یکشنبه 13 اردیبهشت 1388   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

ولی مطلب از اول بود معلوم، طنزنوشته "يادداشت های وزير بيت رهبری"، امين الله رهبر

اين روزها بحث انتخابات بين خودمان و اپوزيسيون مان خيلی داغ است. آقای ميرحسين موسوی چند روز پيش خدمت امام رسيدند و چون قلم مويشان را با خود نياورده بودند که عکس مقام معظم رهبری را بکشند، مقام معظم رهبری زياد به ايشان اعتنايی نفرمودند فقط تأکيد فرمودند که شعارهايشان را طوری انتخاب کنند که بعدا مجبور نشوند مثل آقای خاتمی زير حرفشان بزنند و يا آن را عوض کنند. آقای موسوی هم اطاعت فرموده و فردايش چندتا از شعارهايشان را پس گرفتند

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


يادداشت های وزير بيت رهبری (۱۳)

بسمه تعالی
دوشنبه ۱۰ ربيع الثانی (۱۷ فروردين و ۶ آبريل) تا يکشنبه ۸ جمادی الاولی (۱۳ ارديبهشت و ۳ می)
معلوم است رژيم طاغوت هيچ کاری برای اين امت اسلامی انجام نمی داد که وزيرش هر شب خاطرات می نوشت. اين بنده که هر چه سعی می نمايم مثل وزير شاه معدوم هر شب اين يادداشت ها را بنويسم و در اختيار امت هميشه در صحنه مان قرار بدهم، نمی شود که نمی شود. يک طرف کارهای کشور اسلامی مان، يک طرف کارهای همسايه های اسلامی مان، آن طرف تر کارهای برادران اسلامی و انقلابی در اقصی نقاط جهان و اين طرف هم کارهای اندرونی که خدا برکت بدهد هيچ وقت تمامی ندارند. هر روز هم که به حضور مقام معظم رهبری می رسم، تازه نصفی از گزارشات ايران اسلامی و جهان کفر را که همه عليه ما بسيج شده اند ناگفته می گذارم زيرا احساس می کنم مقام معظم رهبری از بعضی خبرها خوشحال می شوند و با دست چپشان بشکن می زنند و با بعضی خبرها خيلی خيلی افسرده می شوند و من مجبورم مدتی هم اضافه بمانم تا حال ايشان بهتر شود و بتوانند به کارهای مملکت اسلامی مان برسند.
امروز دوباره به من فرمودند، سالی که نکوست از بهارش پيداست. کنايه می فرمودند به هوا که امسال ماشاءالله ديگر شورش را در آورده و سر کيسه برف و باران و سرما را چنان شُل کرده که اصلا انگار بهاری در کار نيست. تازه چند روز است که هوا بهتر شده و من هم خبرهای ناگوار را در همين روزهای بهاری به مقام معظم رهبری می دهم که کمتر عصبانی و افسرده بشوند.
اين سالها سالهای اتم و انشاءالله نابودی اسراييل منفور و صهيونيست است. صبح امروز هوا مثل بهشت بود. سواری رفتم. به برادران پاسدار که ما را اسکورت می کردند گفتم زياد خودشان را به بنز ما نچسبانند تا اين سواری يک کمی به تنمان بچسبد. ماشاءالله اين آلمانی ها چه ماشين هايی می سازند. انشاءالله وقتی فناوری هسته ای مان کامل شد ما هم به حول قوه الهی از همين بنزها می سازيم تا امت اسلامی مان از نعمت بنزسواری محروم نمانند. گاهی با مقام معظم رهبری به سواری می رويم با بنز بسيار عالی آلمانی که صدراعظم سابق آلمان تقديم کرده است. در يکی از اين سواری ها مقام معظم رهبری تعريف فرمودند که متدين ترين آدم زمان ما يعنی امام بزرگوار ورزشکار بودند و تا آخر عمرشان- در سن نزديک نود سالگی- هر روز ورزش می کردند. ورزش مخصوص ايشان راهپيمايی بود. من (منظور مقام معظم رهبری است که دارند اين خاطره را تعريف می فرمايند) يک وقت با آقای هاشمی پيش ايشان رفته بودم. زمان رياست جمهوری من بود و برای امر مهمی يادم هست که خدمت امام رفتيم و پهلوی ايشان نشستيم. بعد ديديم که ايشان همين طور اين پا و آن پا می کنند. يکی از ما دو نفر پرسيديم: امری داريد- شبيه اين مضمون- ايشان گفتند من راهم را نرفته ام! ايشان روزانه سه بار، هر بار هم بيست دقيقه لازم بود راه بروند. آن وقت، نوبت راه رفتنشان بود. حالا رييس جمهور و رييس مجلس کشور خدمت ايشان رفته اند، ايشان قدم زدنشان را فراموش نمی کردند! اين قدر ايشان به مسئله ورزش مقيد بودند.
