سه شنبه 31 خرداد 1390   صفحه اول | درباره ما | گویا


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

از اعتصاب غذای‌تان را بشکنيد تا آيت‌الله خامنه‌ای در نقش شوهر ننه

ف. م. سخن

کشکول خبری هفته (۱۵۱)

در کشکول شماره ی ۱۵۱ می خوانيد:
- اعتصاب غذای تان را بشکنيد
- اشکال فنی در ماهواره رصد
- چگونه يک روحانی محمدرضا شاه را از مرگ نجات داد؟
- چند کلام به زبان زرگری با آقای اميرارجمند
- چرا دشداشه می پوشم؟
- آيت الله خامنه ی در نقش شوهر ننه



تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 




اعتصاب غذای تان را بشکنيد

"خبر تکان دهنده است. ۱۲ نفر از زندانيان سياسی در زندان اوين به عنوان اعتراض به کشته شدن دو تن از زندانيان سياسی، هاله سحابی و هدی صابر، دست به اعتصاب غذا زده اند! هنوز نمی دانم کم و کيف اين اعتصاب چگونه است و اعتصاب کنندگان، جز يک اعتراض عمومی، در انديشه رسيدن به کدام هدف و يا اهداف مشخص هستند؛ اما اکنون آنچه مهم است اين است که خود اين اعتصاب با توجه به شرايط موجود بسيار نگران کننده است و در بطن خود می تواند به فاجعه های ديگر منجر شود. حاکميت نشان داده است که نه گوش شنوايی دارد و نه برای جان و آبرو و حيثيت انسانها و حرمت مال و جان شهروندانش ارزش و احترامی قايل است. شايد هم، چنان که گفته می شود، برنامه ای برای نابودی فيزيکی مخالفان سر سخت و استوارش تدارک ديده و حداقل از حذف نهايی فيزيکی شماری از مخالفان سرشناس استقبال کند. اما در داخل هم بايد کاری کرد. فکر می کنم اين بار به جای تقاضای يک طرفه شکستن اعتصاب از زندانيان بی پناه، کسانی از شخصيت های سياسی و مدنی شناخته شده خود در حمايت از زندانيان دست به اعتصاب غذا بزنند. گرچه شايد از عزيزی چون خاتمی نمی توان چنين انتظاری داشت، اما ديگران چطور؟ نمی خواهم از راه دور غيرمسئولانه حرف بزنم اما راستی تا کی بايد تن بر هر نوع خفت و شکست داد؟ روشن است تا ابتکار عمل نباشد و منفعلانه حرکت کنيم، کار پيش نمی رود. عبرت آموز است که هنوز هم خيابانی در قلب تهران و در جوار سفارت انگليس به نام «بابی ساندز» ايرلندی است که ربطی هم به ما و مردم ما ندارد. چرا هدی صابر بابی ساندز ما نباشد؟ در دعوا نان و حلوا تقسيم نمی کنند. در برابر حاکميت مهار گسيخته و مطلق العنان چه بايد کرد؟ حتی متأسفانه دوستان مسلمان ما نام حرکت اعتراضی اعتصاب غذای خود را «روزه سياسی» می گذارند. اين اصطلاح چه محتوا و بار دينی و يا سياسی دارد؟ از صبح تا غروب از غذا و نوشيدنی ها امساک کردن و غروب افطار کردن؟ روشن است که چنين عنوانی (مانند نماز وحدت) و چنين اقدام لطيفی نه محتوای دينی و شرعی دارد و نه بار سياسی مؤثری با خود حمل می کند. در نتيجه نه به سود دين است و نه به سود سياست و مبارزه. اعتصاب غذا به عنوان يک اقدام اعتراضی و سياسی معنا و فرجام و هدف خاص خود را دارد که با دستکاری در مفاهيم و جعل عناوين ديگر حاصل نمی شود و در واقع چنين اعمالی لوث کردن و دستمالی ارزش هاست که بايد از آن اجتناب کرد." «حسن يوسفی اشکوری، جرس»

حقيقتا دشوار است در اين باب نوشتن چه تا خود دستی بر آتش نداشته باشی، محال است درد سوختن را حس کنی. اما، مگر جز اين است که اهل قلم و انديشه با کلام و کلمه به عمل می رسند و درست و نادرست را از هم تفکيک می کنند. پس ايرادی نخواهد داشت اگر در مقابل از جان گذشتگی دوازده قهرمانِ عرصه ی انديشه چند کلمه ای بنويسيم شايد راهی برای پايان پيروزمندانه ی اعتصاب غذای اين عزيزان پيدا شود.

