چهارشنبه 18 مرداد 1391   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

سوريه حق مسلم ما نيست؛ اسد را حيثيتی نکنيد، محمد فيروزيان


سوريه تنها حق مسلم مردم سوريه است. اسد هم به سهم خود- اگر او را هنوز يک سوری واقعی بتوان ناميد- نبايد و نمی تواند سوريه را تنها حق مسلم خود بداند. اگر برخی سياستگذاران جمهوری اسلامی، به هر دليلی و برای تأمين مصالح امنيتی نظام، می کوشند اسد را دست کم برای چند ماه و چه بهتر تا خرداد سال آينده پشتيبانی و حفظ کنند؛ بايد مراقب باشند که بيش از اين برای شخص اسد مايه نگذاشته؛ او را حيثيتی نکنند و سرنوشت نظام خود را به سقوط محتوم يک ديکتاتور بی آبرو وابسته نسازند.

به نظر نمی آيد که بحران فزاينده سوريه بزودی فروکش کند و روند تحولات جنگی در آينده بسيار نزديک به سود يک طرف بچرخد. اين را می شد از همان نخست باور داشت. به هر روی، در رابطه با جنگ داخلی در سوريه چند نکته روشن می نمايد؛ نخست آنکه دولت اسد- در صورت جان بدر بردن از اين بحران- ديگر يک دولت مقتدر در کشورش و يک بازيگر و متحد قابل اتکا برای ايران و حزب الله در سطح منطقه نخواهد بود. در حال حاضر و در بهترين فرم، اسد بی يال و کوپال تنها يک سنگر شکننده است و نمی توان اميدوار بود که اين سنگر را بتوان مستحکم ساخت. دوم آنکه اپوزوسيون سوريه نشان داده نمی تواند مانند مخالفان عراقی، تونسی و مصری کار سياسی کند. آنها نه پايگاه تشکيلاتی مناسب و مطمئن در جامعه دارند ونه تجربه کارگشای سياسی و ديپلماتيک در سطح بين المللی. بعيد نيست که با سخت تر شدن شرايط و فرسايشی گشتن درگيری ها، اختلاف در ميان مخالفان پديدار شده و ما شاهد يک رهبری ديگر و يا حتا دودستگی و چند دستگی در اپوزوسيون سوری باشيم. به هر حال سوريه از نظر تاريخی و جغرافيايی دور و بيگانه از لبنان نيست و شايد بتوان گفت صف بندی سياسی کنونی در سوريه آن روی سکه چالشگری سياسی در لبنان است. سوم آنکه دنيای آزاد هيچ نفوذی بر نيروهای بلند پايه سياسی- امنيتی و نظامی دمشق ندارد تا بتواند آنها را متقاعد سازد که به خواست مردم تمکين دهند. سياستمداران دمشق برای خود سرنوشتی بهتر از صدام و قذافی نمی بينند. چهارم آنکه در سوريه بر خلاف ليبی و يمن نه چند پارگی قومی و مذهبی خيلی جدی است و نه مانند مصر و تونس انسجام مدنی و جنبش های سياسی و مذهبی شناخته شده به چشم می آيد.



