هزار نقش برآرد زمانه و...، يادداشت های وزير بيت رهبری، طنزنوشته امين الله رهبر
در دو روز گذشته هم خبرهای بد بد و هم خبرهای خوب میرسيد. از يک طرف شور انتخاباتی همه را گرفته است و از طرف ديگر ممکن است سررشته کار از دستمان در برود. امروز که حضور مقام معظم رهبری رسيدم، نامه آقای موسوی را به من نشان دادند و فرمودند اين ها انتظار دارند من چه بکنم؟ موسوی میگويد کشور در خطر است و برای نجات آمدهام، آن وقت انتظار دارد رييس جمهور نظام مقدس ما ساکت بنشيند و تماشا کند؟ بعد هم نامه آقای هاشمی رسيد که اعلام خطر کرده بود
يادداشت های وزير بيت رهبری (۱۵)
بسمه تعالی
دوشنبه ۳۰ جمادی الاولی (۴ خرداد و ۲۵ می)
صبح خدمت مقام معظم رهبری رسيدم. مقام معظم رهبری طبق معمول خيلی سر حال نبودند. فرمودند ابرها روی کشور ما چسبيدهاند و تکان نمیخورند. خسته شديم از اين همه باران و آسمان غرمبه. عرض کردم آب و هوای کشور هم مثل آب و هوای نظام ما متلاطم شده است. ديگر هيچ چيز مثل گذشته نيست. با چشم غره فرمودند تو ديگر چرا اين حرف را میزنی. عرض کردم من نمیتوانم به ولی نعمت خودم دروغ بگويم. خبرهای بدبد از اينور و آنور کشور میرسد. برادران خودشان هم که رعايت نمیکنند. فرمودند ما تو را میشناسيم و میدانيم که به صلاح ما و نظام ما حرف میزنی، ولی جای ديگر اين حرفها را نگو. عرض اطاعت کردم و قيمت نفت را عرض کردم که چند روز بود هی جويا میشدند. فرمودند يادت ميايد همين چند سال پيش به تو گفتم که به مشتريان نفت ما بگويی يک روزی التماس میکنيد ما به شما نفت بيشتر بدهيم و ما نخواهيم داد؟ عرض کردم بله قربان، يادم میآيد. فرمودند ديدی اين فرمايش ما چقدر صحيح بود؟ من چيزی عرض نکردم. بقيه اخبار بد را گذاشتم برای يک روز ديگر. فقط گفتم که نامزدهای انتخاباتی ما به شدت مشغول فعاليت هستند و اصلا کشور رنگ و بوی ديگری گرفته است. از ته دل خنديدند و فرمودند: بارک الله، بارک الله. ما هم توقع ديگری از اين نامزدها نداشتيم. انشاء الله و تعالی که يکی از اين دو تا رييس جمهوری ما میشوند و مشت محکمی بر دهان استکبار جهانی و ضدانقلاب ما میکوبند.
بسمه تعالی
سه شنبه اول جمادی الثانيه (۵ خرداد و ۲۶ می) تا پنجشنبه ۳ جمادی الثانيه (۷ خرداد و ۲۸ می)
امروز سر ناهار رفتم. رييس جمهور اسلامی ما هم تشريف داشتند. ولی هيچ صحبتی از اتم و انتخابات نشد. آقای احمدی نژاد نان و پنيری را که با خودشان آورده بودند خوردند. ما هم به زور چلوکباب برگ را به مقام معظم رهبری خورانديم چون دکترها گفتهاند حضرت ولی فقيه بايد حتما تقويت بشوند. ولی مقام معظم رهبری جز به نان و پنير هيچ تمايلی نشان نمیدهند و بيت رهبری به زور بايد به ايشان غذا بدهند.
