خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
7 مرداد» کشکول خبری هفته (۱۵۴)، از بخارای ایرج افشار تا تبریک به مناسبت دومین سال انتشار جرس12 تیر» از کشف دست نوشته آیتالله خامنهای تا هیبت اعلیحضرت رضا شاه دوم 31 خرداد» از اعتصاب غذایتان را بشکنيد تا آيتالله خامنهای در نقش شوهر ننه 20 خرداد» از پارازيت ملت ايران تا پاسخ استفن هاوکينگ به آيتالله جعفر سبحانی 9 خرداد» از شورای هماهنگی راه سبز اميد پاک زده است به سرش تا عاشقانه نسرين ستوده
بخوانید!
13 مرداد » برادر ده نمكی! تحویل بگیر! آینده
13 مرداد » کتابها در انتظار تغییر سرنوشت، خبرآنلاین 13 مرداد » سودجويان، امضاي تابلوهاي نقاشي قهوهخانهاي را جعل ميكنند، فارس 13 مرداد » حذف تدريجي كنكور از سال آينده اجرايي مي شود، ایرنا 13 مرداد » ناجا: كاهش ۱۱ درصدي «آدمربايي» در كشور، ایسنا
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! از نظر امام زمان در باره شعر آقای خامنهای تا محاکمه دکتر نوریزاده در بیبیسیکشکول خبری هفته (۱۵۳) در کشکول شمارهی ۱۵۳ میخوانيد: توضيحی در بارهی کشکول: خوانندگان عزيز خبرنامه گويا حتما مشاهده کرده اند که اينجانب مطالب طنز خود را در گويای من منتشر می کنم. اين مطالب بيشتر به مسائل روز می پردازد و بر اساس خبرهای تازه است. با وجود گويای من، می شد کشکول را تعطيل کرد، ولی به نظرم رسيد برخی نکته ها و نوشته ها را که کمی کلی تر و جدی تر است کماکان در کشکول منتشر کنم. اميدوارم بتوانم آن چه شايسته ی خبرنامه گويا و خوانندگان آن است در اين بخش منتشر کنم. تلاش خواهم کرد مطالب، هر چه کوتاه تر و فشرده تر باشد. سپاسگزار خواهم شد اگر خوانندگان ارجمند نظر انتقادی خود را در باره اين نوشته ها مرقوم کنند. با سپاس. ف.م.سخن نظر امام زمان در باره شعر آقای خامنه ای جناب، آقاهه، عمو، يادی از همابانو بانويی بزرگ را از دست داديم. بانويی که به حق در نزد پرسنل هما (هواپيمايی ملی ايران) همابانو ناميده می شد. مينو احمدسرتيپ زنی بود نمونه ی زنان پيشرو. زنی دارای جايگاهی والا نه تنها در شغل خود که در عرصه ی فرهنگ ايران. زنی که به رغم خدمات بزرگ اش متاسفانه ناشناس مانده و درگذشت او در هيچ يک از خبرگزاری ها انعکاس نيافته است. اتوماسيون هما، سال ها پيش از انقلاب به همت اين زن کاردان صورت گرفت. آن چه امروز از هما باقی مانده است، بقايای همايی ست که او ساخته است. اتوماسيون هما در زمانی صورت گرفت که به ضرورت آيندهنگرانهی آن کمتر کسی توجه داشت. مينو احمدسرتيپ از مقاميافتگان بی ريشه و تازه به دوران رسيده نبود. ريشه ی او در خاندانی اصيل بود و دانش و اتوريته ی ذاتی اش، او را شايسته ی مقام اش می کرد. بسيار جدی بود، بسيار دلسوز بود، و بسيار علاقمند به پيشرفت و تکنولوژی نو. در سال هايی که امثال من سنگ سوسياليسم را به سينه می زديم، با قاطعيت تمام می گفت که عمر کشورهای کمونيستی کوتاه است و کوتاهی عمرشان نه به خاطر تحرکات بيرونی، بل که به خاطر تضاد اين سيستم ها با ذات و منش انسان است. انسان ماشين نيست و نمی تواند تن به تصنع کمونيسم بدهد. پيش بينی او درست از آب در آمد. آنچه می گفت نه بر اساس احساس، که بر اساس دانش و خِرَد بود. اين خرد از مشاهده ی جهان و مطالعه ی کتب بسيار به دست آمده بود. بعد از انقلاب، فشارهای بسيار زيادی را تحمل کرد. بزرگ ترين فشار اما، نه فشار حکومت، که فشار بیکاری بود. حتی چند بار حمله ی عوامل حکومت به منزل ايشان به اندازه ی بیکاری برای ايشان دردناک نبود. بیکاری برای چنين زنی حکم مرگ داشت. اما در اين دوران نيز زندگی پر حاصلی داشت. دست به ترجمه و نگارش کتاب های متعددی زد که يکی از آن ها، "تمدن ها و بازسازی نظام جهانی" ساموئل هانتينگتون بود. به اين کتاب در مطلب ديگری زير عنوان " گفتوگوی تمدنها يا برخورد تمدنها؟" اشاره کرده ام. همابانو چند سال با بيماری سرطان دست و پنجه نرم کرد. ماه ها در بيمارستان و منزل بستری بود. عاقبت بيماری سرطان بر اين زن مقاوم غلبه کرد و او را در شب ۱۴ خرداد از پای در آورد. همکاران او در هما طی مراسمی يادش را گرامی داشتند.
