کنسرت "زمزمهها"، آرامشی در بحران
گروه مضراب، نخستين شب تور اروپائی خود را با عنوان "زمزمه ها" چهارم نوامبر در شهر کلن برگزار کرد. حميد متبسم و سپيده رئيس سادات همراه با گروه مضراب آخرين برنامه را اواخر نوامبر در لندن به اجرا در می آورند.
دويچه وله - علاقمندان به کنسرت های حميد متبسم را می توان هواداران نوآوری در موسيقی ملی به شمار آورد. تماشاگرانی که نوآوری در سنت را می پسندند و به آن ارج مینهند. متبسم نيز، هربار رنگ و بوئی تازه به کنسرت هايش میدهد و بر جمع طرفداران خود می افزايد. آخرين بار او را در کنسرت "سيمرغ" در هلند ديديم. با همه ی ارج و قربی که شاهنامه فردوسی در ميان هموطنان ما دارد، تا کنون کمتر هنرمندی شهامت نزديک شدن به شعرهای قصهگونه آن را داشته است. متبسم اما به درون شاهنامه رفت و چند سالی با زال و رودابه همزيستی کرد تا توانست سيمرغ خود را به پرواز در آورد.
انتظار می رفت که باز هم متبسم را در حماسه ای ديگر ببينيم. اما اين بار حماسه ای در کار نبود. زمزمه ای بود که بر دل می نشست و به آرامش منتهی می شد. آرامشی که نياز ناخودآگاه همه ما در اين دوران پر از تب و تاب و بحرانی است. آرامشی که به نظر می رسد متبسم هم به آن نيازمند بوده است:
زمزمه ها، آرامش پس از طوفان
«هر پروژهای موضوع خودش را دارد و آهنگساز را میبرد به آن سمتی که آن پروژه نيازمند است. گرانیگاه اشعار زمزمهها از استاد شفيعی کدکنی آرامش هست. يعنی داستانش اصلاً با داستان پرجوش و خروش سيمرغ فرق میکند و در واقع اين شعر است که من را به آن سمت میبرد. ولی خب از يک جهت هم شايد اين گفتار درست باشد که انتخاب اين شعر برای کار با سپيده رئيس سادات شايد در ضمير ناخودآگاه من اين گونه بوده که من دنبال آرامش بودم که اين شعر را انتخاب و کار کردم.»
شعرهای دکتر شفيعی کدکنی با صدای ظريف و زنانه ی سپيده رئيس سادات و آهنگ های ملايم و روحنوازمتبسم آنچنان با هم درآميخته بود که گويا همه برای هم ساخته شده بودند. متبسم مهارتی هم در انتخاب خواننده برای آهنگ های خود دارد. برای سيمرغ صدای پر حجم همايون شجريان را برگزيده بود و زمزمه ها را در پيوند با صدای سپيده بر دل می نشاند.
اين سحرگاه بلورينِ بهار/ روی در شامی خزانی می رود/
چون زلالِ چشمه سارِ کوه ها/ از برِ چشمت نهانی می رود/
ما درونِ هودجِ شاميم و صبح/ کاروانِ زندگانی می رود/
کدکنی و عشق زمين
زمزمه ها، پس از" به نام گلِ سرخ" دومين کنسرتی است که متبسم با شعرهای شفيعی کدکنی به اجرا در می آورد. او در شعرهای شفيعی آن عشق زمينی را می يابد که در اشعار عارفان ما نمی توان آن را يافت: « من در واقع به دنبال يک مجموعه شعر بودم که کاری را بسازم که قسمتهای مختلفاش از لحاظ عاطفی با همديگر پيوند داشته باشند. در موسيقی سنتی اشعار شاعران معنویپرداز هميشه ما را به اين سمت میبرند که از يک عشق الهی صحبت میکنند و آهنگسازان هم اگر مثلاً شعری را از حافظ در کنار شعر سعدی و مولانا و شاعران ديگری از اين دست بگذارند، در واقع هيچ حسی تغيير نمیکند. چون موضوع عشق آسمانی در شعر تمام اين شاعران در يک بيت هميشه خلاصه میشود. يعنی شما نيازی نداريد تمام يک غزل حافظ را بخوانيد که موضوع را متوجه شويد. بلکه هر بيت موضوع خودش را در خودش خلاصه دارد و در واقع داستانش تمام میشود.