گويا عرايض من درباره تلاطم اوضاع کشور چندان هم بیتأثير نبوده است. اگرچه مقام معظم رهبری هر وقت صلاح بدانند خودشان به من میگويند ولی بعدا از آقای احمدینژاد شنيدم که به ايشان توصيههای بسيار خوب و مفيدی فرمودند. آخر قرار است بين نامزدهای ما مناظرات تلويزيونی انجام شود. مقام معظم رهبری حتما ميل داشتند که توصيههايی به همه نامزدها بفرمايند. آقای احمدینژاد خيلی خوشحال بيت رهبری را ترک کردند.
امروز هم با اينکه شهادت حضرت فاطمه زهرا (س) بود و تعطيل عمومی میباشد، ولی برای ما تعطيلی نيست. شب و روز و جمعه و شنبه برای ما يکسان است. باری منتظر بودم مقام معظم رهبری را با موفقيتهای شبانه روزی که از راديو و تلويزيون اسلامی و ملی ما پخش میشود، خوشحال ببينم. ديدم برافروخته و عصبانی هستند. به من فرمودند وقتی ما دستور داديم صحبت غنیسازی را متوقف کنيد، ديگر کسی حق ندارد خلاف آن را انجام دهد. نفهميدم منظور مبارکشان چيست. غنیسازی ما هم ادامه دارد و حالا صحبت بشود يا نشود چه فرقی میکند؟
نکاتی را که میخواهند هفته بعد به مناسبت رحلت امام خمينی (ره) رهبر کبير انقلاب و بنيانگذار جمهوری اسلامی ايران در سخنرانیشان مطرح بفرمايند با من در ميان گذاشتند. دقيقترين نکات تاريخی است که من تا حالا شنيدهام. به قدری با دقت اين نکات را تهيه فرمودهاند که مو لای درزش نمیرود و مطمئن هستم استکبار جهانی و ضدانقلاب پس از آن سخنرانی ديگر کاری نمیتوانند بکنند.
جهت انتخابات پرشکوه و شاداب و با نشاط که قرار است دو هفته ديگر برگذار شود، فرمودند پول خوب بدهيد، کافی است. عرض کردم ولی چون برای امنيت وجود مقدس نظام جمهوری اسلامیمان اين کار را میکنيم، امنيت بايد خدايی باشد و صاحب بيتالمال هم بايد راضی باشند و رضايت آنها هم تنها به اين طريق ميسر میشود که ببينند که خودشان هم از بيتالمال سهمی دارند. فرمودند، بکنيد، به هر حال همه اين نامزدها يا خودشان با افراد فاميل خودشان مزدوج هستند و يا فرزندان ذکور و نسوان آنها به نکاح يکديگر در آمدهاند، همگی هم بسيار افراد لايقی هستند و اگر استفاده از بيتالمال هم میکنند، نوش جانشان باد، بالاخره کار و کار مؤثر هم میکنند. حالا تمام ترسم اين بود که بفرمايند خودت اين امر را سرپرستی کن، خوشبختانه نفرمودند، نفس راحتی کشيدم. فرمودند، مراتب را به ستاد برگذاری انتخابات و ستاد نامزدها خبر بده. عرض اطاعت کردم و عرض کردم وزير خارجه سوريه که محرمانه به ايران میآيد، میخواهد با من ملاقات کند. فرمودند لازم نيست. مکرر نوشتهام که: الملک عقيم...
بسمه تعالی
جمعه ۴ جمادی الثانيه (۸ خرداد و ۲۸ می) تا سه شنبه ۱۵ جمادی الثانيه (۱۹ خرداد و ۹ جون)
در اين مدت يک روز به کنگره اسلامی دانشگاهيان رفتم تا برای جلب آرای اساتيد و مدرسين و حقوقدانان سخنرانی کنم. ماشاءالله دانشگاهيان ما خيلی مؤمنان راست و درستکاری هستند. آقای زيباکلام هم بود و درباره ضرورت شرکت در انتخابات برای نظام مقدس اسلامی ما سخنان خيلی خيلی خوبی فرمود. ايشان را تشويق کردم که بيشتر از اين با صدای آمريکا گفتگو بکند و البته فراموش نکند که صدا و سيمای بی بی سی به طور سنتی بيشتر روی امت اسلامی ما تأثير دارد. ايشان با روی خوش پذيرفتند. يک عرض خصوصی در مورد موقعيت استاديشان داشتند که بايد به عرض مقام معظم رهبری برسانم.
