دوشنبه 14 شهریور 1390   صفحه اول | درباره ما | گویا


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

کشکول خبری هفته (۱۵۷)، از سخنی با دریاچه عزیز ارومیه تا به مناسبت ده سالگی وبلاگستان فارسی

در کشکول شماره 157 می خوانید:

- سخنی با دریاچه عزیز ارومیه

- خودکشی بهنام گنجی در سکوت کامل خبری

- کارشناس افغانی در گفت و گو با صدا و سیمای جمهوری اسلامی

- ورژن مورد تائید وزارت ارشاد از داستان کنیزک و خر مولانا

- به مناسبت ده سالگی وبلاگستان فارسی



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 




سخنی با دریاچه عزیز ارومیه

"معترضانی که خواهان محافظت بیشتر از یکی از بزرگترین دریاچه های شور جهان بودند با نیروهای امنیتی در ایران درگیر شدند. عکس ها و ویدیوهایی که به دست آسوشیتدپرس رسیده است نشان می دهد که نیروهای پلیس سوار بر موتور به سوی معترضان در ارومیه هجوم آورده اند. معترضین به سوی پلیس سنگ پرتاب می کردند و پلیس به سوی آنان شلیک می کرد اما معلوم نیست که گلوله ها واقعی بودند یا نه. تایید این خبر چند روز طول کشید چون مردم می ترسیدند تا در مورد این حادثه صحبت کنند. (توضیح: انتشار این خبر توسط آسوشیتدپرس باعث شد تا دهها خبرگزاری و نشریه معتبر جهانی از جمله نیویورک تایمز، واشینگتن پست، فرانس 24، ورلد تریبون، هرالد تریبون، سی بی اس نیوز، بوستون گلوب، یاهو نیوز و... در مقیاس وسیعی به این اعتراضات بپردازند که پیروزی بزرگی برای مردم است)..." «بالاترین»

دریاچه ی ارومیه عزیز

سلام. امیدوارم خوب و خوش باشید. البته می دانم نیستید و دارید می میرید ولی این جمله ی شروع نامه، به مفهوم آرزوی سلامتی و شادی برای شماست نه این که امروز در چه وضع و اوضاعی هستید. راستی در چه وضع و اوضاعی هستید؟ عکس هایتان را دیدم و خیلی متاثر شدم. هم برای شما، هم برای خودم، هم برای کشوری که دارد شما را از دست می دهد. آن حیوانات بیچاره را بگویید که در اطراف تان زندگی می کنند. آن پرنده های نگون‌بخت را بگویید که شما در مسیر مهاجرت شان قرار دارید.

عجب گیری کرده ایم دریاچه جان! آدم نمی داند در این مملکت کی و چی امنیت دارد. با آدم ها که این طور رفتار می کنند؛ می گیرند و می زنند و می کشند. با مجسمه ها که آن طور رفتار می کنند؛ برشان می دارند می اندازند توی قبرستان آهن قراضه ها. با طبیعت و جنگل هم که می دانید چه می کنند؛ به سلامتی جزو پنج کشور اول تخریب کننده ی جنگل شناخته شده ایم. هوای تهران را دیده اید؟ چه سوال احمقانه ای! معلوم است که ندیده اید. از یک طرف دود ماشین ها آدم را خفه می کند؛ از یک طرف پارازیت ضد امواج ماهواره ای مغز آدم ها را به تدریج می پزد. می پرسی چرا باید این ماشین قراضه را با این مصرف بالا و موتور بدسوز به این قیمت گران بخرم و ماشین خارجی کم مصرف بدون دود، به قیمت خون بابای آدم فروخته شود؟ می گویند همین است که هست. چشم ات کور، دندِت نرم.

حالا این ها را برای چه به شما دریاچه ی محترم باستانی می گویم. شمایی که سابقه وجود و حضورت به دوران خیلی قدیم باز می گردد. بیچاره کیخسرو اگر می دانست چه بلایی بر سرتان خواهد آمد، به جای جنگ با دیوان افسانه ای به سراغ دیوان واقعی کنونی –و در راس آن ها جنتی و مصباح- می آمد پدر همه شان را در می آورد. ما که زورمان به این ها نمی رسد. حالا گیرم برسد. چه غلطی خواهند کرد؟ ممکن است ابتکار به خرج دهند، هواپیمای آب پاش بفرستند روی شما که آب تان را زیاد کنند. از این احمق ها چنین تزهایی عجیب نیست. مگر نمی خواستند هوای تهران را با هواپیمای آب پاش تمیز کنند. استبعادی ندارد که بخواهند آب شما را هم این جوری زیاد نمایند.

