروز با بسط نظريه مدرنيست ها و پست مدرنيست ها اين غلو در نظريه پردازي که عاريه يي است بسيار شديد شده و در مطبوعات ما پر است از نظريه پردازي هايي که پيدا است نويسنده آن مقاله يا کتاب، مفردات کار خود را نمي داند، يعني آن را از ترجمه هاي مغلوط فيلسوفان غربي اقتباس کرده و سعي مي کند به کمک مفاهيمي که غالباً در زبان اروپايي معنايي خاص دارد در زبان فارسي بياورد و آثار ادبي ما را با اين نظريه هاي عاريه يي نقد کند. با اين حال من در چند سال اخير کارهاي خوبي از جوان ها ديده ام. افرادي مثل خانم شهلا زرلکي يا خانم زري نعيمي آمده اند که نقدهاي خوبي مي نويسند. فتح الله بي نياز و زنوزي جلالي هم خوب مي نويسند و نقد مي کنند.

-حسين پاينده چطور؟

نه، حرف هايش را نخوانده ام. خلاصه سميعي و عده يي از جوان ها هم خوب شعر مي نويسند. در اينجا خوب است از زيبايي کلام و استادي در نگارش نامي ببرم از کساني چون دکتر خانلري، شفيعي، زرين کوب، يوسفي، نجف دريابندري و... که هر کدام تاثير زيادي بر شيوه نقادي ما گذاشته اند. با اين حال بايد منتظر باشيم تا در نسل آينده منتقداني پيدا شوند که مطمئنم بهتر از امروز و ديروز خواهند بود.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016