خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
27 تیر» از نظر امام زمان در باره شعر آقای خامنهای تا محاکمه دکتر نوریزاده در بیبیسی12 تیر» از کشف دست نوشته آیتالله خامنهای تا هیبت اعلیحضرت رضا شاه دوم 31 خرداد» از اعتصاب غذایتان را بشکنيد تا آيتالله خامنهای در نقش شوهر ننه 20 خرداد» از پارازيت ملت ايران تا پاسخ استفن هاوکينگ به آيتالله جعفر سبحانی 9 خرداد» از شورای هماهنگی راه سبز اميد پاک زده است به سرش تا عاشقانه نسرين ستوده
بخوانید!
13 مرداد » برادر ده نمكی! تحویل بگیر! آینده
13 مرداد » کتابها در انتظار تغییر سرنوشت، خبرآنلاین 13 مرداد » سودجويان، امضاي تابلوهاي نقاشي قهوهخانهاي را جعل ميكنند، فارس 13 مرداد » حذف تدريجي كنكور از سال آينده اجرايي مي شود، ایرنا 13 مرداد » ناجا: كاهش ۱۱ درصدي «آدمربايي» در كشور، ایسنا
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! کشکول خبری هفته (۱۵۴)، از بخارای ایرج افشار تا تبریک به مناسبت دومین سال انتشار جرسدرکشکول شمارهی ۱۵۴ میخوانید: - بخارای ایرج افشار - وقتی حجتی کرمانی زیر یک خم مصباح یزدی را می گیرد - رهبر معظم لا به لای خطوط کتاب ها را می خوانَد - دو مقاله روشنگر از سعید شاهسوندی در بی بی سی - شهروند امروز برای ساختن شهروند فردا - جلد سوم دانشنامه ایران - زنده باد آقای شمس الواعظین - آلزایمر گرفته ام! - تبریک به مناسبت دومین سال انتشار جرس بخارای ایرج افشار بخارای شماره ی 81 را باید بخارای استاد ایرج افشار نامید. آقای علی دهباشی با انتشار این شماره از بخارا رکوردی به جا گذاشته است که گمان نمی کنم کسی غیر از خودِ ایشان توان شکستن آن را داشته باشد. از نظر محتوای مطالب، این شماره از بخارا نظیر ندارد. از نظر حجم و تعداد صفحات نیز، این شماره از بخارا در 1124 صفحه (933 صفحه متن و باقی، تبلیغاتِ فرهنگی از جمله تبلیغ شماره های پیشین بخارا) منتشر شده که تا آن جا که در ذهن دارم نشریه ای به این حجم تاکنون در کشور ما منتشر نشده است. جالب اینجاست که مطالب قابل انتشار، بیش از این ها بوده و آقای دهباشی در این باره نوشته اند که کاش می شد دو شماره از بخارا را به یادنامه ی استاد ایرج افشار اختصاص می دادند (ص 933). از نظر تعدادِ اساتید طراز اولی که در این شماره از بخارا در سوگ استاد ایرج افشار مطلب نوشته اند نیز این نشریه بی همتاست و گمان نمی کنم تا کنون مجله ای در یک شماره با این حجم از مقالات استادان بزرگ منتشر شده باشد. باری، بخارایی که پیش روی ماست، شایسته ی نام بزرگ ایرج افشار است. الحق که آقای دهباشی برای استاد سنگ تمام گذاشته اند. فهرست مطالب بخارای ایرج افشار را می توانید در سایت بخارا ملاحظه کنید. آن چه این شماره از مجله را جالب و خواندنی می کند مطالبی ست که دوستان و همسفران استاد در مورد عادات و خصائل ایشان نوشته اند؛ عادات و خصائلی که پیش از این در جایی بازتاب نداشته است. مثلا ایشان چه در کوه، چه در جاده، چه در بیابان علاقه ای به عبور از راه هایی که دیگران می رفته اند نداشته است. به همین خاطر جاهایی را دیده و کسانی را شناخته که کمتر کسی دیده و شناخته است. ساده می رفته، ساده می خورده، ساده می خوابیده، با انسان های اهل فرهنگ در چهار گوشه ی ایران در ارتباط بوده، آن ها را دوست می داشته و آن ها نیز او را دوست می داشته اند و چه وارسته انسانی بوده است این مرد. در یکی از سفرها وقتی با یکی از دوستان اش از کنار دریاچه های طشک و بختگان عبور می کرده اند، خوفِ تاریکی و گم شدن در کویر، همسفر ایرج افشار –آقای مجید مهران- را بر می دارد. از او می پرسد: "چنانچه در این دل کویر اتومبیل خراب بشود، چه کار خواهی کرد؟ گفت خیلی ساده است جُل و پلاس خودمان را جمع کرده، و در این کویر می خوابیم، تا صبح فکری برای تعمیر ماشین کنیم. باز پرسیدم هیچ فکر سارقین را در این نقطه دور افتاده کرده ای؟ پاسخ داد جز یک کاسه ماست، مال با ارزشی ندارم، که دزد ببرد. گفتم بدبختانه من ساعت رولکس سویسی که طلاست با بند طلا به دست خود بسته ام، جواب داد این گناه توست که در سفر ساعت گران قیمت آورده ای..." (ص 748). برخی از نویسندگان این یادنامه، به دفتر معروف استاد اشاره کرده اند که در آن به ترتیبی خاص، اسامی کسانی را که در شهرستان ها و نقاط دور افتاده ی ایران می شناخته با ذکر تلفن و نشانی قید می کرده و هر جا می رسیده با آن ها تماس می گرفته و آن ها با محبت بسیار از دوست دانشمندشان پذیرایی می کرده اند. این دفتر –طبق تعریف ها- مجموعه ی بی نظیری ست از مشخصاتِ اهلِ فرهنگِ ناشناخته در جای جای ایران زمین. استاد به هر جا سفر می کرده در جست و جوی هر چیز تازه و ناشناخته ای بوده. از درخت و گیاه گرفته تا سنگ قبر و خرابه های قدیمی زیر نگاهِ تیزبینِ ایشان بوده است. خاطره ی جناب استاد باستانی پاریزی در این زمینه خواندنی ست: "این روایت را داریم که افشار و مرحوم محمد تقی دانش پژوه یک وقت به تاجیکستان و ازبکستان دعوت شده بودند. طبعاً در فرودگاه تاکسی گرفته بودند که آنها را به هتل برساند. تاکسی در ضمن صحبت بین راه از دیدنیها، و کافه ها و بارها، و باغ ها و مناظر شهر گفتگو کرده بود و فکر کرده بود دو تا از [...]پول های نفتی به تورش خورده –پس گفته بود- حاضر است فردا بیاید و آنها را به جاهای دیدنی شهر ببرد –والبته کرایه دربست بگیرد. بعد خطاب به آنها پرسیده بود، آقایان، فردا به کجا بیشتر میل دارند بروند؟ دانش پژوه پیشدستی کرده قبل از افشار جواب داده بود: -کتابخانه. و افشار اضافه کرده بود: -قبرستان. راننده تاکسی نگاه معنی داری در آئینه به آنها کرده بود و ملایم با خود گفته بود: -شما مشتری ما نیستید. خداحافظ شما باد..." (ص 136). و اما، در روزگاری که همه استادند و هر جوان تازه از دانشگاه "خلاص شده"ای به این لقب مفتخر می گردد این یادداشت ایرج افشار خطاب به آقای دهباشی آموزنده است: "علی دهباشی: روی پاکت نوشته بودم «استاد ایرج افشار». پاکت را برایم برگرداندند و نوشتند: «لطفا استاد ننویس که ازین التفاتها لذتی نمی برم. استاد بی استاد.»" (ص 885) در بخارای شماره ی 81، به غیر از مقالات، تعداد زیادی عکس، دست نوشته، و نیز تصویر نشریاتی که در باره ی استاد مطلب نوشته اند منتشر شده است. در باره استاد ایرج افشار بیش از این ها نوشته خواهد شد. آقای دهباشی وعده داده اند که در سالگرد درگذشت ایشان، یادنامه ای در خورِ شأن و مقام استاد منتشر کنند. به یقین با تلاش های خستگی ناپذیر آقای دهباشی، این یادنامه، اثری شایسته ی نام ایرج افشار خواهد بود. اگرچه استاد در میان ما نیست، ولی دست نوشته های منتشر نشده ی بسیاری از ایشان وجود دارد که به تدریج باید منتشر شود. یادش گرامی. وقتی حجتی کرمانی زیر یک خم مصباح یزدی را می گیرد "با دلی سوزان و چشمی گریان و حالی پریشان، این