دریاچه ی ارومیه نازنین

من از شما خاطرات خیلی خوبی دارم. من در شما شنا کرده ام و بدون هیچ تلاشی روی آب مانده ام. آب شور شما چشم مرا یک بار درد آورد که در ساحل، با ته خیار سوزش آن را از میان بردم. شما زیبا بودید. شما زیبا هستید. ببخشید که به عنوان یکی از مردم ایران که یک هفتاد میلیونیم از شما سهم دارم و به همین اندازه مالک شما هستم نمی توانم برای تان کاری کنم. دیوهای وحشتناک به جان این مملکت افتاده اند و برای ما دروغ و خشکسالی و بدبختی به ارمغان آورده اند.

خواستم بگویم اگر کاری نمی کنم، لااقل به فکر شما هستم. برای شما غصه می خورم. این که خبر نابودی شما در دنیا درج شود، برایم پیروزی نیست. پیروزی روزی ست که در اثر بی عرضگی مسئولان و بی برنامگی آن ها عزیزانی مثل شما را از دست ندهیم. هیچی دیگر. همین را می خواستم بگویم که گفتم. مرا ببخشید که در لحظات احتضار شما، با این حرف ها غمگین تان کردم.

با احترام

ف.م.سخن

خودکشی بهنام گنجی در سکوت کامل خبری

"بهنام گنجی که همراه با کوهیار گودرزی بازداشت شده بود پس از آزادی از زندان خودکشی کرد..." «فرشته قاضی؛ فیس بوک»

«...وکیل نمی گیرید؛ با رسانه های خارجی مصاحبه نمی کنید؛ به کسی چیزی نمی گویید؛ ما او را یک مدت نگه می داریم، بعد آزاد می کنیم. اگر با کسی حرف بزنید یا خبر دستگیری او را منتشر کنید، حالا حالا ها مهمان ما خواهد بود و هر بلایی سرش بیاید مقصر شمایید...»

اگر دختر یا پسر جوان شما را دستگیر کنند، و یک مامور نتراشیده و نخراشیده ی لباس شخصی که آدم را یاد غول های بیابانی می اندازد، این ها را به شما بگوید چه می کنید؟ معلوم است که سکوت می کنید و لام تا کام حرف نمی زنید. ولی تجربه ی ده دوازده سال گذشته‌ی زندانی ها نشان می دهد که این سکوت اشتباه محض است. اگر هم خانواده ها به دلیل هراس از جان فرزندان شان نتوانند چیزی بگویند، اهل رسانه نباید سکوت کنند. هر خبری که بیرون آمد باید منتشر شود و در سطح جهان انعکاس یابد. این انعکاس باعث کاهش فشار می شود.

حال با این جوان چه کرده اند که بعد از هشت روز بازداشت، به گوشه ای خزیده و بعد خود را به دار کشیده است؟ چرا بازداشت او در رسانه ها بازتاب نیافته؟ و ده ها سوال این چنین که شاید به قصد کاهش عذاب وجدان در ذهن مطرح می گردد و ما را به فکر می بَرَد که در قبال سایر زندانیان ناشناس مانده احساس مسئولیت بیشتری کنیم و با یادآوری نام و تلاش شان، انگیزه ی ماندن و مبارزه در آن ها به وجود آوریم.

بهنام گنجی رفت، و دیگر باز نخواهد گشت. هر چه بگوییم و بنویسیم و اظهار تاسف کنیم، در واقع خطاب به وجدان خودمان است. مرگ مظلومانه ی او شاید باعث بیداری ما و نجات دیگر زندانیان شود. امید که چنین شود.

کارشناس افغانی در گفت و گو با صدا و سیمای جمهوری اسلامی

"روز سه شنبه در گفتگوی زنده شبكه خبر با فضل الرحمن اوریا، روزنامه نگار افغانی با موضوع «مخالفت با توافقنامه امنیتی آمریكا و افغانستان»، وی در پاسخ به سوال مجری برنامه درباره اثرگذاری ایران در منطقه نیز گفت كه در حال حاضر ایران تنها كشور دنیا است كه در انزوای كامل به سر می برد و با هیچ یك از همسایگان خود رابطه دوستانه ندارد!... مجری برنامه چون همیشه عادت داشته كارشناسان مطابق میل برنامه سازان حرف بزنند، شوكه شده است و در جواب كارشناس برنامه كه ایران را همراه پاكستان از كشورهایی می خواند كه در افغانستان ناامنی ایجاد میكنند، می گوید: "البته این نظر شخصی شماست، البته درباره ی پاكستان درست می فرمایید، ولی درباره ایران من با شما هم نظر نیستم." و تهیه كننده یا ناظران پخش هم با قطع ارتباط ، كاری می كنند كه اصلا در شان یك شبكه خبری بین المللی نیست..." «آینده»