برای جلب آرای هنرمندان و نويسندگان هم خيلی فعاليت میکنيم. بر حسب فرمان خود مقام معظم رهبری اين جلسات تشکيل میشود. من هم بايد بروم و حاضر شوم. البته نمیدانم به چه صورتی پيش خواهد رفت. اگر بعضی از اين مدرسين و نويسندگان و هنرمندان جرأت بکنند و حرفهايی هم بزنند خيلی به سود نظام مقدس اسلامی ما میشود و به نظرم مفيد واقع شود.
بعد از ظهر خدمت رسيم و عرض کردم وزير خارجه بورکينافاسو به ايران اسلامی میآيد و میخواهد از من ديدن کند و دعوتم نمايد. نفرمودند، بسيارخوب، فرمودند: «هرچه معمول است بکنيد!» يعنی چه؟ نفهميدم. نخواستم هم که توضيح بخواهم. باز هم نوشتهام: الملک عقيم. و من جز رعايت ميل مقام معظم رهبری کاری نکرده و نخواهم کرد مگر جايی که به منافع وجود عزيز ايشان و کشورم بخواهد صدمه وارد بيايد که آن وقت بی محابا اقدام میکنم ولو اينکه خدای نکرده مورد بی مهری واقع شوم.
عرض کردم آقای امينزاده اسلامی فوت کرد. بيچاره مرد طماع و حريص عجيبی بود. ده سال به عنوان رييس يکی از نهادهای اسلامی حقوق گرفت و کاری نکرد. تا بالاخره مقام معظم رهبری به من فرمودند کار آن نهاد را به تنهايی انجام دهم و بحمدالله انجام شد. دو روز قبل از فوت به ديدنم آمده بود و با حال لرزان و لوله مصنوعی در مثانه از من کار فعال میخواست. يا للعجب! میخواستم او را به ستاد برگذاری انتخابات بفرستم تا خوب کار فعال انجام دهد.
روز بعد با دو خبرنگار روزنامههای انگليسی و آلمانی ملاقات داشتم. دو ساعت صحبت کردم. از هر دری سخن گفتيم. يکی از آنها مطلب عجيبی میگفت که اگر نظام مقدس ما بتواند سر و صدايی راه بيندازد که اسراييل به جان ما بيفتد آنوقت افکار عمومی دنيا عليه اسراييل به غليان در میآيد. يکی از مقامات فرانسوی هم چند وقت پيش گفته بود که اروپا و آمريکا اينطوری نمیتوانند عليه اسراييل کاری بکنند و بايد اسراييل يک عمل احمقانه بکند. البته او اين را هم میگفت که عربها را بايد راضی کرد از نظام مقدس ما دفاع کنند. مشکل هم در اينجاست. هيچ کدام از دولتهای عربی چشم ديدن ما را ندارند و هر کاری هم میکنند زير سر آمريکايیهاست.
