دوشنبه 27 تیر 1390   صفحه اول | درباره ما | گویا


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

از نظر امام زمان در باره شعر آقای خامنه‌ای تا محاکمه دکتر نوری‌زاده در بی‌بی‌سی

کشکول خبری هفته (۱۵۳)
ف. م. سخن

در کشکول شماره‌ی ۱۵۳ می‌خوانيد:
- نظر امام زمان در باره شعر آقای خامنه ای
- يادی از همابانو
- برنامه های تلويزيونی اکبر گنجی
- عکسی خاطره انگيز از دوران طلايی امام
- مجله ی نافه و تصحيح رسم الخط نويسندگان
- گلی امامی و نوستالژی کتاب‌فروشی زمينه
- محاکمه دکتر نوری زاده در بی بی سی



تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 




توضيحی در باره‌ی کشکول: خوانندگان عزيز خبرنامه گويا حتما مشاهده کرده اند که اين‌جانب مطالب طنز خود را در گويای من منتشر می کنم. اين مطالب بيشتر به مسائل روز می پردازد و بر اساس خبرهای تازه است. با وجود گويای من، می شد کشکول را تعطيل کرد، ولی به نظرم رسيد برخی نکته ها و نوشته ها را که کمی کلی تر و جدی تر است کماکان در کشکول منتشر کنم. اميدوارم بتوانم آن چه شايسته ی خبرنامه گويا و خوانندگان آن است در اين بخش منتشر کنم. تلاش خواهم کرد مطالب، هر چه کوتاه تر و فشرده تر باشد. سپاسگزار خواهم شد اگر خوانندگان ارجمند نظر انتقادی خود را در باره اين نوشته ها مرقوم کنند. با سپاس. ف.م.سخن
fmsokhan-at-gmail-dot-com

نظر امام زمان در باره شعر آقای خامنه ای
"شعری از حضرت آيت الله العظمی خامنه ای تقديم به حضرت امام مهدی(عج): دل را ز بی خودی سر از خود رميدن است / جان را هوای از قفس تن پريدن است / از بيم مرگ نيست که سرداده ام فغان / بانگ جرس زشوق به منزل رسيدن است..." «کيهان»

جناب،
تا امروز مثل آدم با تو صحبت کردم حرف حاليت نشد. حالا به زبان خودت و به زبان نوکرت در کيهان با تو صحبت می کنم بل‌که حرف حالی ات شود. فکر نکن چون ما امام يم هميشه مؤدبيم. وقت اش که برسد با اجامر به زبان اجامر و با اراذل به زبان اراذل صحبت می کنيم. حالا تو رفته ای مثلا برای ما شعر گفته ای که دل ما را به دست آوری؟ آخر تو نمی گويی پيش مردم معلق بازی کنی يک چيز؛ همه می گويند اوووووَه. عجب آدم با مهارتی ست. ولی پيش ما که خودمان بندبازيم، معلق بازی می کنی؟ آخر نالوطی، ما که تو را خوب می شناسيم.

آقاهه،
می نويسی "جان را هوای از قفس تن پريدن است"! ما را فيلم کرده ای يا خودت را؟ تو جان ات را هوای از قفس تن پريدن است؟! تو؟! آخر يک نگاهی به دور و برت بينداز. به ماموران محافظت. به گاردت. به حلقه ی اول. به حلقه ی دوم. به حلقه ی سوم... برو تا ماشاءالله... به پزشک مخصوص ات... به داروهای مخصوص ات... به بيمارستان خصوصی مخصوص ات... آخر بزنم تو دهن ات که ديگر دروغ نگويی... بزنم... لااله الا الله... ببين چه ها می گويی که ما را هم از کوره به در می بری...