مجری صدا و سیما- نظر جناب‌عالی در باره رویداد های اخیر افغانستان چیست؟ آیا امریکا دست از تجاوز بر خواهد داشت و سربازان خود را از کشور اسلامی شما خارج خواهد کرد؟

کارشناس افغانی- البته این امریکا نیست که در امور ما دخالت می کند بل که این جمهوری اسلامی ست که باعث ناآرامی در کشور ماست...

مجری صدا و سیما [در حالی که تعجب کرده است]- منظور شما از جمهوری اسلامی، امریکاست حتما. بینندگان عزیز مستحضر هستند که در اجرای برنامه ی زنده این گونه اشتباهات لُپی گریز ناپذیر است.

کارشناس افغانی- نخیر. اصلا هم اشتباه لپی نبود. منظور من دقیقا جمهوری اسلامی ایران است و امریکا اگر در منطقه و در کشور ما حضور دارد به خاطر دخالت های بی جای جمهوری اسلامی ایران است...

مجری [در حالی که می خواهد موضوع را یک جوری جمع و جور کند]- البته این نظر شخص شماست و شما خیلی غلط می کنید یعنی اشتباه می کنید که چنین نظری دارید. شما قرار بود نظر کارشناسی تان را بگویید نه این که واسه خودتون همین جوری اظهار نظر کنید. جمهوری اسلامی این همه به برادران افغان کمک کرده است و در راستای سیاست های انسان دوستانه و اسلامی اش پذیرای شما عزیزان در کارهای ساختمانی بوده، و شما قطعا در حال اشتباه کردن هستید و خبر ندارید...

کارشناس افغانی- لازم به منت گذاشتن نیست. به جای منت گذاشتن بهتر است چشم های تان را باز کنید و حقایق را ببینید. به نظر می رسد شما عادت کرده اید نظر مردم را مطابق میل تان عوض کنید. در راهپیمایی های بعد از انتخاباتِ ریاست جمهوریِ شما که در واقع نوعی کودتا بود، مسئولِ شعار می گفت مرگ بر امریکا، مردم شما می گفتند مرگ بر روسیه. حالا شما می گویید امریکا، من می گویم ایران. همین طور هم ادامه می دهید، انگار نه انگار که نظر کارشناسی من این است و من به عنوان متخصصِ امور افغانستان و خاورمیانه بر این اعتقادم که جمهوری اسلامی ایران باعث و بانیِ... [صدا و تصویر کارشناس قطع می شود].

مجری- بینندگان عزیز، به نظرم اخلالی در پخش ماهواره ای پیش آمده و امریکا با پخش پارازیت مانع از ارتباط مستقیم ما با مردم شریف افغانستان شده. آن چه کارشناس محترم افغانستانی گفت به خاطر پارازیت ها تبدیل به جمهوری اسلامی ایران شد که بدین وسیله ضمن پوزش، به امریکا تصحیح می گردد...

ورژن مورد تائید وزارت ارشاد از داستان کنیزک و خر مولانا

"وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی گفت: شایعات در مورد ممیزی این وزارتخانه برای چاپ منظومه خسرو و شیرین نظامی کذب است. سيدمحمد حسینی درگفتگو با واحد مرکزی خبر اراک در شازند افزود: اصل منظومه خسرو و شیرین درگذشته چاپ شده است و در آینده نیز چاپ خواهد شد و هیچ ممیزی براصل این کتاب انجام نمی شود..." «جام جم آنلاین»

