سرزمينی که کودکانش خودکشی میکنند...، الاهه بقراط
اين انتخاباتی که انتخابات نيست نيز خواهد گذشت اما دلايل و مسببان فجايع جاری در ايران بر جای خواهند ماند و ناهنجاری و جنايت بيش از پيش تکرار خواهد شد. بدا به حال آن مدعيانی که بدون آنکه هرگز توانسته باشند سوار اسب شوند، سالهاست زين قاطر را چسبيدهاند. در اين ميان، وقتی خودکشی به يک "راه حل" تبديل میشود، ديگر نه يک موضوع فردی يا خانوادگی بلکه يک مسئله اجتماعی است
کيهان لندن
www.alefbe.com
www.kayhanlondon.com
من اين «خبر»، نه، اين فاجعه را با گريه خواندم. در لابلای همه مزخرفاتی که درباره انتخابات تقلبی در جمهوری اسلامی منتشر میشود، در ميان همه توهمات و به اصطلاح نظرهايی که حتا ديگر سبب خنده و مزاح نيز نمیشوند بلکه بيش از هر چيز تهوع آور هستند. من نمیدانستم نادانی و ناآگاهی وقتی با «سياست» و سياستبازی در میآميزد، میتواند در حد چندش و انزجار، آزاردهنده و نفرت انگيز باشد و انسان را از موقعيت و پيرامون خويش بيزار کند.
اين است که در ميان اين همه هياهو بر سر گزينش يک «تدارکاتچی» برای «مقام معظم رهبری»، فاجعه خودکشی کودکان در ايران، حتا اگر شمار آنهايی که خبرشان منتشر شده «فقط» به سه تن رسيده باشد، بسی مهمتر از مضحکه «انتخابات» و هفت کوتوله است. اين انتخاباتی که انتخابات نيست نيز مانند آنهای ديگر خواهد گذشت اما دلايل و مسببان فجايع جاری در ايران بر جای خواهند ماند و ناهنجاری و جنايت بيش از پيش تکرار خواهد شد. بدا به حال آن مدعيانی که بدون آنکه هرگز توانسته باشند سوار اسب شوند، سالهاست زين قاطر را چسبيدهاند.
در جهان
خودکشی الزاما پديدهای نيست که مستقيم به نظام سياسی و اقتصادی يک کشور ربط داشته باشد. خودکشی همواره و در همه جا وجود داشته و وجود خواهد داشت و به فرض محال، با بررسی همه موارد آن نيز نمیتوان يک طبقهبندی کلاسيک درباره انگيزهها و دلايل آن ارائه داد اگرچه هم روانشناسی و هم جامعهشناسی در کنار نهادهای بينالمللی، تئوریها و تجربههای مستدل و سزاوار تأمل درباره آن ارائه میدهند.
بر اساس بررسی و آمار سازمان بهداشت جهانی (WHO) مربوط به سال ۲۰۱۲ ميلادی، تقريبا هر سال يک ميليون انسان دست به خودکشی میزنند، يعنی هر چهل ثانيه يک انسان ظاهرا داوطلبانه جان از خود میستاند. بنا بر همين گزارش ، در سنين بين پانزده تا چهل و چهار سالگی، خودکشی يکی از سه دلايل مرگ و در سنين بين ده تا بيست و چهار سالگی حتا دومين دليل مرگ است! آمار خودکشی در ۴۵ سال گذشته شصت درصد افزايش يافته و هر سال از هر صد هزار تن، تقريبا ۱۶ تن خودکشی میکنند.
شمار خودکشی در آلمان از سال ۱۹۸۰ تا ۲۰۰۷ به نصف رسيد و مطابق گزارشهای منتشر شده، از ۲۰۰۷ به اين سو دوباره کمی افزايش يافته است. اين در حاليست که بر اساس گزارشی از راديو آلمان (سال ۲۰۰۶) جمهوری دمکراتيک آلمان (آلمان شرقی) زير سلطه کمونيستها بيشترين آمار خودکشی را در ميان کشورهای اروپايی داشت.