عمو،
جمع کن بساط عوام فريبی ات را. اسم ما را با دهان دروغگويت نبر. ما پيش مردم احترام داريم؛ ارزش داريم؛ قدر و منزلت داريم. با اين شعرها، احترام و ارزش و قدر و منزلت ما را پايين نياور. جان ات را هم حضرت عزرائيل به موقع خواهد گرفت. زياد نگران نباش. ما که علم غيب نداريم ولی اميدواريم حالا حالاها بمانی تا مردم تو را به محاکمه بکشند. آن روز روزِ ظهورِ ماست. روز ظهور حق. روز ظهور حجت. تو هم منتظر آن روز باش.
با بی احترامی تمام
امام زمانی که از دست شما خجالت می کشد بگويد امام زمان است

يادی از همابانو
"مينو احمدسرتيپ درگذشت..."

بانويی بزرگ را از دست داديم. بانويی که به حق در نزد پرسنل هما (هواپيمايی ملی ايران) همابانو ناميده می شد. مينو احمدسرتيپ زنی بود نمونه ی زنان پيشرو. زنی دارای جايگاهی والا نه تنها در شغل خود که در عرصه ی فرهنگ ايران. زنی که به رغم خدمات بزرگ اش متاسفانه ناشناس مانده و درگذشت او در هيچ يک از خبرگزاری ها انعکاس نيافته است.

اتوماسيون هما، سال ها پيش از انقلاب به همت اين زن کاردان صورت گرفت. آن چه امروز از هما باقی مانده است، بقايای همايی ست که او ساخته است. اتوماسيون هما در زمانی صورت گرفت که به ضرورت آينده‌نگرانه‌ی آن کم‌تر کسی توجه داشت.

مينو احمدسرتيپ از مقام‌يافتگان بی ريشه و تازه به دوران رسيده نبود. ريشه ی او در خاندانی اصيل بود و دانش و اتوريته ی ذاتی اش، او را شايسته ی مقام اش می کرد. بسيار جدی بود، بسيار دلسوز بود، و بسيار علاقمند به پيش‌رفت و تکنولوژی نو.

در سال هايی که امثال من سنگ سوسياليسم را به سينه می زديم، با قاطعيت تمام می گفت که عمر کشورهای کمونيستی کوتاه است و کوتاهی عمرشان نه به خاطر تحرکات بيرونی، بل که به خاطر تضاد اين سيستم ها با ذات و منش انسان است. انسان ماشين نيست و نمی تواند تن به تصنع کمونيسم بدهد. پيش بينی او درست از آب در آمد. آن‌چه می گفت نه بر اساس احساس، که بر اساس دانش و خِرَد بود. اين خرد از مشاهده ی جهان و مطالعه ی کتب بسيار به دست آمده بود.

بعد از انقلاب، فشارهای بسيار زيادی را تحمل کرد. بزرگ ترين فشار اما، نه فشار حکومت، که فشار بی‌کاری بود. حتی چند بار حمله ی عوامل حکومت به منزل ايشان به اندازه ی بی‌کاری برای ايشان دردناک نبود. بی‌کاری برای چنين زنی حکم مرگ داشت. اما در اين دوران نيز زندگی پر حاصلی داشت. دست به ترجمه و نگارش کتاب های متعددی زد که يکی از آن ها، "تمدن ها و بازسازی نظام جهانی" ساموئل هانتينگتون بود. به اين کتاب در مطلب ديگری زير عنوان " گفت‌وگوی تمدن‌ها يا برخورد تمدن‌ها؟" اشاره کرده ام.

همابانو چند سال با بيماری سرطان دست و پنجه نرم کرد. ماه ها در بيمارستان و منزل بستری بود. عاقبت بيماری سرطان بر اين زن مقاوم غلبه کرد و او را در شب ۱۴ خرداد از پای در آورد. همکاران او در هما طی مراسمی يادش را گرامی داشتند.


برنامه های تلويزيونی اکبر گنجی
ساده گفتن و ساده نوشتن نشانه ی هضم معلومات است؛ نشانه ی يکی شدن معلومات با ذهن و ذهن با زبان. ساده گفتن و ساده نوشتن، نشانِ سادگیِ گفته و نوشته نيست. اتفاقا ساده گفتن و ساده نوشتن هنری ست که در اختيار هر کسی نيست.