آن روز بعد از ظهر را به بطالت گذراندم و مدت زيادی با نوهام به بازی گذراندم. شب هم مهمانی خانه صبيه بود که بعد سخت حالم به هم خورد. معدهام خراب شد و تهوع پيدا کردم. صبح با سختی برخاستم. غسل آب سرد گرفتم که شايد با برادران محافظ در خيابانهای ولنجک کمی خودروسواری کنيم. ممکن نشد. مجددا حالم به هم خورد. باری تا ظهر خوابيدم. تازه بيدار شده بودم که مقام معظم رهبری مرا احضار فرمودند. ماشاءالله مشغول اصلاح سر و صورت بودند. عجب صورت روحانیای! تازه سلمانی رفته بود که ناهار را آوردند. باز هم مقام معظم رهبری به زور فسنجان و کباب برگ را ميل فرمودند. متن حرفهايشان را برای سخنرانی روز چهارده خرداد و بيستمين سالگرد رحلت امام (ره) به من دادند که تصحيح کنم. تا به خود بجنبم ناهار تمام شده بود. من فقط قدری کباب کوبيده با ماست خوردم. اين ناهار من بود! سر ناهار شنيدم که مقام معظم رهبری به بقيه حضار فرمودند اين کنفرانسهای اساتيد و نويسندگان خيلی مشغوليات خوبی برای جوانهاست. همه تأييد کردند.
امشب مناظره آقايان موسوی و احمدینژاد را در بيت رهبری ماندم. مقام معظم رهبری اصرار فرمودند که بمانم. وقتی آقای احمدینژاد پروندههای ديگر برادران نظام مقدس ما را رو میکرد، مقام معظم رهبری قدری فکر کردند، يعنی زياد فکر کردند. بعد به من فرمودند تو يقين داری که اين کار به ضرر نظام مقدس ما نباشد؟ عرض کردم خير. من چطور میتوانم يقين داشته باشم وقتی آن يکی به اين يکی میگويد مملکت را خراب کردی و من مجبور شدم بيايم و آن يکی هم میگويد مملکت را شما خراب کرديد نه من! يا للعجب. مقام معظم رهبری فرمودند توصيه خود من بود که بعضی از فسادها را رو بکنند. حالا فهميدم چرا آقای احمدینژاد آن روز آنقدر خوشحال بود و آقای موسوی هم در تلفن هی از من تشکر میکرد.
ولی بعد که مناظره تمام شد، مقام معظم رهبری خيلی عصبانی بودند. عرض کردم آبروی ما بر سر اين مسئله در خطر است. فرمودند همين طور است، جنجال بزرگی به راه افتاده. عرض کردم مردمان و اشخاص بزرگ وقتی اشتباه میکنند، چون بزرگ هستند، اغلب احساس نمیشود، ولی وقتی هم يکی از خطاها بروز کرد، خيلی به سختی جبران میپذيرد و معنی اصلی کلمه سياست هم همين است، يعنی کسی که در سياست است واقعا در سياست است! فرمودند همين طور است. فرمودند من در بياناتم فردا موضوع را درست میکنم به امامان جمعه هم بگوييد خطبههايشان را برای برگذاری شاداب و بانشاط انتخابات اسلامی ما تنظيم کنند.
ديروز رييس جمهوری اسلامی ما حضور مقام معظم رهبری رسيده بود. آقای ميرحسين موسوی هم تلفنی با مقام معظم رهبری حرف زده بودند. ولی رييس جمهوری اسلامی ما اين مطلب افشاگری را در ذهن مقام معظم رهبری گذاشته است. رييس جمهوری اسلامی ما زرنگی عجيبی دارد. اول در ذهن مقام معظم رهبری میگذارد که اين امر خودتان بوده تا مقام معظم رهبری تعصب پيدا کنند، بعد هر قصهای که میخواهد در زير جور میکند. چنان که در مورد ملی- مذهبیها هم گفته بود چطور کسی میتواند تفوه بکند به اين که در دوره نظام ولايت فقيه ما آزادی انتخابات نيست؟ باری اين ظاهر قضيه است. کسی چه میداند که مقام معظم رهبری آنقدر عميق نباشد که اين تظاهرات را هم به صورتی بکند که ما احمقها قبول کنيم که اين مسائل و اين حرفها جدی است. ولی در هر صورت نقشه اصلی که ترسيم شده، بايد جريان خود را طی کند. يعنی اين آب جريان داشته و اين بساط چنان که بايد پابرجا بماند و ما سر در نياوريم چطور بر جا مانده است. اين هم از عجايب روزگار است که مردی به عظمت و فراست و ذکاوت مقام معظم رهبری باز هم از عناصری که هر جور صدمه به او زده و میزنند، پشتيبانی میکند.