البته دليل يا دلايل واقعی خودکشی و يا انگيزه آن را به آسانی نمیتوان تشخيص داد زيرا پزشکی قانونی نيز تنها بر اساس آنچه در پيکر بیجان فرد میيابد میتواند «دليل» جسمانی مرگ را تشخيص داده و اعلام کند. اما مطابق بررسیها و آنچه درباره زندگی و پيرامون فرهنگی و اجتماعی کسانی که دست به خودکشی میزنند جمعآوری میشود، مهمترين «دلايل» خودکشی از يک سو بيماریهای روانی مانند افسردگی و هراس، و از سوی ديگر اعتياد به الکل و سوء استفاده جنسی است که عمدتا با خشونت همراه هستند.
در کشور آلمان، مردان دو برابر زنان خودکشی میکنند. در بسياری از کشورها شمار مردانی که دست به خودکشی میزنند، گاه به سه تا چهار برابر زنان میرسد. چين از معدود کشورهايی است که در آن زنان بيش از مردان جانِ خود را از ميان بر میدارند.
اما با وجود بديهی بودن پديده خودکشی، وقتی خودکشی به يک امر رايج و يک «راه حل» تبديل میشود و شمار آن مرز معمول را پشت سر مینهد، آنگاه ديگر نه يک موضوع فردی يا حتا خانوادگی بلکه يک مسئله اجتماعی است. مشکلی است که چون بيماری واگيردار گريبان جامعه را گرفته است و بايد به کند و کاو دلايل اجتماعی آن نشست و راهی برای کاهشِ آن يافت.
در ايران
پديده خودکشی در ايرانِ زير سلطه نظام جمهوری اسلامی سالهاست که به يک مشکل پيچيده تبديل شده که در يک سوی آن يک رژيم دينی و مستبد قرار دارد و در سوی ديگرش جامعهای که به چنگ آن گرفتار آمده و يکی از واکنشهايش به پيامدهای ناهنجارِ به ويژه اقتصادی و اجتماعی آن، خودکشی است!
وقتی همه راهها بسته است، تنها با از ميان برداشتن خود، و گاه همه خانواده خويش، میتوان مشکلات را «حل» کرد و يا از ميان برداشت! اين يک نتيجهگيری و پديده به شدت فاجعهبار، هشدار دهنده و خطرناک است که در ايران پس از انقلاب اسلامی شيوع يافت. چه در ميان آنهايی که در زندانها دست به خودکشی زده و میزنند تا از بار و فشار آنچه به سرنوشت سنگين و غمانگيز تبديل شده است رها شوند و چه در ميان کسانی که از سوی خود رژيم به لقب «جانباز» مفتخر شدهاند و با اين همه نه تنها بهرهای از جانبازی خود برای ميهن يا دين و يا هر دو، نبردهاند بلکه در تمام سالهای پس از پايان جنگ، راه چاره را نه در واقعيت موجود بلکه نهايتا در از ميان برداشتن خود يافتهاند.
در اين ميان، سالها خودکشی زنان ايران و دلايل آن که خود را عمدتا به آتش میکشند، به «خبر» روز و مضمون بررسی جامعهشناسان تبديل شده بود. سياست اما در اين موارد اساسا دخالتی نمیکند! مگر میشود «رنج» را در چهارچوب قانون و يا دستورات دينی به بند کشيد؟ آن هم دينی که خودکشی را «گناه» میداند. پس چه روی میدهد که حتا دينداران نيز «گناه» خودکشی را به جان میخرند؟!
از سوی ديگر، توجه به خودکشی کودکان که در گزارش سازمان بهداشت جهانی نيز به آن اشاره شده است، جای ويژهای میيابد. خبرهايی که در يکی دو هفته اخير درباره خودکشی کودکان دبستانی در ايران (استان آذربايجان غربی) منتشر شده، تکان دهنده است. اگرچه پسرک هشت سالهای که با کمربند قصد خفه کردن خود را داشت، با انتقال به بيمارستان از مرگ نجات يافت اما «صفورا سعيده» دخترک ده ساله روستايی به پيروی از رايجترين شيوه خودکشی زنان در مناطق غربی کشور، خودسوزی کرد. پيش از او يک پسرک کلاس پنجم ابتدايی خود را کشت و به گزارش سايت «جوان» سال گذشته نيز «آيدا» و «گلناز» دست از زندگی شستند.