بعد مقام معظم رهبری که از اين تعريف به نفس نفس افتاده بودند نفسی تازه کردند و به راننده دستور دادند کمی يواشتر براند و فرمودند، بنده گاهی اوقات که بر همان تنبلی مورد بحث و بر ضعف های مربوط به سن و پيری فايق می آيم، چند قدمی از کوهستان های اطراف تهران می روم بالا و می بينم هيچ کس نيست! غصه می خورم! در کوهستان جاهايی هست که ساختمان در زير پا پيداست. اين همه آدم در اتاق ها خوابيده اند که در بين آنها جوان هست، در بين آنها کسانی هستند که ظاهر جسم شان اقلا ده برابر ما توان و قدرت دارد، اما از اين اتاق ها بيرون نمی آيند، ولی ما از اين گوشه شهر با سن (يک وقت باسن نخوانيد، منظور مقام معظم رهبری با سنّ است) هفتاد سال می رويم آنجا. دل انسان خيلی غصه دار می شود که چرا آنها در آنجا چهار قدم بالا نمی آيند و از اين مکان استفاده نمی کنند.
در اين موقع بنز چموش ما هم به بالاترين نقطه ولنجک رسيده بود. حق با مقام معظم رهبری بود. هيچ کس آنجا نبود و ساختمان ها در زير پا پيدا بود. بدون اينکه پياده شويم سواری را به سوی بيت رهبری ادامه داديم.
در تمام اين روزها که سعادت نوشتن يادداشت را نداشتم فکر مقام معظم رهبری مشغول دو مسئله عمده بود. يکی مذاکرات اتمی که هنوز به طور رسمی جريان ندارد ولی از خدا پنهان نيست از شما چه پنهان غيررسمی جريان دارد و بالاخره بايد يک جوری تمام شود. ديگری هم برف و باران که سراسر کشور را گرفته بود و مقام معظم رهبری مرتب برادران متخصص و مکتبی را مورد خطاب و عتاب قرار می دهند که چطور دوبی می تواند با انتقال شن جزيره مصنوعی درست کند و ما نمی توانيم نور و گرمای خورشيد را از سرزمين داغ و سوزان امت رسول اکرم به ايران اسلامی مان که امروز تنها پرچمدار اسلام است منتقل کنيم و اين برف و باران را بفرستيم مثلا آفريقا. هر چه به زبان بی زبانی سعی می نمايم مقام معظم رهبری را قانع کنم که برف و باران برای کشور خشک ما خيلی خوب است و برکت دارد ايشان زير بار نمی روند و هميشه آرزو دارند کاش ولی فقيه و مقام معظم رهبری عربستان يا دوبی بودند. اين است که تصميم گرفتم انشاءالله بعد از آنکه انتخاباتمان پرشور و با نشاط به پايان رسيد و آقای احمدی نژاد و يا فرقی نمی کند آقای موسوی انشاءالله و تعالی انتخاب شدند، در همان گرمای تير و مرداد مقام معظم رهبری را به سفر کيش ببرم تا کمی دلشان باز شود. هنوز چيزی به ايشان نگفته ام زيرا بستگی به وضع مزاجی ايشان هم دارد. اين روزها حالشان زياد خوب نيست و دارو و متخصص از کشورهای فاسد غربی برای مراقبت از ايشان سفارش می دهيم. هر سخنرانی که مقام معظم رهبری اين روزها داشتند، کلی دوا و درمان پشتش بوده است تا بتوانند نور اميد در دل امت اسلامی مان بتابانند و با سخنان گهربارشان امت ما را تشويق به پشتيبانی از نظام ما که يعنی همان نظام خودشان است بفرمايند. واقعا نمی دانم ايران اسلامی مان بدون مقام معظم رهبری چه خواهد شد.