الحمدلله. خیال مان راحت شد. واقعا نگران خسرو و شیرین بودیم و جدایی این ها از یک دیگر. این ایام، ایام جدایی و فراق است و بعید نیست که خسرو هم به شکل اسلامی با گلایل های رنگارنگ، بخصوص آبی فسفری و لیموئی ترکیب شده با سرخ جگری به سراغ شیرین برود و شیرین از پشت چادر مشکی ساخت چین، در حالی که انگشت اشاره اش را داخل دهانش کرده و یک طرف لُپ اش را کشیده با صدایی که معلوم نیست از کجا بیرون می آید با خسرو سخن بگوید. ناز و نوازش نگو که ممکن است یک دفعه نظر وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی عوض شود و آن قسمت هایش را سانسور کند. البته این جمله ی آقای وزیر یک جورهایی زیرکانه و -بر اساس تئوری توطئه- حاوی نکته های ظریفی ست که می تواند در آینده باعث سانسور شود ولی حالا که گفته اند نمی شود ما هم می گوییم نمی شود و می رویم سراغ چیزی که باید بشود و آن داستان مستهجن کنیزک و خر مولاناست که معلوم نیست مردِ به این گندگی چطور خجالت نکشیده و چنین چیزی سروده است. به نظر من همه اش تقصیر شمس بی تربیت است که بر روی مولانا تاثیر سوءاخلاقی گذاشته و باعث شده مولانا هر چیز را شبیه به چیز دیگر ببیند و چیزها را با هم قیاس کند و کار دست من و شما و وزیر محترم ارشاد و ممیزان اداره سانسور بدهد.

توصیه می شود برای خانوادگی کردن آن چه در داستان خر و کنیزک می گذرد، به سبک فیلم های دوبله شده در سیمای جمهوری اسلامی که دوست دختر، تبدیل به همسر، و معشوقه تبدیل به خواهر آدم می شود، خر نر تبدیل به گاو ماده، و قَضیبِ خر تبدیل به پستان گاو، و آن جای کنیزک که عمل شنیع سپوختن و فشردن در آن صورت می گیرد تبدیل به بلانسبت دهان کنیزک شود و داستان از این قرار باشد که کنیزک هر روز می رفته شیر از پستان گاو می خورده و خانم فهمیده و چون تکنیک شیرنوشیِ کنیزک را نمی دانسته گاو روی او نشسته و دهن خانم پاره شده و خانم خفه شده و تمام. بعد نتیجه گیری های مولانایی که مثلا نفس بهیمی، پستان گاو است و لقمه اندازه خور ای مرد حریص (که در این تشبیه پستان اندازه خور ای مرد حریص می شود البته پستان گاو منظور نظر ماست) تا خدای نکرده خفه نشوی و از این جور حرف ها...

راستی در زمان حضرت مولانا اداره ی سانسور و ممیزی نبوده جلوی او را بگیرد ما در قرن بیست و یکم این قدر به زحمت نیفتیم؟!

به مناسبت ده سالگی وبلاگستان فارسی

حیاتِ وب لاگ فارسی در تاریخ 16 شهریور 1380، برابر با 7 سپتامبر 2001 با این جملات آغاز شد:

" weblog (وب نوشت) اصلا يعني چي؟ وب نوشت بر وزن دست نوشت يك اصطلاح من در آوردي است! خيلي جدي نگيريد! اما weblog به وب سايت يا homepage اي ميگن كه شامل نوشته هاي شخصي يك نفر راجع به چيزها و نكات جالبي كه ميبينه يا بهشون فكر ميكنه هست. weblog ها معمولا هر روز update مي شوند. ميتونيد مجموعه اي از weblog كلي آدم رو در اين قسمت از سايت google ببينيد. وب نوشت من شامل چه چيزهايي ميشه؟ ... از نكات جالبي كه در طول روز از اينور و اونور مي خونم و مي شنوم ... تا چيزهاي جالبي كه روي وب پيدا مي كنم ... تا فكرها و نكاتي كه به ذهنم مي آد ... همه چي! ..." «وب لاگ سلمان جریری»

نه آقای جریری، نه فارسی زبانان دیگری که در آن سال به طور خیلی محدود با اینترنت آشنا بودند، هرگز تصور نمی کردند که این جملات، آغازی باشد برای یک زندگی اجتماعی مجازی و عده ی زیادی از جوانان و میان‌سالان و پیران را به خود جذب کند؛ عده ای را برای نوشتن، عده ای را برای خواندن، عده ای را برای نظر گذاشتن.

نوشتن در وب لاگ اما نوشتن ساده و خشک و خالی نبود. نوشتن از خود بود. نوشتن بدون سانسور از پنهان ترین لایه هایی که در درون هر انسانی وجود دارد اما مجال بروز و آشکار شدن پیدا نمی کند. وب لاگ چنین جایی بود. هر کسی می توانست هر چه را که در سر دارد بنویسد و نوشته اش را برای خواندن در اختیار دیگران قرار دهد.