نامه را شتابان برای آن برادر دیرینه گرامی مینویسم بدین امید که به سود نظام اسلامی و مردم گرفتار ما باشد: اجازه بدهید از اینجا شروع کنم که در ماههای اخیر حضرتعالی مانند بسیاری از خطبا و گویندگان و نویسندگان، از جریان انحرافیای سخن میگویید که آقای احمدینژاد را احاطه کردهاند و او به این جریان وابسته و دلبسته است... من بیمقدمه و خیلی صریح و بیپرده از شما سوال میکنم مگر شما و امثال شما نبودید که آقای احمدینژاد را تا بدان حد بالا بردید تا امروز از گریبان خود شما سربرآورد..." «آیت الله حجتی کرمانی، آفتاب نیوز» آدم –چه حجةالاسلام و آیت الله باشد، چه نباشد- باید وقتی وارد کار سیاسی شد مواظب باشد که لِنْگِ مبارک را در اختیار حریف قرار ندهد حتی اگر مسابقه، دوازده سال پیش شروع شده باشد. زیر یک خم است دیگر؛ یکهو دیدی حریف گرفت و آدم را کله پا کرد. حجةالاسلام حجتی کرمانی هم که عمرش دراز باد، زمانی که هنوز آیت الله نشده بود، مسابقه اش را با قهرمانِ قهرمانان، کشتی گیر بزرگ اسلام، با دوبنده ی مشکیِ منقوش به صلیب شکسته، حضرت آیت الله مصباح یزدی شروع کرد، و با او وارد مناظره ی سیاسی شد. آیت الله تا توانست او را با آوردن داستان و مثال از صدر اسلام چزاند و چلاند. کرمانی هم بنا به منش و روش اش رفت گوشه رینگ نشست منتظر شد حریف همین طور در میدان دور خود بچرخد و نفس کش بطلبد. طرف هم گول خورد و چرخید و چرخید و از نفس که افتاد حجتی زیر یک خم، بلکه هم دو خم اش را گرفت، همچین اساسی به زمین کوبید. این به تمام آن مناظره که در تلویزیونِ دهه ی هفتاد پخش شد دَر. ببینید چه جوری لنگ حاج آقا را گرفته، وِل هم نمی کند: "سوال من این است آیا شما همچنان به موضعگیریهای گذشته خود در دولتهای سهگانه نامبرده، صحه میگذارید؟ (دولتهای قبلتر را نمیگویم چون شما در آن سالها، وارد عرصه سیاسی نشده بودید...) آیا جانبداریهای بیدریغتان را از آقای احمدینژاد در سالهای 88 و 84 درست و صحیح میدانید؟" «همانجا»... خدا پدر این قهرمان پیر را بیامرزد که خِر گیری های کشتی گیران ناجوانمردی چون مصباح را خیلی خوب می شناسد. رهبر معظم لا به لای خطوط کتاب ها را می خوانَد "بر اساس همین گزارش عرضه كتاب سالم و جلوگیری از ورود كتابهای مضر، یكی دیگر از محورهای سخنان آیتالله خامنهای بود: «لزوماً هر كتابی مفید نیست و نمی توان بازار كتاب را آزاد گذاشت تا كتابهای مضر وارد جامعه شوند. گاهی در بازار كتاب، كارهایی به ظاهر فرهنگی ولی با مقاصد سیاسی و انحرافی دیده می شوند كه باید به این موضوع توجه جدی تری شود.»" «خودنویس» کرامت های آقای خامنه ای را پایانی نیست. بزرگ ترین کرامت ایشان همانا دانستن همه چیز است: بیشتر از همه می داند، بهتر از همه می داند، به جای همه هم تصمیم می گیرد. غلط کرد آن که گفت همه چیز را همگان دانند. وقتی آیت الله خامنه ای را داریم دیگر چه نیازی به همگان داریم؟ ماشاءالله، ماشاءالله، بزنم به تخته، به اندازه ی یک مجلس شورا، یک قوه ی قضائیه، یک قوه ی مجریه، یک نیروی مسلح، یک رادیو تلویزیون، ایشان چیز می دانند و غَثّ و سَمین را از هم سوا می کنند. یک نمونه از کرامات ایشان، خواندن خطوط نوشته نشده در کتاب هاست. وقتی ایشان می فرمایند "گاهی در بازار كتاب، كارهایی به ظاهر فرهنگی ولی با مقاصد سیاسی و انحرافی دیده می شوند..." این یعنی ایشان در لابه لای خطوط، "مقاصد" سوءی را می بیند که از چشم بازرسان و ممیزان وزارت ارشاد دور مانده است. من فکر می کنم، اداره ی سانسور وزارت ارشاد باید یک دفتر دیگر راه اندازی کند و آن دفتری ست که کاری به آن چه سیاه روی سفید آمده ندارد و "مقصودشناس" است. حالا حالا ها باید از "آقا" چیز یاد بگیریم به خدا! دو مقاله روشنگر از سعید شاهسوندی در بی بی سی "در این ایام [ایام اولین انتخابات ریاست جمهوری و مجلس] قرارداد نوشته ناشده ای بین نیروهای حاکمیت هست دایر بر اینکه مجاهدین به هیچ وجه به ارگانهای تصمیمگیری و قدرت وارد نشوند. این به نظر من یکی از آن اشتباهات جدی و استراتژیک وشاید هم از منظری دیگر، مشکل ساختاری در حاکمیت جمهوری اسلامی باشد. این عزم از سابقه خصومت های پیشین درزندان، از "انحصارطلبی" و نیز از "ترس" ناشی می شد..." «درآمدی بر ریشه های ۳۰ خرداد، سعید شاهسوندی، بی بی سی» تاریخ مجاهدین خلق ایران از چند طرف مورد تخریب و تحریف قرار گرفته است. از یک طرف حکومت اسلامی، تاریخ مجاهدین را چنان تحریف می کند که گویی سازمان مجاهدین خلق ایران از بدو تاسیس، جماعتی منحرف و فرقه ای و وابسته به صدام حسین و جاسوس و وطن فروش بوده است. در تاریخی که حکومت برای مجاهدین خلق ساخته و پرداخته، آن ها کاملا آگاهانه و برنامه ریزی شده و به قصد پناه بردن به دامان صدام و تن دادن به رهبری و کیش شخصیت مسعود رجوی و مریم عضدانلو فعالیت کرده اند و از بدو پیروزی انقلاب در صدد تحمیل خشونت و نابود کردن حکومت اسلامی ایران بوده اند. از طرف دیگر تاریخ مجاهدین خلق توسط خود مجاهدین مورد تخریب و تحریف قرار گرفته است. برای مجاهدین خلق گویی دوره ی حدِّ فاصلِ بهمن 57 تا خرداد 60 وجود نداشته و آن ها اصلا و ابدا پیروی از امام خمینی و حکومت اسلامی را در دستور کار خود نداشته اند. در تاریخِ نوشته شده توسط مجاهدین خلق، اینان از بدو پیروزی انقلاب با حکومت اسلامی و شخص آیت الله خمینی و تمام قوانین مصوب مخالف بوده و هرگز با حکومت اسلامی سازش نکرده اند. تاریخِ بعد از سال 1360 نیز بسته به اوضاع و شرایط، در نوشته های مجاهدین خلق تغییر می کند. از صدام و نقش او خبری نیست؛ از استراتژی های خطای نظامی و سیاسی خبری نیست و به طور کلی مجاهدین آن چه را که از نظر ایشان مطلوب نباشد، به راحتی حذف یا تحریف می کنند. اما گروه سومی هم هستند که هم مخالف حکومت اسلامی و هم سازمان مجاهدین خلق و روش های مبارزاتی آن هستند. نفرت این گروه از مجاهدینِ امروز باعث شده تا هر چه مربوط به دیروز مجاهدین می شود نادیده بگیرند و تاریخ آن را فقط به دوران خیانت مجاهدین به ایران و همکاری با صدام و غیره خلاصه کنند. دو مقاله که درسیمین سالگرد خرداد 60 توسط آقای سعید شاهسوندی از اعضای پیشین مرکزیت سازمان مجاهدین خلق ایران در بی بی سی نوشته شده، بر خلاف این تاریخ ها و دیدگاه های تحریف شده، با دقتی موشکافانه و ایجازی مطلوب، دلایل تبدیل مجاهدینِ دیروز به مجاهدینِ امروز را توضیح می دهد. از نکات جالب نوشته ی ایشان، اشاره به ضدیّت تندروهای مذهبی با مجاهدین در زندان زمان شاه و تبدیل این ضدیّت به دشمنی در دوران بعد از انقلاب است. اگر این مقالات را که به شکلی فشرده، موضوع درگیر شدن مجاهدین خلق با حکومت اسلامی را به تصویر کشیده در کنار گفت و گوهای آقای شاهسوندی با مجله ی وزین چشم انداز ایران قرار دهیم، تصویر نسبتا روشنی از آن چه مجاهدین خلق در گذشته بوده اند به