نکته ی ديگر عملِ انتخاب از ميان انبوه فاکت ها و عبور دادن نخ تعقل و استدلال از ميان آن هاست.اين کاری ست به غايت دشوار خصوصا در ميان اقيانوسی عظيم از اطلاعات و داده ها. هر کسی را توان چنين کاری نيست.

برنامه های جديد تلويزيونی آقای اکبر گنجی، هر دو خصوصيت بالا را به خوبی نشان می دهد. تکيه ی آقای گنجی بر منطق و استدلال و عقل سليم است، هر چند گاه اختلاف روش و نگاه، عده ای را در مقابل عقايد او قرار دهد. در اين خصوص می توان بسيار گفت و بسيار نوشت و من در اين جا به همين اندازه بسنده می کنم.

عکسی خاطره انگيز از دوران طلايی امام

دوران طلايی امام پديده های شگفت انگيز بسيار داشت. يکی از اين پديده ها آيت الله خلخالی بود. اين پديده، که در زمينه ی آدم‌کشیِ فله‌ای آيتی بود، در نهايت جزو مطرودان حکومتی شد. بسيار تعجب انگيز بود که اين جنايتکار بالفطره در اواخر عمرش نغمه ی اصلاح طلبی ساز کرده بود که خوش‌بختانه با هشدار نويسندگانی مانند مسعود بهنود جلوی ورود او به جمع اصلاح طلبان گرفته شد.

آيت الله خلخالی پديده ای طلايی از دوران طلايی امام بود. يکی از وحشتناک ترين جنايت های او، کشتن پسری نوجوان است که آيت الله شخصا از اتومبيل پياده می شود و بچه ی پانزده شانزده ساله را به خاطر داشتن نشريه‌ی مجاهد با گلوله می زند. به همين آسانی. آماری در کتاب کشتار ۶۷ تاليفِ دکتر مسعود انصاری آمده است که از آدم‌کشی های طلايی آن دوران طلايی نمونه هايی به دست می دهد. دکتر انصاری به نقل از کتاب يرواند آبراهاميان می نويسد:
"از ۴۹۹۵ نفر اعداميان سازمان مجاهدين خلق که مدارج تحصيلی آنها روشن شده است، ۱۳۶۲ نفر ( ۷۲ [۲۷] درصد) دانش آموز دبيرستان؛ ۱۸۰۹ نفر (۳۶ درصد) فارغ التحصيل دبيرستان و ۱۲۹۰ نفر (۲۶ درصد) دانشجوی دانشگاه بودند... از اعداميان سازمان مجاهدين خلق که سن و سالشان معلوم نشده، بيش از ۷۶ درصد زير سن ۲۶ سال و ۲۰ درصد آن ها زير سن ۲۰ سال بودند..." «کشتار ۶۷، دکتر مسعود انصاری، چاپ دوم، نوامبر ۲۰۰۲، صفحه ۸۶»

دست دوران طلايی امام و آيت الله خلخالی که بر در و ديوار دفترش تبليغ "رفتار اسلامی" به چشم می خورد و احتمالا "رفتار" ايشان بر پايه ی تائيد قاطعانه ی امام خمينی حکماً "اسلامی" بوده درد نکند...

مجله ی نافه و تصحيح رسم الخط نويسندگان
"«نافه» به رسم‌الخط نويسندگان احترام می‌گذارد و در صورت تمايل آن‌را به همان صورت چاپ می‌کند. اما هنگامی که واژه‌ای از نظر تاريخی اشتباه نوشته شود «نافه» خود را مکلف به درست نوشتن آن می‌داند. بديهی‌ست ميزان تشخيص اين درست‌نويسی ديدگاه علمی زبان‌شناسی و نظر زبان‌شناسان است..." «ناهيد توسلی، نافه شماره ۴، صفحه ۴»

البته صلاح مملکت خويش خسروان دانند. صلاح نافه را هم حتما صاحب امتياز و مدير مسئول آن بهتر می داند. مشخص است که منظور ناهيد خانم توسلی از اشتباه، اشتباه تايپی يا املايی به مفهوم عام نيست، بل که شيوه ای ست که نويسنده در رسم الخط دارد و مثلا "زندگی" را "زنده‌گی" می نويسد. از نظر ناهيد خانم –و نيز من- "زنده‌گی" غلط و "زندگی" صحيح است، ولی...