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


در چنين وضعيتی حلقه مفقوده مهمی هويدا است که به نوعی نقطه عطف تحول می تواند باشد. اگر چه مسکو اعلام داشته نفوذ تعيين کننده ای بر اسد و تيم او ندارد و احتمالا" اين گفته تا حدودی درست است؛ اما واقعيت آن است که مسکو آلترناتيو و جايگزين مناسبی نمی شناسد تا به اسد فشار بياورد که برود. می توان باور داشت که مسکو از حکومت اسد خسته شده و تلاش می کند تا با رايزنی ها در سطوح مختلف به ويژه با آمريکا و اروپا مجموعه ای را برای جايگزينی اسد در شرايط گذار بيابد. تا اين امکان فراهم نشود مسکو نمی گذارد اسد فرو بيافتد و ادامه جنگ داخلی و البته محدود در سوريه را به گسترش نا امنی و بی ثباتی در منطقه ترجيح می دهد. با اين همه، همين که مسکو روشن ساخته دل در گروی اسد ندارد؛ خود می تواند به واگرايی بيشتر در تيم او و سرانجام پيدا شدن انگيزه و جريانی برای عبور از اسد کمک کند. تجربه يمن نشان داده که چنين چيزی دست کم برای کوتاه مدت ممکن است. اما در مورد سوريه و به جهت تأثيری که تحولات آن می تواند در بهم زدن تعادل منطقه داشته باشد؛ مسکو- اينبار برخلاف سکوت در مورد عراق و کوتاه آمدن در مورد ليبی، با تأمل و تحمل بيشتر تصميم خواهد گرفت. گذشته از اين، مسکو می خواهد مطمئن شود که در آينده سوريه، برخلاف آنچه احتمالا" در مورد ليبی و عراق اتفاق افتاده، منافع ژئواکونوميک و ژئوپلتيک قابل قبول تری خواهد داشت؛ نه چيزی کمتر از غرب.

پر روشن است که هيچ کشوری در منطقه از روسيه تا ترکيه و از تهران تا تل آويو تحمل نخواهد کرد که اين بحران بيش از حد ادامه يافته تا آنجا که صف بندی های ناخواسته و نابهنگام را دامن زده و موجبات درگيری را بين بازيگران منطقه ای فراهم سازد. اما شايد برخی در ايران و اسرائيل چندان هم بدشان نيايد درگيری در درون سوريه چند ماهی ادامه يابد. به هر روی، هر دو در درون مشکلات سياسی دارند و نياز دارند فارغ از توجهات منطقه شگرد ديپلماسی و توان نظامی خود را به ويژه تا ژانويه بعد ارزيابی و بازسازی کنند. اين در حالی است که روسيه نه می خواهد درگيری ادامه و افزايش يابد و نه می تواند شرايط را قاطعانه عوض کند.

ناگفته پيدا است که بدون تصميم قاطع روسيه و آمريکا تحولی اساسی در چنين منطقه کليدی ممکن نخواهد بود. فراموش نکنيم که حمايت آمريکا از گرجستان نتيجه ای در بر نداشت تا جاييکه اروپا- شايد به نمايندگی از آمريکا- سرانجام دولت ساکاشويلی را شماتت کرد. بدون اجازه روسيه، آمريکا نمی توانست نيازهای لجستيکی خود را در جنگ افغانستان تأمين سازد و يا اگر روسيه بيزار از صدام سکوت اختيار نمی کرد، شايد آمريکا هرگز به عراق قشون نمی کشيد. در ليبی آمريکا موقعی جدی وارد عمل شد که روس ها از ليبی چشم پوشيدند. در مورد سوريه بعثی، چه با اسد و چه بی اسد، دو قدرت بزرگ جهانی بايد با هم به يک نتيجه برسند. حتا در دوران جنگ سرد که برتری استراتژيک برای دو قطب قدرت جهانی، ارزش حيثيتی و ايدئولوژيک بود،؛ دو قدرت در چنين وضعيت هايی به تعامل با يکديگر رو می آوردند. چگونگی پايان دادن به جنگ ايران و عراق خود گواه روشنی بر اولويت دادن به تعامل عقلايی در شرايط حساس از سوی قدرت های جهانی است.