روز پنجشنبه به مناسبت بيستمين سالگرد رحلت امام (ره) همه برادران جمع بودند. از نامزدهای رياست جمهوری تا آقايان هاشمی و بقيه که يک کمی دلخور شده بودند. آقای رفسنجانی صبح زود تلفن زده بودند که جريان چيست. به ايشان دلگرمی دادم که نگران نباشند و از آقای احمدینژاد چيزی به دل نگيرند و فعلا صبر کنند تا انتخابات تمام شود. بر سر مزار عاليقدر امام (ره) هم که واقعا همه برادران در کمال اخلاق اسلامی عمل کردند. روی همديگر را بوسيدند و در کنار هم نشستند و با هم حتی به کوری چشم دشمنان مذکرات کردند.
در دو روز گذشته هم خبرهای بدبد و هم خبرهای خوب میرسيد. از يک طرف شور انتخاباتی همه را گرفته است و از طرف ديگر ممکن است سررشته کار از دستمان در برود. امروز که حضور مقام معظم رهبری رسيدم، نامه آقای موسوی را به من نشان دادند و فرمودند اينها انتظار دارند من چه بکنم؟ موسوی میگويد کشور در خطر است و برای نجات آمدهام، آنوقت انتظار دارد رييس جمهور نظام مقدس ما ساکت بنشيند و تماشا کند؟ فرمودند من که گفتم با احتياط عمل کنند تا اين انتخابات پرشکوه در کمال شادابی و نشاط برگذار شود. بعدش هم مثل انتخابات قبلی خواهد گذشت و خدا بزرگ است. عرض کردم ولی اين بار مثل اينکه فرق میکند. اين الفاظ «نجات» و «تغيير» و از اين حرفها به گمانم زياد به سود مملکت اسلامی ما نباشد. مقام معظم رهبری با عصبانيت فرمودند حالا که از دهانشان در رفته است چه بکنيم؟ اين فکر را همان چند ماه پيش بايد میکردند، نه حالا که توقع امت از ما آنقدر بالا برود که فکر کنند واقعا خبرهايی هست. بعد مقام معظم رهبری در حالی که با دست چپشان بر سر میکوبيدند فرمودند چه کنيم اگر اين امت نمک نشناس ديگر ما را نخواهند؟ حال مقام معظم رهبری آنقدر بد شد که مجبور شدم برادر پاسدار حجتزاده را که ماشاءالله خيلی جوان خوش بر و رويی است با موبايل احضار کنم که طبيب مخصوص مقام معظم رهبری را فورا بياورد. مقام معظم رهبری که عمق افکار داهيانهشان برای اين امت جز سعادت اسلامی به همراه نداشته است، زير لب میفرمودند: به هر چهار نفرشان گفته بودم که حواسشان باشد سررشته از کار دستمان در نرود. اين امت اسلامی را اگر ول کنی معلوم نيست سر از کجاها در میآورد، بايد فکری کرد.
