سه شنبه 28 شهریور 1391   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

بازخوانی ترانه "مرا ببوس" در يادبود کشتار تابستان ۶۷، زندانی شماره هيچ

سه نسل پياپی٬ "مرا ببوس" را با آهنگ ناخوش اعدام و مرگ شنيده‌اند و اندوه خود را با آن آواز کرده‌اند. اما خيال همه‌شان آسوده بوده که سراينده به "جست‌وجوی سرنوشت" خود رفته و قهرمانانه از "ميان توفان" گذشته. همين٬ ما را و همه شنونده‌های ترانه حزن‌انگيز "مرا ببوس" را کفايت کرده تا سراغی از محبوب منتظر نگيريم و ندانيم "سرنوشت" او چه بوده و چه شده

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


ويژه خبرنامه گويا

بيش از نيم قرن است که ترانه «مراببوس» را با و بی مناسبت زمزمه می کنيم. در تمام اين سال ها داستان های مستند و نقل های عاميانه از سراينده اين ترانه دهان به دهان گشته و از زبان نامداران شنيده شده. گاه از حيدر رقابی٬ شاعر ملی گرای جوانی نام می بريم که شب واپسين قبل از خروج اضطراری اش از ايران٬ ترانه نيمه کاره اش را در وصف آخرين بوسه از لبان دختر محبوبش تکميل کرده و گاه از سرهنگ توده ای محکوم به اعدامی ياد می کنيم که در وصف حال خود٬ ترانه ای چنين ماندگار سروده. اما نه در افسانه هايمان و نه در نقل های مستند از داستان پيدايی «مرا ببوس »٬ يادی از آن دختری که طعم بوسه خداحافظی را چشيده٬ نيست. گويی هنوز هم در انديشه ما٬ قهرمانی که وعده دوستی پايدار با محبوبش را به خاطر ميهن اش زير پا بگذارد٬ و تمام احساسات خود و دلداده اش را زير لگد سياست له کند٬ مهم تر از عشقی است که بی سرنوشت رها شده باشد.

اغلب ما آن زن ميان سال سرخ پوش ميدان فردوسی تهران را ديده يا از او خاطره ای شنيده ايم. همان که برای ديدار با نامزدش بر سر قراری بی انجام حاضر می شود و مشاعرش را بر سر قرار می گذارد. اما لحظه ای هم نمی توانيم تصور کنيم آن زن٬ دختر محبوب قهرمان ملی مان باشد. در داستان زن سرخ پوش ميدان فردوسی٬ مهم نيست پسر عاشق٬ چه کسی بوده يا چه بلايی بر سرش آمده. مهم آن است که او بر قرار نمانده و عشقش٬ زن را چنين پريشان ساخته.

سه نسل پياپی٬ «مرا ببوس» را با آهنگ ناخوش اعدام و مرگ شنيده اند و اندوه خود را با آن آواز کرده اند. اما خيال همه شان آسوده بوده که سراينده به «جستجوی سرنوشت» خود رفته و قهرمانانه از «ميان توفان» گذشته. همين٬ ما را و همه شنونده های ترانه حزن انگيز «مرا ببوس» را کفايت کرده تا سراغی از محبوب منتظر نگيريم و ندانيم «سرنوشت» او چه بوده و چه شده. همين يک جمله ما را بس که «گذشته ها٬ گذشته» وگويی بار همه گذشته٬ با گذشته پنداشتن اش٬ بر زمين نهاده شده.

بسياری از ما داستان دختران و زنان تنهايی را شنيده و نقل کرده ايم که بعد از دوری از محبوب نخستين شان٬ هيچ عشقی را تجربه نکرده اند و سرد و خشن٬ پا به سن گذاشته اند و در تنهايی خود مرده اند. اما در نقل داستان اندوهگين اين زنان٬ رد پايی از عاشقان نيست و اگر هست٬ مردان خائنی اند که قدر عشق زيبا رويان را ندانسته يا وعده های خود را عملی نکرده اند. قطعا چنين مردانی نمی توانسته اند تلاش گران راه آزادی و ملی گرايان سخت کوش باشند.