در حال حاضر به نظر می رسد دولت اسد اميدوار است بتواند دست کم برای کوتاه مدت از چند هفته تا چند ماه مرکز و شهرهای کليدی کشور را پدافند کند و قدرت را در حلقه بسته تری منسجم نگاه دارد تا در سايه درگيری های پراکنده فرسايشی، انگيزه برای نبرد خيابانی و نظامی را بين مخالفان و پشتيبانان خارجی آنها فرو کاسته و آنها را دچار سردرگمی نسبت به ادامه جنگ و آينده تحولات سازد. اين همان سياست نسبتا" مؤثر و البته پر هزينه ای بود که صدام در جنگ با ايران برای حفظ بصره و بغداد انجام داد. اگر دولت حاکم بر دمشق بتواند به اين شکل مخالفان مسلح خود را در يک جنگ پراکنده و بلاتکليف گرفتار و زمينگير سازد؛ آنگاه بايد تنها مراقب و پاسخگوی ضربات پارتيزانی و گازانبری آنها در مناطق حاشيه ای باشد. اين درواقع همان افغانيزه کردن جنگ خواهد بود که طالبان و القاعده قدرت نفوذ جدی در کابل و مناطق کليدی را ندارند. اين سياست بدون کمک های دست و دلبازانه ايران و احتمالا" حمايت دريايی روسيه و پشتيبانی مصمم آن کشور در شورای امنيت ممکن نخواهد شد. شايد بتوان گفت، روسيه تنها زمانی اين هزينه حيثيتی را متقبل خواهد شد که نتواند با همکاری غرب مجموعه مناسبی را برای جايگزينی رژيم اسد پيدا کند.

رژيم اسد- اگر می خواهد بيشتر بماند- بايد بسيار هوشيار باشد که درگير شدن در يک جنگ فرسايشی، حتا در حاشيه شهرها و مراکز مهم و به ويژه در مناطق مرزی، تنها ارتش آزاد سوريه را خسته و کلافه نمی کند. اين خود می تواند موجب شود که نيروهای نظامی اسد دست به تحرکات عصبی زشت تری دربرابر مردم غير نظامی بزنند. نتيجه دامن زدن بيشتر به اين تحرکات غير انسانی، مسکو را عصبانی ساخته و وادار به همگرايی جدی تر با غرب برای کنار زدن رژيم اسد می کند. مطرح گشتن اين دست شواهد قرون وسطايی در جنگ اسد بر ضد مردم خود، تا همين الآن، آنچنان احساسات جهانی را تحريک کرده که نمی توان انتظار مسامحه و ساده انگاری بيشتر را از روس ها داشت. شايد بتوان گفت که کشتار فجيع و وسيع مردم، کم کم بکار بردن مدل يمنی را نيز با بن بست روبرو ساخته است. اين تنها مدل ساده تری بود که می شد در متن حزب بعث از اسد عبور کرد و هزينه جانی مردم را دست کم برای دوره گذار به حداقل رساند. اگر رژيم اسد براستی می گويد که اين روش غير انسانی به او تحميل شده و نيز باور دارد که قدرت دولتی و مردمی پشت سر اواست؛ پس چرا سعی نمی کند شرايط را عوض کند؟

در اينجا، بدنبال اين ارزيابی کوتاه پيرامون روند تند تحولات سوريه، شايسته است کمی از سياستگذاری های ناکارآمد و گاه سبک سرانه جمهوری اسلامی در روابط خارجی سخن بگوييم. شايد با گزيده ای که در پی می آيد بهتر بتوان ارزش حمايت از اسد را در اين شرايط تعيين کننده و صد البته اسفبار، سنجيد.

فراموش نکرده ايم که هدايت و حمايت برخی از بزرگان نظام و سياستمداران انقلابی از پرش ارتفاع زشت بر فراز خانه يک ملت در خيابان روزولت تهران و آن رفتارهای خفيف و سخيف چند جوان بی تجربه و آرمانگرا، و صد البته آدم ربايی برای ۴۴۴ روز بر خلاف آموزه های کهن ايرانی، آشکارترين آرايه های انسانی و نرم متمدنانه جهانی، تنها و تنها به سود ديگران و به هزينه گزاف و گران ملت ما تا همين امروز انجاميده است. اين در حالی است که موقعيت ويژه جغرافيای سياسی ايران همواره دليلی بوده است برای تأثير پذيری مناطق پيرامون از هر تحولی در کشور ما. گستاخی بی مهابای مسکو در تعدی و تجاوز آشکار به همسايه همزبان ما و ماجراجويی جاه طلبانه صدام در دست درازی به خاک پاک ما تنها دو نمونه از پس لرزه های تغيير ناموزون در ساختار و رفتار اسلامی- سياسی سيستم نوپا در کشور ما بوده است.