به راستی يک کودک چه می انديشد و چه اندوخته فکری و تجربی دارد که بدون آگاهی بر قاطعيت جبران ناپذير مرگ، دست به خودکشی میزند! مگر نه آنکه به گفته «تاريخ بيهقی»، مرگ نه آن چيزيست که آن را تجربه توان کرد؟
واقعيت اين است که شرايطی که ايران در آن به سر میبرد، از يک سو به شدت محدود و دربند است و از سوی ديگر اتفاقا شايد به دليل همين محدوديت و دربند بودن در بيرون، به شدت در درون لگام گسيخته شده است! محدوديتها و مرزهای دينی و ايدئولوژيک که شهروندان ايران مجبورند از کودکستان تا دوران اشتغال و زندگی اجتماعی خويش رعايت کنند، در بسياری موارد به لگام گسيختگی در زندگی خصوصی و خانوادگی میانجامد. در اين دوگانگی، تعادل و هماهنگی بين زندگی بيرونی و درونی به شدت دچار اختلال میشود. مردم، حتا بسياری از آنهايی که به رژيم حاکم مؤمن و معتقد نيز هستند، جهان ديگری را در اندرونی برای خود سامان میدهند که در آن امکان بررسی و ارزيابی جامعه نسبت به هنجارها و ناهنجاریهای موجود در آن وجود ندارد. حکومت و سياست نيز دلش به اين خوش است که توانسته با ابزار قدرت سياسی و نظامی، مردم را کنترل کرده و بقا و امنيت خويش را در سکوت و يا بی تفاوتی ظاهری شهروندان حفظ کند. خودفريبی کُشنده ترين بيماریای است که اين گونه نظام ها دچارش میشوند بدون آنکه بتوانند به موقع زمان در هم فروپاشيدن خويش را تشخيص دهند. آنچه اما از فروپاشی آنها باقی میماند، يک جامعه روانپريش و منحط است که نه تنها اقتصاد و سياست بلکه بنيانهای اجتماعی و فرهنگیاش نيز به شدت آسيب ديده است.
ساختار سياسی و اقتصادی از يک سو، و حکومتی که از سوی ديگر، نتواند ناهنجاریهای ناگزير يک جامعه را که همواره وجود داشته و وجود نيز خواهد داشت، کاهش دهد و آن را مهار کند، بلکه خود به يکی از مسببان افزايش آنها و حتا بروز و تشديد ناهنجاریهای نوظهور تبديل شود، نقش مستقيم در افزايش و گسترش فجايع اجتماعی، از جمله خودکشی جانبازان و زنان و کودکان بازی میکند.
اگر لگام گسيختگی رفتاری در اندرونی شهروندان ايرانی، از تهران بزرگ تا روستاهای دور افتاده به يک «پديده» انکارناپذير و گسترش يابنده تبديل شده است که افزايش جرائم و پاسخ نگرفتن از بازپروری مجرمان نيز از پيامدهای ناگزير آن است، دلايلاش را بايد در شرايط سياسی و اقتصادی جُست، در فساد دولتی، در فشار مافيايی بر جامعه و در غارت و چپاول ثروتهای ملی کشور که به جای به وجود آوردن امکانات برای هدايت فعاليتها و ابتکارات شهروندی به سوی ايجاد يک جامعه نسبتا سالم، مرتب از يک سو مشغول ورّاجیهای متوهمانه و بلندپروازیهای ايدئولوژيک و ويرانگر است و از سوی ديگر منابع مالی موجود را خرج اُتينا میکند.
در جايی که کانون خانواده به دليل فرهنگی و معيشتی قادر نيست پاسخگوی مطالبات کودکان و نوجوانان خويش باشد، و حکومت با مردم چون گروگان و ابزار تبليغاتی رفتار میکند، خودکشی کودکان و فرار جوانانش که سهل است، بعيد نيست ديگر حتا هيچ نوزادی ميل چشم گشودن در آن سرزمين نداشته باشد. سرزمينی که فسيلهای فکری مغز کودکان و جوانانش را میخورند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
- گزارش رادیو آلمان
- مقاله «وقتی جانبازان خودکشی میکنند...»
- سایت کُردپیام: خودکشی پسر هشت ساله
- سایت کرُدپیام: خودسوزی دختر ده ساله
- سایت جوان: خودکشی دانش آموز کلاس پنجم ابتدایی
(نگاه کنید به مقاله «وقتی جانبازان خودکشی میکنند...»).