دوشنبه 24 مرداد 1390   صفحه اول | درباره ما | گویا


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

از دکتر شاپور بختيار در سال ۵۷ تا ذيل فرهنگ سخن

ف. م. سخن

کشکول خبری هفته (۱۵۵)
در کشکول شماره ی ۱۵۵ می خوانيد:
- دکتر شاپور بختيار در سال ۵۷
- فاطمه نور را ديد
- دکتر خزعلی به ما چه!
- چگونه می توان مملکت را با خواب اداره کرد؟
- سرکار جان، اين همه فداکاری لازم نيست
- ذيل فرهنگ سخن



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 




دکتر شاپور بختيار در سال ۵۷
"...باری، به نظر من، بختيار نماد مشروطيت نبود، نماد جنبش ملی شدن نبود، نماد جبهۀ ملی هم (که بصورتی معنی دار از آن اخراج شد چرا که تن به نخست وزيری شاه داد و در مقابل خمينی ايستاد) نبود. او نماد ايران شجاع و سکولارـ دموکراتی بود که می توانست قطبی از جهان پيشرفته باشد و، غافلانه، فرصت متحقق کردن توانائی های خود را نيافت؛ همچون شعری سمبوليک و ناتمام که می تواند، بجای خداحافظی، حامل سلام های آيندۀ ما باشد..." «دکتر اسماعيل نوری علا، خبرنامه گويا»

بيست سال از ترور ناجوانمردانه ی دکتر شاپور بختيار گذشت. در مورد او بسيار گفته اند و نوشته اند و من قصد تکرار آن سخنان را با کلماتِ ديگر ندارم. آن چه می خواهم بنويسم، درباره ی تصوير شاپور بختياری ست که در سال ۵۷ در ذهن ف.م.سخنِ جوانی وجود داشت، و نيز تصوير شاپور بختياری ست که سی و سه سال بعد در ذهن همان ف.م.سخن وجود دارد. وَه که اين دو تصوير چه قدر با هم تفاوت پيدا کرده است! سخن امروز من بر سر همين تفاوت است.

در سال ۵۷ شاپور بختيار سمبل توقف و جلوگيری از تغيير بود؛ سمبل جلوگيری از انقلاب و محافظت از رژيم در هم شکسته ی شاهنشاهی. شاپور بختيار يک تنه در مقابل سيل ميليونی جمعيت ايستاد تا همه ی ارکان مملکت به يک باره ويران نشود ولی اين سيل او را مانند پر کاهی از جا کند و به پاريس افکند. آقای خمينی برای جمعيتِ ميليونیِ به جنبش در آمده، سمبل تحول و تغيير و نوآوری بود، و شاپور بختيار، سمبل سکون و در جا زدن و ماندگاری ظلم.

اين ذهنيت از کجا آمده بود؟ سوال مهمی که حاکمان امروز اگر ذره ای عقل در سرشان باشد بايد به پاسخ آن توجه کنند. رژيم شاهنشاهی، جلوی تغيير را تا آن جا گرفت که مردم به خروش آمدند و يک تن و ده تن و صد تن تبديل به ميليون ها تن شدند که هيچ نيرويی را يارای ايستادن در مقابل شان نبود. نه تصوير ترسناک ساواک، نه مانورهای مرعوب کننده ی گارد جاويدان، نه تانک های چيفتنِ وسط خيابان، هيچ کدام نمی توانست مردم جان به لب رسيده را ساکت کند. رژيم شاهنشاهی، تغيير را دير شروع کرد. دکتر بختيار دير آمد. کار از کار گذشته بود. ذهنيت ها، دگرگون شده بود.

امروز اما بختيار سمبل آزادگی ست. سمبل ايستادگی در مقابل خروش و رای غلط ميليون ها مردم. تصوير او بعد از سی سال در ذهن ما دگرگون شده است چنان که تصوير مهندس بازرگان، تصوير ابوالحسن بنی صدر، تصوير دکتر شريعتی و تصوير تنی چند از شخصيت های سياسی و فرهنگی. برخی در جهت مثبت؛ برخی در جهت منفی. دکتر شريعتیِ محبوب، امروز مطرود شده است. جلال آل احمد تيزگو، امروز به خاطر همان شيوه ی گفتن که روزگاری انقلابی به شمار می رفت، زير تيغ نفی و نقد است. ليبرال بودن ديگر مايه خجالت و سر افکندگی نيست بل‌که افتخار است.