ولی اين جا نکته ای هست: زنده گی را چه کسی اين طور می نويسد. يک فرد ناشناس کم سواد مثل ف.م.سخن، يا يک اديب دارای سبک و سياق خاص مانند احمد شاملو. چند سال پيش جناب استاد دکتر سيد جعفر شهيدی، تغيير رسم الخط نوشته اش را در يکی از نشريات، به تندی مورد انتقاد قرار داده بود. حضرت استادی معتقد به پيوسته‌نويسی بودند و جدانويسی را نمی پسنديدند و اگر درست به خاطر داشته باشم، رسم الخطِ تحميلیِ نشريه، ايشان را به شدت آزرده کرده بود (متاسفانه نه آن نشريه و نه آن مطلب در خاطرم نمانده لذا ارجاع نمی توانم بدهم، ولی مطمئن هستم چنين اتفاقی افتاده بود).

عمل خانم توسلی افتادن از آن سوی بام است. به عنوان نمونه می توانم از نويسنده ی با ذوق و با تکنيک، آقای رضا اميرخانی نام ببرم. اگر چه ايده ها و انديشه های رضا اميرخانی با آن چه من به آن معتقدم زمين تا آسمان فرق دارد، ولی ايشان نويسنده ای با سبک و استيل است که اتفاقا رسم الخطی را در کتاب هايش به کار می برد که من با آن صد در صد موافق ام ولی خود در پياده کردن‌اش، گاه با ترديد برخورد می کنم. اين رسم الخط شايد در نگاه بسياری تندروانه و افراطی باشد، ولی می توان به ضرس قاطع گفت که صد در صد منطقی و بسيار کم استثناست. رسم الخط ايشان را در کتاب های متعددش، و اگر کتاب هايش در اختيار نيست، در يادداشتی که در شماره ی ۱ ماهنامه ی تجربه منتشر شده است می توان ديد. يکی دو خط از يادداشت او را در اين جا می آورم:
"...هنوز تای کجاست از دهان‌م خارج نشده است که سقِ سياه‌م، چشم‌م را تيره و تار می‌ کند. وسطِ جاده، خاک‌باد است انگار يا... نزديک‌تر که می‌شويم، می‌بينيم که ترافيکِ وحشت‌ناکی درست شده است..." «جانستان، سفرنامه‌ی رضا اميرخانی به افغانستان»

حال سوال اين است، اگر نويسنده ی صاحب سبکی رسم الخطی اين چنين داشته باشد که احتمالا از نظر خانم توسلی و زبان‌شناسیِ مطلوب ايشان غلط اندر غلط است چه بايد کرد و آيا نافه می بايد در چنين نوشته ای دست ببرد يا خير.

گلی امامی و نوستالژی کتاب‌فروشی زمينه
"از نخستين مشتريان زمينه تعدادی از تکنوکرات های تحصيلکردۀ رژيم سابق بودند، که اکنون يا به جبر يا به اختيار خانه نشين شده بودند، مهاجرت هم نکرده بودند، يا خانواده را فرستاده بودند و تنها مانده بودند... روزی که بر حسب تصادف، جمعی از آنها در آنجا حضور داشتند، يکی از آنها گفت، «آقايان، خدا را شکر کنيم که زنده مانده ايم و به ديدار هم نائل شده ايم.»" «زمانی که زمينه ای بود، گلی امامی، تجربه، شماره ۱»

کتاب يک چيز است، کتاب‌فروشی يک چيز ديگر. کتاب يک چيز است، کتاب‌فروش يک چيز ديگر. آدم وقتی پا به کتاب‌فروشی می گذارد بايد حظ کند، نه فقط از ديدن کتاب ها که از ديدنِ خودِ کتاب‌فروشی؛ که از ديدنِ کتاب‌فروش. بعضی وقت ها کتاب‌فروشی و کتاب‌فروش چنان اند که آدم را از کتاب خواندن بيزار می کنند. بيزار هم نکنند، بی اعتنايی به وجود می آورند. کتاب‌فروشی مثلا قفسه هايش بسته است و دست شما به کتاب نمی رسد. کتاب‌فروش به شما که در جست و جوی کتاب فلسفی هستيد می خواهد خريدن کتاب رمان آن هم از نوع خانوادگی-عشقی تحميل کند.