خوب می دانيم که دنبال گيری بی حاصل و چه بسا خسارت بار و تحقير آميز يک جنگ فرسايشی تا آنجا ما را منزوی ساخت که نه تنها در سازمان ملل منزوی شديم که از کنفرانس اسلامی پرهيز کرده و حتا از نقش آفرينی کنشگرانه در جنبش ناواستگان بازمانديم.

کم و بيش می دانيم که در چه شرايط و با کدام دستاورد، آتش بسی که تا امروز بلاتکليف است؛ پذيرفته شد. باری، در نتيجه همان ساده انگاری ها و سخت سری های غير ديپلماتيک و حتا غير ايدئولوژيک، همکاری و همگرايی عربی- با حضور پررنگ مصر- و نيز تعامل جدی تر امنيتی- اقتصادی ميان ملل عربی و غربی رنگ واقعيت به خود گرفت؛ همه و همه به هزينه واماندگی و واگرايی ايران و کنار گذاشتن ما در ترتيبات منطقه ای و تبديل شدن اين کشور بزرگ به جزيره ای محصور در خرابی ها و گرفتاری های خود. اگر تا دهه ۶۰ ايران از موقعيت انحصاری برای سرمايه گذاری های جاه طلبانه و فراگير برخوردار بود؛ از پايان دهه، ديگر ايران در بهترين شرايط يکی از چند انتخاب برای تعاملات ماندگار سودآور بوده است.

با افسوس بسيار، به ياد می آوريم زمانی را که شوروی بر باد می رفت و مسئولان ما خوش خيالانه فرصت ها را سوزاندند. در حاليکه مسکو اقمار غير اسلاو و حتا اسلاو خود را پس می زد و تحقير می نمود و البته در همان حال از آنها تعهد می گرفت که به پيمانها و تعهدات خارجی مسکو در گذشته، پايبند باشند که از جمله آن حقوق ما در دريای خزر بوده است؛ مناديان اسلام بين المللی در تهران بی توجه به پيگرد حقوق حياتی تاريخی- جغرافيايی و استراتژيک ما در اين دريای افسانه ای و مناطق پيرامون و نيز درباره فرصت ها و ضرورت های اقتصادی و زيست محيطی، تنها به سودای بسط روضه خوانی و اسلامی سازی منطقه- به اصطلاح- خارج نزديک بودند. هر آينه، ميوه آن سلام و صلوات ها و – به اصطلاح- ديپلماسی ام القرايی و سياست پان اسلاميستی، نه تنها حق فراگير مشاء ما را در دريا تضمين نکرد که ۵۰ دصد و يا دست کم ۲۰ درصد ناچيز از حق برادری ما را در برابر برادران نو رسيده تأمين ننمود و اين چالش بزرگ ماندگار را برای آينده ما در اين منطقه آينده دار به ارث گذاشت. اين بی مبالاتی آنسان غليظ بود که حتا در تاجيکستان- سرزمينی که در پاسداشت زبان و فرهنگ ايرانی در تاريکترين و بدترين دوره های تاريخ نقش کليدی و بهينه داشته است- نتوانستيم کاری درخور و مستقل بکنيم و آن شد که نه تنها خط و زبان مشترک ما در آنجا خود را بازنيافت که از دل اين کانون عشق ايرانی- فارسی، زبان تاجيکی سر برآورد؛ گويی که فارسی مشترک، چيزی بيش از لهجه نيست. باری، در همان دوره برزخی و پيش از آنکه روس ها به خود آمده و اوراسيا گرايی اختيار کنند، ترک ها در گشودن و پيمودن راه تعاملات فرهنگی، اقتصادی و سياسی با کشورهای دو سوی خزر و تا مرزهای چين و روسيه و البته با امکانات کمتر از ما توانستند گام های خوبی برداشته و کارستان بکنند. افسوس و شگفتا که تنوع قومی و مذهبی ما به جای آنکه در مناطق پيرامون زمينه فرصت سازی شود؛ خود بستر واگرايی و فرصت سوزی و گاه تنش افروزی در جمع ملی ما شد.