من اصلاً اين گونه شعر را نمیخواستم برای کار. من میخواستم شعری باشد که يک چرخش زندگی در آن باشد. در شعر زمزمهها اين داستان هست. شفيعی کدکنی نه از يک عشق آسمانی بلکه از يک عشق زمينی صحبت میکند. يعنی يک موضوع شخصیست کاملاً. يعنی يک روندی دارد اين زمزمهها که از ابتدأ مثل اين که خود شاعر عاشق شده باشد تا اين که ابراز عشق کرده باشد به معشوق، تا اين که با معشوق زندگی کرده باشد، تا اين که از اين عشق و از اين زندگی مشترک سالها گذشته باشد و آدم به پيری برسد با معشوق. از تمام اينها در مراحل مختلف صحبت میکند. يعنی در ابتدای کار که صحبت از خندهات آيينه مهتابهاست يا آيينه خورشيدهاست میخواند تا آنجا که میگويد در نگاه من بهارانی هنوز و تا آنجايی که میگويد عمر از کف رايگانی میرود/ کودکی رفت و جوانی میرود. تمام اين داستانها را به معشوقی میگويد که معلوم است از دوران عاشقی تا دوران طولانی زندگی مشترک با او بوده و در گوش اوست که در واقع شاعر دارد اين اشعار را زمزمه میکند.»
آيا پريسای دومی در راه است؟
سپيده رئيس سادات چند سالی زير نظر استادانی چون پرويز مشکاتيان و محمد رضا لطفی تعليم گرفته است. او مدتی نيز به شاگردی "پريسا" رفته و صدايش هم شباهت بسيار به او دارد. برخی از علاقمندان او را پريسای دوم می دانند. آيا قصد او نيز تبديل شدن به يک پريسای ديگر است؟ در پاسخ میگويد: « من هميشه عاشق صدای پريسا بودم و اين يک چيز طبيعیست که هر شاگردی از معلمش تأثير بگيرد. البته شايد من و خانم پريسا سبک آوازمان شبيه هم باشد. اما صداهامان آن قدر شبيه بههم نيست. ولی خير، هيچ وقت نظرم اين نبوده. به خاطر اين که در فضای ديگری آموزش ديدهام، در دوران ديگری کار کردهام و شنوندگانم انتظار ديگری دارند از من.»
سپيده علاوه بر تعليم هائی که در ايران زير نظر استادان مبرز ديده، در برونمرز نيز ضمن تحصيل در رشته موزيکولوژی و موسيقی اقوام در بولينيای ايتاليا با رضا قاسمی نيز همکاری داشته است. نتيجه اين همکاری معرفی سپيده به ايرانيان برونمرز بود. اما تفاوت هائی ميان سبک اين استادان وجود دارد. سپيده ضمن تاييد اين تفاوت ها می گويد:« سبک هر سه چه از نظر ديدگاه موسيقايیشان و چه از نظر نگاهشان به هنر، برداشتشان از آواز، کلاً در ارکستراسيون يا صدادهی سازها و آواز و سبک کاملاً متفاوت است. آقای مشکاتيان در عين حال که به آواز سنتی و تفکر سنتی و آواز قدما واقعاً عشق میورزيد، ولی کلاً يک احساس و دريافت خاصی از هنر داشت. واقعيت اين است که من کمتر کسی را ديدهام که اين طور به هنر عشق بورزد. مثلاً وقتی از مجسمه داود ميکلآنژ حرف می زد، گريه می کرد و خب اين برداشت روی کل نگاهش به هر آوايی در اين سرزمين تأثير میگذاشت. آقای لطفی خيلی به آوازهای قديمی علاقه دارند. بعضی از موزيسينها هستند که آواز را مثل ساز میبينند، ولی بعضی ديگر به کلام، صدا و صوت خواننده يک علاقه ديگر دارند و فکر میکنم که آقای لطفیهم اين طور هست. آقای قاسمی موزيسين و هنرمند بسيار خلاقی است. چه در نوشتن، چه در تئاتر و چه در موسيقی. ايشان در عين حال که ظاهراً يک آدم سنتی میتواند باشند، ولی کاملاً آدم سنتشکنیست. او به کليشههای هنری اعتقاد ندارد و اصلاً تمام زيبايی کارش در اين است که دنبال اتفاق جديد و حادثه است در موسيقی. من احساس میکنم، که همان لحظه آن اتفاق را میگويد. يعنی بداههپردازی در کارشان خيلی هست.»