نخست، وضعيت جامعه ايران و نگاه اکثريت مردم به رويدادهای سياسی ست. حقيقت اين است که مردم عادی به آن چه در زندان ها می گذرد بی توجه اند. از مردان سياست ايران نيز انتظار هيچ کاری جز ابراز تاسف و بحث و جدل بر سر کلمات اعتصاب غذا و روزه سياسی نمی رود. اين که آقای اشکوری می گويند در داخل بايد کاری کرد، و شخصيتی چون آقای خاتمی را هم از ميان گزينه های داخلی حذف می کنند، سخنی ست که بارِ سنگين ترديد و دودلی در آن ديده می شود و اين بی دليل نيست؛ ايشان به درستی می گويند: "حاکميت نشان داده است که نه گوش شنوايی دارد و نه برای جان و آبرو و حيثيت انسانها و حرمت مال و جان شهروندانش ارزش و احترامی قايل است. شايد هم، چنان که گفته می شود، برنامه ای برای نابودی فيزيکی مخالفان سر سخت و استوارش تدارک ديده و حداقل از حذف نهايی فيزيکی شماری از مخالفان سرشناس استقبال کند...". در چنين وضعيتی طبيعی ست که کم تر کسی در "داخل" به عملی چنين پر هزينه رغبت پيدا می کند.

اما زندانيان سر افراز ما با اين همه مصيبت چه بايد بکنند؟ آيا سکوت و عدم توجه مردم نشانه ی بی حاصل بودن اسارت زندانيان ماست؟ به اعتقاد من خير. همين که زندانيان سرافراز ما، از جان و مال خود گذشته و گوهر پُر بهای آزادی را در گندابِ اسارتگاه ها جست و جو می کنند، ارزشی ست که امروز هم نه، فردا يقينا قدر شناخته خواهد شد. در تاريخ معاصر، نمونه ی زندانيان سياسی بيست و پنج ساله ی دوران شاه را داريم. زمانی که عباس حجری، محمدعلی عمويی، رضا شلتوکی، تقی کی منش از اعضای سازمان افسری حزب توده ايران بيست و پنج سال در زندان ماندند ولی از امضای عفونامه خودداری کردند، جامعه ی ايران نه تنها از آن ها خبر نداشت، بل که اصولا چيزی به نام سياست برای مردم بی اهميت بود. اگر امروز وسايل ارتباط جمعی و رسانه های اينترنتی خبر زندانيان سياسی را حداقل به کسانی که به اينترنت دست‌رسی دارند منتقل می کنند، در آن روزگار کم ترين اطلاعی از اين زندانيان به بيرون درز نمی کرد. اگر امروز در اثر تبه کاری های آشکار حکومت اسلامی، اميدی به تغيير و دگرگونی هست، در آن روزگار به خاطر رفاه روزافزون مردم، کم ترين اميد و دورنمايی برای تغيير نظام سياسی ايران وجود نداشت و چيزی که به ذهن هيچ کس، حتی خوش‌بين‌ترين تحول‌خواهانِ دوران نمی رسيد، تغيير رژيم سلطنتی ايران بود.

با اين وجود زندانيان سياسی بيست و پنج سال با افتخار و سرافرازی در زندان ماندند، و با ماندن شان مقاومت و پايداری در مقابل استبداد را تبديل به آموزه و چراغ راه کردند. نه مردم در آن دوران می دانستند که اينان کيستند، نه برای آزادی آنان جز معدودی فعال سياسی در خارج از کشور کسی تلاش و فعاليتی می کرد. اينان در آن زمان زنده‌به‌گورانی بودند که هيچ کس از وجودشان خبر نداشت.