در خاطره بازماندگان کشتارهای سياسی سه دهه اخير در زندان های جمهوری اسلامی نيز٬ حکايت های غم انگيزی از زمزمه «مرا ببوس» توسط زندانيان محکوم به اعدام در شب های آخر٬ برای فرزندان يا معشوق ها و معشوقه هايشان٬ شنيده می شود. حکايت هايی که تنها به مادران يا پدران٬ زنان يا مردانی مربوط است که «هم پيمان با قايقران ها»٬ در مسير خود٬ پايداری کرده اند و اگر به بازماندگان خانواده های منتظرشان نيز پرداخته شده٬ چاشنی نوشتارهايی بوده که جنايت جمهوری اسلامی را بر ملا می کرده اند.

اما نگاه قهرمان پرور٬ تنها در نقل خاطره ها و پيشينه پديداری اين ترانه خود نمايی نمی کند. ترانه٬ خود نيز ساختاری يک سويه دارد. شاعر٬ که پيمانش برای بر فروزی آتش و روشنگری را بر عهدش با يار ترجيح می دهد٬ معشوقه اش را نهيب می زند که بر رفتن هميشه اش اشک مريزد. و با «اشک بی گناه» بی اختيار او نيز٬ همان يک شب خود را بر می افروزد. و در تمام بوسه خواهی ها و نهيب و عتاب ها٬ ردی حتی از دلسوزی برای معشوقه ای که آخرين ديدار با يارش را تجربه می کند نيست٬ چه رسد به حدی از مسئوليت در برابر عشقی که به پای او ريخته.

اين روزها٬ که ياد بود کشتار دسته جمعی مخالفان در زندان های جمهوری اسلامی در تابستان تلخ ۶۷ است٬ به فراموش شدگانی فکر می کنم که چشم انتظار ديدن عزيزان شان٬ راهی قبرستان بی مزاری شدند که نامش يادآور فاجعه ای دردناک است. من٬ که خود٬ ديدار آخرين را تجربه کرده ام٬ در مخيله ام٬ تنها به اندوهی ماندگار و دردی پايدار می انديشم که چون خوره٬ تمام جوانی و ميان سالی آن زن را در نورديده و ترميمش٬ هيچ گاه عملی نبوده. در لابلای ناله ی «برای آخرين بار»٬ صدای زمين گير شدن زنی را می شنوم که سال هاست کسی نه اشک اش ديده و نه خنده اش را شنيده٬ زنی تلخ که در حسرت محبت و آغوش گرم٬ حتی به لحاف شبانه اش نيز اعتماد ندارد. در نجوای لب بر لب گذاشتن در آن شب نهايی٬ جنون مردی را می بينم که از سر خوش اقبالی٬ نگاه ترحم آميز اطرافيان را نمی فهمد و با خاطره ای مبهم از طعم بوسه ای ناپايدار٬ حال و آينده اش را می سپرد.

شايد حالا که فرصتی است تا دوباره و دوباره به خاطره از دست شدگان دهه شصت و دهه های بعد و قبل از آن بيانديشيم و سرنوشت کشته شدگان بی قانونی را باز ببينيم٬ نيم نگاهی نيز به بازماندگانی بيافکنيم که دست سرنوشتی که گاه ديگران به اختيار برگزيدند٬ زندگی شان را ديگرگون و گاه ويران کرد. برای من٬ اگر قهرمانی نيز باشد٬ زنان و مردانی اند که زندگی خود را از «راه»ی که آتش افروزی ديگران «تيره» اش کرد٬ به سلامت گذشته اند. آنانی که رنج شان٬ نگاه مهربان و قلب پر مهرشان را نگزيد و تلخ کامی شان٬ تلخ زبان و تلخ انديش شان نکرد.

اطلاعات مربوط به ترانه «مرا ببوس» :
وی کی پدیا ؛ http://fa.wikipedia.org/wiki/مرا_ببوس
سایت پرند ؛ http://www.parand.se/t-mara-bebeos.htm
اولین و آخرین اجرای «مرا ببوس» با صدای گل نراقی :


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016