سپيده ضمن آن که همه ی اين تفاوت ها را دوست دارد، به دنبال تکرار و کليشه شدن هم نيست: « تکرارِ بدون نگاه، تکراری که هيچ ايدهای نداشته باشد، هيچ احساس و عاطفه و بيان جديدی نباشد ، به نظر من اصلاً هنر نيست، هيچ چيز نيست.»
از دريا تا دريا
متبسم کنسرتش را با آرامش دريا آغاز می کند، از طوفان و تلاطم امواج می گذرد و در پايان باز هم به دريا میرسد و آن آرامشی که در جستوجويش است. "نوایِ دريا" نخستين قطعه از مجموعه زمزمه ها يک کوارتت مضرابی است همراه با کوزه و تنبک گوشنوازِ "نغمه فرهمند". سپيده پس از دريا به سراغ حافظ و عارف قزوينی می رود و با بداهه خوانی و بداهه نوازی و اوج خوانی ها و بم خوانی ها، آنچه را که در توان صوتی خود دارد به شنوندگان عرضه می کند. رامين عظيميان با آهنگی که بر روی شعر "اميد"ٓ ای باغبان ساخته است به صحنه می آيد و ياد دکتر محمد مصدق را بار ديگر برای حضار زنده می کند. پژمان زاهديان با سوگنامه گويا به سوگ دکتر مصدق می نشيند تا نخستين بخش برنامه را به پايان برد.
در بخش دوم اين دکتر کدکنی است که با زمزمههايش، نوای آرامبخش خود را در گوش شنوندگان پر تب و تاب جاری می کند. پايان بخش کنسرت نيز "تا دريای تو" نام دارد که بدون ترديد تفاوت هائی دارد با نخستين نوای دريا که متبسم برای دخترش "دريا" ساخته است.
آرامش پس از حماسه
اما آيا اين همه زمزمههای آرامش بخش با شرايط کنونی می تواند سازشی برقرار کند؟ متبسم از نياز به عشق و آرامش می گويد:« من فکر میکنم در هر شرايطی انسان جستجوگر عشق است و آرامش اين شرايطی که شما از آن صحبت میکنيد که جوش و خروش و شلوغی میطلبد، تمام آن جوش و خروشها و تمام اين شلوغیها برای اين است که در نهايت به آرامش برسيد. زندگی در لحظه جريان دارد و انسان هر آن احتياج به عشق دارد و عشق است که در نهايت ناجی بشر است در هر شرايطی. شايد در ميان آتش اين آب خنک و گوارا بيشتر حتی به جان بنشيند تا در شرايطی آرام.»
