جمعه 6 شهریور 1388   صفحه اول | درباره ما | گویا


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

صدای نا ميرا ـ با کشورم چه رفته است، شعر و نوشته ای از رضا مقصدی به خاطرۀ چاک چاک ِ سعيد سلطانپور

سعيد سلطانپور
در سال شصت در شب ِ داماديش به دام ِ جانيان ِ تازه از راه رسيده می افتد و در اندک مدتی صدای سپيدش سوراخ سوراخ می شود و از بلندای ِ خود، فرومی افتد. اما نمی ميرد. خانه به خانه. سينه به سينه. مرز به مرز، قد، راست می کند. اکنون همين جاست. در درون ِ خون ِ ماست

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 




هم اينک، سيمای صميمی ِ سعيد سلطانپور پيش چشم من است. امواج انسانی، در خيابان جام جم تهران اورا در حلقه ی مهربانش فرا گرفته است. قامت بلند وُ سپيدی موی وُ سياهی ِ لباسش از دور ديده می شود.
در ميان ِ هيجان ِ جان های شوريده – آرام وُ آهسته – با لبخندی کم رنگ به پيش می آيد. گهگاه – با مکثی کوتاه – سرش رابه سمت ِ سئوالی برمی گردا َند. سيلاب ِ جمعيت – دمبدم – سرريز می کند. مردم او را چونان نگينی در ميان گرفته اند.
از ميان شاعران مشروطه شايد تنها عارف قزوينی از چنين حمايتی بهره مند است.
سر انجام، جمعيت راه باز می کند. سعيد – شور انگيز و حماسه وار – در نم نم ِ نوازشهای نازک ِ باران ِ شبانگاهی و در ميان ِ کف زدن های دنباله دار به پشت ِ"تريبون انستيتو گوته" راه می يابد. به يقين می داند: «تنها صداست که می مانَّد».
آنگاه آرام و آهسته می خوانّد :
دانی که چنگ و عود چه تقرير می کنند
پنهان خوريد باده، که تعزبر می کنند

سپس شوريده وُ شعله ور فرياد می کشد: (با کشورم چه رفته ست)

ديری نمی گذرد در سال شصت در شب ِ داماديش به دام ِ جانيان ِ تازه از راه رسيده می افتد و در اندک مدتی صدای سپيدش سوراخ سوراخ می شود و از بلندای ِ خود، فرومی افتد. اما نمی ميرد.
خانه به خانه. سينه به سينه. مرز به مرز، قد، راست می کند.
اکنون همين جاست. در درون ِ خون ِ ماست.
بالنده تر وُ شکوفاتر، مرا. ترا. مارا به نام می خوانَد.
صدا در صدايش می دهم وُ می خوانم:

"با کشورم چه رفته ست"

به خاطرۀ چاک چاک ِ
سعيد سلطانپور

آغاز ِ خاطرات ِ من از توست
آواز ِ غمگنانه ی اين دل، نيز.
ديشب که در گلوی گياه ِ من
بار ِ دگر صدای تو گل داد
دانستم:
تا خاک ِ من
از زخم ِ دير ساله ی اهريمن
خنياگر ِ خزان ِ درخت است
من، همصدای سبز ِ تو خواهم ماند.


بگذار بر دريچه ی تاريکم
آهنگ ِ ماه نباشد.
بگذار چشمه ام
از سنگلاخ ِ تيره ی اندوه بگذرد.
شادابی ِ شکوفه ی آن آرزوی دور
رؤيای نازنين ِ مرا رنگ می زند.


هر جا پرنده ای
دلخسته ی کرشمه ی باغ است
هر جا دلی
پژواک ِ تابناک ِ چراغ است
هرجا سپيده ای
پيغام ِ روسفيدی ِ روز است
آواز ِ ارغوان ِ تو جاری ست.

در جاری ِ هميشه ی آن جويبار ِ نور
جان ِ من وُ جوانه ی شاداب ِ تو يکی ست.

ديشب ترا دوباره صدا کردم
يعنی:
تاريکی ِ کرانه ی ما را، ستاره وار!
بار ِ دگر ترانه ی شفاف ِ تو شکست.
وقتی که از بلندی ِ جانت
فرياد برکشيدی:
"با کشورم چه رفته ست!"
**

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* کانون نويسندگان ايران (در تبعيد) در شانزدهم آبان ماه ۱۳۷۶جشنواره ی سی امين سال تأسيس کانون نويسندگان ايران را در کلن (آلمان) برگزار کرد. اين شعر و نوشته در آن جا خوانده شد.

** از سعيد سلطانپور


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016