بازگشت ديرهنگام به عقلانيت گذشته و بازسازی سازمان همکاری منطقه ای، اينبار بنام " اکو" تنها زمانی معنای – به اصطلاح- کارکردی خود را يافت که اذن مسکو بر آن بار شده بود؛ چرا که ايران و ترکيه می بايست جور ناکارآمدی ها و ناتوانی های ديروز و امروز مسکو را می کشيدند و البته اين اذن بی مقدمه هم نبوده است. مسکو با رويکرد اوراسيگرايی برآن بود تا نبض سياسی- امنيتی منطقه را در چارچوب نهادهای سی- آی- اس و سی- اس- تی در چنگ خود نگاه بدارد.

در افغانستان مظلوم، دستگاه سياست خارجی ما نتوانست ظهور و بروز طالبان را دريابد و يا دست کم خطر قدرت گرفتن آن را نشناخت. شايد بتوان اينگونه گمانه زد که مسئولان حتا نخواستند حرف های آنها را در خفا و يا در متن کنفرانسی در کشور بشنوند؛ چه رسد به آنکه بخواهند راه مماشات و يا احتياط با آنها را پيدا کنند. اين در حالی بود که دو قدرت اقتصادی و يک قدرت سياسی امنيتی منطقه به روشنی اين روند را هدايت و حمايت می کردند و اين گمان قدرت گرفته بود که يک غول جهانی دارد روی بازی با اين کارت فکر و سرمايه گذاری می کند. پس از طالبان هم بهترين کاری که تهران کرد همراهی با غرب و به نوعی پذيرش مهره ها و چهره های مورد وثوق غرب بوده است. سياست ما حتا در ميان شيعيان و مناطق مرزی چيزی بيش از پذيرش و واکنش به واقعيت های ميدانی نبوده است. البته همين قدر عقلانيت را بايد ستود. به هر روی، بزرگترين مانور حيثيتی- احساسی که شايد بشود بنام ايران اسلامی نوشت همانا تلاش برای بازی ندادن يک پيرمرد فرتوت بازمانده از سياست در آينده افغانستان بوده است تا مبادا بوی پادشاهی از شرق به مشام ايرانی ها برسد.

در روابط با کشورهای عربی و اسلامی، کافی است نگاهی به نابرابری چشمگير در گردشگری زيارتی- سياحتی بين مردم ما و آنها، سطح و نوع سرمايه گذاری اقتصادی شخصی و دولتی در کشورهای يکديگر، تعاملات سياسی و امنيتی و فرصت سازی های منطقه ای کرده تا ببينيم که واپس افتادن ما در برابر کره و هند و سنگاپور کوچک، پيش کش مسئولان مملکت؛ سبک و سطح معاملات و تعاملات ما با ترکيه و عربستان و حتا با يک شهر مانند دبی تا چه ميزان مايه شرمندگی نظام اسلامی و ملت کهن ايرانی است. حال نيازی نيست از تنش ها، دشمنی ها، ترس ها، نا امنی ها و تا همين اواخر اعدام های غير انسانی خفت بار هموطنان ما و تحقير روزافزون زوار و گردشگران ما در ورودی همين کشورهای هم کيش سخنی بگوييم تا قبح گناه مسئولان نظام اسلامی بيش از اين نشکند.

و اما در دو ميدان بازی دستگاه های امنيتی و سياست خارجی ما، دو جولانگاهی که ايران اسلامی تا کنون با دست باز تری آنجا ها عرض اندام می کرده است، يعنی جنوب عراق و جنوب لبنان، شرايط بگونه ای پايدار باب دل رهبران ما نيست. در بهترين حالت، شرايط بگونه ای تحت کنترل است تا بالانس استراتژيک در آنجاها حفظ شود.