دست خواهیم آورد. ارزیابی های آقای شاهسوندی را باید به دور از اظهار نظرهای ضد و نقیضی که در مورد ایشان می شود بررسی کرد که به طور قطع ما را در شناخت تاریخ واقعی مجاهدین خلق یاری خواهد کرد. - برای خواندن مقاله اول اینجا را کلیک کنید - برای خواندن مقاله دوم اینجا را کلیک کنید شهروند امروز برای ساختن شهروند فردا "شهروند امروز به شهروند فردا می اندیشد." «شماره ی 1 دوره ی جدید شهروند امروز» لذتی که از دیدن و ورق زدن شهروند امروز می برم ناگفتنی ست. می گویند چون انتخابات مجلس در پیش روست آقایان فضا را کمی باز کرده اند و به محض این که انتخابات تمام شود تمام این نشریات دوباره به محاق خواهند افتاد. پس باید آرزو کنیم هر روز انتخاباتی در پیش باشد و به رای گیری هم نرسد تا ما بتوانیم از مطالب نویسندگان و تحلیلگران کشورمان در قالب نشریاتی چون شهروند امروز و مهرنامه و تجربه بهره مند شویم! شهروند امروز، شهروند دیروز نیست و از نظر ظاهر و محتوا تفاوت های چشمگیری با آن دارد. خوشحال ام که دوستان شهروند امروز از رنگ قرمز روی جلد دست بر داشته اند و طرح های جالب و مبتکرانه ای را روی جلد کار می کنند. یک نمونه ی آن تصویر احمدی نژاد است که روی جلد شماره ی دوم نقش بسته است؛ احمدی نژادی که از سوی دوستان و پشتیبانان اش تنها گذاشته می شود و به تدریج محو می گردد. همین تصویر به اندازه ی ده مطلب، گویاست. صفحات داخلی نیز از نظر گرافیکی و رنگ، سبک شده و کل مجله نیز به اندازه ای که در یک هفته بتوان تمام مطالب اش را خواند کاهش حجم داشته است. البته این امر در کشوری که سرنوشت نشریات از امروز به فردا مشخص نیست، حُسن به شمار نمی آید، چه بسا نشریه ای فردا تعطیل شود و مطالبی که می توانسته در شماره های پیشین منتشر شود و برای کاستن از حجم مجله منتشر نشده، به دست خواننده نرسد. ما عادت کرده ایم ابتدا نشریات را یک جا جمع کنیم و بعد مطالب آن ها را سرِ فرصت بخوانیم. با کتاب هم این روز ها چنین باید کرد چرا که ممکن است کتابی که امروز منتشر می شود فردا مجوز انتشار نگیرد. اما شماره های اخیر شهروند امروز، از نظر محتوا نیز غنی ست و دبیران نشریه توانسته اند مطالب خوب از نویسندگان خوب را به شکلی شایسته عرضه کنند. مثلا در شماره ی 2، گفت گوی "نورا" دختر 9 ساله آلمانی با هانس گئورگ گادامر جالب و خواندنی ست. مقدمه ی آقای خسرو ناقد به اندازه ی ترجمه ی ایشان آموزنده و روشنگر است. ناگفته های اولین ملاقات، که خاطرات جناب آقای موسی مهران (فشارکی)، محافظ زنده یاد دکتر محمد مصدق است به صورت پی در پی در شهروند امروز منتشر شده که نکات ناگفته ای از دوران کودتای 28 مرداد را بازگو می کند. دست بچه های شهروند امروز درد نکند. امیدوارم سال های سال شاهد انتشار نشریه ی خوب شان باشیم. جلد سوم دانشنامه ایران مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی همچنان به آفرینش آثار ماندگار در حوزه ی دائرةالمعارف ها مشغول است. خداوند عمر جناب آقای کاظم موسوی بجنوردی را طولانی کند که با همّت ایشان، برجسته ترین دانشمندان ایران زیر سقف این مرکز در کاشانک تهران گرد آمده اند و آثاری می آفرینند که تاثیرشان بر فرهنگ کشورمان انکار ناپذیر است. جلد سوم دانشنامه ایران، همانند جلدهای قبلی این دانشنامه، پُر از اطلاعات مفید و دقیق است. البته عمر ما به دیدن جلد آخر این دانشنامه قد نخواهد داد ولی فرزندان