سپيده، از نادر هنرمندان ايرانی است که موسيقی را از ابتدا تا انتها نه تنها در مکتب استادان ايرانی که در رشتهی اتنوموزيکولوژی که به موسيقی قومی می پردازد طی کرده است. به نظر می رسد که سپيده هدف های ديگری در نظر دارد. خودش اما می گويد: «تصوری در ايران هست که اتنوموزيکولوژی در واقع مطالعه موسيقی قومیست فقط. يعنی موسيقیهای روستايی و نواحی ما. اتنوموزيکولوژی اما معنايش اين نيست. اتنوموزيکولوژی مطالعهی فرهنگ موسيقیست. يعنی شما حتی موسيقی اپرای غربی را هم اگر مطالعه کنيد، از نظر فرهنگی، تاريخی، تفکر و واژهشناختی، اينها هم جزئی از اتنوموزيکولوژیست. يعنی لزوماً به اين محدود نمیشود که من بروم خراسان، موسيقی بخشیها يا موسيقی ترکمنها را مطالعه کنم. من آن نوع موسيقی را هم دوست دارم و سعی میکنم جزو مطالعاتم باشد. ولی نگاه به هر نوع موسيقی به رشتهای که دارم میخوانم مربوط می شود. علاقه من البته بيشتر برمیگردد به موسيقی ايران و خاورميانه و حالا يکمقدار آسيای مرکزی و نگاه به فرهنگ آنها و موسيقیشان و آيينهاشان.»
سازگاری شعر نو با موسيقی سنتی!
شعر و موسيقی ايرانی هميشه در پيوند با يکديگر بودهاند. موسيقی ملی ما اما بيشتر با شعر کلاسيک ايران در آميخته است. البته برخی از آهنگسازان مثل پرويز مشکاتيان و شهرام ناظری کوششهائی برای به کارگيری شعر نو در موسيقی ايرانی کرده اند. اما اين تلاش ها هنوز آنگونه که بايد و شايد رواجی پيدا نکرده است. سپيده می گويد خيال دارد کارهای تازه ای با شعر فروغ عرضه کند:« من هم به دليل علاقه به شعرو يک مقدار بيشتر به دليل اين که دوست داشتم امتحان کنم ، روی شعر نو هم کار کردهام، اتفاقاً روی شعر فروغ که تا جايی که من میدانم در موسيقی سنتی روی آن کار نکردهاند. حالا شعر اخوان باز کمی نزديکتر است به شعر کلاسيک. من بهخصوص روی شعر فروغ کار کردهام.»
ولی آيا موسيقی سنتی با شعر نو سازگاری هم دارد، يا اين که آهنگی ديگر می طلبد؟ سپيده می گويد:« موسيقی سنتی به شکل اين که رديف را بخواهيم درآمد کنيم و اوج بخوانيم، خير. به شکل سنتیاش بههيچ وجه نه. چون آن از يکسری قواعد ديگر شعری تبعيت میکند. ولی موسيقی ما را میشود در سيستم دستگاه اما با فرم ديگری روی اشعار نو کار کرد.»
زمزمه ها ضمن اين که آرامش بخش بود، بعضی لحظات آرامش شنونده را نيز مختل می کرد. گاه صدای ارکستر روی صدای خواننده می رفت تا جائی که صدا در آهنگ گم می شد. استقبال حاضران سبب شد که گروه مضراب بار ديگر به صحنه بيايد و به عنوان حسن ختام قطعهای بنوازد. "ای وطن" سروده ی وزيری با هيجان بسيار خوانده شد و شنوندگان را نيز به هيجان آورد. هيجانی که با آن آرامش چندان سازگاری نداشت. متبسم می گويد:« آن سرود البته مناسبت نداشت با آن مجموعه و دوستان ديگری هم اشاره کردند که بهتر است روند کاری ما حفظ شود و قطعهای از آن مجموعه اجراء شود که برای برنامههای بعدی هم اين کار را خواهيم کرد.»
کنسرت زمزمه ها که از کانادا آغاز شده در اواخر ماه نوامبر در لندن به پايان می رسد. از برنامه بعدی متبسم اطلاعی نداريم. آيا همچنان به دنبال آرامش و عشق خواهد رفت يا حماسهی ديگری خواهد آفريد؟: متبسم در انتظار است..« نمیدانم. واقعاً بايد منتظر باشم ببينم سرنوشت چه میگويد؟»
شما دخالتی در اين سرنوشت نداريد؟
«چرا تا اندازهای، ولی نه زياد.»
بشنويد: گفتوگو با حميد متبسم
بشنويد: گفتوگو با سپيده رئيسسادات