و اکنون مردانِ سر افرازِ آزادانديش و استبدادستيزِ ملی-مذهبی ما در زندان اند و برای آگاه کردن مردم از فجايعی که در آن جا می گذرد دست به اعتصاب غذای نامحدود زده اند. اعتصاب غذايی که می تواند آسيب جدی به جسم و جان آن ها وارد کند و يا حتی منجر به مرگ شان شود.

به اين زندانيان سرافراز می گوييم کسانی که بايد پيام شما را بشنوند، شنيدند. کسانی که بايد عملی انجام بدهند، دادند. ادامه ی اعتصاب غذا، به تعداد شنوندگان و فعالان اضافه نخواهد کرد. ظرفیّت جامعه ی ما همين است. شما بايد باشيد، تا راه آزادی و ستيزِ با استبداد را در آينده به مردم نشان دهيد. اعتصاب شما، نوری افکند بر قسمتی از اين راه تاريک. برای ادامه ی راه، وجود شما لازم است.

اين سخنان را به عنوان يک ايرانی از هفتاد ميليون ايرانی می زنم. اگر به راستی برای شناساندنِ قساوتِ قلبِ عمله ی استبداد راهی جز به خطر انداختن جان باقی نمانده است، من نيز نه با اعتصاب غذا، که به شيوه ای ديگر چنين خواهم کرد، ولی کماکان باور دارم به قدرت کلمه و اين که برای گفتن و نوشتن بايد بود و باقی ماند. تا نظر زندانيان سرافراز ما چه باشد....

اشکال فنی در ماهواره رصد
"مجری شبکه خبر: آقای فاضلی، شما فرموديد تصاويری که از زمين گرفته شده به دست تون رسيده و اين اتفاق چهار بار افتاده. درسته آقای فاضلی؟
حميد فاضلی سرپرست سازمان فضايی ايران: تصاوير نه! عرض کردم، داده های دورسنجی؛ البته تصاوير هم تلاش شده دريافت بشه..." «شبکه ی خبر»

هورااااااااااااااااااااااااااا... بفرماييد دهن‌تون را شيرين کنيد... شيرينی محمدی (دانمارکی سابق) است... تازه است بفرماييد... اجازه بديد بغل تون کنم. اجازه بديد صورت تون را ببوسم (سه بار روبوسی می کند). افتخار بزرگی نصيب ما شده. صنعت هوافضای ما بعد از اين که توانست هواپيمای آنتونوف روسی را به طور کامل و به دست متخصصان ايرانی در ايران مونتاژ کند، اکنون توانسته يک موشک، از روی الگوی موشک V۲ در جنگ دوم جهانی بسازد... هورااااااااااااااا. بفرماييد شيرينی... البته اين موشک تمام و کمال به دست متخصصان توانمند هوا فضا در کشورمان ساخته شده و ما هيچ کمکی از برادران کره ای و روسی برای ساخت اين موشک دريافت نکرده ايم. نرم افزار پرواز اين موشک نيز تماما ايرانی ست و ما در راستای بومی سازی صنعت هوا فضا اين گام بزرگ را به جلو برداشته ايم. چی؟ تصاوير چرا نيامد؟! دوربين را خاموش کن... تو که نمی خوای حال ما را بگيری نه؟ کارْت شناسائی ات را يک بار ديگر ببينم... درسته، شبکه ی خبر... دوربين را حالا روشن کن... هوراااااااااااا... الله اکبر، الله اکبر، الله اکبر..... ما تحت توجهات حضرت بقیةالله الاعظم ارواحنا لتراب مقدمه الفداء اين موشک را هوا کرديم و تصاوير را هم به زودی دريافت خواهيم کرد. مشکلات غيرقابل پيش بينی ولی طبيعی در زمينه ی نرم افزار نصب شده توسط خودمان پيش آمده که آن را به زبان ساده عرض می کنم و اين مشکلات به زودی به دست متخصصان کشورمان بر طرف خواهد شد...