تا يادم نرفته بنويسم که يک هفته قبل حال بسيار بدی پيدا کردم. خواهر عيال بزرگم که عيال دکتر زندان اوين است بر اثر اشتباه در معالجه آپانديسيت بستری شده و مردنی است. اشتباه را هم شوهرش که دکتر است کرد. ناهار که پيش مادر عيالم رفتم ديدم به جای آنکه راجع به وضع دخترش که در حال مرگ است با من حرف بزند در خصوص املاک و پول و وراثت و غيره صحبت کرد! از زندگی بيزار شدم که چطور اين اعضای خانواده بزرگ اسلامی ما تا اين اندازه مادی شده اند. ياد عيال بدبخت دکتر علی اکبر ولايتی افتادم که ماشاءالله از مشاوران محرم مقام معظم رهبری است و آن سالی که قرار بود ايشان هم نامزد رياست جمهوری اسلامی ما بشوند، عيال بيچاره اش رفت بدهد پيه و چربی اش را در بياورند که ظاهرا زيادی چربی اش را کشيدند و همانجا فوت کرد. بيچاره آقای ولايتی که مجبور شد بلافاصله دوباره تجديد فراش کند و اين دفعه نامزدی رياست جمهوری و مقام شامخ خودش را هم در انتخاب عيال در نظر بگيرد. تفو، بر تو ای چرخ روزگار که مسلمان و غيرمسلمان نمی شناسی!
اين روزها بحث انتخابات بين خودمان و اپوزيسيون مان خيلی داغ است. آقای ميرحسين موسوی چند روز پيش خدمت امام رسيدند و چون قلم مويشان را با خود نياورده بودند که عکس مقام معظم رهبری را بکشند، مقام معظم رهبری زياد به ايشان اعتنايی نفرمودند فقط تأکيد فرمودند که شعارهايشان را طوری انتخاب کنند که بعدا مجبور نشوند مثل آقای خاتمی زير حرفشان بزنند و يا آن را عوض کنند. آقای موسوی هم اطاعت فرموده و فردايش چندتا از شعارهايشان را پس گرفتند. من که از سالها پيش شب و روزم با مقام معظم رهبری می گذرد و از همه چيز بيت رهبری خبر دارم می دانم که برای مقام معظم رهبری هيچ فرقی نمی کند آقای ميرحسين موسوی رييس جمهور اسلامی ما بشوند و يا آقای احمدی نژاد. هر دو برکت نظام ما هستند و هر دو بايد همان چيزهايی را پيش ببرند که نظام ما را تقويت کند و اقتدار ما را به جهانيان اثبات بنمايد. خوبی آقای احمدی نژاد اين است که نقش بازی نمی کند. خودش است و همين خيلی به دل مقام معظم رهبری می چسبد. مقام معظم رهبری هميشه می فرمايند آن موقع که امام (ره) حرفهايی زدند که بعدا فرمودند خدعه کردند، ما هنوز نظام خود را نداشتيم و در قدرت نبوديم. امروز که در قدرت هستيم دليلی ندارد که خدعه و تقيه کنيم. بايد حرفمان را راست و حسينی به همه دنيا بگوييم. اين هم فقط از آقای احمدی نژاد بر می آيد.
خدا هزار سال به مقام معظم رهبری عمر بدهد که واقعا هر حرفشان يک دنيا حکمت دارد. من ديگر اين چند هفته ای را که تا برگذاری انتخابات پرشکوه اسلامی مان باقی مانده است کمی خبرهای ناگوار مثل جريان تحريم بنزين و سخنان دشمنان مان را در اعمال تحريم های بيشتر درز می گيرم تا مقام معظم رهبری روحيه خود را حفظ بفرمايند و امت را با نصايح داهيانه خود ارشاد بفرمايند. فعلا کار ما شده است پيغام و پسغام با کشورهای دوست و دشمن. همين ديروز سفر انگليس را خواستم و اوامر مقام معظم رهبری را ابلاغ کردم. قول داد اقدام کند. ضمنا از من پرسيد به عقيده من در ايران از چه اشخاصی می تواند ديدن کند که موجبات کدورت مقام معظم رهبری فراهم نشود. گفتم البته همه کس را می توانيد ببينيد ولی در حدود کار آنها و لاغير. ما که سيستم ديکتاتوری نداريم که ملاقات ها در کشور ممنوع باشد. خيلی خوشحال شد ولی من گوشش را کشيدم که حواستان به اين خبرنگارانی که برای بی بی سی فارسی به کشور اسلامی ما می فرستيد باشد که پايشان را از گليم خودشان درازتر نکنند. نرّه غول که قبلا در اينتليجنس سرويس بود قول داد و رفت.