این نوشتن در عین شیرین بودن، خطرناک هم بود؛ خیلی هم خطرناک بود؛ برای آن ها که می ترسیدند نوشته هایشان به دست دوست و آشنا و خانواده بیفتد و نویسنده ی آن ها شناخته شود، تا آن ها که در زمینه های سیاسی و اجتماعی و مذهبی می نوشتند و هر آن احتمال دستگیری شان می رفت.

حکومت اسلامی در به در به دنبال وب لاگ نویسان موثر سیاسی بود. به هر طریق ممکن می خواست آن ها را گرفتار کند. حکومت توانست برخی را با دنبال کردن گیر بیندازد، برخی را هم با پای خودشان به مسلخ بکشاند.

یکی از آن به مسلخ رفتگان که هنوز هم باز نگشته و زیرِ ساطورِ قصابِ عقاید قرار دارد، حسین درخشان بود. حسین درخشان به حق پدر وب لاگ نویسی فارسی لقب گرفت. اگر چه سلمان جریری اولین پستِ اولین وب لاگِ ایرانی را نوشت و منتشر کرد، اما تلاش ها و فعالیت های حسین درخشان بود که وب لاگ را در اذهان آشنایان با اینترنت جا انداخت و آن ها را به نوشتن ترغیب کرد. همین امروز شما به سختی می توانید کسی را پشت میز کامپیوتر بنشانید که مثلا فلان خبر را بخواند. هزار بهانه می آوَرَد که از پشت میز بلند شود و به سراغ روزنامه ی کاغذی خودش برود. این که کسی حاضر شود با تمام سختی های کار با کامپیوتر، پشتِ آن بنشیند و آن چه را که در سر دارد تایپ کند و با زحمتی که در زمان خودش کم هم نبود و امروز هم کم نیست آن را روی وب بفرستد هنری می خواهد که حسین درخشان داشت.

او با پای خودش به مسلخ رفت. اما بودند و هستند کسانی که توانستند در طول ده سال گذشته دم به تله ندهند و از چنگال حکومتی که سخت به دنبال شان بود بگریزند. نام مستعار اگر چه وسیله ای برای حفظ جان بود اما همیشه به کارنمی آمد. حسین رونقی ملکی که با نام مستعار بابک خرمدین می نوشت، یکی از وب لاگ نویسانی بود که به رغم نام مستعارش گرفتار شد.

سالی که وب لاگستان فارسی کار خود را آغاز کرد خبری از فیس بوک نبود. سه سال وقت لازم بود تا مارک زاکربرگ به فکر راه انداختن شبکه ی اجتماعی اش بیفتد. با آمدن فیس بوک، وب لاگستان فارسی –یا لااقل آن قسمت کلاسیک اش که ما می شناختیم و دنبال می کردیم- از رونق افتاد. وب لاگ نویسان به کوتاه نویسی در فیس بوک روی آوردند و "فیس‌بوک‌باز" شدند. اکنون "فیس‌بوکستان فارسی" یکی از قدرت مند ترین و پر رونق ترین بخش های فیس‌بوکستان جهانی ست. راحتی به اشتراک گذاشتن نوشته و عکس و موسیقی و لینک و غیره، وب لاگ نویسان را به نوشتن و ماندن در فیس بوک ترغیب کرده است.

وب لاگ های فارسی، تاثیری را که باید می گذاشتند گذاشتند. ضربه ای مثبت به فرهنگ مانده و بیات شده و بوی نا گرفته وارد کردند و مستقیم و غیر مستقیم، راه های جدیدی را برای اندیشیدن و نوشتن پیش پا نهادند.

امروز، ده سال بعد از اولین پست سلمان جریری و تلاش های حسین درخشان، جهانِ ما ایرانیان، کلاً دگرگون شده است. بخش کوچکی از این دگرگونی به خاطر وب لاگ نویسی و وب نویسی ست. این بخش، هر چند کوچک، شاید هم خیلی کوچک، تَرَکی ست که موجب فرو ریختن سدّ تحجر و خشک اندیشی خواهد شد. به همین خاطر ده سالگی وب لاگ فارسی را گرامی می داریم و فرا رسیدن این روز را به وب لاگ نویسان، بخصوص وب لاگ نویسان کلاسیکی که اسامی شان توسط آقای اسد علی محمدی صاحب وب لاگ بیلی و من گرد آوری شده است تبریک می گوییم. وب لاگ های کلاسیک را از اینجا می توانید مشاهده کنید.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016