عرض کنم حضورتان مشکل غيرقابل پيش بينی که در نرم افزار نصب شده توسط متخصصان ما پيش آمد اين است برنامه ی paint windows ما که قبلا تصاوير jpg را به راحتی باز می کرد اکنون اين کار را نمی کند و فقط تصاوير bmp را باز می کند –ببخشيد اگر گفتار من کمی تخصصی ست و شما دقيقا نمی فهميد که چه می گويم. اگر ضرورت دارد بيشتر توضيح بدهم-. بله. عرض می کردم که مشکل از برنامه ی paint است که متخصصان سافت ور ما گفته اند اگر يک بار ويندوز را از نو اينستال کنيم مسئله حل می شود. الان يکی از بچه ها با موتور رفته مجتمع پايتخت، ويندوز هفت را جَلدی بخرد برگردد، چون ويندوز ويستا خيلی بازی در می آورد... [از حراست به من گزارش رسيد اين قسمت از صحبت های من نبايد پخش شود چون محرمانه است و منابع تهيه ی نرم افزار ما برای امريکا نبايد مشخص شود. لطفا آن را پاک کنيد]. اميدوارم توضيحات من برای شما و تماشاگران عزيز شبکه ی خبر کافی باشد. بفرماييد دهان تان را شيرين کنيد...

چگونه يک روحانی محمدرضا شاه را از مرگ نجات داد؟
اين روزها بحث اجنه و اشباح حسابی داغ است. ماها که مدرن هستيم البته به اين حرف ها می خنديم و احمدی نژاد و جنتی را دست می اندازيم که بدبخت ها دست ياری به سوی نيروهای موهوم دراز می کنند و به اين خرافات معتقدند. خدا آقاجان ما را رحمت کند. می گفتند اول يک سوزن به خودت بزن بعد يک جوالدوز به ديگری. والله ما که سوزن پيدا نمی کنيم و اگر هم پيدا کنيم طاقت دردش را نداريم، ولی جوالدوز که هيچ ميخ طويله هم توی تن و بدن ديگران فرو می کنيم و کک مان نمی گزد.

باری امروز يک سوزن کوچولو پيدا کردم برای دوستان سلطنت طلب که اگر دوست داشتند به خودشان بزنند، تا بعد ما هم برای خودمان يک سوزن پيدا کنيم. اين سوزن، در صفحه ی ۱۳۴ کتاب کهن ديارا ی خانم فرح پهلوی (انتشارات فرزاد، چاپ ۲۰۰۳) قرار دارد، که اگر برداشتيد و به خودتان زديد، شهبانو و قلم اش را از دعای خيرتان بی نصيب نگذاريد. غلط نکنم روحانی مورد اشاره فرح خانم، پدر همان بابايی باشد که جنتی پيش اش می رود. والله اعلم:
"پادشاه همواره معتقد بود که اگر بارها از مرگ نجات يافته تنها به خواست و ياری پروردگار بوده است. او در کودکی، چند ماه پس از تاج گذاری پدر، مبتلا به بيماری حصبه شد، اما از مرگی حتمی نجات يافت. پس از چهل روز تب شديد، پزشکان از علاج بيماری او عاجز ماندند و می گويند رضا شاه که هيچ گاه از خود ضعف نشان نمی داد بر بالين پسرش که علاقه خاصی به او داشت، به گريه افتاد. نيمه های شب يک روحانی را به بالين او آورد و از او خواست برای بهبود فرزندش دعا کند. به گفته همسرم «فردای آن روز تب من قطع شد و به سرعت بهبود يافتم.»"

واقعا که جل الخالق!

چند کلام به زبان زرگری با آقای اميرارجمند
"به گزارش تارنمای جنبش راه سبز (جرس)، اردشير اميرارجمند از مشاوران موسوی، در دانشگاه ام‌آی‌تی گفته است ميرحسين موسوی در زمانی که نخست‌وزير بوده خواهان تشکيل کميته‌ای برای تحقيق درباره اعدام‌های سال ۱۳۶۷ بوده است. اردشير اميرارجمند افزوده موسوی پس از اطلاع يافتن از اعدام‌های سال ۱۳۶۷ استعفا داده اما «همچنان سر کار بودند»." «خبرنامه گويا»