يک نگاه به حال و روز شکننده دولت مالکی و بی ثباتی مزمن در اين همسايه زجر کشيده و آينده نا مطمئن- به اصطلاح- ياران و هواداران ايران اسلامی در زد و بند قدرت سياسی عراق و نيز وضعيت زندگی شيعيان به ما می گويد که ايران هيچ دستاورد قابل اتکا و مقبولی در عراق نداشته است؛ مگر به تعويق انداختن حل و فصل برخی معضلات سياسی- حقوقی بين دو کشور و پناه گرفتن در سايه ضعف و آشفتگی عراق تا فردای روابط دو کشور چگونه طرح شود. اين در حالی است که عراق در ترتيبات انرژی و گام به گام در ملاحظات و فرايند منطقه گرايی و صف بندی های عربی دارد جای پای خودش را باز می کند. اين چيزی است که پس از يک دهه کنترل و به سخره گرفتن اپک، امروز آمريکايی ها می خواهند که عراق اينگونه مطرح شود. گذشته از اين، دولت مالکی و حتا مرجعيت شيعه ساکن عراق آنقدر عاقل هستند که مرزهای مصالح خود با ايران و البته با غرب را بشناسند و برای آن برنامه بريزند. حتا در موضوع چريک های معاند نظام و مقيم عراق که برای دولت اسلامی خيلی حساسيت برانگيز است؛ دولت دوست، مالکی، کار شاقی نخواست و يا نتوانست انجام دهد. در شمال عراق و مناطق کرد نشين، با همه دوستی های قديمی و همسويی ها ی سياسی- امنيتی و بيشتر از آن پيوندهای نژادی، تنها چيزی که بيشتر به چشم می آيد سطح محدود و بی برنامه روابط اقتصادی و تفريحی بين دو سوی مرز و البته زير همين پوشش آنگونه که شايع است افزايش قاچاق پاک و ناپاک و نيز درگيری های فصلی و پراکنده بين پاسداران ايرانی و پژاک ها که نشانه خوبی از نوع حضور ما در مناطق کردی عراق نيست. دورنمای هيچ تعامل سازنده و ماندگار در حوزه های انرژی، اقصادی و امنيتی بين کردها و ايرانی ها ديده نمی شود.

در لبنان- نگاری که همچنان در چنگال شوم روزگار گرفتار است؛ براستی چه جايگاه و يا حداقل پايگاهی برای جمهوری اسلامی وجود دارد که بشود روی آن حساب دراز مدت کرد؟ اين بدين معنا نيست که ارزش حضور تاکتيکی نظام در جنوب لبنان را بايد يکسره برای اهداف منطقه ای آن بی فايده انگاشت. تجربه نشان داده سرمايه گذاری روی نيروهای چريکی افراطی به عنوان يک فاکتور ماندگار در پيگيری اهداف بلند مدت استراتژيک نمی تواند ابزار بازيگری يک قدرت منطقه ای و يا جهانی باشد. گروه های خشن و افراطی حتا در قالب متحدان ايدئولوژيک همواره پتانسيل خطر و تهديد بوده و می توانند بازيچه دست رقبا شوند. با پديدار شدن نمود عقلانيت در کنش سياسی يک دولت بر پايه ضرورت های استراتژيک و به محض بازپردازی الگوهای رفتاری از چالشگری به سازشگری، اين نيروهای عصبی که کاربلد نظامی و تروريستی هستند؛ دست به واکنش خواهند زد و کنترل آنها می تواند سخت و پرهزينه باشد. از اين که بگذريم، انواع کمک های نظامی و غير نظامی دست و دلبازانه دولت اسلامی به اين دسته های ريز و درشت خرافی و افراطی و آن هزينه های بسيار هنگفت که از جيب ما مردم و تنها به بهانه حفظ- به اصطلاح- خط مقدم مبارزه با اسرائيل هرز رفته، برای آن بود که مثلا" در جنگی چون جنگ ۳۳ روزه پوزه تل آويو به خاک ماليده شود! براستی در همان معرکه گيری نظام که بدست حزب الله نصرالله انجام گرفت- آنگونه که در ايران تأييد شد- جز نتيجه باخت- باخت چيز مهمتری عايد شد؟ آيا می توانيم اميدوار باشيم که ديگر اسرائيل، حتا در وقت تنگ و زمانی که تهديد را جدی و آنی بداند، دست روی دست خواهد گذاشت و آيا امکانات اسرائيل در دامن زدن به چالش های متنوع را بايد ناچيز انگاشت تا جايی که حزب الله بتواند سنگر مطمئنی برای ما باشد؟ مگر آن خالد مشعل جيره خوار اسد، تا هوا را پس ديد به قول معروف تلنگ را نبست و نرفت؟ آيا نصر الله با سخت تر شدن شرايط در سوريه و لبنان مصالح اسلامی نظام را به مصالح عربی ترجيح خواهد داد؟