ديشب هم قوز بالای قوز شد. آقای هاشمی هم نامه برای امام فرستادند که بايد سرچشمه را با بيل گرفت وگرنه با پيل هم نمیشود. تا ديروقت نزد مقام معظم رهبری ماندم. مقام معظم رهبری در بيت مبارک راه میرفتند و هی میفرمودند: حالا چه کار کنيم؟ ما چطور میتوانيم ميانه را بگيريم که حالا که آبروی نظام ما را بردند، همه را سر جايشان بنشانيم؟ مگر نمیدانند اين مملکت ولی فقيه دارد؟ نمیدانند دو بال نظام ما نبايد به جان همديگر بيفتند؟ بعد آرام گرفتند و فرمودند تو سالهاست با ما هستی. نکند اين امت ديگر ما را نخواهد؟ عرض کردم همه امتها گاهی نمک نشناسند ولی امت اسلامی ما اگر شما را نخواهد که را بخواهد؟ در حالی که اصلا انتظار نداشتم به خنده فرمودند حالا تو هم میخواهی ضعف اپوزيسيون ما را به رخ ما بکشی؟! تو هم میپرسی که را بخواهند؟ من چه میدانم، وقتی ما را نخواهند، يکی هم پيدا میشود که او را بخواهند. من که از ديدن خنده مقام معظم رهبری انگار در کالبدم روح دوباره دميدهاند بلافاصله خم شدم و دست چپ مبارک را بوسيدم و عرض کردم الهی که بنده قربان آن خنده زيبای شما بروم. اين امت اگر اين خنده را نخواهد چه بخواهد؟ ولی دو دقيقه بعد وقتی خبر شرارتهای خيابانی به گوش مبارک رسيد خيلی عصبانی شدند. به من دستورات لازم را در مورد موارد امنيتی و اطلاعاتی فرمودند که اين ماجرا تا جمعه بايد تحت کنترل باشد. عرض کردم اصلا جای نگرانی نيست. برادران در همه جا حضور دارند و يک عده جوان الکی خوش هستند که در خيابانها میرقصند و الکی شعار میدهند. مقام معظم رهبری با نگرانی فرمودند نکند اين انقلاب مخملی که میگويند همين باشد. باز عرض کردم اصلا جای نگرانی نيست. همه اين نامزدها از خودمان هستند و در التزام ذهنی و عملی آنها به قانون اساسی مقدس نظام اسلامی ما و مقام معظم رهبری هيچ شکی نيست. آنها که حتی برای نامزد شدن هم از مقام معظم رهبری کسب اجازه کردهاند. باز مقام معظم رهبری ابراز نگرانی کرده و فرمودند همه اين حرفها درست. ما هم از آنها شکی به دل راه نمیدهيم. ولی اين امت ما چه؟ اينها جوانند و احمق. نکند بيگانگان در ميان امت ما رسوخ کرده باشند؟ نکند روز جمعه انتخابات پرشکوه ما با شادابی و نشاط برگذار نشود؟
در حالی که به مقام معظم رهبری کمک میکردم در رختخواب خود آرام بگيرند، به موبايل برادر پاسدار حجتزاده که واقعا جوان خوش بر و رويی است زنگ زدم که دکتر را هر چه زودتر بياورد. مقام معظم رهبری ديگر به هذيان گفتن افتاده بود. نامه آقای هاشمی را در دستشان مچاله کرده و من برای ثبت در تاريخ انقلاب اسلامیمان يواش يواش از دست چپشان در آوردم و زير فرش پنهان کردم. مقام معظم رهبری فرمودند چکار میکنی؟ اين نامه که سر و تهش گشاده است الان در همه جا پخش شده. من از اين روزها چشمم آب نمیخورد. خودی و بيگانه دست به دست هم دادهاند.
وقتی طبيب آمد و مقام معظم رهبری بعد از تزريق آمپول به خواب ناز فرو رفتند، ديگر نماز عصر هم گذشته بود. اين روزها مقام معظم رهبری مرتب میفرمودند ما نمیفهميم، حالا اينها بايد نظام مقدس ما را خراب کنند تا رييس جمهور شوند؟ من دست چپ مبارک مقام معظم رهبری را که روی سينهشان قرار داشت، بوسيدم و مرخص شدم. در راه اين شعر شاعر به يادم آمد که:
هزار نقش برآرد زمانه و نبود
يکی چنان که در آئينه تصور ماست
الان که فکر میکنم می بينم بنده هم کمی نگرانم. خدا عاقبت همه ما را به خير کند. من که اينها را برای آيندگان مینويسم وگرنه خودم از اينکه جانم را در راه مقام معظم رهبری فدا کنم هيچ ابايی ندارم.