خوش‌بختانه کتاب‌فروشی خوب و کتاب‌فروش خوب کم نيست اما کتاب‌فروشی خيلی خوب و کتاب‌فروش خيلی خوب، کم است. بايد هم کم باشد. نمی شود که کتاب‌فروش های تمام کتاب‌فروشی ها نويسنده و مترجم درجه يک باشند. کم پيش می آيد که کسی مثل کريم امامی يا گلی خانم امامی را پشت پيش‌خوان کتاب‌فروشی ببينی. ولی ديدن چنين شخصيت هايی به کتاب و کتاب‌فروشی شخصيت می دهد. در مورد کتاب‌فروشی‌گردی‌ در تجريش پيش‌تر مطلب طنزی نوشته ام. اگر در کتاب‌فروشی‌گردی با رفيقی هم‌پا می شدم، اسم اش را تور علمی-فرهنگی می گذاشتم. يکی از مسيرها، مسير تجريش-مقصودبيگ بود و کتاب‌فروشی های آن منطقه. من عاشق قدم زدن در مقصود بيگ بودم. همان بازارچه ای که گلی خانم در يادداشت اش در شماره ی اول تجربه از آن ياد می کند برای من حکم روستای داخل شهر و صفای آن را دارد.

"زمانی که زمينه ای بود" اشک بر چشم آدم می نشاند. حس غمی ناشناخته را در دل آدم زنده می کند. اين مطلبِ خواندنی در صفحات ۴۰ و ۴۱ جُنگِ تجربه منتشر شده است و کسانی که مثل من علاقمند به کتاب‌فروشیِ سابقِ زمينه و کتاب‌فروشانِ فرهيخته ی آن هستند، حتما اين مطلب را بخوانند.
لينک مطلب طنز در باره ی کتابفروشی‌گردی: http://www.fmsokhan.com/archives/2007/01/uoeoeoeoeuoeu_o_5.html

محاکمه دکتر نوری زاده در بی بی سی
خدا نصيب نکند! معلوم نيست بازجويی ست يا مصاحبه است. برنامه ی "پارازيت" را می گويند طنز است و حقِّ به چهارميخ کشيدن دارد. برنامه ی "به عبارت ديگر" را چه بايد گفت؟ طنز است، هزل است، هجو است، مصاحبه است، گفت و گوست، افشاگری ست، دادگاه است، بازجويی ست، چيست؟

خود من قلم انتقادی دارم. زبان تند و گزنده دارم. ولی حقيقتا از ديدن برنامه ی "به عبارت ديگر" و رفتارش با دکتر نوری زاده خجالت کشيدم. ممکن است نظرِ خودِ ايشان چيز ديگری باشد ولی هم من و هم برخی از دوستان فيس‌بوکی با ديدن اين برنامه به ياد دادگاه و محاکمه افتاديم. طنزپردازان، به خوبی بارِ کلمات را می شناسند. ممکن است نظری به ظاهر خيلی محترمانه بيان شود ولی طنزپرداز فورا بارِ منفیِ آن را تشخيص می دهد. نمی خواهم آن عبارات و آن الفاظ را که در مورد دکتر نوری زاده به کار برده شد در اين جا تکرار کنم، ولی يک نويسنده ی سرشناس و محترم و محبوب را که عمری در راه نوشتن و روشنگری صرف کرده اين گونه مورد بازجويی قرار دادن صحيح نيست. تا نظر آقايان بی بی سی چه باشد...
http://www.nourizadeh.com/archives/real/Movie-ali-bbc2.wmv

ـــــــــــــــــ
[وبلاگ ف. م. سخن]


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016