آيا اين دگرگونی در ديدن تصاوير، بيرونی ست يا درونی؟ چيزی در مفاهيم تغيير کرده است، يا چيزی در درون ما؟ قطعا مفاهيم همان است که بود. ليبراليسم همان ليبراليسم است، "مدير مدرسه" همان مدير مدرسه است، ابوذر غفاری خداپرست سوسياليست همان ابوذر غفاری ست. به عبارت ديگر آن کسانی که روزگاری نفی شان می کرديم و امروز تائيدشان می کنيم يا تائيدشان می کرديم و امروز نفی شان می کنيم همان ها هستند که سی سال پيش بودند. تغييری اگر هست در درون ماست. پس، به اين نتيجه می رسيم که همواره ممکن است اشتباه کنيم. خوب را بد ببينيم و بد را خوب؛ حتی همين امروز.

نگاه ما به خاتمی، نگاه ما به موسوی، نگاه ما به کروبی، بايد با احتياط توام با منطق باشد. سی سال بعد را هم نه، لااقل چند سال بعد را در نظر بگيريم. فريب موج ميليونی مردم را نخوريم. بر آن چه معتقديم پايدار بمانيم حتی اگر ميليون ها تن نظر مخالف ما را داشته باشند.

زندگی ۷۷ ساله دکتر شاپور بختيار، حاصل اش هر چه بوده باشد، يقيناً بزرگ ترين ثمره اش همين پايداری در عقيده ی صحيح حتی به قيمت لعن و نفرين مردم و غرق شدن در سيل خروشان ميليون ها انسان است. اگر به سال پنجاه و هفت بدون در اختيار داشتن تجربه ی امروز بازگرديم شايد باز "مرگ بر بختيار" بگوييم و او را نوکر بی اختيار بخوانيم، ولی با تجربه ای که در طول سی سال گذشته کسب کرده ايم و امثال دکتر بختيارها جان خود را بر سر اين کسب تجربه نهاده اند، مرگ بر مشابهان بختيار گفتن، نشان خردمندی نخواهد بود؛ اگرچه حرکت ميليونی مردم جان به لب رسيده به خاطر اين تجربه ها و به کارگيری منطق و خِرَد باز نخواهد ايستاد و طومار ظلم را از جانب هر که باشد، حتی به قيمت از دست دادن آن چه امروز در اختيار است، در هم خواهد پيچيد.
روانِ دکتر بختيار شاد.

فاطمه نور را ديد
"ديروز فاطمه حدود ۴ ساعت زير عمل بود. من تمام مدت در اتاق عمل و شاهد معجزه ای که قرار بود با خواست خدا و دستهای شفا بخش دکتری خير خواه -که حتی يک پنی از ما نگرفت- اتفاق بيفتد بودم. ديدن نور از چشمی که ۲ سال است از بين رفته و دکترها در ايران قطع اميد کرده بودند. دل توی دلم نبود، اين آخرين عمل بود و بايد نتيجه می‌داد. امروز برای نتيجه برگشتيم پيش دکتر... و... فاطمه نور را ديد!... همه گريه می‌کرديم. ولی فاطمه خونسرد بود. باور نمی‌کرديم که راست ميگه يا نه. آخرسر قسم خورد که نور می‌بينه!" «فيس بوک ما به معصومه کمک خواهيم کرد»

