دوشنبه 14 اسفند 1391   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

جشن آزادی، يادداشت زندانی شماره هيچ؛ به بهانه آزادی شماری از روزنامه‌نگاران زندانی

جشن آزادی٬ ياد در بند ماندگان و از دنيا رفتگان را مهر و موم نمی‌کند٬ اما فصل اندوه را برای بازماندگان می‌بندد تا برای فصل تازه ماندگاری‌شان٬ جانی دوباره بگيرند. پايکوبی در مراسم شادی٬ کوله‌بار سنگين سال و ماه تيره‌شان را زمين می‌گذارد تا باقی ايام را سبک طی کنند. کوله‌باری که هنوز روی دوش‌های من و نسلی چون من سنگينی می‌کند و ما را همه جا٬ از زندگی اجتماعی تا فضای خصوصی دنبال می‌کند

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


ويژه خبرنامه گويا


اين روزها خبر خوب آزادی تعدادی از روزنامه نگاران٬ شادی موقتی را برای دوستان٬ همکاران و اقوام شان فراهم کرده. شادی موقتی که با اندوه زندانی بودن ساير دوستان در بندشان٬ دير نمی پايد. و اين شادی های موقت٬ سال هاست دامن «جشن آزادی» را گرفته٬ جشنی که به بهانه غمگينی از بند و بنديان٬ هيچگاه دايمی نشده است.

سال ۶۵ بود که مامان از زندان آزاد شد. روزها يا هفته ها بعد بود که به بهانه آزادی اش٬ مهمانانی٬ در حد يک اتاق پذيرايی ۱۵ متر مربعی٬ دور هم جمع شدند. حضورشان آن قدر سنگين بود که بايد گوشه ای را می يافتيم برای خنديدن و جدی نبودن. نه آن سال و نه هيچ سال ديگری٬ فرصت جشن گرفتن فراهم نشد.

با دستگيری ۱۵ روزنامه نگار٬ فعالان حقوق بشر و دوستان اين روزنامه نگاران و دوستداران آزادی٬ تصاويرشان را باز نشر کردند تا يادآوری کنند اينان قربانی تماميت خواهی رژيم شده اند. از آن زمان٬ هر بار با آزادی يکی از زندانيان٬ عکس تازه ای با تصاوير در بند ماندگان منتشر می شود. تصاويری که يادآوری می کنند اين آزادی های موقت يا دايم٬ پايان اسارت ها نيست و تا آزادی تمام زندانيان از پا نخواهند نشست. تصاويری که با پی نوشت «فلانی آمد اما ....»٬ طعم آزادی را تلخ می کند تا يادآوری کند آزادی٬ با حصر و قيد٬ آزادی نيست.

مامان که از زندان آزاد شد٬ مامان بزرگ هنوز در بند بود. آشنايان ديگری هم بودند که هنوز پشت ديوارهای بلند اسارت روز و شب می گذراندند. مامان که آزاد شد٬ هنوز به تابستان شصت و هفت و کشتار جمعی زندانيان٬ ساليانی مانده بود. مامان که آزاد شد٬ سايه ديوار زندان بر شادی آزادی اش سايه انداخت و جشن آزادی اش برای هميشه ناتمام ماند.

هواداران دستگير شدگان٬ به خصوص در فضاهای مجازی٬ از همان دو سال و اندی پيش٬ عزم شان را جزم کرده اند تا نگذارند کامی به شادی شيرين شود٬ مگر تمام دوستان و هم بزمان و همکاران و همراهان شان طعم آزادی را چشيده باشد. موج تزريق عذاب وجدان٬ با شمار دستگيری های تازه٬ فزونی می گيرد و گاه تا آن جا پيش می رود که فعالان فضاهای مجازی٬ لااقل در همان دنيای غير واقعی٬ خود را از لذت بردن و ديگران را از به اشتراک گذاشتن لذت هايشان محروم می کنند.

تنها زمان آزادی مامان نبود که شادی مان را گذاشتيم برای فرصتی ديگر. در تمام آن دوران پنج ساله٬ عيش و لذت هامان٬ نيمه کاره بود. هر سفری٬ با جمله «جای مادرت خالی»٬ زهر می شد و هر تفريحی٬ با حجم سنگين عذاب وجدان پر. بعد از هر ملاقات٬ تا روزها٬ بازی هايمان رنگ اندوه داشت و اين رنگ٬ هفته به هفته تازه می شد. در ماه های بی خبری هم٬ چشمان نگران و روان های پريشان٬ فرصتی برای لذت بردن از بازی ها باقی نمی گذاشت.

امروز که ربع قرنی از آن زمان می گذرد هنوز ته گلويم٬ از فريادی خفه شده٬ خس خس می کند. فريادی که نه به خوشی برخاست و نه در اندوه و غصه٬ فرصت بيرون ريختن يافت. آن روزها٬ به انتظار زمان مناسبی٬ منتظر مانديم و بعدها٬ ديگر انگيزه ای برای برپايی مراسم شادی٬يا فروريختن اشک اندوه٬ در ميان هياهوی کسالت بار زندگی نمانده بود. فرصت برپايی جشن آزادی٬ هرگز دست نداد و دست اندازهای امروز مسير آزادی خواهی٬ دورنمای برپايی آن جشن را تاريک و بی انجام کرده است.

مامان بزرگ٬ بعد از آزادی اش٬ دانسته يا ندانسته٬ اين قانون نانوشته را در خانه ما شکست. هنوز سالگرد آزادی اش نشده٬ عروسی آخرين پسر بازمانده اش را برگزار کرد. پدربزرگ بيمار بود و مامان و مامان بزرگ از گذر ساليانی در زندان٬ خسته و خموده و خانه و ما٬ دلمرده بود. آن عروسی٬ بهانه ای شد برای عبور از اندوه. برای مامان بزرگ٬ هيچ چيز به اندازه زندگی٬ ارزش جنگيدن ندارد و رسم جنگيدن او٬ بهانه های کوچک شاد بودن است. او هنوز هم آيين اش را کنار نگذاشته. موهايش را رنگ می کند٬ آرايش می کند٬ در مراسم عزاداری٬ پشت گرم عزا دار است و رخت عزا را او از تن شان به در می کند و هر چندی يک بار٬ اثاث خانه اش را نو نوار می کند تا رنگ مردگی نبيند.

و امروز٬ گمان من اين است که به قانون شکنی مامان بزرگ٬ در سطحی وسيع تر نياز داريم. خانواده های داغ ديده٬ خانواده های زندانی و آنان که آزاد شده ای دارند٬ به بهانه هايی برای زندگی و شادی نياز دارند. بهانه هايی که آنان را برای تازه شدن و زنده ماندن٬ نگاه دارد. بهانه هايی که برای عده ای٬ پايان فصل اندوه باشد و برای گروهی٬ اميدبخش اين پايان. جشن آزادی٬ ياد در بند ماندگان و از دنيا رفتگان را مهر و موم نمی کند٬ اما فصل اندوه را برای بازماندگان می بندد تا برای فصل تازه ماندگاری شان٬ جانی دوباره بگيرند. پايکوبی در مراسم شادی٬ کوله بار سنگين سال و ماه تيره شان را زمين می گذارد تا باقی ايام را سبک طی کنند. کوله باری که هنوز روی دوش های من و نسلی چون من سنگينی می کند و ما را همه جا٬ از زندگی اجتماعی تا فضای خصوصی دنبال می کند.

زندانی شماره هيچ


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016