نکته ی ديگر عملِ انتخاب از ميان انبوه فاکت ها و عبور دادن نخ تعقل و استدلال از ميان آن هاست.اين کاری ست به غايت دشوار خصوصا در ميان اقيانوسی عظيم از اطلاعات و داده ها. هر کسی را توان چنين کاری نيست. برنامه های جديد تلويزيونی آقای اکبر گنجی، هر دو خصوصيت بالا را به خوبی نشان می دهد. تکيه ی آقای گنجی بر منطق و استدلال و عقل سليم است، هر چند گاه اختلاف روش و نگاه، عده ای را در مقابل عقايد او قرار دهد. در اين خصوص می توان بسيار گفت و بسيار نوشت و من در اين جا به همين اندازه بسنده می کنم. عکسی خاطره انگيز از دوران طلايی امام دوران طلايی امام پديده های شگفت انگيز بسيار داشت. يکی از اين پديده ها آيت الله خلخالی بود. اين پديده، که در زمينه ی آدمکشیِ فلهای آيتی بود، در نهايت جزو مطرودان حکومتی شد. بسيار تعجب انگيز بود که اين جنايتکار بالفطره در اواخر عمرش نغمه ی اصلاح طلبی ساز کرده بود که خوشبختانه با هشدار نويسندگانی مانند مسعود بهنود جلوی ورود او به جمع اصلاح طلبان گرفته شد. آيت الله خلخالی پديده ای طلايی از دوران طلايی امام بود. يکی از وحشتناک ترين جنايت های او، کشتن پسری نوجوان است که آيت الله شخصا از اتومبيل پياده می شود و بچه ی پانزده شانزده ساله را به خاطر داشتن نشريهی مجاهد با گلوله می زند. به همين آسانی. آماری در کتاب کشتار ۶۷ تاليفِ دکتر مسعود انصاری آمده است که از آدمکشی های طلايی آن دوران طلايی نمونه هايی به دست می دهد. دکتر انصاری به نقل از کتاب يرواند آبراهاميان می نويسد: دست دوران طلايی امام و آيت الله خلخالی که بر در و ديوار دفترش تبليغ "رفتار اسلامی" به چشم می خورد و احتمالا "رفتار" ايشان بر پايه ی تائيد قاطعانه ی امام خمينی حکماً "اسلامی" بوده درد نکند... مجله ی نافه و تصحيح رسم الخط نويسندگان البته صلاح مملکت خويش خسروان دانند. صلاح نافه را هم حتما صاحب امتياز و مدير مسئول آن بهتر می داند. مشخص است که منظور ناهيد خانم توسلی از اشتباه، اشتباه تايپی يا املايی به مفهوم عام نيست، بل که شيوه ای ست که نويسنده در رسم الخط دارد و مثلا "زندگی" را "زندهگی" می نويسد. از نظر ناهيد خانم –و نيز من- "زندهگی" غلط و "زندگی" صحيح است، ولی... ولی اين جا نکته ای هست: زنده گی را چه کسی اين طور می نويسد. يک فرد ناشناس کم سواد مثل ف.م.سخن، يا يک اديب دارای سبک و سياق خاص مانند احمد شاملو. چند سال پيش جناب استاد دکتر سيد جعفر شهيدی، تغيير رسم الخط نوشته اش را در يکی از نشريات، به تندی مورد انتقاد قرار داده بود. حضرت استادی معتقد به پيوستهنويسی بودند و جدانويسی را نمی پسنديدند و اگر درست به خاطر داشته باشم، رسم الخطِ تحميلیِ نشريه، ايشان را به شدت آزرده کرده بود (متاسفانه نه آن نشريه و نه آن مطلب در خاطرم نمانده لذا ارجاع نمی توانم بدهم، ولی مطمئن هستم چنين اتفاقی افتاده بود). عمل خانم توسلی افتادن از آن سوی بام است. به عنوان نمونه می توانم از نويسنده ی با ذوق و با تکنيک، آقای رضا اميرخانی نام ببرم. اگر چه ايده ها و انديشه های رضا اميرخانی با آن چه من به آن معتقدم زمين تا آسمان فرق دارد، ولی ايشان نويسنده ای با سبک و استيل است که اتفاقا رسم الخطی را در کتاب هايش به کار می برد که من با آن صد در صد موافق ام ولی خود در پياده کردناش، گاه با