معصومه را که يادتان هست؟ نيست؟! خب عيبی ندارد. ما مردم گاه فراموش کار می شويم. معصومه... معصومه عطايی... همانی که چند ماه پيش در يکی از کشکول ها راجع به او نوشتم. همان که صورت اش در اثر اسيدپاشی سوخته بود. همان که يکی دو نفر در ايران و امريکا به ياری اش شتافتند و سعی کردند با عمل جراحی، نور را به چشمان سوخته ی او باز گردانند... خب يادتان نيست ديگر. عيبی ندارد. قرار نيست که همه ی مصيبت ها يادمان بماند. خودمان اين قدر گرفتاری داريم که فرصت دل سوزاندن برای معصومه و امثال او را نداريم. پس شرح ماجرا می دهم. همان چند نفری که برای کمک به معصومه شروع به فعاليت کردند، دست دختر بچه ای به نام فاطمه را گرفتند و با پدرش از ايران به امريکا بردند و در آن جا با دکتر های متخصص صحبت کردند تا جراحی شود و نور به چشمان بچه باز گردد. البته اين همه ی ماجرا نيست. آماده کردن وسايل سفر، خريدن بليت، گرفتن ويزا، تامين هزينه های زندگی و پزشکی، تامين جا،... اووووه... بحث خسته کننده ای ست می دانم. آمده ايم اين جا طنز بخوانيم نيامده ايم مصيبت بشنويم. درست می گوييد. پس بگذاريد خبر آخر را بدهم که تلاش اين انسان های وارسته نتيجه داد و فاطمه نور را ديد! بله. زندگی، همه اش فيلم سلطان قلب ها نيست که آذرشيوا کور شود و فردين به ليلا فروهر پول بدهد و آذرشيوا عمل کند و بينايی اش را به دست آورد و آخرش همه بزنند و برقصند و خوشحالی کنند. زندگی گاه حکايت واقعی انسان های بزرگی ست که بدون چشم‌داشت، از آسايش و پول و رفاه خود می گذرند و چشم دختر بچه ای را بينا می کنند... البته فاطمه هنوز بينا نشده است. در مورد ادامه ی معالجه ی او چنين نوشته اند:
"لنز چشم از بين رفته و امکان ترميم آن فعلا نيست. قرار شد که هفته ديگر برايش کنتاکت لنزی درست کنند که به جای لنز خودش کار کنه و حدود ۳ ماه طول ميکشه تا بتونه تقريبا اجسام را تشخيص بده، تا ۲ هفته ديگر بخيه ها را می کشند. دکتر تمام کارهايی که بايد در ايران انجام و پيگيری بشه را خواهد نوشت و اين چشم بايد هر۲هفته تحت مراقبت پزشکی باشه. در ضمن بايد دعا کنيم که بدن فاطمه قرنيه جديد شخص ديگر را پس نزنه که ديگه اونو بايد توکل به خدا کرد! حتما، بعد ازگذاشتن لنز نتيجه آنرا اين جا پست خواهم کرد. چشم راست فاطمه را بستند برای روزی که تکنولوژی آنقدر پيش برود که بتوانند عصب آسيب ديده را زنده کنند. در حال حاضر دکتر، چشم را به صورت نرمال برگردانده و دارای قرنيه و شبکيه است ولی عصب کار نميکنه! اينجا از دکتر دوپلاسی عزيز و بيمارستان مربوطه که هيچ‌کدام پولی از فاطمه دريافت نکردند، از خانواده گلم برای حمايت‌شون، از افسی عزيزم که دليل آشنايی ما با اين دکتر انسان بود و کمک‌هاش از هر نظر که بگيد، از تمام دوستان ساکن اين‌جا که با عشق و حمايت از همه نظر به ما و فاطمه محبت کردند، از تمام بچه های تيم کوچک ما توی ايران که نگران و منتظر خبر خوب بودند مخصوصا مسی عزيزم و زهرای عزيزم و در خاتمه از همه دوستان و اعضای اين دنيای مجازی فيس بوک که با دعاها و کامنت های دلگرم کننده شون ما را همراهی و دلداری دادند از طرف خودم، فاطمه و پدرش خيلی تشکر می کنم... همه‌تون خيلی گل هستيد!"

بد نيست، به صفحه ی "ما به معصومه کمک خواهيم کرد" سری بزنيم و لااقل عکس های خوشحال کننده ی نورْ ديدنِ اين دختر بچه را ببينيم. شايد به اندازه ی خواندن يک مطلب طنز لبخند بر لبان مان بنشيند!
http://www.facebook.com/Masoumeh.Ataei

دکتر خزعلی به ما چه!
"دکتر مهدی خزعلی در ۲۶ مين روز اعتصاب غذا به سر ميبرد. برای سلامتی دکتر مهدی خزعلی دعا کنيد..." «فيس بوک دکتر خزعلی»

از قديم الايام می گفتند اعمال پدر چه ربطی به پسر و اعمال پسر چه ربطی به پدر دارد. ما هم فکر می کرديم اين طوری‌ها باشد، ولی اکنون متوجه شده ايم که اين طوری‌ها نيست، يعنی اعمال يکی به ديگری ربط دارد، آن هم چه ربطی. آدم پسر آيت الله خزعلی باشد، ۲۶ روز در حبس انفرادی اعتصاب غذا کرده باشد، پای مرگ رفته باشد، آن وقت بنده و سرکار که در جای گرم و نرم نشسته ايم و شکم مان الحمدلله پُر است، به خودمان می گوييم، ای بابا! طرف، آقازاده است. زندان رفتن اش فيلم است. اعتصاب غذايش فيلم است. اصلا فيلم هم نباشد، طرف مسلمان است، اهل نماز و روزه است، گفتار و کردارش شبيه آخوندهاست. حالا يکی شيک تر نبود ما از او حمايت بکنيم؟