آقا، سربازان گمنام امام زمان و لشکريان ارتش سايبری همين جور رو به روی مانيتورها نشسته اند و دارند به تو سر و کله ی هم زدن ما نگاه می کنند. فردايش هم حرف های ما را بر می دارند می برند در کيهان منتشر می کنند. عجب گيری کرده ايم. نمی گذارند دو کلمه راحت اختلاط کنيم. وقتی آقای پدرام فرزاد خطاب به آقای اميرارجمند نوشت: "لطفاً بی خيال!" به خودم گفت ام تو نبايد مثل آقا پدرام باشی و بايد حواس ات باشد که دشمنان از حرف های تو سوءاستفاده نکنند (ما هم تن مان خورده است به تن آقای خامنه ای و دشمن دشمن می کنيم). باری، چه بکنيم، چه نکنيم، ديديم بهترين کار نوشتن به زبان زرگری ست تا دشمن متوجه حرف های ما نشود. اميدوارم آقای اميرارجمند زبان زرگری بلد باشد والّا تلاش ما بی حاصل خواهد ماند:

برزادر عززيزز آقازی اميرز ارزجمند
سلازم عليکزم و ز رحمت الله و برکازته. آقا يک کم به زسر و وزضع ات برس آدم فکرز می زکند تازه از حمازم در ز آمده ای ز موهايت کز کرزده است. بابا دنيا چشم اش به زشماست که از ززبان مهندزس چه می خوازهی بگوزيی (لطفا درست خوانده شود). اين اوزلاً. ثانياًز، ما که نفهميدزيم بالازخره شما سرز پياززی، ته پياززی، سر شورزای سبزز اميدزی، ته شورزای سبزز اميدزی، چی ز چی هستی؟ ثالثاًز، يک چيززی هست به نام کاريززما، که مثلا آقازی خميزنی تا دل ات بخواهدز دزاشت، و اين کاريززما، خازصيتی ست که همه ندارزند و با ززور ززدن هم به دست نمی آيدز. کاريززما چيززی ست که اگرز آدزم يک حرزف را صد و هشتادز درجه اشتباه هم بززند، مرزدم آن را عين درزست می پندارزند؛ اگرز مززخرف هم بگوزيد (توجه کنيد اين جمله به زبان زرگری ست؛ به زبان حقيقی نيست)، مردم آن را گوهرز ناب می يابند؛ اگرز به جايی ز اشاره ز کند، مرزدم با سر به طرزف نقطه ی مورزد اشاره می دوند، حتی اگرز بر سر راه ز شان چاه باشد. عززيززم، فدايت شوم، شما اين کاريززما را نداری، همان طور که دکترز مصطفی معين ز نداشت (رزاستی ايشان کجا تشرزيف دارزند؟ هر کجا هستند سلام ازز ما). رزابعاً... رزابعاً را وِلِش... همين سه تا چيزز را در نظرز بگيرزيد، اين همه ما ها سرِ کار ز نمی رويم و وقت ملت تلف نمی ز شود. تا نظرز شماز چه باشدز. قرزبانت. فه زِ مِه زِ سُزِخَنَ ز

چرا دشداشه می پوشم؟
آدم بايد يک عمر بگذراند تا بعضی چيزها را ياد بگيرد. من واقعا احمق بودم که زودتر اين موضوع را نفهميدم. برادر خدا بيامرز من –خدا رفتگان شما را هم بيامرزد- هر وقت در دوران خدمت مقدس و روزهای جنگ به اهواز می رفتم به من می گفت، موقع مرخصی دو سه تا دشداشه نازک و خنک برايم بخر و بياور. من هم می گفتم اگر زنده بودم چشم، حتما می خرم می آورم. خدا بيامرز نمی گفت که اين دشداشه چه خواصی دارد وگرنه من هم حتما در منزل دشداشه می پوشيدم.