ترديد برخورد می کنم. اين رسم الخط شايد در نگاه بسياری تندروانه و افراطی باشد، ولی می توان به ضرس قاطع گفت که صد در صد منطقی و بسيار کم استثناست. رسم الخط ايشان را در کتاب های متعددش، و اگر کتاب هايش در اختيار نيست، در يادداشتی که در شماره ی ۱ ماهنامه ی تجربه منتشر شده است می توان ديد. يکی دو خط از يادداشت او را در اين جا می آورم: حال سوال اين است، اگر نويسنده ی صاحب سبکی رسم الخطی اين چنين داشته باشد که احتمالا از نظر خانم توسلی و زبانشناسیِ مطلوب ايشان غلط اندر غلط است چه بايد کرد و آيا نافه می بايد در چنين نوشته ای دست ببرد يا خير. گلی امامی و نوستالژی کتابفروشی زمينه کتاب يک چيز است، کتابفروشی يک چيز ديگر. کتاب يک چيز است، کتابفروش يک چيز ديگر. آدم وقتی پا به کتابفروشی می گذارد بايد حظ کند، نه فقط از ديدن کتاب ها که از ديدنِ خودِ کتابفروشی؛ که از ديدنِ کتابفروش. بعضی وقت ها کتابفروشی و کتابفروش چنان اند که آدم را از کتاب خواندن بيزار می کنند. بيزار هم نکنند، بی اعتنايی به وجود می آورند. کتابفروشی مثلا قفسه هايش بسته است و دست شما به کتاب نمی رسد. کتابفروش به شما که در جست و جوی کتاب فلسفی هستيد می خواهد خريدن کتاب رمان آن هم از نوع خانوادگی-عشقی تحميل کند. خوشبختانه کتابفروشی خوب و کتابفروش خوب کم نيست اما کتابفروشی خيلی خوب و کتابفروش خيلی خوب، کم است. بايد هم کم باشد. نمی شود که کتابفروش های تمام کتابفروشی ها نويسنده و مترجم درجه يک باشند. کم پيش می آيد که کسی مثل کريم امامی يا گلی خانم امامی را پشت پيشخوان کتابفروشی ببينی. ولی ديدن چنين شخصيت هايی به کتاب و کتابفروشی شخصيت می دهد. در مورد کتابفروشیگردی در تجريش پيشتر مطلب طنزی نوشته ام. اگر در کتابفروشیگردی با رفيقی همپا می شدم، اسم اش را تور علمی-فرهنگی می گذاشتم. يکی از مسيرها، مسير تجريش-مقصودبيگ بود و کتابفروشی های آن منطقه. من عاشق قدم زدن در مقصود بيگ بودم. همان بازارچه ای که گلی خانم در يادداشت اش در شماره ی اول تجربه از آن ياد می کند برای من حکم روستای داخل شهر و صفای آن را دارد. "زمانی که زمينه ای بود" اشک بر چشم آدم می نشاند. حس غمی ناشناخته را در دل آدم زنده می کند. اين مطلبِ خواندنی در صفحات ۴۰ و ۴۱ جُنگِ تجربه منتشر شده است و کسانی که مثل من علاقمند به کتابفروشیِ سابقِ زمينه و کتابفروشانِ فرهيخته ی آن هستند، حتما اين مطلب را بخوانند. محاکمه دکتر نوری زاده در بی بی سی خود من قلم انتقادی دارم. زبان تند و گزنده دارم. ولی حقيقتا از ديدن برنامه ی "به عبارت ديگر" و رفتارش با دکتر نوری زاده خجالت کشيدم. ممکن است نظرِ خودِ ايشان چيز ديگری باشد ولی هم من و هم برخی از دوستان فيسبوکی با ديدن اين برنامه به ياد دادگاه و محاکمه افتاديم. طنزپردازان، به خوبی بارِ کلمات را می شناسند. ممکن است نظری به ظاهر خيلی محترمانه بيان شود ولی طنزپرداز فورا بارِ منفیِ آن را تشخيص می دهد. نمی خواهم آن عبارات و آن الفاظ را که در مورد دکتر نوری زاده به کار برده شد در اين جا تکرار کنم، ولی يک نويسنده ی سرشناس و محترم و محبوب را که عمری در راه نوشتن و روشنگری صرف کرده اين گونه مورد بازجويی قرار دادن صحيح نيست. تا نظر آقايان بی بی سی چه باشد... ـــــــــــــــــ Copyright: gooya.com 2016
|