من فکر می کنم نه تنها حکومتْ شهروند ها را درجه ی يک و دو می کند، بل که ما هم همين کار را می کنيم. فرق ما فقط اين است که ژستِ همه ی انسان ها با هم برابرند را می گيريم، آن ها اين ژست را نمی گيرند.

خب، حالا منتظر می شويم، دکتر خزعلی هم به سرنوشت هدی صابر دچار شود ببينيم آن وقت چه می کنيم. آيا توی سر زدن مان هم با تبعيض همراه خواهد بود يا خير. من که نمی دانم، شما چطور؟!

چگونه می توان مملکت را با خواب اداره کرد؟
"...همه چيز با يک قهر آغاز شد؛ يک غيبت اعتراضی يازده روزه. حرف و حديث ها بالا گرفت و پرونده ای باصطلاح اعتقادی بازگشايی شد. پای رمال ها و جن گيرها و پيشگوها به ميان آمد و از سحر و باطل السحر صحبت شد. ذهن ها به عقب بازگشت و داستان «هاله نور» گويی نوری شده بود در تاريکخانه جريانی که ديگر «انحرافی» خوانده می شد..." «شهروند امروز، شماره ۴، دوره جديد، مريم شبانی»

حتما متوجه شده ايد که نوشته ی مريم خانم به چه کسی مربوط می شود... نه! اشتباه می کنيد و نوشته ی ايشان اصلا و ابدا به رئيس جمهور محترم و "آقای ميم" مربوط نمی شود. مگر آدم از جان اش سير شده است که در مملکت امام زمان از اين اشخاص که مورد تائيد خود حضرت هستند حرفی به ميان آوَرَد آن هم با لحن طنز؟ تازه حضرت به کنار، با "آقا" چه بايد کرد که حتی گفتن "دو دو" را نيز به محمود عزيز بر نمی تابند.

اين نوشته نه به محمود که به شيخ صفی الدين اردبيلی، شاه طهماسب صفوی، ناصرالدين شاه، مظفرالدين شاه، و محمد رضا شاه پهلوی مربوط می شود و خواب هايی که می ديدند. يک نوشته ی تاريخی که اهل تاريخ بايد آن را بخوانند نه اهل طنز و مسائل سياسی روز. اصلا چرا من اين متن را بی خودی نوشتم؟!

سرکار جان، اين همه فداکاری لازم نيست

سرکار جان، اين همه جان فشانی برای خرد کردن آنتن ماهواره لازم نيست. عزيز دل، همچين روی ديش ماهواره فرود آمده ای که احتمال پاره شدن بعضی جاهايت می رود. فداکاری خوب است؛ جان فشانی خوب است؛ شهادت خوب است؛ ولی اين طوری اش ديگر نه. می زنی تشکيلات ات از هم می پاشد، بعد چه کسی از ما در مقابل دزدان و قاچاقچيان و متجاوزان به نواميس دفاع کند؟ هر چند کار شما اين نيست و کارهای واجب تری مثل همين خرد کردن آنتن ماهواره داری. روز روشن در شهر آدم می کشند، شما می ايستی تماشا می کنی، تا طرف بزند، بکشد، برود، برای اين که لابد حساب می کنی چنين کار مهمی برای انجام دادن داری. بايد زنده بمانی که بتوانی ديش ها را جمع آوری کنی. اين جوری که تو روی ديش افتاده ای، بنده ی خدا، نابود می شوی و ديگر کسی نمی ماند که موقع آدم‌کشی کناری بايستد و تماشا کند. به هر حال خدا حفظ ات کند که در راه حفظ اخلاق مردمان اين طور از اعضای شريف ات مايه می گذاری.

ذيل فرهنگ سخن
فرهنگ هشت جلدی سخن يک پديده است؛ يک پديده در حد لغت نامه دهخدا و فرهنگ معين در زمان خودشان. اين اثر يک پديده است چرا که مجموعه ی لغات فارسی به شکلی فشرده و نظام مند در آن منعکس شده است. اين لغات، بازتاب فرهنگ ماست. فرهنگی غنی که پژوهش در آن با همين کتاب های لغت آغاز می شود.