در مورد فلسطين چه، آيا می توان نشانه های قانع کننده ای در ميان ملل عربی ديد که آنها ما را دوست خود و مدافع صادق آرمان های فلسطينی بدانند؟ آيا ترکيه- همان ترکيه که در کشور ما بنام لائيک و سکولار و ضد دين شناخته می شود- با کمترين هزينه نتوانست ما را در جوامع عربی به حاشيه براند بگونه ای که آنهمه زحمت ها، آبرو گرو گذاشتن ها و خطر کردن ها همه و همه يکجا در اذهان عربی فراموش گشته است؟ آيا همين برادران ايمانی و عرب ما مدام ما را در نشست ها نکوهش نکرده اند و آيا همين سوريه هرگز به خود اجازه داد تا حق مسلم و عينی و واقعی ما را در خليج هميشه فارس محترم بشمارد؟!

آيا روابط با اروپا، حتا در سايه گفتمان فرسايشی انتقادی و بعدها تمدنی، دستاورد درخوری جز باز شدن درهای مملکت به روی کالاهای مصرفی و نوعا" تجملی و غير ضروری، به بهای فروپاشی اقتصاد ضعيف ملی، برای ما داشت؟ اگر چنين است که مديريت جهانی ما بی بديل و بهترين بوده، پس چه شد که اروپا جسورتر از آمريکا روز به روز بر دامنه تحريم های همه جانبه اش می افزايد و اين همه برای نظام ضد آمريکايی ما شاخ و شانه می کشد؟ پس چرا آن آخور بزرگی که برای پرخوری های ديگران- درست خلاف آرمان های قانون اساسی انقلابی ما- از اسپانيا تا چين پهن شده بود؛ به يکباره تف سر بالا شد؟ آيا اين سرنوشت استقلال خواهی انقلابی ما بود؟ آری، نظام می بايست اينگونه تاوان ايده آليسم کور را در تعاملات جهانی و منطقه ای می پرداخت؛ البته از کيسه ملت.

در بدست آوردن حق مسلم و حيثيتی اتمی- موضوعی که چند و چون واقعی آن جز برای انگشت شمار در بطن قدرت شناخته شده نيست- به نطر می آيد بازگشت آرام به وضعيت و سياست اصولی زمان اصلاحات، اکنون دغدغه بسياری، حتا در درون حاکميت است. مبادا، حاکميت نتواند در کوتاه مدت اين بحران را حل کند؛ ولو به هزينه آبرو و اصول و يا خدای ناکرده امنيت ملی، که ديگر نه حيثيت ملی که تماميت ما در خطر آنی خواهد افتاد.

در پايان، آيا نبايد پس از اين همه فرصت سوزی ها در پيشبرد و پاسداشت مصالح و منافع حياتی ملی از حوزه خزر تا خليج فارس، درس گرفت و با مراجعه به واقعيات جهانی و خواست ملی، سخنی نو درانداخت و به آوای حقيقت و آرمان انسانيت و مدنيت گوش فرا داد؟ آيا اسد و اسدها ارزش آن را دارند که جان و مال بيگناهان را ناديده گرفته و مسبب روابط تيره بين ملت های ما گشته و در نهايت ملت ما ميراث خوار بغض های فروخورده سوری ها از دست اسدها باشند؟!


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016