ما از داشتن چنین اثر پایه ای بهره ها خواهند بُرد و بر شالوده ی آن طرح های نوین در خواهند افکند. اسامی اعضای شورای عالی این دانشنامه نشانگر اعتبار و اهمیت آن است: ژاله آموزگار، حسن انوری، جلال خالقی مطلق، زنده یاد ایرج افشار، جناب استاد منوچهر ستوده، داریوش شایگان، کامران فانی، جناب استاد عزت الله فولادوند و دیگران هر یک سهمی در آفرینش این اثر عظیم دارند که سعی شان مشکور باد. از ضعف های شکلی این اثر 850 صفحه ای که به قیمت 18000 تومان عرضه شده است، می توان به کشیده شدن نازیبای حروف در وسط کلمات برای تراز کردن ستون ها از دو طرف و نیز فاصله های نالازم و عدم رعایت نیم فاصله و بی فاصله اشاره کرد. رنگ عکس ها متاسفانه مانند جلدهای پیشین کم رمق و بی حال است که برای چنین اثر ارزنده ای می تواند امتیاز منفی به شمار آید. مقالات ترجمه شده توسط استاد عزت الله فولادوند، مانند همیشه خواندنی و دقیق است. این که مدیران دانشنامه به معرفیِ شخصیت ها و مشاهیرِ در قیدِ حیات نیز همت گماشته اند، قابل تقدیر است. از آن جمله معرفی مفصل جناب استاد محمدعلی اسلامی ندوشن که ما را با وجوه مختلف حیات فرهنگی این شخصیت آشنا می کند. از ایرج اسکندری دبیر اول اسبق حزب توده ایران تا مهین اسکویی بازیگر و کارگردان تئاتر در این جلد از دانشنامه معرفی شده اند. برای دست اندرکاران دانشنامه و مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، موفقیت روزافزون آرزو می کنم. زنده باد آقای شمس الواعظین "به همه همکارانم درهر کجای گیتی سلام می کنم و درود می فرستم. من برای مدتی در میان شما نخواهم بود، قرار است برای اجرای حکم ظالمانه زندان به زودی خود را به اوین معرفی کنم. این کمترین چیزی است که به گمان من برای حفظ استقلال روزنامه نگاران و حفظ موقعیت حرفه ای روزنامه نویسی در کشور باید به عنوان هزینه پرداخت کنیم. طی 10 سال اخیر این پنجمین بار است که به زندان می روم به اتهام حرف زدن و نه چیز دیگر. وقتی در یک سرزمین حرف زدن جرم تلقی می شود، معنای آن این است که اندیشیدن و فکر کردن نیز ضوابطی دارد البته از دیدگاه کسانی که برای حرف زدن شهروندان و روزنامه نگاران محدودیت ایجاد می کنند. ما روزنامه نگاران باید خود را سپر بلای شهروندان بکنیم تا در تمامی امور از حق آزادی بیان برخوردار باشند. به زندان افکندن مدافعان آزادی بیان و اندیشه آخرین رفتاری است که در قرن بیست و یکم به نام پاره ای از کشور ها از جمله ایران ثبت شده است اما خرسندی من این است که این شیوه رفتار حکومت های یاد شده آخرین مقاومت های خود را تجربه می کند. من به همه همکاران گرامی ام به ویژه روزنامه نگارانی که در سایه این محدودیت ها و انبوه مشکلات در درون کشور مشغول فعالیت هستند این امید را می دهم که نابسامانی های موجود رو به پایان است حتی اگر بهای این ماجرا سنگین باشد. به همه همکارانمان مجددا درود می فرستم و به آنها توصیه می کنم که با نگاهی سرشار از امید به آینده به فعالیت های خود ادامه دهند و از موانع موجود نهراسند." «ماشاءالله شمس الواعظین، جرس» اهل شعار دادن و احساساتی شدن نیستم. کشکول هم جای شعار دادن و زنده باد-مرده باد نیست. ولی آدم بعد از خواندن این جملات می خواهد بلند شود و مثل بازی فوتبال هورا بکشد. بالاخره ما هم پیش از این که کشکولچی باشیم، آدمیم و احساسات داریم... جدّاً حیف نیست این نوشته به خاطر توضیح من کوتاه شود؟ والله تک تک کلمات اش جواهر است. جواهری که در کوره های داغ گداخته شده و عصاره ی خالص آزادگی را به ما نشان می دهد. آدم کیف می کند از دیدن این همه مقاومت و ایستادگی... زیاد طول و تفصیل نمی دهم تا بتوانید سر فرصت متن آقای شمس را بخوانید. آلزایمر گرفته ام! نه نگران نشوید! آلزایمر در معنای عمومی اش یعنی فراموشی. بالا رفتن سن است و هزار درد، بخصوص وقتی با انواع و اقسام گرفتاری های فکری ترکیب شود. گاه تصویر هنرپیشه ای مشهور در ذهن ام نقش می بندد، اسم اش یادم می رود. گاه نوشته ای از یک کتاب به طور کامل به ذهن ام می آید، نام کتاب و نویسنده اش را فراموش می کنم. گاه اسم ها را از یاد می برم. گاه به حسن می گویم حسین. به سعید حدادیان می گویم سعید حجاریان. به بهاره هدایت می گویم بهاره رهنما و قس علی هذا... این ها را می گویم برای اینکه خودم را پیشاپیش از تکرار بعضی مطالب و ایده ها تبرئه کنم. مطلب هم که زیاد می شود آدم یادش می رود چه ها گفته است و چه ها نگفته است. خلاصه اگر دیدید یک کتاب را دو بار معرفی کردم، یا مطلبی را دو بار مورد انتقاد قرار دادم، مرا می بخشید. تبریک به مناسبت دومین سال انتشار جرس 29 تیر جرس دو ساله شد. رسم است در سالگرد تاسیس نشریه یا رسانه، به مدیران و نویسندگان آن تبریک بگویند و برایشان بهترین ها را آرزو کنند. اما در سالگرد جرس آنچه دیدیم نه تبریکِ صِرْف، که تبریک توام با انتقاد و گاه تندی و عتاب بود. این رسم پسندیده ای نیست. تبریک به جای خود، انتقاد به جای خود. فرصت برای تندی و عتاب همیشه هست، ولی تولد یک رسانه سالی یک بار است که در شرایط فعلی باید وجود آن را به هر شکل و صورتی که هست غنیمت شمرد و آرزو کرد که به رغم وجود شدائد، عمر طولانی داشته باشد. در مناسبت هایی مانند سالگرد تاسیس بهتر است روی نقاط مثبت رسانه تکیه شود و بحث در مورد نقاط منفی به فرصت های دیگر موکول گردد. از نقاط مثبت جرس، می توانم به اخبار زندانیان سیاسی اشاره کنم. دوستان جرس با ارتباط هایی که دارند، این گونه اخبار را بسیار خوب پوشش می دهند. تلاش های خانم مسیح علی نژاد در این خصوص قابل تقدیر است. قدم بزرگی که جرس در طول سال گذشته برداشته اشاره به وضعیت وخیم شهروندان بهایی ست. این گام، گامی ست بزرگ به سمت آزاداندیشی در میان متفکران دینی که به رغم واکنش منفی مؤمنان سنتی شاهد آن هستیم. نظم و دیسیپلین جرس نیز قابل تقدیر است. مهم نیست آن چه منتشر می شود تا اندازه ای یک جانبه و توام با نادیده گرفتن طیف های دیگر سیاسی ست؛ چیزی که مهم است، مسئولان جرس کار خود را با نظم و دیسیپلین انجام می دهند و این در آینده موجب رشد بسیاری از موارد مثبت خواهد شد. انتظار نداریم و انتظار نباید داشته باشیم که همه ی رسانه های اینترنتی مانند هم عمل کنند. رسانه های اینترنتی آزادیخواه را باید به قطعات پازل تشبیه کنیم که هر کدام نمایانگرِ قطعه ای از جامعه ی فرهنگی ما هستند. این قطعات اگر درست در کنار هم قرار بگیرند، ایران فردای ما را خواهند ساخت. هیچ کدام از این قطعات شبیه به دیگری نیست و نمی تواند جای دیگری را بگیرد. جرس، تکه ای سبز از این پازل بزرگ است که امیدواریم با صیقل دادن لبه های خود، و رفع ضعف های موجود بتواند در کنار قطعات دیگر به خوبی بنشیند و جای گیرد. برای جرس عمر طولانی همراه با رشد و موفقیت آرزومندم. Copyright: gooya.com 2016
|