مجموعه ی فرهنگ های سخن، به جز فرهنگ نوجوانان سخن که به کاستی های آن در جای ديگر اشاره کرده ام، کهکشانی از لغات و اعلام را در مقابل ما قرار می دهد. برای ديدن ستاره های اين کهکشان نيازی به تلسکوپ و وسايل پيچيده نيست؛ کافی ست آن را ورق بزنيم و در هر لغت اندکی تامل کنيم و به زيبايی های شگفت انگيز زبان فارسی پی ببريم.

مجموعه ی فرهنگ های سخن اما، يک خاصيت ديگر دارد که فرهنگ های پيشين اين خاصيت را نداشتند و آن به روز بودن و به روز نگه داشتن آثار منتشر شده است. دهخدا انتشار لغت نامه کامل خود را نديد و دکتر محمد معين موفق به پايان رساندن دوره ی اَعلام نشد.

اما مجموعه ی فرهنگ های سخن نه تنها در زمان حيات سرپرست دانشمند آن به طور کامل منتشر شد، بل که ما شاهد انتشار کتاب های تکميلی و به روز شده هستيم. آرزويی که دکتر محمد معين آن را با خود به گور برد، اکنون در مقابل چشمان ما در حال شکل گرفتن است.

ذيل فرهنگ سخن کتابی ست در ۶۰۰ صفحه، با چاپ و صحافی عالی و محکم. اين کتاب "ذيلی است بر فرهنگ بزرگ سخن که در سال ۱۳۸۱ در هشت جلد و در ۸۵۹۲ صفحه انتشار يافته است. اين ذيل مشتمل است بر واژه هايی که از قلم افتاده يا واژه هايی که تازه يافته شده و برخی از مصوبات اخير فرهنگستان زبان و ادب فارسی که به حوزۀ عمومی زبان تعلق دارد يا به آن نزديک است؛ نيز مشتمل است بر تصحيح اغلاط چاپی و غيرچاپی و اشتباه در ارجاعات که در هشت جلدی روی داده و نيز برخی شواهد جديد بر مدخل هايی که شاهد کم داشته يا شاهد نداشته اند..." «ذيل فرهنگ سخن، چاپ اول، ۱۳۹۰، صفحه نه»

ورق زدن اين کتاب برای اهل لغت هيجان انگيز است چرا که با لغاتی روبرو می شوند که انتظار ديدن آن ها را در يک فرهنگ فارسی ندارند. من به طور اتفاقی کتاب را ورق می زنم و برخی لغات جالب را برای تان می نويسم:
باگ (در رايانه ها به معنی اِشکال)، باگت (در جواهرسازی، نوعی تراش سنگ به شکل مستطيل)، بوتاکس (ماده ای که برای رفع چين و چروک صورت و گردن و اطراف چشم به کار می رود)، تراکنش (در بانک‌داری)، چت، چت روم، چتيدن، شيشه (ماده ی مخدر)، فارگليسی، فاز دادن (به معنی اثر کردن، موقعيت مناسب ايجاد کردن)، کپس لاک...

واقعا کار استاد حسن انوری در مطرح کردن لغات جديد قابل ستايش است. در جايی که برخی اهل ادب، حاضر نيستند از زبان حافظ و سعدی قدمی جلوتر بگذارند، کار ايشان شجاعتی بزرگ به شمار می آيد.

در مورد فرهنگ های سخن، گفتنی بسيار است. مثلا يکی از مهم ترين نکات، استحکام بدنه ی کتاب است. من تقريبا هر روز چند مرتبه برای مشاهده ی لغاتی که می نويسم اين فرهنگ (بخصوص دوره ی دو جلدی اش) را باز و بسته می کنم. رفتار خوب و نوازش‌گرانه ای هم با اين کتاب ندارم، ولی تاکنون موفق نشده ام کوچک ترين آسيبی به جلد و بدنه ی آن وارد آورم!

دست ناشر کتاب آقای علی اصغر علمی هم درد نکند که با گذاشتن سرمايه و صرف هزينه و وقت، باعث پديد آمدن اثری شد که در هر دوره و زمانه ای باعث يادآوری نام اش خواهد شد.

ـــــــــــــــــ
[وبلاگ ف. م. سخن]


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016