سال ها گذشت و گذشت تا آقای احمدی نژاد رئيس جمهور آقای خامنه ای شد. ايشان هم در مراسم ثبت ملی چادر و حجاب اقوام ايرانی گفت: "در مورد همين کت و شلوار؛ من خودم در واقع از پوشيدن آن معذب هستم." «سايت مرحوم هم‌ميهن، مراجعه شود به گوگل»

باز هم منِ عقب افتاده نفهميدم که چرا پرزيدنت از پوشيدن کت و شلوار ناراحت است. اين هم گذشت تا رسيديم به روزگار ديدن حقايق در جام جهان نمای يوتوب و اين ويدئو را ديديم:

خدا پدر اين آقای استراتژيست را بيامرزد که ما را از خواب غفلت بيدار کرد. اکنون من که در حال نگارش اين سطور هستم، برای ادامه ی نسل مسلمانان، يک دشداشه نازک و خنک به تن کرده ام و يک پنکه هم زير مبل گذاشته ام که گلاب به روی تان، گلاب به روی تان، حرارت بيضه ها متعادل بماند و اسرائيل بيضه‌خوار در طرح کاهش زاد و ولد مسلمانان شکست بخورد. استبعادی هم ندارد که فردا مهندسان چينی برای رفاه حال مسلمين ايران، همان طور که کنتور رکوع و سجود ساخته اند، دماسنج بيضه (با نام پيشنهادی ترموتخم) بسازند تا مردم خداجوی کشورمان به قول اسدالله ميرزا آن را به عضو شريف‌شان ببندند چرا که کار از محکم کاری عيب نمی کند. به حول و قوه ی الهی.

آيت الله خامنه ای در نقش شوهر ننه
"[روح الله] حسينيان اضافه کرد: امروز هم اگر مخير به انتخاب بين موسوی و احمدی‌نژاد شويم واضح است که دوباره احمدی‌نژاد را انتخاب می‌کنيم زيرا فرق می‌کند بين بچه تخسی که گاهی در برابر پدر عصيان می‌کند و بچه‌ای که پدر خود را صرفاً شوهرننه می‌پندارد. وی با انتقاد شديد از عملکرد احمدی‌نژاد گفت: رهبری در دولت های نهم و دهم بيشترين حمايت را از رئيس جمهور و دولت کرد اما اين رفتار احمدی‌نژاد خلاف لوطی گری بود..." «مهر»

شوهر ننه [آيت الله خامنه ای]- تخم سگ، تو روی من واميسی؟ بزنم همچی تو دهنت که ديگه از اين [.ُ.] ها نخوری؟
بچه [ميرحسين موسوی]- ولیِّ عزيزم مگه من چی گفتم؟ همون حرف هايی را زدم که بابای خدا بيامرزم [آيت الله خمينی] گفت...
شوهر ننه- خفه شو ولد الزنا [کمر بند را در می آورد]. رفتی واسه من توی فک و فاميل مخالف جمع کردی؟ می گی با ننه ات [انقلاب خانم] بد رفتار می کنم؟ می گی اونو به لجن کشيدم؟ می گی رفتار بابات درست بود رفتار من غلط؟ حالا اون يک زمان رئيس من بود و من جرئت نُطُق کشيدن نداشتم به کنار. حالا که من رئيسم. توی توله سگ واسه من شاخ شدی؟ [بچه را محکم می زند]
بچه [فرياد می کشد]- چرا می زنی؟! برو اون بچه ی تخس ات را بزن که گند زده به تمام خونه. ببين چی به سر مادر من آورده. ببين چی به سرِ خونه زندگی مون آورده. پسره ی دروغگو... [شوهر ننه فرصت نمی دهد، و دست بچه را می گيرد، می برد داخل يکی از اتاق های منزل حبس می کند. پيراهن سبزی را که يادگار پدر بچه است از تن بچه در می آورد و به او می گويد حق ندارد بعد از اين لباس سبز بپوشد. به نوکرش می گويد "مراقب باش بيرون نره، با کسی حرف نزنه. نه تلفن کنه، نه کسی بياد سراغ اش. پاشو گذاشت بيرون از اتاق دو تا بزن تو سرش. بچه های همسايه هم اومدن سراغ اش، با اين چماق بزن تو سرشون..." بچه اما از پشت ميله های پنجره که رو به کوچه باز می شود، انگشت های دست اش را به شکل V نشان می دهد]...


[وبلاگ ف. م. سخن]


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016