چهارشنبه 17 تیر 1388   صفحه اول | درباره ما | گویا


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

در روزگارِ خار، گلی پروريد و رفت، شعری از رضا مقصدی

رضا مقصدی
رضا مقصدی

آواز را برای تو می‌خواند
وقتی که در گلوی تو ديوارها نشست.
پرواز را برای تو می‌خواست
وقتی پرندگانِ صميمی
در پشتِ خاطراتِ مه‌آلود، گم شدند.

رو، سویِ روشنايیِ يکدست، می‌شتافت
آنجا که شب، قصيده‌ی تاريکِ درد بود.
در پایِ خاکهای تَرَک خورده
دستی به رویِ ساقه‌ی افسرده می‌کشيد
تا نسلِ آب و آينه و آهِ تازه را
مهمانِ شادمانِ درختانِ تَر، کنَد.

با ما – به وای وای – سرودی سياه خواند
وقتی کليدِ خانه‌ی ما در شبی بلند
با کوچه های خاطره، گم گشت.

پاييز را زشاخه فرو می‌ريخت
آنجا که لحظه های شکوفنده‌ی درخت
تصويری از زلالیِ اين جانِ سبز بود.

سر را به روی شانه‌ی خورشيد می‌گذاشت
تا از ميانِ زمزمه‌ی نور بگذرد
انگور را به خاطرِ انگور می ستود
وقتی پياله ، دورِ دگر داشت.

اينک شکسته در پیِ او راه می‌رويم
با گامهایِ خسته‌ی تابوت.
يک شاخه گل، نثارِ دلش باد و عشق او
کاينگونه بی بهار
در روزگارِ خار ، گلی پروريد و رفت .

چندان نماند تا که ببيند ترانه‌اش
در سرزمينِ باد، چه سروی به جا نهاد.
در يک شبی که راه به دنبالِ ماه بود
خاموش و رنجبار
چون سايه سار، از سرِ ما پا کشيد و رفت.



تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 





ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016