چهارشنبه 30 تیر 1389   صفحه اول | درباره ما | گویا


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

بيانيه‌ی کانون نويسندگان ايران به مناسبت دهمين سالگرد درگذشت احمد شاملو

هرگز از مرگ نهراسيده‌ام
اگرچه دستان‌اش از ابتذال شکننده‌تر بود.
هراسِ من - باری- همه از مردن در سرزمينی‌ست
که مزد گورکن
از بهای آزادیِ آدمی
افزون باشد...

يک دهه از سکوت سرشار از ناگفته‌های شاعر سترگ ما، بامداد شعر معاصر ايران، می‌گذرد؛ و ما هنوز هم‌چنان همه در انتظارِ چيدن سپيده‌دم آزادی و عشق و انسان از لابه‌لای عاشقانه‌ها، شبانه‌ها، سرودها، غزل‌های ناتمام، هجرانی‌ها و ديگر نجواهای او روزان و شبان را يکی پس از ديگری در نبودِ او تجربتی مکرر داريم.
شاعری که عشق مضمون اصلی آثار اوست، سراينده‌ی ستايش‌گرِ عشق به انسان، آزادی و عدالت اجتماعی. شاعری که هماره ستيز بی‌امان با آزادی‌کُشی،‌ اختناق و سرکوب جوهره‌ی کلام اوست، و ساليان خود همه به پاسداری از حرمتِ قلم و بيان سپری کرد.



تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 




حتی عنوان آثار و اشعار شاملو از دغدغه‌های بی‌دريغ او- عشق، آزادی، انسان، بهروزی مردم و ارزش‌های انسانی- حکايت دارد: آهن‌ها و احساس (۲۹-۱۳۲۶) که در لهيب آتش برافروخته‌ی فرمانداری نظامی وقت ضبط و سوزانده شد؛ مرثيه‌های خاک (۱۳۳۰) که بارها به تيغ سانسور گرفتار آمد و، شرحه‌شرحه از دلِ خاک، جوانه‌های آن در سبک‌ِ نوِ هوای تازه (۳۵-۱۳۲۶)، باغ آينه (۳۹-۱۳۳۶) و لحظه‌ها و هميشه (۴۰-۱۳۳۹) سر برمی‌آوَرَد و او را در مقام شاعری بزرگ برای هميشه در پهنه‌ی سخن‌سُفته‌گی و سخن‌سنجی جاودانه می‌سازد.
آن‌گاه عشق و انسان و آزادی بار ديگر در پيکر آيدا در آينه (۴۳-۱۳۴۱)، آيدا،‌ درخت و خنجر و خاطره (۴۸-۱۳۴۵)، ققنوس در باران (۴۵-۱۳۴۴)، مرثيه‌های خاک (۴۸-۱۳۴۵)، شکفتن در مه (۴۹-۱۳۴۸)، ابراهيم در آتش (۵۲-۱۳۴۹)، دشنه در ديس (۵۶-۱۳۵۰)، ترانه‌های کوچک غربت (۵۹-۱۳۵۶)، مدايح بی‌صله (تا ۱۳۶۹)، در آستانه (۷۶-۱۳۶۴)، و حديث بی‌قراریِ ماهان (۷۸-۱۳۵۱جلوه می‌کند و به اوج کمال و شکوفايی می‌رسد.
اما شاملو، در کنار اين همه، از طريق پلِ ارتباطیِ زبان به مرزها و عرصه‌های ادبی و زبانیِ فرهنگ‌های ديگر نيز ره می‌پويد و بر مخاطبان و علاقه‌مندان راه می‌نمايد: غزلِ غزل‌های سليمان را بازسرايی می‌کند، هايکوهای ژاپنی را به ارمغان می‌آورد، از زبان لنگستون هيوز اعماق سياه آفريقا را درمی‌نوردد و دردها و رنج‌های تاريخی آن را با صدايی رسا فرياد می‌زند. ترانه‌های ميهن تلخ را از زبان يانيس ريتسوس و ديگر گرفتارآمدگانِ حکومت سرهنگان يونان بيان می‌دارد؛ و از زبان گارسيا لورکا در ترانه‌های شرقی افشای چهره‌ی قداره‌بندان و پاگون‌به‌دوش‌ها و مرتجعان را بازمی‌سرايد. در تمامی اين آثار گويی تمهيدی انديشه‌ورزانه در کار است تا اين شرايط را با اوضاع زادبومِ خويش هم‌خوان بيابد و به بازسرايی آن‌ها بنشيند، ناگفته‌ها را از دل سکوت طولانیِ مارگوت بيکل بيرون بکشد و به چيدن سپيده‌دمان عشق و آزادی برخيزد.
شاملو شعر را برای مردم می‌سرود، مردمی که ستم‌باره‌گان و زورمداران هماره در درازنای تاريخ تسمه از گرده‌ی آنان کشيده‌اند و ردّی طولانی و عميق از زخم‌های شلاق بر گونه‌ها و پشت آنان نهاده‌اند؛ پس به افشای ستم و سياهی دست برآورْد. شاعری که هرگزش هراس از مردن به اقليم او راه نبود مگر «مردن در سرزمينی که مزد گورکن از بهای آزادی آدمی افزون باشد»؛ شاعری که فقر را به‌درستی نقطه‌ی پايان هر گونه شرف و عزت می‌دانست: "دريغا که فقر چه به‌آسانی احتضارِ فضيلت است"، اما هرگز "نواله‌ی ناگزير را گردن خم نکرد."
"نان را در سال بی‌باران"، چون يارانه، "جُل‌پاره‌يی به رنگِ بی‌حرمتِ دل‌زدگی و به طعمِ دشنامی دُشخوار و آغشته به بوی تقلب" می‌ديد؛ هم‌ از اين‌رو ترجيح می‌داد چنين نام و "نانی را هرگز نبويد و نپويد و نچشد، و گرسنه به بالين سرنهادن را گواراتر از فرو دادن آن" می‌دانست. ستم و خودکامه‌گی را نيز احتضار و مرگِ آزادی و انسانيت می‌خوانْد؛ و اين همه را مايه‌ی نکبت و حقارت و وهنِ انسان! زيرا انسان نزد او چنان جايگاهی داشت که به‌صراحت سرود:

در غيابِ انسان
جهان را هويتی نيست !
پس گريه‌ی سلاخانِ دل‌سپرده به قناری‌های کوچک و به مسلخِ بردن‌شان،‌ و کبابِ قناری بر آتشِ سوسن و ياس در معرکه‌ی دست‌افشانی و پای‌کوبی و گردن‌فرازیِ پس از پيروزی را دگرگونه سرودی ساخت زيبِ اِفشای سيمای کريه و صدای انکرِ ستم‌کاران و سياه‌انديشان. گرچه با خشم و درد حتی "کريه" و "انکر" را صفاتی ابتر می‌دانست زيرا به‌تنهايی گويای خون‌تشنگیِ آنان نيست، گويی برای توصيف دقيقِ آنان بايد همه‌ی واژه‌های پلشت را به خدمت گرفت!
در تعريض به نابکاران تاريخ که خود را دوست‌دار و مهرورز و غم‌خوارِ مردم معرفی می‌کنند، "دوست داشتن" را "بسوده‌ترين کلام" می‌دانست و معيار سنجش انسان‌ها را "آن‌چه دوست می‌دارند:"
رذل
آزارِ ناتوان را
دوست می‌دارد
لئيم
پشيز را و
بزدل
قدرت و پيروزی را

پس بيهُده نيست که "دهانِ ‌بسته" را حکايتِ وحشتِ فريبکار از لو رفتن، و "دستِ بسته" را بازداشتنِ آدمی از اعجازش می‌ديد، اما خون‌ِ‌ ريخته را حرمتی به مزبله‌افکنده و مابه‌ازای سيرخواریِ شکم‌باره‌گان و رجاله‌گانِ قدرت‌مدار.
. . . و از نگاه او، در هجوم درد و اندوه، شادی‌ِ لبخند تنها بهره‌ی کسانی بود که بزرگ‌ترين جا را به خود اختصاص نمی‌دهند و جای کافی برای ديگران دارند، و کلام و کلمه‌ی عفو بر زبان‌شان جاری است.
برای گرامی‌داشتِ ياد احمد شاملو، شاعر بزرگ آزادی، در دهمين سالگرد درگذشت او، روز ۲ مرداد ۱۳۸۹ ساعت ۴ بعدازظهر آرامگاه‌ او را گلباران می‌کنيم.

کانون نويسندگان ايران
۳۰ تيرماه ۱۳۸۹


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016