امروز صبح هم که شرفياب شدم مقام معظم رهبری را خنداندم. عرض کردم اين عربها هم خدا را می خواهند هم خرما را. خودشان خروار خروار محصولات اسراييلی را مصرف می کنند حالا که يک پرتقال تقلبی را دشمن وارد بازارهای ما کرده مرتب تماس می گيرند که جريان از چه قرار است. من هم به آنها گفتم شماها که هيچ غلطی از دستتان بر نمی آيد، منتظر هستيد تا ما اسراييلی ها را در دريا بريزيم. مقام معظم رهبری از ته دل خنديدند و زير لب چند بار تکرار فرمودند انشاءالله و تعالی، انشاء الله و تعالی. بعد جريان مذاکرات با سفير انگليس را مشروحا عرض کردم. توصيه فرمودند بايد طوری برخورد کنيم که برنامه های بی بی سی بيشتر در جهت منافع ما تقويت شود. و کمی درباره نقش تبليغات برای من سخنرانی فرمودند.
گهی از چين سخن گفتم گه از روم
ولی مطلب از اول بود معلوم
اشتباه نفرماييد، منظورم انتخابات پرشکوهمان نيست. بلکه مقام معظم رهبری معتقد هستند که خداوند ايشان را برای مأموريت خاصی نگاه داشته است. من يکی از داروهای ايشان را که از کشور شيطان بزرگ به قيمت های گران برای ما ارسال می شود از روی طاقچه برداشته و با ليوانی آب به دست ايشان دادم و عرض کردم مقام معظم رهبری همين الان هم در حال انجام همان مأموريت است. چه مأموريتی مهم تر از اين که خداوند شما را برای امت اسلامی ما فرستاده اند تا عزت و شرف و اقتدار اسلامی ما را در منطقه و جهان به اثبات برسانيد؟ مقام معظم رهبری فرمودند همين طور است که می گويی. اگر اين انتخابات را هم پشت سر بگذاريم ديگر نيمی از مأموريت مان را به انجام رسانده ايم. من از فرصت استفاده کرده و عرض کردم آقای ميرحسين موسوی اجازه خواستند که برای انتخابات به چند شهر سفر کنند و مبارزه انتخاباتی شان را کمی پرشورتر و با نشاط تر کنند. مقام معظم رهبری فرمودند اگر اين سفرها در جهت همان مأموريت خاص ما باشد هيچ اشکالی ندارد و خيلی هم خوب است. فقط بايد حواسشان باشد توقعات غيراسلامی اين امت نمک نشناس را بالا نبرند. همه چيز را که نمی شود تکذيب کرد و گفت اينطوری نگفتم و آنطوری گفتم! عرض کردم ولی خودتان فرموديد ديوار حاشا بلند است! مقام معظم رهبری خنديدند و فرمودند، ولی نه آنقدر که خودمان هم نتوانيم از رويش بپريم!
هر چه فکر می کنم آيا می توانستم نوکر و چاکر يک مقام معظم رهبری ديگر باشم، می بينم که نمی توانم. اين هوش و درايت را خداوند فقط و فقط به رهبر مذهبی و سياسی و ولی فقيه ما که در دنيا تالی ندارد اعطا کرده است. من يکی که هيچ وقت به عقلم نمی رسيد ديوار حاشا بايد آنقدر بلند باشد که خودمان هم بتوانيم از رويش بپريم. کاش خداوند متعال به اين امت اسلامی چشم و عقل عنايت کند تا بتوانند نعمتی را که به آنها ارزانی شده است دريابند و هر روز سر مسائل بی ارزشی مانند حقوق و کار و آزادی و دمکراسی و از اين مزخرفات دبّه در نياورند. انشاء الله و تعالی.





















Copyright: gooya.com 2016